فصل ششم : در نگاه داشتن حيوانات درخانه خصوصا كبوتر و خروس
ازحضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم ) منقول است كه حيوانات درخانه بسيار نگاه داريد شياطين بآنها مشغول شوند و طفلان شما را ضرر نرسانند.
ازحضرت امام محمد باقر (عليه السلام ) منقول است كه خوبست حيوانات در خانه نگاه داشتن مثل كبوتر و مرغ و بزغاله تا آنكه اطفال جنيان باايشان بازى كنند و با اطفال شما بازى نكنند.
درحديث معتبر منقول است كه شخصى بحضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم ) شكايت كرد از تنهائى حضرت فرمود كه يكجفت كبوتر درخانه نگاه دار.
درحديث صحيح ازحضرت صادق (عليه السلام ) منقول است كه كبوتر از مرغان پيغمبران است .
درحديث حسن ديگر فرمود كه كبوتران حرم نسل كبوتر چندند كه حضرت اسماعيل (عليه السلام ) نگاه داشته بودند و با آنها انس ميگرفتند پس مستحبست كه در خانه كبوترى چند نگاه دارند كه بالشان را چيده باشند ك به آنها انس بگيرند.
درحديث ديگر فرمود كه هر خانه كه درآن خانه كبوتر باشد آفتى از جن باهل آن خانه نميرسد زيرا كه بى خردان جن بازى ميكنند درخانه كه كبوتر درآن خانه هست مشغول آن ميشوند وتوجه آدمى نميشوند.
درحديث ديگر فرمود كه كبوتر در خانه نگاه داريد كه دوست داشتنى است و دعاكرده حضرت نوح است و هيچ چيز در خانه مثل آن باعث انس نميشود.
از جناب امام موسى منقول است كه هر بالى كه كبوتر ميزند باعث نفرت و گريختن شياطين ميشوند.
در روايت ديگر از داود بن فرقد منقول است كه گفت در خانه حضرت صادق كبوتر راعبى ديدم كه بسيار ميخواند حضرت فرمود كه ميدانى كه اين كبوتر چه ميگويد گفتم نه فرمود كه نفرين مى كند برقاتلان جناب امام حسين (عليه السلام ) پس ايشان را درخانه خو دنگاه داريد.
در حديث ديگر منقول است كه راوى گفت كه آنجناب را ديدم كه از براى كبوترى چند كه در خانه آنجناب بودند نان ريزه ميكردند.
درحديث ديگر از عبدالكريم منقول است كه گفت رفتم بخانه آنجناب ديدم كه سه كبوتر سبز درخانه آنجناب بود عرض كردم كه اينها خانه را كثيف ميكنند حضرت فرمود كه مستحب است نگاه داشتن اينها درخانه .
درحديث ديگر فرمود كه در خانه حضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم ) يك جفت كبوتر سرخ بود.
در حديث ديگر فرمود كه جناب اميرالمؤ منين (عليه السلام ) چاهى كنده بودند خبردادند بآنجناب كه جنيان سنگ درآنچاه مى اندازند حضرت آمدند و برسر آنچاه ايستادند و فرمودند كه دست از اين عمل برداريد و اگر نه كبوتر در اين چاه جا ميدهم پس فرمود كه صداى بال كبوتر شياطين را دفع ميكند.
ازمحمد بن كرامه منقول است كه گفت بخدمت حضرت امام موسى (عليه السلام ) رفتم يك جفت كبوتر ماده سياه بود وحضرت نان از براى آنها ريز مى كردند و فرمودند كه اينها درشب حركت ميكنند و مونس منند و هر مرتبه كه در شب بال ميزنند جنيان و شياطين كه داخل خانه شده اند دفع ميكنند.
درحديث چند ازحضرت صادق (عليه السلام ) منقول است كه كبوتر را كه بجاى دور ميفرستند تا ى فرسخ راه ميرود و از روى دانائى بر ميگردد و آنچه زياده از اين است از روى دانائى نيست بلكه نان خورش وتقدير آنرا مياورد.
در چند حديث منقول است كه كبوتر خانه گى يا كبوتر باهو ياد خدا بسيار مى كنند و اهلبيت را دوست ميدارند و صاحب خانه را دعا مى كنند كه خدا شمارا بركت دهد.
