ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
قسمت شصت وهفت:
سرو صداهایِ بیرون از اتاق کمی غیرعادی بود. حسام با نفسی راحت، سرش را به دیوار تکیه دارد (شروع شد.. ) جمله ی زیرِ لبی اش، وحشتم را چند برابر کرد. چه چیزی شروع شده بود؟
لرزشی که به گِل نشسته بود، دوباره به چهار ستون بدنم مشت زد. انقدر که صدایِ بهم خوردنِ دندانهایم را به وضوح میشنیدم. نمیدانم هوا آنقدر سرد بود یا من احساسِ انجماد میکردم؟؟
صدایِ فریادهایِ عثمان به گوش میرسید ( مدارکو.. اون مدارکو از بین ببرید..)
ناگهان با لگد زدن به در، وارد اتاق شد. چشمانش از فرط خشم به خون نشسته بود.
بی معطلی به سراغِ من آمد با خشونتی وصف ناپذیر بازویم را گرفت و بلندم کرد. حسام با چهره ایی بی رنگ، و صدایی پرصلابت فریاد زد ( بهش دست نزن..)
و قنداقِ اسحله ی عثمان بود که رویِ صورتش نشست. اما حسام فقط لبخند زد (چی فکر کردی؟؟ که اینجا تگزاسو تو میتونی از بین این همه مامور فرار کنی ؟ )
عثمان با دندانهایی گره خورده به سمتش هجوم برد و با فشردنِ گلویش، از زمین جدایش کرد (ببند دهنتو.. اینجا تگزاس نیست اما من بلدم تگزاسی عمل کنم.. جفتتونو با خودم میبرم.. )
حسام خندید ( من اگه جات بودم، تنهایی در میرفتم.. ما رو جایی نمیتونی ببری.. ارنست دستگیر شده.. پس خوش خدمتی فایده ایی نداره.. توام الان یه مهره ی سوخته ایی، عین صوفی.. خوب بهش نگاه کن.. آینده ی نچندان دورت جلو چشمات پخشِ زمینه..)
عثمان با بهتی وحشیانه حسام را با دیوار کوبید ( دروغه.. )
حسام با چشمانی آرام و صورتی متبسم،عثمان را خطاب قرار داد ( واقعا شماها چی در مورد ایران فکر کردن؟؟ که مثه عراق و افغانستانو الی آخره ؟؟ که میاین و میزنینو میدزدینو تخلیه اطلاعات میکنید و میرین؟؟ کسی هم کاری به کارتون نداره..؟ نه دیگه، اشتباه میکنید. از لحظه ایی که اولین جرقه ی استفاده از دانیال به سرتون خورد، تا قدم زدن کنار رودخونه و خوردن قهوه تو کافه های آلمان، تا دادنِ موبایل تو بیمارستان به سارا و فراری دادنش زیر نظر ما بودین.. اینجا، ایراااانِ .. ایراااااااان.. )
باورم نمیشد، یعنی تمامِ مدت، زیرِ نگاهِ حسام و دوستانش بودم؟؟ اما دلیلِ این همه بازی چه بود؟
صدایِ ساییده شدنِ دندانهایِ عثمان رویِ یکدیگر به راحتی قابل شنیدن بود. با صدایی خفه شده از فرط خشم، حسام را زیرِ مشت و لگدش زندانی کرد. (لعنتی.. میکشمت آشغال..)
بی اختیار شروع به جیغ زدن کردم. نمیدانستم دلیلش چیست.. مظلومیتِ حسام یا ترسِ بی حد و حسابِ خودم..
چند مردی که از همراهانِ عثمان بودند از پنجره به بیرون پریدند. صدایِ تیراندازی در نقاطِ مختلف شنیده میشد..
عثمان دستانش را بر گوشهایش فشار داد و به سمتم هجوم آورد (خفه شو .. دهنتو ببند.. )
آنقدر ترسیده بودم که مخلوطی از درد و وحشت، معجونی بی توقف از جیغهایِ بی اراده تحویلم داده بود. عثمان گلویم را فشار میداد و من نفس به نفس کبودتر میشدم.
ناگهان حسام با تمام توانِ تحلیل رفته اش، با او درگیر شد. عثمان محکوم به مرگ بود. چه دستگیر میشد. چه فرار میکرد. پس حسودانه، همراه میطلبید برایِ سفرِ آخرتش.
