🔸روستای استاد، بهشتی که پایتخت اشکانیان بود
🔹اگر در قصد رفتن به شمال کشور را دارید پیشنهاد میکنیم سر راه حتما از روستای زیبای استاد دیدن کنید.
🔹روستاي سرسبز استاد در جنوب دهستان شاه جهان از توابع بخش مركزي و در ۲۲ كيلومتري شهر فاروج واقع شده است.
🔹این روستا به بیان برخي از مورخان همان آساك كه يكي از پايتختهاي اشكانيان بوده، است.
🔹مسجد جامع روستا كه مربوط به دوران تيموري است و همزمان با مسجد گوهرشاد ساخته شده، برج و بارويي كه در بالاي روستا قرار دارد و به گفته كارشناسان ميراث فرهنگي مربوط به معابد قبل اسلام است و نيز آسيابهاي سنگي و حمام قديمي روستا که متعلق به دوره صفویه است، همگي حكايت از تاريخ كهن اين منطقه دارند.
🔹از جمله غذاهای محلی روستا باید به آش و قیش، دوغ گرم، ماست سوزمه (ماستی که در پوست گوسفند فرآوری و نگهداری میشود) لوزیک یا لوزک اشاره کرد که پیشنهاد میکنیم حتما امتحان کنید.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🔸آبادان تنها شهر جهان است که دیوار مسجد و کلیسایش یکی است
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1_6613899.mp3
3.33M
.......:
آقاجمال خوانسارى
ايشان فرمودند:
( (حاج آقاى طاووسى) ) يكى از مداحان مخلص ( (اهلبيت: ) ) بود كه براى من تعريف كرد:
من خاله اى داشتم كه توى تكيه ( (آقاحسين خوانسارى) ) رضوان اللّه تعالى عليه خدمت مى كرد. من هم گاهى اوقات به خالهام سر مى زدم.
شب جمعهها ( (حاج شيخ اسداللّه گيوه اى) ) پدر گرامى آقايان فهامى، كه از روحانيون با اخلاص اصفهان هستند منبر مى رفت و احياء مى گرفت.
يك روز حاج شيخ وصيت فرموده بودند كه اگر من مُردم مرا پهلوى ( (آقا حسين خونسارى) ) رضوان اللّه تعالى عليه دفن نمائيد.
بعد از رحلت اين بزرگوار خواستند قبرى بكنند، يك وقت ديدند يك قبرى توى قبر درآمد
، وقتى كه بيشتر كندند، ديدند فرزند ( (آقاحسين) )، ( (آقاجمال) ) است كه بدنش هنوز صحيح و سالم و حتى كفنش هم تازه است. كفن را پاره كردند ديدند اين مرد خدا محاسنش قرمز و پاكيزه و از آن نور ساطع است مثل اينكه تازه اَلاَّْن خوابيده، قبر را دوباره مى بندند.
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️🎥بوی خوش روضه
🎙#استادمسعودعـــالے
قالَ الصادِقُ (ع) :
فَلَيْسَ مِنْ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ وَ لَا نَبِيٍّ مُرْسَلٍ إِلَّا وَ هُوَ يَسْأَلُ اللَّهَ تَعَالَى أَنْ يَزُورَ الْحُسَيْنَ ع فَفَوْجٌ يَهْبِطُ وَ فَوْجٌ يَصْعَد .
🌺امام صادق (ع) :
و هيچ فرشته مقرّب و نبىّ مرسلى نيست مگر آنكه از حق تعالى درخواست مىكند كه به زيارت حسين (ع) برود پس گروه زیادی از آسمان به زمين فرود آمده و به زيارت آن حضرت رفته و گروه دیگری پس از زيارت به آسمان مىروند .
📙كامل الزيارات ، ص 114 .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و هشتاد و دوم فقط خدا را صدا میز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و هشتاد و سوم
پدر به سمت تلفن رفت، سیم تلفن را قطع کرد و با دهانی که انگار آتش میپاشید، بر سرم فریاد زد: «آهای! سلیطه! اگه پشت گوشِت رو دیدی، این پسره بیشرف هم میبینی! طلاق میگیری، انقدر میشینی گوشه این خونه تا بپوسی!!!» و من همانطور که روی زمین افتاده بودم، از درد شانه و غم بیکسی گریه میکردم و زیر لب خدا را صدا میزدم تا از کودک بیدفاعم حمایت کند تا بلاخره پدر رهایم کرد و رفت. به هر زحمتی بود، خودم را از زمین کَندم و با قدمهای بیرمقم به سمت اتاق خواب رفتم.
