⚡️جنین شناسی در قرآن⚡️
💥تشبیه جنین انسان به زالو و اشاره قرآن به آویزان شدن جنین از دیواره رحم💥
🌺💥تصویر سمت راست مربوط به یک جنین هفت میلی متری در هفته هفتم بارداری است که از سایت ویکی پدیا اقتباص شده است[1] این جنین در بارداری بیرون از رحم در حال آماده سازی توسط محققین برای جاسازی در رحم است و تصویر سمت چپ مربوط به تصویر یک زالو است💥🌺
✨💫نکته جالب این است که یک جسم ده میلی متری معادل یک دهم سانتی متر است و تقریبا مشاهده آن با چشم غیر مسلح کمی سخت است و در زمان نازل شدن قرآن علم جنین شناسی و رادیولوژی به شکل امروزه گسترش نیافته بود.💫✨
⚡️سبحان الله⚡️
💥در سوره مومنون آیه ۱۴ نوشته شده است:💥
🌹❣ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ ﴿۱۴﴾❣🌹
✨💖سپس "نطفه" را به صورت "علقه" (خون بسته) و علقه را به صورت "مضغه" (چیزی شبیه گوشت جویده) و مضغه را به صورت استخوان هایی در آوردیم، از آن پس آن را آفرینش تازه ای ایجاد کردیم، بزرگ است خدایی که بهترین خلق کنندگان است!💖✨
🔸⚡️کلمه عَلَقَةً در عربی یکی از معانی آن زالو است[2] قرآن کریم نیز جنین انسان را به زالو تشبیه کرده این موضوع از لحاظ علمی نیز بسیار درست است⚡️🔸
🔹💠زیرا جنین انسان از زمانی که از دیواره رحم آویزان است تا بعدها به وسیله جفت از خون مادر تغذیه می کند و شکل ان نیز در ابتدا دقیقا مشابه زالو است و قرآن زمانی این تشبیه دقیق را از جنین کرده است که
هیچ دستگاه رادیولوژی وجود نداشت.💠🔹
🔸🍂همچنین یکی دیگر از معانی الْعَلَقَةَ چیز آویزان است که که این تشبیه قرآن نیز بسیار دقیق است زیرا جنین از ابتدای شکل گیری تا شکل گیری و بزرگتر شدن جفت که مواد غذایی را به آن میرساند از دیواره رحم آویزان است🍂🔸
🌺💥جنین از هنگامی که شکل می گیرد مثل زالو از دیواره رحم آویزان می شود و از خون مادر تغذیه می کند و تمام تشبیه های قرآن کریم دقیقا درست هستند.💥🌺
💠منابع:
[1] http://yon.ir/4vjDS
[2] http://yon.ir/t9YLC
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ #مقایسه_ممنوع!🤫
🔻صحنههای عجیبی که در قیامت با آن مواجه خواهیم شد ...
#علیرضا_پناهیان👌
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
.......:
✍#برپا_شدن_قیامت ...
مرحوم آقای حاج سید احمد معلم رحمة الله علیه نقل می کردند:
در زمان های گذشته یکی از علماء، ساکن شهر حِلّه بودند
ایشان در یکی از روستاهای اطراف مقداری باغ و زمین زراعتی داشتند که از عوائد آن زندگیشان تامین میشد، لذا باغبانی گمارده بودند که کارهای زمین و باغ را انجام دهد...
باغبان با خانواده اش در همانجا زندگی می کرد، بعضی وقت ها به شهر می آمد و خدمت آقا میرسید گاهی هم آن عالم به روستا می رفتند و به باغ سر میزدند و مدتی می ماندند...
روزی این عالم مثل همیشه به باغ آمد زمانی که وارد شد دید پسرهای باغبان آمدند و پذیرایی کردند اما از خود باغبان خبری نیست !!
سراغ او را گرفت و گفت: "کجاست؟ مگر اینجا نیست؟!!"
