از آنجا که شرح حال اولیاء خدا باعث بیداری از خواب غفلت می شود هر دوشنبه مختصری از زندگینامه یک ولی خدا تقدیم می شود
4_5855068888726767120.mp3
3.02M
تشرف سید بحرالعلوم به محضر امام عصر سلام الله علیه در میان دسته عزاداران حسینی.
یک سال روز عاشورا مرحوم علامه بحرالعلوم با عده ای از طلاب شهر کربلا به منظور خوش آمد گویی و استقبال به سمت بیرون شهر می روند. هنگامی که دسته طویریج وارد می شوند، ناگهان طلاب و همراهان مرحوم بحرالعلوم می بینند که ایشان با آن عظمت و مقام، عمامه و عبا و عصا را کنار گذاشته و خود را در میان عزاداران و سینه زنان انداختند و به سر و سینه می زنند
عدهای از طلاب برای حفظ سلامتی سید بحرالعلوم ایشان را گرفتند تا مبادا زیردست و پا بیفتد.
بعد از اتمام مراسم از آن بزرگوار پرسیدند: چگونه شد که شما در دسته طویریج شرکت کردید و آنگونه بر سر و سینه زدید؟ مرحوم سید پاسخ داد: «چرا شرکت نکنم در حالی که امام زمان(عج) را مشاهده کردم که با مردم در حال هروله بودند».
ایشان توضیح داد: وقتی به دسته سینهزنی رسیدم، دیدم حضرت بقیهالله (عج) با سر و پایبرهنه میان سینهزنها بر سر و سینه میزنند و گریه میکنند! من نتوانستم طاقت بیاورم و در خدمت آن حضرت به سینهزنی و عزاداری مشغول شدم.
پس از این واقعه، حضور در دسته طویریج عمومیت یافت و دیگر مختص به اهالی هندیه و طویریج نیست؛ بلکه دیگر شیعیان عراق هم به آن روستا میروند و بعد از نماز ظهر عاشورا ازآنجا تا کربلا را میدوند.
بسیاری دیگر نیز در خیابانهای کربلا به این دسته عزاداری ملحق میشوند؛ آنگونه که تعداد اعضای دسته طویریج، حدود دو میلیون نفر تخمین زده میشود و این مراسم بیش از سه ساعت به طول میانجامد.
شخصیتهای دینی، اجتماعی و سیاسی نیز در این عزاداری حضور مییابند و حتی مراجع و علماء با کنار گذاشتن عبا و عمامه، به خیل سوگواران پیاده میپیوندند.
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هرشب
انس با قران .....
https://eitaa.com/zandahlm1357
0024 baghareh 068-071.mp3
6.62M
#لالایی_خدا 24
#سوره_بقره آیۀ 68-71
#محسن_عباسی_ولدی
با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن.
.
#قلبم_برای_تو❤❤
.
🔮قسمت_هجدهم
.
🔮از زبان مریم
.
قرار شد فردا خانواده آقا میلاد برای صحبتهای نهایی و حرفهای آخر بیان خونه ما
خیلی استرس داشتم...
اصلا باورم نمیشد که همه چیز اینقدر زود پیش بره...
اونم برای منی که تا یک ماه پیش اصلا به ازدواج فکر نمیکردم...
شاید اگه اقا میلاد رو از بچگی نمیشناختم اصلا قصد ازدواج پیدا نمیکردم...
ولی بودن کنار اقا میلاد یه جورایی حس خوب بچگی رو برام زنده میکرد...
امروز بعد مدتها دانشگاه رفتم و سرکلاسم حاضر شدم...
بعد کلاس با زهرا اومدیم یه گوشه از حیاط دانشگاه نشستیم و مشغول صحبت شدیم تا کلاس بعدی شروع بشه..
-خب عروس خانم...تعریف کن بگو چجوریا شد افتادی تو تله؟!😀
-زهرا اصلا فکرش رو نمیکردم ولی میلاد واقعا پسر خوبیه...درسته ظاهرش مذهبی نیست زیاد و اعتقاداتش زیاد شبیه ما نیست ولی اونم کم کم درست میشه...
-ان شاالله...ولی خب برام عجیبه یکم 😕...من همش فکر میکردم تو با یکی از این بسیجی های سفت و سخت ازدواج کنی...اون روز اون پسره یادت میاد چی بهش گفته بودی؟!
-کدوم پسره؟!
-بابا همون جلو در نمازخونه اومده بود ...
-آها...زهرا تو داری میلاد رو با اون مقایسه میکنی؟! 😑اون معلومه داره فیلم بازی میکنه...ولی میلاد رو لز بچگی میشناسم من -اها راستی گفتم پسره یادم اومد چند روز پیش اومده بود جلو در کلاسمون
-چی میگفت؟! 😯
-منتظر تو بود...مثل اینکه کارت داشت -ای بابا...این چرا ول کن نیست...آدم اینقدر سیریش...اسمشم نمیدونم برم به حراست بگم حسابشو برسه 😑
-حالا شاید کار دیگه داشته باشه باهات😕
-اخه من چه کاری دارم با اون 😐
-به نظرم باهاش حرف بزن...زندگی صد جور چرخش داره...میترسم یه روز پشیمون بشیا خدای نکرده 😕
-تو نگران نباش😐
.
فردا شد و آقا و میلاد و خانواده اومدن خونمون...
بعد از صحبت های اولیه قرار شد من و اقا میلاد دوباره بریگ تو اتاق و حرفامون روبزنیم
وارد اتاق شدیم و...
اقا میلاد گفت: خب مریم خانم...سئوالی..حرفی...چیزی اگه هست در خدمتم 😊
سرمو پایین انداختم...قبل اومدنشون کلی سئوال تو ذهنم بود ولی الان همه رو یادم رفته بود.
خب مریم خانم من یه سورپرایز براتون دارم -سورپرایز؟! چی هست؟!😯
-یهو از جیبش یه عکس قدیمی از بچگیامون بیرون آورد...من از اون موقع ها زیاد عکسی نداشتم و دیدن این عکس برام خیلی جالب بود:
-وابییی اقا میلاد عالیه این عکس😊
-قابل شما رو نداره 😉
-کلی خاطره برام زنده شد...
-اوخییی این پسره که دستشو تو عکس گرفتم...چه قدر مظلوم و بانمک بود اون موقع...الانم میشناسیدش؟!
-اره..سهیله دیگه...
.
#ادامه_دارد
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
.
. رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
👈 #اثر_انگشت...
هر کسی گمان کند بر حسب اتفاق پا بر این جهان نهاده ٬
در محدوده ی تولد جسمی خودش میماند.
▪️پیر میشود و میمیرد.
▪️برایش بلوغی در کار نیست.
▫️میلیاردها انسان در جهان متولد شده اند.
▫️اما هیچ یک اثر انگشت مشابه نداشته اند.
▪️اثر انگشت تو ،امضای خداوند است.
▪️که اتفاقی به دنیا نیامده ای و دعوت شده ای.
▫️تو منحصر به فردی.
▫️مشابه یا بدل نداری.
▫️تو اصل اصل هستی و تکرار نشدنی.
▪️وقتی انتخاب شده بودن و منحصر به فرد بودنت را یاد آوری کنی٬ دیگر خودت را با هیچ کس مقایسه نمیکنی.
▫️و احساس حقارت یا برتری که حاصل مقایسه کردن است از وجودت محو میشود... گفتارخوب 🌱
🌸پاینده و پیروز باشید🌸
https://eitaa.com/zandahlm1357