#تحصیلات_نوجوان
سلام استاد بزرگوار، أجرتون با حضرت زهرا(س)
پسری۱۷ساله دارم،دوسالش بودکه پدرش فوت کرد،حقوقی نداشت و با کمک خدا و تحمل سختیها، ۱۵سال رو گذروندم تا پسرم رو به جایی برسونم،
اما پارسال گفت علاقه ای به درس نداره وترک تحصیل کرد،منم برای اینکه وقتش به بطالت نگذره زیرپله ای اجاره کردم و به عطرفروشی مشغول شد،
اما همیشه خودشو بالاترازاون چیزی که هست نشون میده،و خرجش بیشتر از دخلشه
متاسفانه قلیون میکشه و جدیدا رفته روی بدنش تتوکرده😔بااینکه میدونه من حساسم و هرنوع رفتاری رو نمیپسندم اما بهم بی احترامی میکنه و خیلی بلند پروازه،جدیداهم میگه هرطورشده وام میگیرم که ماشین بگیرم,اصلا بامن رفاقتی نمیکنه که بهش محبت کنم و خوب وبد راهو نشونش بدم،خودم هم منشی پزشکم و درامد چندانی ندارم
لطفابه دادم برسید😭😭😭
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
https://eitaa.com/zandahlm1357
سلام و عرض ادب و خداقوت خدمت جناب پوراحمد/اگه خدا قبول کنه. جوونی 24 ساله هستم. اخرای خدمت سربازی رو دارم میگذرونم. قبل و حین خدمت هم سرکار میرم. (عذرخواهی میکنم) دچار مرض و اعتیاد استمناء هستم. بابت مسئله ازدواج خجالت میکشم حتی با خانواده درمیون بذارم. خجالت از نداشتن قدرت مالی برای برگزاری ی مراسم خیلیییییی خیلیییی کوچیک یا حتی مراسمی نباشه.
جناب پوراحمد شکر خدا این همت دربنده وجود داره ک کار کنم هرکاری. و هیچ خجالتی ندارم. متاسفانه این درمیون گذاشتن خیلی برام سخته. ازطرفی اصلا نمیتونم درآمد خودم رو هم پس انداز کنم. من خیلی ب دیگران کمک میکنم بیش از اندازه. یعنی وقتی میبینم کسی محتاجه و مراجعه کرده. ب نوعی دستشو رد نمیکنم. من بلاتکلیفم/
انشاا.. عاقبت بخیر شین.
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
https://eitaa.com/zandahlm1357
229.mp3
4.51M
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
https://eitaa.com/zandahlm1357
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت شصت و دوم
سلام نماز مغربم را دادم که صدای مهربان مجید در گوشم نشست: «سلام الهه جان!» و پیش از آنکه سرم را برگردانم، مقابلم روی زمین نشست و با لبخندی شیرین ادامه داد: «قبول باشه!» هنوز از مشاجره دیروز صبح، دلگیر بودم و سنگین جواب دادم: «ممنون!» کیفش را روی پایش گذاشت و درش را باز کرد. بیتوجه به جستجویی که در کیفش میکرد، مشغول تسبیحات شدم که با گفتن «بفرمایید!» بسته کادو پیچ شدهای را مقابلم گرفت. بسته کوچکی که با کادوی سرخ و سفیدی پوشیده و گل یاس کوچکی را رویش تعبیه کرده بودند.
دستم را از زیر چادر نمازم بیرون آوردم، بسته را از دستش گرفتم و با لبخندی بیرنگ، سپاسگزاریام را نشان دادم و او بیدرنگ جواب قدردانی سردم را به گرمی داد: «قابل تو رو نداره الهه جان! فقط بخاطر این که دیروز اذیتت کردم، گفتم یجوری از دلت دربیارم... ببخشید!» آهنگ دلنشین صدایش، دلم را نرم کرد و همچنانکه بسته را باز میکردم، گفتم: «ممنونم!» درون بسته، جعبه عطر کوچکی بود. خواستم درِ عطر را باز کنم که پیش دستی کرد و گفت: «نمیدونستم از چه بویی خوشِت میاد... ولی وقتی این عطر رو بو کردم یاد تو افتادم!» و جملهاش به آخر نرسیده بود که با گشوده شدن در طلایی شیشه عطر، رایحه گل یاس مشامم را ربود. مثل اینکه عطر ملیح یاس حالم را خوش کرده باشد، بلاخره صورتم به خندهای شیرین باز شد و پرسیدم: «برای همین گل یاس روی جعبه گذاشتی؟» از سخن نرمی که سرانجام بعد از یک روز به زبان آوردم، چشمانش درخشید و با لحنی خوشبوتر از عطر یاس، پاسخ داد: «تو برای من هم گل یاسی، هم بوی یاس میدی!»
در برابر ابراز احساسات رؤیاییاش، به آرامی خندیدم و مقداری از عطر را به چادر نمازم زدم که نگاهم کرد و پرسید: «الهه! منو بخشیدی؟» و من هم نگاهش کردم و با صدایی آهسته که از اعماق اعتقاداتم بر میآمد، جواب دادم: «مجید جان! من فقط گفتم چه لزومی داره برای کسی که هزار سال پیش شهید شده، الان اینقدر به خودت سخت بگیری؟ برای اموات یا باید دعای خیر کرد، یا براشون طلب رحمت و مغفرت کرد یا اینکه اگه از اولیای خدا بودن، باید از اعمال و کردارشون الگو گرفت و از رفتارشون پیروی کرد!» از نگاهش پیدا بود که برای حرفم هزاران جواب دارد و یکی را به زبان نمیآورد که در عوض لبخندی زد و گفت: «الهه جان! به هر حال منو ببخش!»
از خط چشمانش میخواندم عشقی که بر سرزمین قلبش حکومت میکند، مجالی برای پذیرش حرفهای من نمیگذارد، اما چه کنم که من هم آنقدر عاشقش بودم که بیش از این نمیتوانستم دوریاش را تاب بیاورم، گرچه این دوری به چند کلمهای باشد که کمتر با هم صحبت کرده و یا لبخندی که از همدیگر دریغ کرده باشیم. پس لبخندی پُر مِهر نشانش دادم و با حرکت چشمانم رضایتم را اعلام کردم. با دیدن لبخند شیرینم، صورتش به آرامش نشست و خواست چیزی بگوید که صدای دستی که محکم به در میکوبید، خلوت عاشقانهمان را به هم زد و او را سریعتر از من به پشت در رساند.
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#کارگاه_انصاف ۷ ▪️انصاف ؛ برای هر انسانی در مقیاس خودش، تعریف میشود! اینکه شما که هستید؟ و چه نقشی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کارگاه انصاف_8.mp3
10.86M
#کارگاه_انصاف ۸
▪️انصاف یعنی؛
من بتوانم تشخیص بدهم،
در این مرحله، و در این مقام،
تکلیف من در این ارتباط مشخص چیست؟
- سهم من، در این ارتباط،
از عذرخواهی
از سکوت
از تشکر
از گذشت
از ایثار
از جبران خطا و ....
چقدر است؟
#استاد_شجاعی 🎤
https://eitaa.com/zandahlm1357
@shervamosigiirani-8 - آواز شور ،ابوعطا.mp3
2.2M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
با چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
کان جا نتواند رفت اندیشه دانایی
امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم درباخته در پایی
زنهار نمیخواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی
من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی
گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی
#سعدی
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357