#یار_مهربان
معرفی کتاب «وقتی نفس هوا میشود» نوشتهی پال کلانیتی
مریم جهانگیری زرگانی
«وقتی نفس هوا می شود» داستان رویارویی یک پزشک جوان با مرگ را به رشته تحریر در آورده است. پال کالانیتی متخصص مغز و اعصاب بود. او در سن ۳۷ سالگی بر اثر سرطان ریه بی نفس شد. او پزشکی فوق العاده و انسانی متفکر بود و همیشه در طول زندگی سعی داشت که به معنای زندگی پی ببرد. این کتاب ابتدا مروری دارد بر خاطرات کل دوران زندگی پال و این که چرا بعد از تحصیل در رشته ی ادبیات، رو به پزشکی میآورد و تصمیم می گیرد که دکتر شود و بعد، چگونگی رویارویی با مرگ قریب الوقوعش، تمام آن لحظات تکان دهنده ی رنج آور و کنار آمدن با آن را شرح می دهد. بخش پایانی کتاب نیز نوشته ی همسر پال است که آخرین روزهای زندگی پال را ثبت کرده است.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#یار_مهربان
در بخشی از کتاب می خوانیم: «عکس های سی تی اسکن را سریع ورق زدم. تشخیص واضح بود: تومورهای درهم تنیده ی زیادی شش ها را گرفته بودند. ستون فقرات تغییر شکل داده، یک لُبِ کبد سراسر از بین رفته و سرطان به شدت گسترش یافته بود. من رزیدنت جراحی مغز و اعصاب بودم، که سال آخر آموزشم را می گذراندم. طی شش سال گذشته، نتایج چنین اسکن هایی را زیاد بررسی کرده بودم، به امید پیدا کردن روشی که شاید برای بیمار مفید باشد. اما این یکی فرق داشت: اسکنِ خودم بود. در بخش رادیولوژی نبودم، لباس جراحی و روپوش سفیدم را نپوشیده بودم، بلکه لباس بیماران را به تن و سرم وریدی به رگ، داشتم. از کامپیوتری که پرستار در اتاقم گذاشته بود استفاده می کردم. همسرم لوسی، و یک پزشک داخلی هم کنارم بودند. هر عکس را دوباره بررسی کردم: پنجره ی شش، پنجره ی استخوان، پنجره ی کبد، از بالا به پایین مرور می کردم، بعد از راست به چپ، جلو به عقب، درست همان طور که آموزش دیده بودم. انگار می خواستم چیزی پیدا کنم که تشخیص را تغییر بدهد.»
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#یار_مهربان
معرفی کتاب «نیمدانگ پیونگ یانگ» نوشتهی رضا امیرخانی
مریم جهانگیری زرگانی
کتاب «نیم دانگ پیونگ یانگ» نوشته ی «رضا امیرخانی» سفرنامه و مجموعه خاطرات او از سفر به کره ی شمالی است که توسط انتشارات افق منتشر شده است. کره ی شمالی کشوری عجیب و پر رمز و راز است. از آن جهت که این کشور برای مردم دنیا جای ناشناخته ای است و اخباری که از آن به گوش می رسد هم عجیب و باورنکردنی است. موضوع عدم ارتباط با جهان خارج باعث شده تا روایت های ضد و نقیضی از این کشور در دسترس ما باشد. هنوز هم نمی دانیم واقعاً کیفیت زیست مردم کره شمالی چطور است و آیا آن ها در یک کلام «خوشحال» هستند یا نه! رضا امیرخانی که همراه هیئت مؤتلفه ی اسلامی به کره ی شمالی سفر می کند، خاطرات سفرش را در کتاب نیم دانگ پیونگ یانگ نوشته است. رضا امیرخانی گفته که در این کتاب سعی کرده روایت هایی از کره شمالی به دست ما برساند که دور از غرض ورزی های غربی است. قدرت نگارش امیرخانی در بیان موضوعات مهم و پیچیده به زبانی ساده است. به حدی که اگر به علوم سیاسی هم علاقه مند نباشید، این کتاب امیرخانی را می توانید به راحتی بخوانید و درکش کنید.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#یار_مهربان
در بخشی از کتاب می خوانیم: «می گویم نه! ماه مبارک سفر نمی آیم... اصلاً برکاتی در ماه مبارک هست که در ماه های دیگر نیست... شما به ز من می دانید، باید از این فیوضات استفاده کرد... عمر برف است و آفتاب تموز... حسین خودش چوب این منبرها را رنده کرده است. به تأسف سری تکان می دهد و می گوید:
ـ سفری بود به کره ی شمالی...