درحديث معتبر از حضرت صادق (عليه السلام ) منقول است كه خروس بال گشاده سفيدى كه در خانه باشد آنخانه وهفت خانه دور آنخانه را از بلاها نگاه مى دارد و يك بال زدن كبوتر دو رنگ بهتر است از هفت خروس سفيد.
در حديث ديگر فرمود كه خروس سفيد يار من ويار مؤ منى است .
ازحضرت امام موسى (عليه السلام ) منقول است كه در خروس پنج خصلت از خصلتهاى پيغمبران هست سخاوت و شجاعت و شناختن وقت نمازها و بسيار جماع كردن و غيرت و ازحضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) منقول است كه فرياد كردن خروس نماز او است و بال زدنش ركوع وسجود او است .
ازحضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم ) منقول است كه دشنام مدهيد خروس را كه از براى نماز مردم را بيدار ميكند.
حلیة_المتقین
#https://eitaa.com/zandahlm1357
#تحریک_حسادت_کودک
با سلام خدمت استاد گرامی
دختر 8ساله ای دارم که اصلا به حرف هیچکس گوش نمیده، از هیچ کس هم حساب نمی بره حتی از پدرش، اگر هم کار اشتباهی انجام بده و بگم معذرت خواهی بکنه اصلا این کار را انجام نمیده خیلی من و پدرش با او مهربانی کردیم و حتی کار اشتباهش را با دلیل بیان کردیم خودش هم همه دلیل ها را میدونه و بیان میکنه ولی انجام نمیده مثلا آون بچه که کوچکتر بود باید به من سلام میکرد و... ولی خودش در برابر بزرگتر ها احترام نمیگذاره و محترمانه صحبت نمیکنه البته یک برادر یک ساله هم داره که مرتب ناراحت میشه که چرا دیگران با او فقط بازی میکنند و او را بیشتر دوست دارند
ممنون میشم از راهنمایی شما بزرگوار
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
1_5614048522509746181.mp3
831.7K
#تحریک_حسادت_کودک
🌸 پاسخ استاد
#دقت_در_انتخاب
سلام خداقوت من ۳۰ سالمه ازدواج دومم هست یه اقایی خواستگارمه از همون اول پیشنهاد داد محرم بشیم تا همدیگه رو خوب بشناسیم ولی من قبول نکردم الان مدتیه با چت کردن با هم در ارتباطیم وهمیشه پیشنهاد محرمیت رو میده حالا بنظرتون چیکار کنم محرمش بشم یا نه
شناختمون از طریق چت کردن کامل شده و کسی رو هم برای تحقیق فرستاده بودیم گفتن از نظر ظاهری ادم خوبیه ولی از باطنش خبر نداریم
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
1_5589401255681196037.mp3
1.53M
#دقت_در_انتخاب
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#واقعیت_های_زندگی_مشترک
سلام استاد خسته نباشین.من ۲ سال هست که ازدواج کردم.اوایل ازدواج همه چی خوب بود ولی شرایط کم کم تغییر کرد و منم روز به روز عصبی تر و افسرده تر شدم.رفتار هایی ازم سر میزنه که همسرم رو خیلی اذیت میکنه.رفتارهام واقعا دست خودم نیست و وقتی که عصبانیتم رفع شد واقعا پشیمون میشم.مادرشوهرمم زیاد دخالت میکنن و فکر میکنن منم مثل دخترشون هستم و هر حرفی که بخوان میتونن بزنن و هر رفتاری که بخوان میتونن بکنن مثلا من هرکاری که بخوام انجام بدم با اجازه همسرم هست و مادرشون اگرکه راضی نباشه و خوششون نیاد میونه مارو بهم میزنن و کلی حرف های زشت پشت سرم میزنن.همسرم هم اخلاق بدی دارن وهرچی که مادرش بگن رو به گوش من میرسونه و حق رو به ایشون میده.و این چیزا واقعا داره روی زندگیم تاثیر منفی میزاره و روز به روز حال بد من رو بدتر میکنه.ببخشید طولانی شد.ممنون میشم که راهنمایی کنین من رو
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
1_5544491531445993478.mp3
3.89M
#واقعیت_های_زندگی_مشترک
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و سی و یکم گوشه اتاق خواب رو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و سی و دوم
