eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.2هزار عکس
35.9هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
13.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 سلسله جلسات 3 💠 فصل اول : ( قسمت سوم ) 👈 وظایف مهم دانشجویان برای و شرکت فعال در 👈 دانشجوی انقلابی باید چگونه باشد؟ 🔗 دیدن کلیپ با کیفیتهای بالاتر در https://www.aparat.com/v/Tc0wY 🎤 (مدرس مهدویت و پژوهشگر علوم حدیث و تاریخ) 👌 انقلابی باید قوی شود 🔰سیاست همراه دیانت🔰
☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇 آیا تاریخ نابودی اسرائیل رو که با حروف ابجد از طریق آیات قرآن بدست آوردن واقعیت داره؟ و میگن این سال سال 2022 هست. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅متن پاسخ به شبهه👇👇👇👇👇 ☝️🏻اولاً علم ابجد رو نمی‌شه در مباحث قرآنی و دینی خیلی بکار برد، نمی‌گم اصلاً ولی خیلی نمی‌شه بکار برد. حتی سنی ها هم اتفاقا میان با علم ابجد چیزهایی رو به نفع خودشون اثبات می‌کنند؛ پس علم ابجد، وحی منزل نیست که بعضی‌ها هر چیزی رو فکر می‌کنند با علم ابجد.. اصلاً قرآن جای📖 علم ابجد و امثال اینها نیست. نمی‌دونم چرا متأسفانه بعضی‌ها راه رو اشتباهی رفتند. 📑اون مقاله‌ای هم که نابودی اسرائیل در سال 2022 هست، عرض کردیم که اشکالاتی داره؛ در شمردن حروف، یه جا حرف رو، مثلاً (و) به عنوان حرف جداگونه می‌شمره، یه جا با کلمه بعدی با همدیگه یکدونه شمارش حساب می‌کنه. از این اشتباهات و تناقضات زیاده. اون مقاله اصلاً یک مقاله‌ رد شده است. واقعاً هیچ بنیه علمی نداره❌ بخواهیم با بحث ابجد، این چیز‌ها رو اثبات بکنیم و از لحاظ دینی هم اثبات شده نیست که بخواهیم ابجد رو یک علم الهی یا وحی یا امثال اینها بدونیم. علم هست اما علمی که وحی الهی رو بخواهیم باهاش بررسی بکنیم و بالا و پایین کنیم، اینجوری نمی‌تونیم نسبت بهش اظهار نظر کنیم. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 👤پاسخ دهنده: (👆جزو اساتید مهدویت ، پژوهشگر تاریخ و محقق)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مرده‌اند... .......: @zandahlm1357
.......: آن را به فرزندش محمد بن علی (علیه السلام) داد. چون آن را گشود، در آن نوشته با مردم حدیث بگو و فتوا بده و از هیچ کس جز خداوند عزّوجلّ نترس که کسی به تو دسترسی ندارد، حضرت آن را انجام داد و سپس آن را به پسرش جعفر (علیه السلام) داد؛ چون حضرت مهر را گشود در آن آمده بود با مردم حدیث بگو و فتوا بده و علوم خاندانت را منتشر کن و پدران شایسته ات را تصدیق نما، و از هیچ کس جز خداوند عزوجل نترس و تو در حفظ و امان هستی و این کار برای همه ائمه تا حضرت مهدی ادامه دارد. [۱] ---------- [۱]: اصول کافی، کتاب الحجه، ج۲، ص ۲۸ و بحار، ج ۳۶، ص ۱۹۲، البته متن حدیث با اندک تصرفی ارائه شده است. شب ده نفر انتخاب شديم كه با قايق از آب عبور كنيم؛ جعفر جاهد خطيبي، رحيم طاقي خطيبي، من و شهيد يعقوب قابيل، احمد يوسفي و... سوار قايق شديم. اسماعيل نادري [۷۰] هم سكاندار ما بود. داخل قايق بوديم و آماده حركت، آقا مهدي هم ايستاده بود كنار آب سفارش مي‌كرد؛ الله بنده لري! ذكر بگوييد، لا حول و لا قوة [ صفحه ۱۴۸] الا بالله را از ياد نبرين... احتمال اينكه قايق ما را بزنند، زياد بود. پنجاه پنجاه بود رسيدن ما به آنسوي آب. دشمن كه آن طرف نشسته بود، كور كه نبود. اسماعيل نادري هندل قايق را كشيد كه روشن شود، روشن نشد. آقا مهدي يك پايش را گذاشت روي لبه قايق و به نادري گفت: ذكر بگو و هندل را بكش. لا حول و لا قوة الا بالله را فراموش نكن. نادري لا حول و لا... گفت و هندل را كشيد، موتور روشن شد. در تاريكي شب. با يك قايق نيرو حركت كرديم و چند متر مانده به ساحل از قايق پريديم پايين. قايق برگشت آن طرف كه بقيه را بياورد. هيچ خبري نبود حتي يك عراقي سر راه خود نديديم. ضامن نارنجك‌ها كشيده و آماده رفتيم داخل نخلستان كه توي كيسه اي بود. داخل نخلستان تاريك بود و مثل جنگل. عراقي‌ها فرار كرده بودند. و هيچ كس نبود. بقيه نيروهاي گردان هم آمدند؛ جمشيد نظمي و مصطفي شهبازي و... گفتند شما برويد سمت راست كيسه اي. ما هم با خيال آسوده به راه افتاديم؛ مثل