eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.2هزار عکس
35.9هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام خداقوت من ۳۰ سالمه ازدواج دومم هست یه اقایی خواستگارمه از همون اول پیشنهاد داد محرم بشیم تا همدیگه رو خوب بشناسیم ولی من قبول نکردم الان مدتیه با چت کردن با هم در ارتباطیم وهمیشه پیشنهاد محرمیت رو میده حالا بنظرتون چیکار کنم محرمش بشم یا نه شناختمون از طریق چت کردن کامل شده و کسی رو هم برای تحقیق فرستاده بودیم گفتن از نظر ظاهری ادم خوبیه ولی از باطنش خبر نداریم 🌸 پاسخ استاد پوراحمد
سلام استاد خسته نباشین.من ۲ سال هست که ازدواج کردم.اوایل ازدواج همه چی خوب بود ولی شرایط کم کم تغییر کرد و منم روز به روز عصبی تر و افسرده تر شدم.رفتار هایی ازم سر میزنه که همسرم رو خیلی اذیت میکنه.رفتارهام واقعا دست خودم نیست و وقتی که عصبانیتم رفع شد واقعا پشیمون میشم.مادرشوهرمم زیاد دخالت میکنن و فکر میکنن منم مثل دخترشون هستم و هر حرفی که بخوان میتونن بزنن و هر رفتاری که بخوان میتونن بکنن مثلا من هرکاری که بخوام انجام بدم با اجازه همسرم هست و مادرشون اگرکه راضی نباشه و خوششون نیاد میونه مارو بهم میزنن و کلی حرف های زشت پشت سرم میزنن.همسرم هم اخلاق بدی دارن وهرچی که مادرش بگن رو به گوش من میرسونه و حق رو به ایشون میده.و این چیزا واقعا داره روی زندگیم تاثیر منفی میزاره و روز به روز حال بد من رو بدتر میکنه.ببخشید طولانی شد.ممنون میشم که راهنمایی کنین من رو 🌸 پاسخ استاد پوراحمد
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و سی و دوم همانطور که لب تختم نشسته بودم، با صدایی آهسته قرآن می‌خواندم. این روزها بیشتر از گذشته با آیات الهی خو گرفته بودم که هم به دلم آرامش می‌داد، هم داروی شفابخش دردهایم بود. بخاطر داروهای جدیدی که برای جلوگیری از زایمان زودرس مصرف می‌کردم، حالم بدتر از گذشته شده و علاوه بر حالت تهوع و سرگیجه‌ای که لحظه‌ای رهایم نمی‌کرد، تپش قلب هم به دردهایم اضافه شده و مدام از داغیِ بدنم گُر می‌گرفتم. با اینهمه در این گوشه تنهایی، آنچنان با کلام خدا اُنس گرفته بودم که کمتر به ناخوشی هایم فکر می‌کردم و تنها به امید روزی که دختر نازدانه‌ام را در آغوش بکشم، جست و خیز پُر ناز و کرشمه‌اش را در وجودم می‌شمردم. با یک دستم قرآن را گرفته و دست دیگرم را روی بدنم گذاشته بودم تا هر بار که دست و پای کوچکش را می‌کشید، با تمام وجودم احساسش کنم. چشمم به خط زیبای قرآن بود و در دلم صورت زیبای کودکم را تصور می‌کردم که او هم آیتی از خلقت حکیمانه پرودگارم بود و تنها خودش می‌دانست که این روزها چقدر بی‌تاب آمدنش شده بودم. هر چند هنوز نتوانسته بودم قدمی برای تسنن مجید بردارم و دیگر فرصتی نبود تا حوریه در یک خانواده اهل سنت چشم بگشاید، ولی باز دلم را به ایام آرام پس از تولدش خوش می‌کردم، بلکه بتوانم تا زمانی که دخترمان شیعه و سُنی را از هم تشخیص بدهد، دل همسرم را به سمت مذهب اهل سنت هدایت کنم. آیه آخر سوره فتح را به پایان رساندم که کسی به در خانه زد. به خیال اینکه پسر همسایه برای کاری به در خانه آمده، چادر به سر انداختم و در باز کردم که دو خانم غریبه در برابر چشمانم ظاهر شدند. با خوشرویی سلام کردند و یکی‌شان که مسن‌تر بود، با شیرین زبانی خودش را معرفی کرد: «من حبیبه هستم، زن حاج صالح. اینم دخترمه.» برای یک لحظه متوجه نشدم چه می‌گوید که تازه به خاطر آوردم حاج صالح صاحب همین خانه است. هر چند نمی‌دانستم برای چه کاری به سراغم آمده‌اند ولی ادب حکم می‌کرد که تعارفشان کنم و ظاهراً صحبت‌های مفصلی داشتند که بلافاصله پذیرفتند و داخل شدند. چادرم را روی چوب لباسی انداختم و همچنانکه تعارفشان می‌کردم تا بنشینند به سمت آشپزخانه رفتم که حبیبه خانم با مهربانی صدایم کرد: «دخترم نمی‌خواد با این شکم پُر زحمت بکشی! بیا بشین!» و من جواب تعارفش را به کلامی کوتاه دادم و مشغول ریختن چای شدم که باز اصرار کرد: «تو رو خدا زحمت نکش! قربون دستت برم!» لحنش به نظرم بیش از حد پُر مِهر و محبت می‌آمد و نمی‌دانستم حقیقتاً اینقدر مهربان است یا قصدی دارد که اینهمه خوش زبانی می‌کند. با سینی چای به اتاق بازگشتم و با همان حال ناخوشم مشغول پذیرایی شدم. چشمان حبیبه خانم با همه خنده‌ای که لحظه‌ای از صورتش محو نمی‌شد، غمگین بود و دختر جوان بی‌آنکه لبخندی بزند، نگاهش در غم موج می‌زد. همین که مقابلشان روی مبل نشستم، حبیبه خانم با نگاه ملتمسش به صورتم خیره شد و با لحنی لبریز غصه تمنا کرد: «قربونت برم دخترم! ما امروز به امید اومدیم در خونه‌ات! به خاطر همین مسافری که تو راه داری، روی ما رو زمین ننداز!» نمی‌دانستم چه مشکلی برای صاحبخانه پیش آمده که گره‌اش به دست مستأجر باز می‌شود و تنها توانستم پاسخ دهم: «اختیار دارید حاج خانم! بفرمایید! اگه کاری از دستم بر بیاد، دریغ نمی‌کنم!» نگاهی به دختر جوانش کرد و با صدایی که از غصه به لرزه افتاده بود، آغاز کرد: «این دخترم عقد کرده‌اس! دو ساله که عقد کرده‌اس! به خدا هم جون خودش به لبش رسیده، هم جون ما! شوهرش نمیاد ببردش! نه اینکه نخواد، پولش جور نیس!» با ما همراه باشید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357
جهاد با نفس 57- استاد عبادی.mp3
4.37M
🔰 سلسله جلسات 57 👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت 👈 تدریس کتاب جهاد با نفس ، کتاب مورد توصیه آیت الله بهجت جهت رشد معنوی و ترک گناه ❇️ جلسه 7⃣5⃣ 🎤 با تدریس از اساتید مهدویت 👈 در نشر این فایلها کوشا باشید حتی با لینک خودتان https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamusiqiirani-5 - تصنیف : یار دلنواز.mp3
618.9K
‍ ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357