eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.5هزار عکس
36.1هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام خدمت شما استاد بزرگوار،،جناب پور احمد دخترم 3سال و 5ماهشونه،چند روزی میشه تمام خواسته هاشو با گریه میگه،اگر چیزی لازم داشته باشه با گریه صحبت میکنه و مدام بهانه جویی میکنه،میخواستم بدونم در مقابلش چه رفتاری رو داشته باشم چون چند روزه وقتی خیلی گریه میکنه کلافه میشم درضمن استاد خیلی دیر با بچه های هم سنش ارتباط میگیره،و مورد دیگه ای که خیلی ناراحتم از بابتش اینه که گوشه ناخن هاشو میکنه و زخم میکنه مستأصل شدم که چیکار کنم محبت میکنید بنده رو راهنمایی بفرمائید 🌸 پاسخ استاد پوراحمد
سلام بنده دختری متولد 62هستم توی یکی از کانال های همسر یابی پسری خصوصیاتی از خودش گذاشته بود که با معیارهای من کاملا جور بود،که دو سال از من بزرگتر بودند،البته من خودم هنوز توی این کانال ثبت نام نکردم،ثبت نام توی این کانال به این طریق بود که فرمی از معیارهای مورد نظرتان رو پر می کنی و بعد به آیدی کانال می فرستی که این فرم را همه می‌بینند و نام و نام خانوادگی و شماره تماس پیش خودشون محرمانه می مونه و اگه یکی از خانم و آقا از معیاری خوششان می آمد به آیدی پیام میدهند و اون واسطه کارهای معرفی رو انجام میده،در این کانال این آقا معیارهای خودشو این گونه بیان کرده بود بسم الله الرحمن الرحیم سن متولد 1360 شغل قبلا شرکت کار میکردم به خاطر بد اقتصادی صاحب کارم ورشکست شده الان هم آزاد هم به عنوان کارگر مشغول هستم. تحصیلات .فوق لیسانس نوع پوشش .اسلامی.شرعی اصالتا اهل کجا هستن؟خوی ساکن کجا هستن؟هر کجا کارم باشه میرم اونجا.تهران.تبریز.قم.و..... قد و وزن .قد157 وزن 68 شغل پدر..آزاد شغل مادر.خانه دار تعداد افراد خانواده.9نفر 5نفر ازدواج کردن فرزند چندم؟.فرزند 5 سابقه ازدواج قبلی.خیر وضعیت مسکن؟خیر ندارم ماشین؟خیر ندارم وضعیت جسمی؟الحمدالله سالم توضیحات لازم.من از یه خونواده کاملا مذهبی هستم.محرم نامحرم .حلال و حرام رو کاملا رعایت میکنیم.اهل نماز و روزه .اهل خمس و زکات نماز اول وقت اونم در مسجد اهمیت میدم.بچه مذهبی هییتی هستم اهل مسافرت سالم کوه .گردش.و بخصوص زیارت ائمه و امام زاده ها من عاشق کشور و خونواده و ملت و رهبرم هستم .گوش به فرمان رهبر عزیزم هستم حتی جونمو در راهش میدم.وضع ما ممکنه بد نباشه ولی من در زندگیم هیچی ندارم کسیو میخواهم بتونه بصورت ساده و بدون تشریفات زندگی کنیم.اهل تجملات و تشریفات نیستیم.من مخالف آرایش در بیرون هستم.کسیو میخام یاریم کنه واسه سربازی امام زمان(ع ) معیار همسر.مومن.متدین.حجاب کامل کامل.اهل نماز اول وقت باشه.اهل مسجد و هیئت و اهل مسافرت .گردش بخصوص زیارت باشه.خونواده دوست آخرین حرفم همسری میخام که باعث خشنودی خدا و ایمه باشیم. با یه زندگی ساده و آرام و خوب و ما کاری کنیم باعث بشیم الگوی جونها باشیم وتشویق کنیم به یه ازدواج اسان و ساده همه این ها همون چیزیه که من می خوام (معیارهای معنوی)ولی مشکل در عدم تمکن مالی ایشون بود که تامل بر انگیزه که چرا تو این سن چیزی ندارند؟و اینکه من در یکی از شهرستانهای استان تهران هستم و ایشون در یک استان دیگر حالا میخواستم در این مورد مرا راهنمایی کنید که اگه چنین موردی برام پیش آمد من چه تصمیمی بگیرم؟و آیا این فکر کن که تو این سن چیزی نداشتن تامل بر انگیزه، درست هست یا نه؟ واینکه آیا ثبت نام در چنین کانالی به این شیوه درست هست یا نه؟ 🌸 پاسخ استاد پوراحمد
