#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
✍ نوشتار تربیتی "خانواده و زوجین" ✅ تحکیم خانواده 💠 قسمت پنجم ✅روشهای تحکیم خانواده؛ 4⃣ پیشدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ نوشتار تربیتی "خانواده و زوجین"
✅ تحکیم خانواده
💠 قسمت ششم
✅روشهای تحکیم خانواده؛
4⃣ پرهیز از سرزنش؛
🌀 جنس سرزنش، جنس افزایش دهندهی مشکلات است.
▫️چند نکته در خصوص سرزنش:
۱) حاکم بودن بدبینی
۲) کلام بازدارنده؛
✅ چرا سرزنش؟)
🔹منشا سرزنش تواناییهای پایین فرد است.
🔸مثلا افرادی که زیاد قهر میکنند آدمهای بیعرضهای هستند، چون توانایی حل مسئله را ندارند.
یا افرادی که زیاد توهین میکنند آدمهای بیعرضهای هستند، چون توانایی حل مسئله را ندارند.
آدمهایی هم که سرزنش میکنند افراد بیعرضهای هستند چون توانایی پایینی دارند!
.
🔹هرگاه فهمیدیم داریم فردی را سرزنش میکنیم این نقطه ضعف ماست چون نمیتوانیم خوب ارتباط برقرار کنیم و توانایی حل مسئله را نداریم.
#ادامه_دارد
#نوشتار_تربیتی۱۷
#خانواده_زوجین
#تحکیم_خانواده
#تقویت_خانواده
#خانواده
#زوجین
🔰 پرسش و پاسخ؛
🌀 شماره ۴۵
-💠 پسرم ۵ ساله است و وقتی کارتون میبیند خیلی همزاد پنداری میکند. گاهی پیش آمده است که از صحنهی غمگین کارتون گریه کرده است. خشونت و حرفهای زشتی را که توی کارتون میزنند سریع یاد میگیرد و خودش را جای شخصیتهای کارتونی میگذارد.
-💠 میخواستم بدانم این مسئله طبیعی است یا نه و اگر نه چطور میتوانیم از این مسئله جلوگیری کنیم؟
✍️ پاسخی کوتاه به این سوال:
📹 در صدا و سیمای ما در کارتون بچهها اصولا حرف زشت زده نمیشود.
⛔️ ممکن است در برخی از حرفها انتظار ما این است که در رسانهی ما زده نشود که متاسفانه یک جاهایی در فیلم و سریالها به خاطر جذابیتهای کاذب به سمت و سوی چاله میدانها میروند که این بد هم است و این آثار سوءاش را روی نسل ما خواهد گذاشت که باید انشاءالله دقت شود.
⬅️ اما گاهی ما میرویم از بیرون و فیلم و سریالهایی را میگیریم که بله در آنها رعایت نمیشود و حرفهای نامناسب زده میشود. که حتما باید جلوی آنها را بگیریم .
📌 بچهها تقلیدگر هستند.
🔰 مادری میگفت: نمیدانم این بچهام بالاخره باایمان است یا کافر؟ دقیقا تعبیرش همین بود.
🌷 مثلا میرویم مسجد چادر سرش میکند انگار که دستش در دست فرشتههاست و نماز میخواند. چند وقت پیش هم بردیمش عروسی دیدیم رفته است آن وسط و میرقصد. نمیدانیم بالاخره آن است یا این؟
👈 من به این مادر گفتم که بچهی شما نه باایمان است و نه کافر. بچهی تو تقلید گر است.
🔹 بچهها تا سن ۷ سالگی تقلید در آنها شدیدتر است و لذا سریع تاثیر میپذیرند. ما به جای اینکه بگوییم جه کار کنیم که بچهها این حرفها را نزنند باید ما والدین مهارتهایی را داشته باشیم.
🔔 نمیگویم از بیرون سی دی نگیریم؛ بگیریم ولی قبلش خودمان یک بازبینی کنیم. شب که بچه خوابیده است آن را ببینیم و اگر دیدیم الفاظ زشت و بد و یا غم زیاد و... ندارد بگذاریم ببیند.
💢 ولی اگر خطوط قرمز تربیتی در آن رعایت نمیشود آن را حذف کنیم. سانسور کنیم.
☘ اگر دیدیم که مثلا در دقیقه پنجم این اتفاق افتاده است با روش حواسپرتی از آن بخش بگذریم مثلا صدای تلویزیون را آن لحظه قطع کنیم بگوییم: مامان میوه خوردی یا نه؟ و بگذاریم دوباره ادامهاش را ببیند و اگر نمیتوانیم آن لحظه را حذف کنیم کلا فیلم را حذف کنیم.
#پرسش_پاسخ
#تلویزیون
#تماشای_کارتون
#همزادپنداری
#هفت_سال_اول
6.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 #کلیپ_تصویری
🔶 از کجا بفهميم در شب خواستگاری اخلاق طرف مقابلمان تصنعی است یا حقیقی
#ازدواج
#خواستگاری
#راهکار_تشخیص
#خدمت_شوهر_به_پدر_و_مادر
سلام خدمت مشاورمحترم.بنده نزدیک ۲۰ ساله که ازدواج کردم وصاحب سه فرزندهستم.
مازمان ازدواج هیچ گونه کمکی دریافت نکردیم وبنده باهمسرم سالها به سختی زندگی می کردیم ،تاخداراشکرالان وضعمان بهترشده،بنده دراین مدت زندگی،تقریبا خودم به تنهایی زندگی رااداره کردم به خاطرشغل همسرم.