همانطور که لب تختم نشسته بودم، با صدایی آهسته قرآن میخواندم. این روزها بیشتر از گذشته با آیات الهی خو گرفته بودم که هم به دلم آرامش میداد، هم داروی شفابخش دردهایم بود. بخاطر داروهای جدیدی که برای جلوگیری از زایمان زودرس مصرف میکردم، حالم بدتر از گذشته شده و علاوه بر حالت تهوع و سرگیجهای که لحظهای رهایم نمیکرد، تپش قلب هم به دردهایم اضافه شده و مدام از داغیِ بدنم گُر میگرفتم. با اینهمه در این گوشه تنهایی، آنچنان با کلام خدا اُنس گرفته بودم که کمتر به ناخوشی هایم فکر میکردم و تنها به امید روزی که دختر نازدانهام را در آغوش بکشم، جست و خیز پُر ناز و کرشمهاش را در وجودم میشمردم. با یک دستم قرآن را گرفته و دست دیگرم را روی بدنم گذاشته بودم تا هر بار که دست و پای کوچکش را میکشید، با تمام وجودم احساسش کنم. چشمم به خط زیبای قرآن بود و در دلم صورت زیبای کودکم را تصور میکردم که او هم آیتی از خلقت حکیمانه پرودگارم بود و تنها خودش میدانست که این روزها چقدر بیتاب آمدنش شده بودم. هر چند هنوز نتوانسته بودم قدمی برای تسنن مجید بردارم و دیگر فرصتی نبود تا حوریه در یک خانواده اهل سنت چشم بگشاید، ولی باز دلم را به ایام آرام پس از تولدش خوش میکردم، بلکه بتوانم تا زمانی که دخترمان شیعه و سُنی را از هم تشخیص بدهد، دل همسرم را به سمت مذهب اهل سنت هدایت کنم. آیه آخر سوره فتح را به پایان رساندم که کسی به در خانه زد. به خیال اینکه پسر همسایه برای کاری به در خانه آمده، چادر به سر انداختم و در باز کردم که دو خانم غریبه در برابر چشمانم ظاهر شدند. با خوشرویی سلام کردند و یکیشان که مسنتر بود، با شیرین زبانی خودش را معرفی کرد: «من حبیبه هستم، زن حاج صالح. اینم دخترمه.» برای یک لحظه متوجه نشدم چه میگوید که تازه به خاطر آوردم حاج صالح صاحب همین خانه است. هر چند نمیدانستم برای چه کاری به سراغم آمدهاند ولی ادب حکم میکرد که تعارفشان کنم و ظاهراً صحبتهای مفصلی داشتند که بلافاصله پذیرفتند و داخل شدند. چادرم را روی چوب لباسی انداختم و همچنانکه تعارفشان میکردم تا بنشینند به سمت آشپزخانه رفتم که حبیبه خانم با مهربانی صدایم کرد: «دخترم نمیخواد با این شکم پُر زحمت بکشی! بیا بشین!» و من جواب تعارفش را به کلامی کوتاه دادم و مشغول ریختن چای شدم که باز اصرار کرد: «تو رو خدا زحمت نکش! قربون دستت برم!» لحنش به نظرم بیش از حد پُر مِهر و محبت میآمد و نمیدانستم حقیقتاً اینقدر مهربان است یا قصدی دارد که اینهمه خوش زبانی میکند. با سینی چای به اتاق بازگشتم و با همان حال ناخوشم مشغول پذیرایی شدم. چشمان حبیبه خانم با همه خندهای که لحظهای از صورتش محو نمیشد، غمگین بود و دختر جوان بیآنکه لبخندی بزند، نگاهش در غم موج میزد. همین که مقابلشان روی مبل نشستم، حبیبه خانم با نگاه ملتمسش به صورتم خیره شد و با لحنی لبریز غصه تمنا کرد: «قربونت برم دخترم! ما امروز به امید اومدیم در خونهات! به خاطر همین مسافری که تو راه داری، روی ما رو زمین ننداز!» نمیدانستم چه مشکلی برای صاحبخانه پیش آمده که گرهاش به دست مستأجر باز میشود و تنها توانستم پاسخ دهم: «اختیار دارید حاج خانم! بفرمایید! اگه کاری از دستم بر بیاد، دریغ نمیکنم!» نگاهی به دختر جوانش کرد و با صدایی که از غصه به لرزه افتاده بود، آغاز کرد: «این دخترم عقد کردهاس! دو ساله که عقد کردهاس! به خدا هم جون خودش به لبش رسیده، هم جون ما! شوهرش نمیاد ببردش! نه اینکه نخواد، پولش جور نیس!»
با ما همراه باشید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357