گفتند: "چرا هست"
گفت: "پس چطور شد نیامد؟"
گفتند: "مریض است و حالش خوب نیست
عالم گفت: "چرا زودتر نگفتید، حالا کجا هست؟"
گفتند: "در اتاق خودش"
همان وقت بلند میشود و به اتاق می رود، اتاق تاریک بود و آن عالم وقتی وارد میشود فقط صدای نالهای ضعیف میشنود بعد هم در همان تاریکی متوجه بستر باغبان میشود...!
او می بیند باغبان را در پنبه گذاشتهاند و چیزی جز چشمانش مشاهده نمی گردد...
احوالش را می پرسد و میگوید: "چه اتفاقی افتاده است؟"
باغبان میگوید: چند وقت پیش جریانی برایم پیش آمد ماجرا از این قرار است که:👇
من آخرین مرتبهای که به شهر آمدم و خدمت شما رسیدم، شما روی منبر موعظه میکردید، در آن وقت مشغول بیان اوصاف قیامت و پل صراط بودید و از جمله فرمودید:
"پل صراط از مو باریکتر و از شمشیر تیز تر است"
من با خودم گفتم: "پس بفرمایید هیچ نیست!!"
مجلس تمام شد و من هم بعد از انجام کارها به روستا برگشتم، شب خوابیدم در عالم رویا دیدم قیامت برپا شده، و تمام خلائق در صحرای محشر حاضرند و مشغول حساب و کتاب هستند...
هر کسی حسابش تمام می شُد پرونده اش را می گرفت و به طرف پل صراط میرفت، من هم حسابم تمام شد و به طرف پل صراط حرکت کردم...
وقتی کنار پل رسیدم، دیدم بسیار عریض و پهن است به طوری که عرض آن را با چشم نمی شود دید...!
با خودم گفتم: "پس کو...؟! میگفتند پل صراط از مو باریکتر است..."
به هرحال پایم را روی پل گذاشتم و راه افتادم...
مردم دیگری هم مثل من آنجا بودند که عبور میکردند...
کم کم دیدم هر قدر جلو میروم عرض پل کم میشود و خلاصه آن قدر کم شد که به باریکی مو یا کمتر از آن گردید...
در اینجا افرادی که عبور می کردند چند دسته شده بودند
بعضی مثل برق ردّ میشدند و میگذشتند
بعضی متوسّط
بعضی آهسته
بعضی هم نشسته بودند و به زور خودشان را به پل گرفته بودند و ذره ذره جلو میرفتند...
بعضی هم پایشان می لغزید و آتش جهنم آنها را در امواج متلاطم خود می کشید و به قعر خود میبرد و دیگر اثری از ایشان نبود...
من به صورت عادی و معمولی در حال حرکت بودم، نه مثل برق میگذشتم و نه افتان و خیزان...
کمکم آنطرف پل صراط دیده میشد متوجه شدم کنار پل و پهلوی بهشت، مردی ایستاده است فهمیدم این شخص 🌹آقا امیرالمومنین علیه السلام🌹 است، که هر کس می رسید حضرت تحویلش می گرفتند و وارد بهشت میشد.
من دیگر فقط به صورت مولا نگاه میکردم و همینطور آرام آرام می رفتم...
ولی ناگهان در یک چشم بر هم زدن، پایم لغزید و از روی پل پَرت شدم و آتش مرا با خود کشید، فقط کاری که توانستم بکنم این بود که فریاد زدم یا علی...!
ناگاه دیدم 🌹آقا امیرالمومنین علیه السلام🌹 حرکتی کردند و بر روی جهنم خم شدند و دست مبارکشان را دراز کردند و ران پایم را گرفتند و بالا کشیدند و در همین لحظه از خواب بیدار شدم...
ناگهان متوجه خودم شدم دیدم تمام بدنم سوخته است جز سه جای آن!!
زبانم که گفت یاعلی...
چشمانم که به جمال حضرتش نگاه میکردند...
و همان قسمت از ران پایم که دست مولا به آن خورده بود...
لذا خانواده ام مرا در میان پنبه گذاشتند....
📙https://eitaa.com/zandahlm1357
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•