آشنا آشنا:
#سوال:
چرا در #دوران_ظهور امامزمان؏ کسی با دستورات دین مانند حجاب #مخالفت_نمیکند⁉️
♨️ حکومت امام زمان؏ دارای شش ویژگی مهم است که این ویژگیها در طول تاریخ، در هیچ حکومتی یکجا جمع نشده است؛
1⃣ حاکمش معصوم است.
2⃣ حکومتش کل جهان را فرامیگیرد.
3⃣ قوانینش 💯درصد صحیح و دقیقا مطابق با خواست خداست.
4⃣ کارگزارانش همگی شایستهاند و هیچیک اهل فساد نیستند.
5⃣ تمام بشر به کاملترین رشد عقلی میرسند.
6⃣ و همه ۲۷ بخش علم برای انسان روشن میگردد؛ درحالی که تا قبل از ظهور تنها ۲ بخش از آن کشف شده!!
بنابراین در دوران حکومت مهدوی هیچکس با حجاب مخالفت نخواهد کرد، زیرا نبوغ مردم و سطح عقلانیت آنان به حد بالایی از کمال رسیده و بر اساس دانشهای پیشرفته آن دوران، تمام مزایای پوشش کامل بر همگان روشن است.
🌸🍃
علاوه بر اینکه مومنین واقعی از غیرمومنین (که با بددینی خود، چهره اسلام را مخدوش کردهاند) جدا و مشخص میشوند و دیگر کسی نمیتواند ادعا کند که مومنین حقیقی آنها را از دین دلسرد کردهاند. 😒🍂
این نیز بهانه را از دست منحرفان گرفته و نمیتوانند بر علیه احکام اسلام حاشا و تبلیغات کنند.
https://eitaa.com/zandahlm1357
(31) برخورد پسنديده (33)
يكي از خويشان امام زين العابدين عليه السلام در برابر آن حضرت ايستاد و زبان به ناسزاگويي گشود. حضرت در پاسخ او چيزي نگفت. هنگامي كه مرد از پيش حضرت رفت. امام به اصحاب خود فرمود:
- آنچه را كه اين مرد گفت، شنيديد. اكنون دوست دارم، همراه من بياييد تا نزد او برويم و جواب مرا نيز به او بشنويد.
عرض كردند: حاضريم، ما دوست داشتيم شما هم همانجا پاسخ ايشان را بگوييد و ما هم آنچه مي توانيم به او بگوييم.
سپس امام نعلين خويش را پوشيده، به راه افتاد. در بين راه اين آيه را مي خواند:
- (والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنين.)(34)
راوي مي گويد: ما از خواندن اين آيه دانستيم به او چيزي نخواهد گفت. وقتي رسيديم به خانه آن مرد، او را صدا زد و فرمود:
- به او بگوييد علي بن الحسين با تو كار دارد.
همين كه متوجه شد امام زين العابدين عليه السلام آمده است در حاليكه آماده مقابله و دفاع بود از منزل بيرون آمد و يقين داشت آن جناب براي تلافي جسارتهايي كه از او سر زده آمده است.
ولي چشم امام عليه السلام كه به او افتاد، فرمود:
- برادر! چندي پيش نزد من آمدي و آنچه خواستي به من گفتي. اگر آن زشتيها كه به من گفتي در من هست، هم اكنون استغفار مي كنم و از خداوند مي خواهم مرا بيامرزد و اگر آن چه به من گفتي در من نيست، خداوند تو را بيامرزد.
راوي مي گويد: آن شخص سخن حضرت را كه شنيد پيش آمد و پيشاني امام عليه السلام را بوسيد و عرض كرد:
- آري! آن چه من گفتم در شما نيست و من به آن چه گفتم سزاوارترم.