چادرم را از روی چوب لباسی برداشتم و برای دیدار مجید، پاهای ناتوانم را روی زمین میکشیدم تا به بالکن رسیدم. از ضرب در زدن های مجید، در بزرگ و فلزی حیاط به لرزه افتاده و شاید حضورم را در بالکن احساس کرد که قدمی عقب رفت و نگاهی به طبقه بالا انداخت. دستم را به نرده بالکن گرفته بودم تا تعادلم را حفظ کنم و در برابر نگاه منتظر و مشتاقش، لبخند کمرنگی نشانش دادم تا قدری قلبش قرار بگیرد. با اشاره دستم التماسش میکردم که از اینجا برود و او مدام چیزی میگفت که نمیفهمیدم و دیگر توان سرِ پا ایستادن نداشتم که از چشمان عاشقش دل کَندم و به اتاق بازگشتم. با نگاه بیرنگم کف اتاق را میپاییدم تا روی خُرده شیشهها پا نگذارم و بلاخره خودم را به کاناپه رساندم و همانجا دراز کشیدم که دیگر جانی برایم نمانده بود.
ظاهراً کابوس امشب با همه درد و رنجهای بیپایانش تمام شده و حالا باید منتظر تعبیر فردای این خواب وحشتناک میماندم که پدر برای من و زندگیام چه حکمی میدهد و به کدام شرط از شرایط ظالمانه پدر نوریه راضی میشود. به پهلو روی کاناپه دراز کشیده و از درد استخوانهای شانهام ناله میزدم که دیگر کمردرد و سردرد فراموشم شده و تنها به یاد مظلومیت مجیدم، اشک میریختم و باز بیش از همه دلم برای حوریه میسوخت. میتوانستم احساس کنم که پا به پای من، چقدر رنج کشیده و باز خدا را شکر میکردم که صدمهای ندیده و همچنان با نرمش پروانهوارش در بدنم، همدم این لحظات تنهاییام شده است.
با چشمانی لبریز حسرت به تماشای جهیزیهام نشسته بودم که روزی مادر مهربانم با چه شوق و شوری برایم تهیه کرد و به سلیقه خودش این خانه را برای تنها دخترش آماده کرد و هنوز ده ماه از این زندگی نگذشته، همه اسباب نوعروسانهام بخاطر فتنه نامادریام در هم شکست، همسر عزیزم از خانه خودش اخراج شد و پدرم حکم به طلاق یا طرد همیشگیام از این خانه داد و چقدر خوشحال بودم که مادرم نبود و ندید پدرم بخاطر زن جوان و طنازش، دختر باردارش را چطور زیرِ لگدهای سنگینش میکوبید. درِ بالکن باز مانده و من نه از خنکای شب بندر که از هجوم غم و غصه، لرز کرده و توانی برای بلند شدن و بستن در نداشتم که همانطور روی کاناپه در خودم مچاله شده و بیصدا گریه میکردم که بار دیگر صدای در حیاط به گوشم رسید. گوش کشیدم تا ببینم چه خبر شده که صدای عبدالله را شنیدم.
با پدر کلنجار میرفت و میخواست مرا ببیند و پدر در جواب دلواپسیهای عبدالله، فقط فریاد میکشید و باز به من و مجید ناسزا میگفت. نمیدانم چقدر طول کشید تا بلاخره صدای قدمهای عبدالله در راه پله پیچید. چند بار به در زد و همانطور که با نگرانی صدایم میکرد، دستگیره را به سمت پایین کشید که در باز نشد و تازه متوجه شدم پدر در را به رویم قفل کرده است و صدای عبدالله به اعتراض بلند شد: «بابا! چرا در رو قفل کردی؟ کلید این در کجاس؟» و پدر زیر بار نمیرفت که در را باز کند و عبدالله آنقدر اصرار کرد تا سرانجام کلید را گرفت و در را باز کرد.
https://eitaa.com/zandahlm1357
با ما همراه باشید🌹
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
سخنرانی #استاد_شجاعی 🎤 چهارم #محرم۱۴۴۳ ▪️از قیام حسین علیهالسلام، تا ظهور تمدن نوین اسلامی در قیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب پنجم.mp3
14.74M
سخنرانی #استاد_شجاعی 🎤
شب پنجم #محرم۱۴۴۳
▪️از قیام حسین علیهالسلام، تا ظهور تمدن نوین اسلامی در قیام مهدی موعود علیهالسلام
@shervamusiqiirani - تصنیف : شرحِ فراق.mp3
2.17M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
تحمل بر فراغ تو محال است
علاج درد دل تنها وصال است
به شوق دیدن چشمان مستت
تمام هستی ام مست خیال است
دمی گر در هوای تو نباشم
بمیرد زندگی خونم حلال است
بگردد دور گردون بر لبانت
که سر خال آن ختم کمال است
طواف قامتت راهی ندارد
برای آن دلم محتاج بال است
"چرا #خون_خدا را سر بریدند"
زحیرت بر لبم صدها سوال است
زخون دیده ام بر دل نوشتم
تحمل بر فراق تو محال است
#مهدی_چوپانی
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
🌄 مشتی از خون علی را ریخت سمت آسمان
خواست تا جرم زمین را در هوا پنهان کند
#شب_نامه
شبتان خوش
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴🏴🏴
🏴
#مقتل_الحسین_علیه_السلام
#مقتل_اصحاب
🔳 مقتل حربن یزید ریاحی
1️⃣(مقتل اول)
◾️امام حسين (عليه السّلام) در مسیر حرکت خویش از مکه به سرزمین کربلا، با کاروان آل الله، به منطقه «ذو حسم» می رسند و در آنجا خيمه هاى خود را برپا می کنند.