ولی الان همسرم بااین که پدرش حقوقی که کفایت یک زن وشوهررامی کنددارندولی همسرم باپول به حساب مادرش می ریزد،وپدرش هم کوچکترین کاری که می خواهدانجام دهدازپسرانش پول می گیرد.
بنده به خاطرزحمات زیادی که کشیدم تانردبانی برتی پیشرفت همسرم باشم باتمام قناعتی که درزندگی داشتم،ازاین قضیه خیای ناراحت می شوم،لطفا بنده راراهنمایی فرمایید.
بنده خیلی صحبت دارم که فرمودید۱۰ سطربیشترنشود.
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
e35.mp3
6.38M
#خدمت_شوهر_به_پدر_و_مادر
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا😌 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 قسمت شصت و پنج: عثمان کلافه در اتاق راه میرفت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
قسمت شصت وشش:
سکوتی عجیب..
چیزی محکم به زمین کوبیده شد.. جراتی محضه باز کردنِ چشمانم نبود..
نفسِ راحت حسام، کمکم کرد تا بدانم هنوز زنده ام. چشمانم را باز کردم. همه جا تار بود..
برخوردِ مایه ایی گرم با صورتِ به زمین چسبیده ام، هشیارترم کردم. کمی سرم را چرخاندم.
صوفی با صورتی غرق در خون و متلاشی، چند سانت آن طرف تر پخشِ زمین بود. تقریبا هیچ نقشی از آن بومِ زیبا و عرب مسلک در چهره اش دیده نمیشد..
زبانم بند آمده بود.. هراسان و هیستیریک ، به عقب پریدم.. دیدنِ آن صحنه ی مشمئز کننده از هر چیزی وحشتناکتر بود.. شوک زده، برایِ جرعه ایی نفس دست و پا میزدم..
صدایِ عثمانِ اسلحه به دست بلند شد ( مهره ی سوخته بود.. داشت کار دستمون میداد..)
و با آرامش از اتاق بیرون رفت..
تلاش برایِ نفس کشیدن بی فایده بود.. دوست داشتم جیغ بکشم.. اما آن هم محال بود.
حسام به زور خود را از زمین کند. شالِ آویزان از گردنِ صوفیِ نگون بخت را رویِ صورتِ له شده اش انداخت.. سپس خود را به من رساند. روبه رویم نشست. ( نفس بکش.. آروم آروم نفس بکش..)نمیتواستم..
چهره ی نگرانش، مضطرب تر شد. ناگهان فریاد زد ( بهت میگم نفس بکش..) . و ضربه ایی محکم بن دو کتفم نشاند.. ریه هایم هوا را به کام کشید..
چشهایم به جسد صوفی و ردِ خونِ مانده روی زمین، چسبیده بود. حسام رو به روی صورتم قرار گرفت. دستانش را بلند کرد (سارا فقط به من نگاه کن.. اونورو نگاه نکن.. سارا.. ). حالا فقط در تیررس نگاهم، جوانی بود که نمیدانستم در واقع کیست..
از فرط ترس، لرزشی محسوس به بدنم هجوم آورد.. اگر دستِ این لاشخورها به برادرم میرسید، حتی جسدش هم سهم من نمیشد. چانه ام به شدت میلرزید و زیر لب نام دانیال را زمزمه میکردم، مدام و پی در پی. حسام آستین مانتوام را گرفت و مرا به جهتی، مخالفِ صوفی چرخاند ( آروم باش.. میدونم خدارو قبول نداری.. اما یه بار امتحانش کن.. ).
خدا؟؟ همان خدایی که همیشه وجودش را انکار کردم؟؟
در آن لحظه حکمِ تک دیواری کاهگلی را داشتم که در دشتی پهناور و در مسیرِ تاخت و تازِ طوفان قرار گرفته.. بی هیچ ستونی.. بی هیچ پایه ایی.. و هر آن امکانِ آوار شدن دارد..
نیاز.. نیاز به خواستن، نیاز به قدرتی برتر، قلبم را خالی کرد.. من پناهی فرازمینی میخواستم تا هیچ نیرویی، یارایِ مقابله با آن را نداشته باشد و حسام، مادر، دانیال حتی تمامِ آدمهایِ رویِ زمین؛ آن که باید، نبودند..
برای اولین بار خدا را صدا زدم.. با تک تکِ مویرگهایِ وجودیم.. خواستم بودنش را ثابت کند..
من دانیال را سالم میخواستم.. پس اعتماد کردم، به خدایِ حسام..
مهر را از جیبم بیرون آوردم و عطر خاک را به جان کشیدم. حسام لبهای بی رنگ شده اش را نزدیک گوشم گرفت (دانیال حالش خوبه.. خیلی خوب.. )
خنده بر لبهایم جا خشک کرد.. چقدر زود خدایی را در حقم شروع کرده بود. پس حسام از دانیال خبر داشت و چیزی نمیگفت.
سرو صدایی عجیب از بیرونِ اتاق بلند شد.. حسام با چهره ایی ضعف رفته اما مطمئن به دیوار تکیه داد.. صدایش از ته چاه به گوش میرسید ( شرع شد..)
ناگهان در با لگد محکمی باز شد..
و عثمان با چشمانی به خون نشسته وارد اتاق ..
ادامه دارد..
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
💠 #مبانی_دعا 🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی 🎬 جلسه 48 👈اهمیت دعا برای اصلاح نفس ❇️ 90 جلسه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اخلاق مهدوی 73.mp3
4.66M
💠 #مبانی_دعا
🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی
🎬 جلسه 49
👈اهمیت حالت سجده در دعا
❇️ 90 جلسه