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی ) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و یکم قالیچه کوچکی در بالکن انداخته و در همان فضای کوچک که به نوعی حیاط خانه‌مان بود، به میهمانی شب گرم و زیبای بندر رفته بودیم. آسمان صاف و پر ستاره آخر شب، سقف این کلبه کوچک بود و منظره پیوند دریا و شهر و نخلستان، پیش رویمان خود نمایی می کرد. مجید همانطور که به نقطه‌ای نامعلوم در دل سیاهی پر رمز و راز شب نگاه می کرد، با صدایی آهسته گفت: «سال پیش این موقع تازه کارم درست شده بود و می‌خواستم بیام بندر.» سپس به چشمان مشتاقم نگاهی کرد و با لبخندی که روی صورتش موج می‌زد، ادامه داد: «پارسال هیچ وقت فکر نمی‌کردم سال دیگه یه همچین شبی تو بالکن یه خونه قشنگ، کنار زنم نشسته باشم!» لحن لبریز احساسش، صورت مرا هم به خنده‌ای ملیح باز کرد و وسوسه‌ام کرد تا با شیطنتی زنانه بپرسم: «خُب حالا خوشحالی یا پشیمونی؟» از سؤال سرشار از شرارتم، خنده‌اش گرفت و با چشمانی که از شادی می‌درخشید، پاسخ داد: «الهه! زندگی با تو اونقدر لذت بخشه که من پشیمونم چرا زودتر نیومدم بندر!» و صدای خنده‌اش که روزها بود دیگر در خانه نپیچیده بود، بار دیگر فضای بالکن را پُر کرد و دوباره آهنگ خوش زندگی را به یادم آورد، گرچه جای خالی مادر در چنین شبی، تهِ دلم را خالی می‌کرد و اجازه نمی‌داد با خیالی آسوده با شادی زندگی همگام شوم که به عمق چشمان مهربان مجیدم نگاه کردم و با لحنی لبریز امید و آرزو پرسیدم: «مجید! مامانم خوب میشه، مگه نه؟» و شنیدن همین جمله کوتاه از زبان من کافی بود تا خنده از روی صورتش محو شده و با چشمانی که به ورطه اضطراب افتاده بود، برای لحظاتی تنها نگاهم کند. پیش چشمان منتظرم، نفس بلندی کشید که اوج نگرانی‌اش را از لرزش قفسه سینه‌اش حس کردم و بلاخره با لحنی که پیوند لطیفی از بیم و امید بود، جواب داد: «الهه جان! همه چی دست خداست!» سپس آفتاب امید در آسمان چشمانش درخشید و با مهربانی دلداری‌ام داد: «الهه! من مطمئنم خدا اینهمه گریه‌های تو رو بی جواب نمی‌ذاره!» و با این کلامش، دلم را حواله به تقدیر الهی کرد که باز اشک پای چشمانم زانو زد. من هم اعتقاد داشتم که همه امور عالم به اراده پروردگارم بستگی دارد و خوب می‌دانستم که حال مادرم نه تنها تفاوتی نکرده که همچنان چراغ زندگی‌اش کم سوتر می‌شود، ولی به اجابت گریه‌ها و ضجه‌های شب‌های امامزاده آنقدر دل بسته بودم که دیگر نمی‌توانستم امیدم را از دست بدهم. اشکم را پاک کردم و با سکوت پر شکوهم، اوج ایمانم به کرامت اولیای الهی را به نمایش گذاشتم که مجید خرسند از دل صبور و روح آرامم، لبخندی زد و گفت: «الهه