بیس جامپ و سقوط آزاد از منبر می پرم پایین؛ جوری که عبا و عمامه همان بالا جا می ماند!
ـ کره ی شمالی؟! می آیم! همین امروز هم اگر باشد، می آیم.
ـ هنوز نگفته ام هم سفران مان را...
ـ می آیم... بدون شرط!
به فرودگاه امام خمینی که می رسیم تقریباً همه چیز همان جور است که حدس می زدم. سه نفر از حزب مؤتلفه آمده اند و دو نفر هم با تجهیزات عکاسی و فیلم برداری. من کت را گذاشته ام در کاور و کنار کیف دستی می آورمش تا فردا در فرودگاه پیونگ یانگ بپوشم، اما باقی تقریباً همه مرتب و یک دست، کت و شلوار پوشیده اند.»
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#یار_مهربان
معرفی کتاب «خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پارهوقت» نوشتهی الکسی شرمن
مریم جهانگیری زرگانی
کتاب «خاطرات صددرصد واقعی یک سرخ پوست پاره وقت» نوشته ی «شرمن الکسی» با ترجمه ی رضی هیرمندی در نشر افق چاپ شده است. این کتاب در سال ۲۰۰۷ انتشار یافت و برنده ی جایزه ی کتاب سال آمریکا شد. این کتاب داستان زندگی آرنولد اسپیریت جونیور از زبان خود اوست. آرنولد سرخ پوستی است که به دلیل مشکلی که در هنگام تولد برایش پیش آمد، سرش با بقیه ی بدنش تناسب ندارد. علاوه بر این ایراد ظاهری، چشم هایش نیز ضعیف است و به جای ۳۲ تا دندان ۴۲ دندان دارد. بی نهایت لاغر است و سرش، دستانش و پاهایش متناسب با بدنش نیست و بزرگ است. زبانش می گیرد و از همه بدتر، مدام یکی از پاهایش به دیگر گیر می کند و زمین می خورد.
آرنولد تصمیم می گیرد که از محله ی سرخ پوست ها بیرون برود. او که به نقاشی و کشیدن کاریکاتور علاقه مند است، می خواهد به مدارس دولتی سفیدپوست ها در واشنگتن برود. این تصمیم مشکلات زیادی را هم از سمت سرخ پوست ها و هم از سوی سفید پوست ها برای او رقم می زند. بروس بارکوت، منتقد روزنامه نیویورک تایمز، کتاب خاطرات صددرصد واقعی یک سرخ پوست پاره وقت را به خاطر تلخی شیرین آن ستوده است. او می گوید که این کتاب خواننده را درآن واحد به خنده می اندازد و اشکش را درمی آورد. دلیل این موضوع را صداقت مثال زدنی نویسنده می داند که خواننده را پایبند کتاب می کند.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#یار_مهربان
در بخشی از کتاب می خوانیم: «دقیق ترش را بخواهید، نه، آب نبود. راستش به دنیا که آمدم مایعِ نخاعی داخل جمجمه ام بیش از اندازه بود. اما مایع نخاعی مغز اصطلاحِ شیکِ دکترها برای روغن داخلِ مغز است. روغن مغز توی لوب ها همان کاری را می کند که روغن ماشین توی موتور. یعنی باعث می شود قطعه ها نرم و روان کار کنند. اما وضع من وارونه بود یعنی موقع تولد توی جمجمه ام آن قدر روغن بود که کم کم غلیظ، چندش آور و قروقاتی شد و برعکس کار را خراب کرد، تا جایی که موتورِ فکر کردن و نفس کشیدن و زندگی کردنم به پِت پِت افتاد و خفه کرد. مغزم داشت توی روغن غرق می شد. اوضاع کلاً شلم شوربا و خنده دار شده بود؛ مغزم شده بود عینهو یک ظرف سیب زمینی سرخ کرده ی غول پیکر. حالا اگر جدی تر و شاعرانه تر و دقیق ترش را بخواهید: «به دنیا که آمدم روی مغزم آب بود.»
