#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
✅ کارگاه #مهدویت_و_فرق_انحرافی 3 💠 جلسه 3⃣ 🎤 استاد احسان عبادی از اساتید مهدویت کشور 👌 انتشار فای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
36.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ کارگاه #مهدویت_و_فرق_انحرافی 4
💠 جلسه 4⃣
🎤 استاد احسان عبادی از اساتید مهدویت کشور
👌 انتشار فایل آزاد و حلال
9.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ #مهم
💠 آیا این باران ها و #سیل ها از #علائم_ظهور است ⁉️
⚠️ نظر مقام معظم رهبری درباره این نوع #تطبیق دادن علائم ظهور چیست ؟
🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی از اساتید #مهدویت کشور و مدرس #علوم_حدیث و #تاریخ
👆افراد مذهبی و انقلابی و ولائی اگر حرف رهبری برای آنها اهمیت دارد خواهشا خوب به کلیپ نگاه کنند 👆
#محرم
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مردهاند...
.......:
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: ادامه راه او جلوی توست. کانال عراقیها به دست بچه ها می افتد. جنازه ی عراقیها روی هم افتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
دستور عقب نشینی
دستور عقب نشینی میرسد. دستور این است: «بچههایی که داخل کانال و روی خط الرأس تپه هستند به عقب
برگردند. » ابلاغ این دستور مشکل است، ولی مثل عملیات رزم شبانه که در اردوگاه تمرین میشد، پیام به تمام نیروها میرسد و در حداقل زمان ممکن، نیروهای سه گردان عقب کشیدند. کسی نمی داند موضوع چیست؟ عده ای هم ناراحت از عقب عراقیها نیز متحیر از اوضاع سرمست پیروزی موقت شده اند. اما چند لحظه بعد یک صاعقه ی خدایی. دو گردان تازه نفس، رزمنده جنگنده. تکبیر گویان. حمله رو به تپه. حالا هدف و دشمن مشخص است. هر کس داخل کانال است باید از بین برود. دو گردان در مقابل حدود ۴۰۰ نیروی کماندویی عراق. جای فکر کردن هم باقی نمی ماند. یا کشته یا فراری. الحمدلله، کار تمام شد و آن تپه ی استراتژیک، با یک طرح عملیات زیرکانه، به تصرف نیروهای اسلام در آمد. حمله خیلی برق آسا بود. عراقیها غافلگیر شده اند و از روی ارتفاعات جلوتر تیراندازی میکنند.
طلوع آفتاب، طلیعه پیروزی را به نمایش میگذارد. حالا متوجه عظمت تپه
[صفحه ۱۹۶]
می شویم. خودش یک کوه است. بزرگ و با عظمت. چند جاده از میان آن میگذرد. البته در مقابل ارتفاعات عجیب و سر به فلک کشیده ی اطراف، تپه نامیده میشود. انبوه کشته شدگان عراقی همه جای ارتفاع را پوشانده. جثههای بزرگ ولی متلاشی و تکه تکه شده. گویی لشکر خدا آنها را تار و مار کرده. باور کردنی نیست. ولی حقیقت دارد و بوی متعفن آنها حتی در این هوای سرد آزار دهنده است.
خیلی زود پیکر مقدس شهیدان به عقب منتقل میشود و با رسیدن تدارکات لازم، یک خط پدافندی محکم و بر پا میگردد. محکم و دقیق. با سنگرهای دیده بانی. البته با زحمت
زیاد. عرقهای فراوان در این سرمای برف. منطقه تثبیت میگردد و گردانها یکی پس از دیگری برای حفظ آن به منطقه میآیند و هر یک به فراخور استعداد و توان خود در منطقه باقی میمانند. اما هنوز لولههای خمپاره پر نشده و عراقیها قصد دارند با انداختن گلوله خمپاره به داخل قبضه، آن را پر کنند و به همین دلیل باران خمپاره در جبهه اسلام به فضل الهی قطع نمی شود. الحمدلله.