اينكه رفته ايم جايي آرام براي گشت. آنهايي كه خسته بودند اسلحه را گذاشته بودند روي دوش شان مثل چوب دستي، با همديگر صحبت مي‌كرديم و پيش مي‌رفتيم. نزديكي‌هاي شهرك حريبه بوديم كه به طرف ما تيراندازي شد. تيراندازي كه شد ما دو دسته شديم. سمت راست جايي بود ايستگاه مانند. مثل ايستگاه اتوبوس و محل انتظار كشيدن پيش خودمان اينگونه نتيجه گرفتيم كه ايستگاه بلم رانهاست. قرار بود از دهنه كيسه اي رد نشويم، منتهي رد شده بوديم. صبح به ما اعلام كردند كه برگرديد. ما هم تند و تيز آمديم داخل نخلستان... [ صفحه ۱۴۹] روز قبل از شهادت آقا مهدي موقع عصر هواپيماهاي عراقي آمدند آن طرف دجله را بمباران كردند. احمد و محمد يوسفي منير برادر بودند. آقا جمشيد گفته بود يكي از شما به جلو مي‌رود. نشسته بوديم چاي مي‌خورديم، اسماعيل اقدم بود و محمد يوسفي و بنده و... در اين حين هواپيماها بمب ريختند و تركش خورد به محمد. زخم عميقي برداشت و نفس‌هاي آخرش را مي‌كشيد. سريع پيچانديم توي پتو و با قايق فرستاديم عقب. چند دقيقه بعد احمد [۷۱] آمد و پرسيد: چه خبر؟ محمد ما شهيد شد؟ گفتيم: نه بابا زخمي شد فرستاديمش عقب. گفت: من كه بچه نيستم، راستش را بگين. بالاخره خبر شهادتش را داديم خيلي راحت و ساده پذيرفت. احمد از رزمندگان اوايل جنگ بود كه متأسفانه براي نسل جوان ما گمنام و ناشناخته مي‌باشد. باز آمديم چاي بخوريم كه هواپيماهاي عراقي آمدند و بمب ريختند. اين بار من هم مجروح شدم. بعقوب احتسامي [۷۲] با موتور آورد اورژانس. از پلي كه بر روي دجله زده بودند، عبور كرديم و رسيديم اورژانس. نرسيده به اورژانس آقا مهدي با چند نفر ايستاده بودند و صحبت مي‌كردند. يعقوب موتور را نگه داشت، سلام و عليك كرديم. با خوشرويي احوال ما را پرسيد و گفت: اون طرف مجروح شدي؟ گفتم: بله. [ صفحه ۱۵۰] پرسيد: تلفات زياد بود؟ گفتم: نه! تلفات زياد نبود فقط چند نفر زخمي شديم. و چند تا سؤال ديگر و بعد گفت: به امان خدا. پرسيدم: اجازه مي‌دين؟ گفت: به خدا سپردم، خدا اجرتون بده. آمديم اورژانس. پانسمان شدم و سوار آمبولانس كردند كه ببرند عقب. آمبولانس تازه حركت كرده بود كه ديدم حالم خوب است و نياز به عقب رفتن نيست. گفتم آمبولانس را نگه دار و پريدم پايين برگشتم جلو. آن شب مقصد تصرف اتوبان بود. موقع اذان مغرب هنگام حركت بود. آقا جمشيد نظمي نگذاشت من بروم. هر چه اصرار كردم قبول نكرد. گفت: تو مجروحي و سرت باندپيچي شده، با سرت «گرا» [۷۳] مي‌دي. گفتم: كلاه مي‌ذارم سرم. اجازه نداد گفت: «من فرمانده توام، مي‌گم برگرد عقب. » بالاخره تسليم نظر فرمانده شدم و قدير مرا به اورژانس رساند. شب را در اورژانس توي سنگري سپري كردم كه سنگر بي سيم بود. گاهي به خواب مي‌رفتم و گاهي بيدار مي‌شدم. من آن شب تمام صحبت‌هاي آقا مهدي را در بي س
يم شنيدم مگر مواقعي كه خوابم مي‌برد. عمده صحبت‌هاي آقا مهدي در بي سيم راجع به اكيپ تخريب بود كه قرار بود بروند برسند اتوبان و پل را منفجر كنند. مرتب حيدري، حيدري مي‌گفت. حيدري هم مسوول اكيپ تخريب بود. گه گاه به محمدزاده [ صفحه ۱۵۱] [فرمانده ادوات] مي‌گفت: محمدزاده اگه ۱۰۶ قابل داري، بفرست. آقا مهدي، اصغر قصاب را صدا مي‌زد. برخي مواقع كه بي سيم چي جواب مي‌داد، مي‌گفت: گوشي رو بده اصغر خودش صحبت كنه. بده جمشيد خودش صحبت كنه... صبح با قايق به همراه تعدادي ديگر از زخمي‌ها به اورژانس مادر و از آنجا به اهواز تخليه شديم. و اعزامم كردند مشهد. در مشهد توي بيمارستان مطلع شديم كه آقا مهدي شهيد شده است. وقتي خبر شهادت آقا مهدي در بيمارستان پيچيد نه تنها بچه‌هاي لشكر عاشورا، كه بچه‌هاي رزمنده مجروح در غم و ماتم فرو رفتند. انگار كه عزيزترين شان از دنيا رفته، چشم‌هاي همه گريان بود. خيال مي‌كرديم كه ديگر دنيا به آخر رسيده است. همه نقش مؤثر آقا مهدي را در جنگ مي‌دانستند. هنوز صدايش توي گوشم طنين داشت. [ صفحه ۱۵۳] https://eitaa.com/zandahlm1357
Part04_حاج قاسم.mp3
7.36M
📖کـــتاب صــوتی ؛« " حـــاج قـــاســم "» 🌴"خـــــاطـــرات خــــودنـوشــت ســردار شهیـــد حـــــاج قــــاسـم ســلیمــانـی « رضــوان الله تعــالـی» 🌴 قــسمــت: ۴ 🎧 🎧 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