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#یار_مهربان
معرفی کتاب «خاطرات پسربچهی شصت ساله» نوشتهی حمید جبلی
ماه منیر داستانپور
مرور خاطرات یکی از آن کارهای جذابیست که هیچ وقت برای آدمی قدیمی و تکراری نمی شود و هر بار نکته ی جدیدی از گذشته به یاد می آوری که کامت را شیرین می کند. حالا تصور کنید کسی که مشغول بیان خاطرات است، پیرمردی شصت و چند ساله باشد متعلق به دهه ی سی شمسی و اهل تهران قدیم که دنیایی از اتفاقات جذاب و شیرین را در گوشه و کنار ذهنش بایگانی کرده و حالا می خواهد آن ها را با دیگران به اشتراک بگذارد! آن هم به زبان یک پسربچه که شصت سال پیش زندگی می کرده است. حمید جبلی، نویسنده، بازیگر و کارگردان ایرانی، از آن دسته آدم هاییست که می داند چطور لبخند به لب مخاطبش بیاورد . او نه اهل غوغاست و نه مسخره باز است! طبع نمکینی دارد و قلمی روان و زیبا که می تواند به خوبی از آن استفاده کند. او در کتاب دو جلدی خاطرات پسربچه ی شصت ساله داستان زندگی خودش را با کلام و لحن یک پسربچه برای مخاطب تعریف می کند. خاطراتی که از دوران جنینی او شروع می شود و تا سال ها بعد از به دنیا آمدنش ادامه پیدا می کند و روزگار شصت سال پیش را برای مخاطب کتاب خوان به تصویر می کشد.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#یار_مهربان
در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:
«مادر گفت: «وقتی یک مرد با زنی ازدواج می کند ، آقایی که آن ها را عقد می کند یک دعا می خواند و آن ها بعد از آن پدر و مادر می شوند.»
خیلی فکر می کردم این دعا را من و خیلی دخترهای دیگر هم مثل فرزانه شنیده بودیم. چرا ما بچه دار نشدیم؟ بالأخره پیش عزیز رفتم که تمام جواب ها را می دانست. او گفت: «وقتی دو تا آدم هم دیگر را خیلی دوست داشته باشند، خداوند بچه ای در باغچه برایشان می گذارد تا بزرگ کنند.»
نزدیک چندین ماه بود که باغچه را می جوریدم. من و عزیز که این قدر همدیگر را دوست داریم. نکند بچه ای زیر بوته ها داشته باشیم و آن را پیدا نکنیم؟ آخر در تمام عروسی ها و عقدکنان ها من بغل عزیز بودم و دعای اقایی را که عقد می کرد می شنیدیم. ولی در باغچه خبری از بچه نبود که نبود.»
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#یار_مهربان
فضای شهر تبریز، بازار قدیمی و سرپوشیده ی فرش، جنگل ها، مراتع و کوه های اطراف تبریز، به خوبی در رمان توصیف و فضاسازی شده اند. اما مضمون داستان، به پیوند ناگسستنی طبیعت با انسان اشاره دارد. پیوندی که معنا و عرفان را در لایه های لطیف روح بشری به حرکت در می آورد و اگر به عمق آن توجه کنیم، فلسفه ی وجود آدمی می شود.
کربلایی لو، در نگاه اول، یک داستان محیط زیستی نوشته است؛ و ما را وارد حلقه ی نگهبانان طبیعت می کند. لکن در نگاه موشکافانه، به دنبال نشان دادن مأمنیست که ذهن آشفته و روح متلاطم انسان معاصر را به آرامش می رساند. همچنین فرهنگ و زبان آذری، در بخش هایی از کتاب، برجسته بوده و دیالوگ ها با ترجمه ی فارسی آمده اند. مطالعه ی این رمان را به جوانانی که خوش دارند با کلمات، درگیر شوند، توصیه می کنم.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#یار_مهربان
معرفی کتاب «قاراچوبان» نوشتهی مرتضی کربلایی لو
رؤیا حسینی
در توالی تاریخ، بینش ها و ارزش ها، به شکل افسانه و اسطوره درمی آیند تا نسل به نسل منتقل شوند و ماندگار بمانند. افسانه ی قاراچوبان، در معنای چوپان بزرگ، انسان برگزیده ایست که رهبری و هدایت دیگر شبانان و چوپانان را به عهده دارد.