▪️حرّ بن یزید رياحى به همراهى هزار سواره نمايان مى شود كه ابن زياد او را فرستاده بود تا امام حسين (عليه السّلام) را از بازگشت به مدينه منع كند و او را به كوفه درآورد، پس در گرماى سوزان ظهر حرّ و اصحابش مقابل امام حسين(عليه السّلام) ايستادند.
▪️هنگامى كه حضرت سيّد الشهداء (علیه السلام) تشنگى اين گروه را مشاهده كردند به اصحاب خود امر كردند كه خودشان و اسبهايشان را سيراب كنند پس ظرفهايى را پر از آب كردند و نزديك اسبها مى بردند تا آنكه چندين دفعه مى نوشيدند و سيراب مى شدند و نوبت به اسب ديگرى مى رسيد.
▪️عليّ بن طعان محاربى همراه با حرّ بود و بعد از همه سر رسيد در حالى كه عطش او را از پاى در آورده بود، حسين عليه السّلام فرمود: شتر خود را بخوابان، هنگامى كه خواست آب بنوشد آب به زمين ريخت، امام حسين (عليه السّلام) فرمود: ظرف را نگهدار، امّا او از شدّت عطش نمى دانست چه كند؟ امام عليه السّلام خودشان برخاستند و ظرف آب را گرفتند تا اينكه او و اسبش سيراب شدند...
▪️حجّاج بن مسروق جعفى أذان ظهر را گفت، امام حسين(عليه السّلام) به حرّ فرمود: آيا با اصحاب خود نماز مى خوانى؟ حرّ گفت: خير، بلكه همگى با شما نماز مى خوانيم.
پس از فراغت از نماز امام (عليه السّلام) به مردم رو مى كنند حمد و ثناى خدا را بجا مى آورند، بر پيامبر درود مى فرستند و مى فرمايند:
✨اى مردم! اگر شما تقواى الهی داشته باشيد و حق را از اهل آن بشناسيد بيشتر مورد رضاى خداوند خواهد بود.ما اهل بيت محمّد (صلّى اللّه عليه و آله) در ولايت امر بر اين مدّعيان اولى هستيم كه ادّعاى چيزى مى كنند در حالى كه مال آنها نيست و به جور و عدوان سير مى كنند.اگر ما براى شما ناخوشايند هستيم و حقّ ما را نمى دانيد و الآن رأى شما غير از آن است كه در نامه هايتان آمده است، من از نزد شما بازمى گردم.✨
▪️حرّ گفت: من نمى دانم اين نامه هايى كه مى گويى چه هستند، پس امام حسين(عليه السّلام) به عقبه بن سمعان امر كرد تا خورجينى را بيرون آورد كه پر از نامه بود.
▪️حرّ گفت: من در زمره نويسندگان آنها نيستم، من مأمورم كه پس از ملاقات شما، از شما جدا نشوم تا آنكه شما را در كوفه بر ابن زياد وارد سازم.
▪️پس امام (عليه السّلام) فرمودند:
مرگ براى تو بهتر از اين كار است و آنگاه به اصحاب خود امر كردند كه سوار شوند و زنان را نيز سوار كردند؛ حرّ مانع شد.
❇️ امام حسين (عليه السّلام) فرمود: ✨ثكلتك امك! ما الذي تريد ان تصنع؟
مادرت به عزايت بنشيند از ما چه مى خواهى؟
حرّ گفت: اگر غير از تو احدى از عرب نام مادر مرا مى برد و در چنين موقعيّتى بود من هم همان را پاسخ مى دادم(نام مادرش میبردم)، هر كس كه بوده باشد!
⚡️ولى به خدا قسم نمى توانم نام مادرت را ببرم مگر به بهترين صورتى كه توان آن را دارم.⚡️
⚜️همین عشق و محبت به دختر رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) حر را خرید و نزد حسین شفاعت کرد تا جاییکه حر، جزو اصحاب الحسین(علیه السلام) گردید.
عشق حضرت فاطمه(سلام الله علیها) ام الائمه و الابرار، انسان را از اوج ذلّت به بالاترین نقطه عزّت می برد.
چرا که در زیارت حضرت صدیقه کبری (سلام الله علیها) می خوانیم:
✨لنبشّر انفسنا بأنا قد طّهرنا بولایتک✨ ولایت حضرت صدیقه(سلام الله علیها) وجود همه ی خلق را تطهیر و پاک می گرداند.
📚اسرار الشهاده ۷۴۱ و ۷۴۳
لهوف ص۹۹
ترجمه مقتل مقرم ص١٠٢
مقتل خوارزمى ج ۱، ص ۲۳۰ فصل ۱۱.
مقتل الحسين لابن اعثم كوفي ص ٩۴
🏴
🏴🏴🏴🏴🏴