تازه نفسیِ عثمان بر تن زخمی حسام چربید و نا امید از بردنِ منِ جنازه شده از ترس با خود، فرار را بر قرار ترجیح داد. حسام نیمه هوشیار بر زمین میخ شده بود. کشان کشان خود را بالایِ سرش رساندم. شرایطش اگر بدتر از من نبود، یقین داشتم که بهترنیست.
نفسهایم به شماره افتاده بود. صدای فریادها و تیراندازی ها، مبهم به گوشم میرسید. صورتِ به خون نشسته ی حسام ثانیه به ثانیه مقابل چشمانم تار و تارتر میشد. چشمانِ بسته اش، هنوز هم مهربان بود. ناخواسته در کنارش نقشِ زمین شدم.. تاریک و بی صدا..
ادامه دارد..
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
💠 #مبانی_دعا 🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی 🎬 جلسه 49 👈اهمیت حالت سجده در دعا ❇️ 90 جلسه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اخلاق مهدوی 74.mp3
5.31M
💠 #مبانی_دعا
🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی
🎬 جلسه 50
👈ثلث آخر شب و نماز شب
❇️ 90 جلسه
@shervamusiqiirani-6 - یا رب.mp3
2.26M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
یا رب وَ رندان مست مِیخانت
(یارب به مستان می خانه ات (قسمت میدهم))
وَ حق پرستان دِیْری دیوانت )
به حق پرستان شیدای دیوانه ات (قسمت میدهم) )
وَ یا رب یارب شُو زنده داران
)به ندای یارب یارب شب زنده داران (قسمت میدهم) )
كزه ی سُز دل "آزیزم" دوعای بیماران
(به سوز دل دعای بیماران (قسمت میدهم))
وَ آو دیده ی دل سُختََگانت
(به اشك چشم دل سوختگانت (قسمت میدهم))
عشاق صادق دایم گریانت
(عشاق صادق همیشه گریانت(قسمت میدهم))
آی وای امان های داد خُوا
(ای وای، امان، هی داد خدایا)
همسران دردم له سر تا و پا آلوده ی دردم
(همنشین با دردم،ازسر تا به پا درد وجودم را گرفته)
آی وای امان های داد خُوا
مجنون سُخته ی بیاوان گردم
(مجنون سوخته ی بیابان گردم)
له عشق لیلی و بی كس مِردم
(از عشق لیلی و در بی كسی مُردم)
هجر دوس بردم وشرای مردن
(دوری یارم را در لحظه مرگ احساس كردم)
كس نمزانو دردم چه دردن
(كسی نمیداند دردم چه دردیست)
باد مرادت بدَر كمانه
(باد مرادت را بر ما بفرست
تا نار عشقم بده ی زبانه
(تا آتش عشقم زبانه كشد)
#حیرانعلی_شاه
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «ظلم به #امام_زمان»
👤 استاد #عالی
امام هادی علیه السلام
۲۵۷. بر شما باد به دعا و نیایش و دارا بودن حالت انتظار.
بحار الانوار
۲۵۸. انتظار فرج، بهترین عمل شیعیان ما در دوران غیبت است.
بحار الانوار
https://eitaa.com/zandahlm1357
سلام لطفا
#اندڪی_تأمل🇮🇷👇
eitaa.com/joinchat/3717922818Ca7721d8525
چه کسی گفت که در عالم بالاست بهشت؟
دل من دید همینجاست، همین تکه دنیاست بهشت
♦ ♦ ♦
♦ ♦ ♦
یا امام رضا! هیچگاه شوق پروانه بودن را از بالهای شکستهام نگیر! به گل وجودت قسم، چرخیدن به ضریح قدست تنها پناهی است که میتوانم به امیدش پرهای سوختهام را راهی کنم.
♦ ♦ ♦
باید به پای عکس ضریحت بلند شد
شوخی که نیست صحبت سلطان قلبهاست
از هر طرف که رد بشوم باز خاطرم
در گیر سمت و سوی خراسان قلبهاست
♦ ♦ ♦
یا رضا: میآیم با کوله بارم تا بگویمت که تمام دار و ندارم همین است.
#امام_هشتم
#امام رضا_علیه_السلام
#امام_رئوف #امام_رضایی_ام
https://www.instagram.com/p/CeL4EYZsxZL/?igshid=MDJmNzVkMjY=