راه باز شده و تویوتاها به زحمت خود را به خطوط میرسانند و تدارکات لازم را میدهند. قسمتی از راه هم توسط قاطرهای ترابری صورت میگیرد و تعدادی از آنها هم دچار تلفات شده و اجسادشان در گوشه و کنار افتاده. یکی از آنها هم به پایش ترکش خورده و توسط یکی از نیروها مداوا و پانسمان شده. خیلی جالب است. رأفت و دلسوزی در اوج. باید مواظب این حیوانات زحمتکش بود. آنها نمی توانند از خود دفاع کنند. گوشه ای میایستند و نگاه میکنند. گاهی هم با انفجار گلوله ها. تکان مختصری میخورند. اما چون خیلی قوی هستند. ترکشهای کوچک آنها را از پا در نمی آورد و اگر قرار باشد از پای در آیند باید یک ترکش درست و حسابی به جای حساس بدنشان بخورد.
حالا گردان ما دوبار عملیات کرده و قبل از ظهر به عقب منتقل میشود. پیاده. راه زیاد است و وسیله نقیله به اندازه ی کافی نیست. صلاح هم نیست، چون ممکن
است اصابت یک خمپاره، تلفات زیادی بگیرد. پس حاجی تصمیم میگیرد با وجود خستگی فراوان، نیروها به صورت پیاده و با فاصله ی زیاد رو به عقب به راه افتند و هنوز بدنها خیس
است. ولی عرق حاصله از راهپیمایی، بچهها را گرم میکند.
ریزش آرام برف به منطقه، سکوت خاصی بخشیده است. دو روز عملیات در برف پایان یافته و نیروهای باقیمانده ی گردان چند کیلومتر عقب تر و در میان چند تپه ی بزرگ مستقر شده اند. اینجا هم امکانات کافی وجود ندارد. اصلا شرایط آب و هوایی اجازه نمی دهد، تدارکات به صورت کامل به همه جا برسد. پنج چادر بزرگ و مقداری مهمات و جعبههای خالی کاتیوشا تمام آن چیزی است که وجود دارد. داخل چادرها هم چند پتوی نمناک. معلوم است همین چند ساعت قبل نیروهایی اینجا بوده اند و رفته اند. هیچی نیست. ولی برفهای اطراف آب شده و چند توالت در آن گوشه درست کرده اند.
خیمهها و چادرها کافی نیست. بچهها هم خیلی خسته اند و بعد از چند روز تحرک و بی خوابی، به دنبال جایی برای خواب میگردند.
اکثر بچهها از یکدیگر میپرسند که مگر قرار نیست به عقب برویم؟ ولی هیچ کس جواب مناسب ندارد. به زودی متوجه میشوند که باید به عنوان نیروی احتیاط در همین چادرها باقی بمانند. باز هم انگیزههای خدایی جلوی وسوسههای شیطانی را میگیرد و نیروهای مخلص بسیج بعد از این همه سختی قبول میکنند که در این هوای سرد در منطقه باقی بمانند. اسلحهها و تجهیزات کنار گذاشته میشود و چادرها آماده میگردد.
خیلی زود بچهها میخوابند. دراز به دراز، کنار یکدیگر. از جلوی چادر تا انتها. در دو ردیف. دیگر جا وجود ندارد. اما هنوز چند نفر از بچهها بیرون مانده اند و با ایثار، محل خواب خود را به دیگران داده اند.
جعبههای خالی مهمات یکی پس از دیگری سوزانده میشود. جعبههای نارنجک، کاتیوشا و...
گرمای مطبوعی
است. دل راضی و تن گرم است. چند
[صفحه ۱۹۸]
نفری که دور آتش نشسته اند، چرت میزنند. دل و دماغ صحبت کردن ندارند. ناراحت اند. دوستانشان شهید شده و حالا خودشان محلی برای استراحت کامل ندارند. گاهی اوقات یکی از آنها چوب بلندی را به داخل شعلهها فرو میبرد و آتش را زیر و رو میکند. ساعتها میگذرد و غروب فرا میرسد. نماز جماعت، با جسمهای خسته و دلهای شکسته. همه چیز نمناک و سرد. روحانی گردان فقط عمامه سیاه خود را بر سر دارد. عبا و قبا ندارد. لباس پر افتخار بسیجی پوشیده. او هم خسته است. میداند بهتر است صحبت نکند. نماز عشاء را هم میخواند. وقتی میگوید: «ایاک نعبد و ایک نستعین» صدایش میلرزد. گویی گریه میکند.