جان! تو اولین کسی نیستی که داری این راهو میری، آخرین نفرم نیستی! خیلی‌ها قبل از تو این راه رو تجربه کردن و بهش ایمان دارن! ان شاء‌الله مامان خوب میشه و دوباره بر می‌گرده خونه! من دلم گواهی میده که خیلی زود این اتفاق می‌افته! من مطمئنم که تو همین شب‌های قدر حاجتمون رو از خدا گرفتیم!» و این از پاکی پیوند قلب‌های عاشقمان بود که او همان حرف‌هایی را به زبان می‌آورد که حقیقت پنهان شده در دل من بود، هر چند حرفی گوشه دل من مانده بود که شاید دل او خبر هم نداشت که من هنوز با همین قلبی که این روزها فقط برای مادر می‌تپید، باز هم برای هدایت او به مذهب اهل تسنن دعا می‌کردم و همچنان منتظر هر فرصتی بودم که با اشارتی دل پاکش را متوجه حقانیت مذهبم کنم که لبخندی زدم و با مهربانی آغاز کردم: «مجید جان! من حرف تو رو قبول کردم و از تهِ دلم امام علی (علیه‌السلام) رو صدا زدم. بخدا از تهِ دلم با امام حسین (علیه‌السلام) حرف زدم. ولی تو...» و خوب فهمید در دلم چه می‌گذرد که لبخندی لبریز متانت روی صورتش نشست و با سکوت سرشار از آرامشش اجازه داد تا ادامه دهم: «خُب منم دوست دارم تو هم به حرفایی که من می‌زنم توجه کنی، همونجوری که من به حرف تو گوش کردم.» هر کلامی که می‌گفتم، صورتش بیشتر به خنده گشوده می‌شد و مهربانتر نگاهم می‌کرد تا هر چه روی دلم سنگینی می‌کند، بی‌هیچ پروایی به زبان بیاورم: «مجید! من اومدم امامزاده، احیا گرفتم، هر روز دارم دعای توسل می‌خونم. خُب تو هم یه بار امتحان کن!» در جوابم نجابت به خرج داد و به رویم نیاورد که من همه این راه‌ها را به آرزوی شفای مادرم رفتم و نپرسید که او به چه امیدی تن به مذهب اهل سنت دهد تا من هم قاطعانه پاسخ دهم به امید تقرب به خدا به مذهب عامه امت اسلامی بپیوندد و در عوض با لحنی لبریز محبت پرسید: «چی رو امتحان کنم الهه جان؟» https://eitaa.com/zandahlm1357
کارگاه انصاف_44.mp3
9.99M
۴۴ ⚜ما برای هدفی بلند خلق شده‌ایم! با دورنمایی به وسعتِ ... برای تشبّه به رب‌العالمین! 💥 بزرگترین بی‌انصافی‌ها در حق خودمان، که منشاء تمام ظلم‌ها و بی‌انصافی‌های دیگر است؛ هدف‌گذاری‌های کوچک و بزرگ دیگریست که با هدف‌ خدا از خلقت ما مغایرت دارد. 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آواز بیات ترک- استاد شجریان و مشکاتیان - کانال : شعر و موسیقی اصیل ایرانی.mp3
6.66M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 معاشران ز حریف شبانه یاد آرید حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید به وقت سرخوشی از آه و ناله عشاق به صوت و نغمه چنگ و چغانه یاد آرید چو لطف باده کند جلوه در رخ ساقی ز عاشقان به سرود و ترانه یاد آرید چو در میان مراد آورید دست امید ز عهد صحبت ما در میانه یاد آرید سمند دولت اگر چند سرکشیده رود ز همرهان به سر تازیانه یاد آرید نمی‌خورید زمانی غم وفاداران ز بی‌وفایی دور زمانه یاد آرید به وجه مرحمت ای ساکنان صدر جلال ز روی حافظ و این آستانه یاد آرید 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 https://eitaa.com/zandahlm1357