جلد ۲
📚داستانهای بحار الانوار
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و سی و پنجم با نگاهم تک تک و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و سی و ششم
از لحن عاشقانهای که خرج امامش کردم، مردمک چشمانش به لرزه افتاد و شاید باور نمیکرد که همسر اهل سنتش اینچنین رابطه پُر احساسی با شخصی که قرنها پیش از دنیا رفته، برقرار کند که در سکوتی آسمانی محو چشمانم شده بود و پلکی هم نمیزد. من هنوز هم به حقیقت این مناجات پیچیده شک داشتم، ولی میدانستم با هر کار خیری که انجام میدهم، در کنار رضایت خداوند متعال، دل سایر اولیای الهی را هم خشنود میکنم که با لبخندی ملیح ادامه دادم: «مگه نمیگی امام جواد (علیهالسلام) گرههای مالی رو باز میکنه، خُب تو هم امشب به خاطر امام جواد (علیهالسلام) گره مالی یه بنده خدایی رو باز کن!» هنوز نگاهش در هالهای از تعجب گرفتار شده بود که لبخندی زد و با حالتی متواضعانه پاسخ داد: «الهه جان! من کجا و امام جواد (علیهالسلام) کجا؟» حالا بحث به نقطه حساسی رسیده بود که به سختی از حالت خوابیده بلند شدم و همچنانکه روی کاناپه مینشستم، باز تشویقش کردم: «خدا از هر کسی به اندازه خودش انتظار داره! تو هم به اندازهای که توانایی داری میتونی گره مالی مردم رو باز کنی!» که بلاخره خندید و با نگاهی به اطراف خانه جواب داد: «الهه جان! یه نگاه به دور و برت بنداز! ما همین چند تا تیکه اثاث هم با کلی بدبختی خریدیم! طلاهای تو رو فروختیم تا تونستیم همین مبل و تلویزیون رو بخریم. من این مدت شرمنده تو هم هستم که نمیتونم اونجور که دلم میخواد برات خرج کنم، اونوقت چجوری میخوام به یکی دیگه کمک کنم؟» و من دلم را به دریا زدم که مستقیم نگاهش کردم و گفتم: «خُب شاید یکی به همین خونه نیاز داشته باشه! ما میتونیم بریم یه جای دیگه رو اجاره کنیم، ولی اون آینده و زندگیاش به این خونه وابسته اس!» به گمانم فهمید اینهمه مقدمه چینی میخواهد به کجا ختم شود که به صورتم خیره شد و با صدایی گرفته پرسید: «حاج صالح بهت زنگ زده؟» کمی خودم را جمع و جور کردم و در برابر نگاه منتظرش با لبخندی مهربان پاسخ دادم: «خودش که نه، زنش و دخترش اومده بودن اینجا.» که صورتش از ناراحتی گل انداخت و با عصبانیت اعتراض کرد: «عجب آدمهایی پیدا میشن! من بهش میگم حال خانمم خوب نیس، نمیتونیم جابجا شیم، اونوقت میان سراغ تو؟!!! من حتی به تو نگفتم به من زنگ زدن که نگران نشی، انوقت اینا بلند شدن اومدن اینجا؟!!!» به آرامی خندیدم بلکه از نسیم خندهام آرام شود و با مهربانی بیشتری توضیح دادم: «مجید جان! خُب این بنده خدا هم گرفتاره! اومده از ما کمک بخواد! خدا رو خوش نمیاد وقتی میتونیم کمکش کنیم، این کارو نکنیم!» از روی تأسف سری تکان داد و جواب خیرخواهیام را با لحنی رنجیده داد: «فکر میکنی من دوست ندارم کار مردم رو راه بندازم الهه جان؟ به خدا منم دوست دارم هر کاری از دستم بر میاد، برای بقیه انجام بدم. باور کن وقتی به من گفت، منم دلم خیلی براش سوخت، خیلی ناراحت شدم، دلم میخواست براشون یه کاری میکردم، ولی آخه اینا یه چیزی میخوان که واقعاً برام مقدور نیس!»
https://eitaa.com/zandahlm1357
با ما همراه باشید🌹
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🔰 سلسله جلسات #جهاد_با_نفس 60 👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت 👈 تدریس کتاب جهاد با نف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جهاد با نفس 61.mp3
3.32M
🔰 سلسله جلسات #جهاد_با_نفس 61
👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت
👈 تدریس کتاب جهاد با نفس ، کتاب مورد توصیه آیت الله بهجت جهت رشد معنوی و ترک گناه
❇️ جلسه 1⃣6⃣
🎤 با تدریس #استاد_احسان_عبادی از اساتید مهدویت
👈 در نشر این فایلها کوشا باشید حتی با لینک خودتان
https://eitaa.com/zandahlm1357