آخرین سجده اش طولانی و بلند. بعد از نماز همه ناخودآگاه با دلی شکسته سر به سجده میگذارند: «الهی قلبی محجوب و عقلی معیوب و هوائی غالب و... » شاید نیاز به مناجات نباشد. همه ناله میکنند. عده ای ضجه میزنند. یکبار دیگر به خدا شکایت میکنند، برای جا ماندن از قافله. برای فراق دوستانی که در شبهای گذشته به لقاء الله رسیدند. زیباتر از همه مسئول تدارکات گروهان سه که بی اختیار گریه میکند. عارفانه اشک میریزد. زیر لب میگوید: «رضا به رضائک و تسلیما لامرک» آخرین کلمات ابا عبدالله الحسین. او خود را به خدا سپرده. راضی به رضای خداست. فقط دعا میکند، ولی از نتیجه ناراضی نیست.
کم کم بچههایی که نتوانسته بودند به علت کمبودها برای نماز وارد چادر شوند خود را به داخل میرسانند. صف در صف. در کنار یکدیگر. حاجی هم میرسد. غوغایی شده. کسی نمی خواهد ولی همه
گریه میکنند. داغ دل را با اشک بیرون میریزند. بعضیها نام دوستان شهید را زمزمه میکنند. هر که عارفتر است، عاشقتر است و یا هر که عاشقتر است، عارفتر است.
خدایا چه شده؟ تو با این بندگانت چه کرده ای؟ اینها از تو چه میخواهند؟ چه میجویند؟ از کجا آمده اند؟ به کجا میروند؟ هدفشان چیست؟ امامشان کیست؟ چه شنیده اند؟ چه میگویند؟ اگر فقط بهشت میخواهند، راههای راحت تری برای رسیدن به آن وجود دارد. اگر از جهنم میترسند، زهد نزدیکترین
[صفحه ۱۹۹]
راه است. پس اینها در میان این سرزمین یخ زده و در این سیاهی شب چرا گریه میکنند؟ آیا امامشان از ظهر عاشورا میگوید؟ و یا از ویرانههای شام؟ صدای قرآن را از کدام حلقوم بریده شنیده اند؟ آیا اینها در ماتم شهادت و دوستانشان میگریند و یا از نرسیدن خود به لقاء الله؟ بر خود گریه میکنند و یا بر دیگران. بر حال یا آینده؟ چرا گریه میکنند؟ باز این چه شورش است که در...
گریهها پراکنده است. هر کس بر چیزی میگرید. هر کس چیزی در ذهن خود دارد. یکی باید به همه ی آنها جهت بدهد. یکی باید گریهها را یک دست کند. بهتر است بر سمبل عشق گریست. باید بر حماسه تاریخ تشیع گریه کرد. باید عاشورایی شد. حسین گریه میخواهد. عاشورا درس است. ملاک کربلا است. مظلوم حسین است. اسیر زینب است. شهید عباس بن علی است.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک، علیک من
ی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی الیل و النهار و لا جعله الله آخر...
باز هم روحانی گردان. خط دهنده و هادی. نبض اسلام. طبیب کشور قرآن. میخواند
دفاع مقدس
سینای شلمچه
https://eitaa.com/zandahlm1357
بوی عطر عجیبی داشت.
نام عطر را که میپرسیدیم جواب سر بالا میداد.
شهید که شد در وصیتنامهاش نوشته بود:
به خدا قسم هیچ گاه عطری به خود نزدم.
هر وقت خواستم معطر بشم، از ته دل میگفتم:
"السلامعلیکیااباعبداللهالحسین"
#شهید_حسینعلی_اکبری
#یادشباصلوات
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
مرگ معاویه و خروج امام از مدینه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part02_آه ترجمه مقتل نفس المهموم.mp3
13.35M
حرکت امام به سوی مکه