فضای رمان قاراچوبان هم، به همین تناسب، رازآلود و افسانه ای است. عیار، پسر هفده ساله ی باهوشی است که هنوز نمی داند باید در کدام سمت وسو قرار بگیرد. نه انگیزه ای برای ادامه تحصیل دارد و نه سر هیچ کاری، به ثبات می رسد. سید که مرد جاافتاده و جبهه رفته ای است، به او دفتری در کتاب خانه می دهد تا کارهای بخش ادبیات داستانی را انجام دهد. عیار در رودربایسی قبول می کند، اما بلافاصله نامه ی استعفایی می نویسد. اما از طبقه ی بالا ی دفتر عیار، صدای سِحرآمیز نغمه ی دختری می آید که او را میخ کوب می کند. عیار ناخودآگاه برای شنیدن مکرر صدا، به کار ادامه می دهد. اما او یک دختر معمولی نیست.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#یار_مهربان
معرفی کتاب «مثل نهنگ نفس تازه میکنم» نوشتهی معصومه امیرزاده
هانیه عدالتی
نهنگ ها برای تنفس و ادامه ی زندگی باید روی آب بیایند و به جهان پیرامون مسلط شوند و دوباره به زیر آب بروند. این فرایند شبیه زندگی ما آدم هاست؛ هر از گاهی باید سر از روزمرگی های زندگی بیرون بیاوریم و جهانی را که برای خودمان ساخته ایم را از بالا نگاه کنیم. نفسی تازه کنیم و با انرژی مضاعف به ناگهان زندگی بازگردیم. مخصوصا
زن ها که بعد از ازدواج و بچه دار شدن، دچار تحول عظیمی می شوند و گاهی فرسنگ ها با جهان قبل شان فاصله می گیرند. کتاب «مثل نهنگ نفس تازه می کنم» نوشته ی «معصومه امیرزاده» داستان این تحول است. شخصیت اصلی داستان، زنی به نام مستوره است. که خود را در اوج رسیدن به خواسته هایش می بیند متوجه می شود که باردار است و از نظر او این اتفاق، یعنی رها کردن تمام موقعیت ها و موفقیت هایش. او سرگردان است و می خواهد هرطور شده خود را نجات دهد. کشمکش های زیادی را از سر می گذراند تا جایگاه خود را دوباره در جهانش پیدا می کند و به آرامش می رسد. مستوره نمایی از همه ی زن های ایرانی است. هر چند شخصیت او متفاوت از خیلی از زن هاست؛ ولی دغدغه و فکرهای مشترکی با غالب زن ها دارد.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#یار_مهربان
معرفی کتاب «مثل نهنگ نفس تازه میکنم» نوشتهی معصومه امیرزاده
هانیه عدالتی
نویسنده با پیش بردن داستان زندگی شخصیت اصلی، روند بزرگ شدن، پخته شدن و تکامل روحی یک زن در مسیر مادری را به خوبی نشان می دهد. او مسیر زیبایی را پیش پای شخصیت می گذارد و با کمک آموزه های دینی و روان شناسی، او را از رنج های پنهان زندگی می رهاند. کتاب «مثل نهنگ نفس تازه می کنم» را انتشارات کتابستان منتشر کرده است. نثر کتاب زیبا و گیراست و خواننده را با خود همراه می کند. این کتاب دریچه ای نو به دنیای زنان می گشاید و خواندنش را به تمام زنان و دختران ایرانی و هر مردی که به دنبال درک بهتری از احساسات پنهان و آشکار یک زن در زندگی است، پیشنهاد می کنم. در بخشی از کتاب میخوانیم: «اگر پدرم فقط مرا به عنوان دختر خانه نمی خواست، اگر امیریل فقط مرا به عنوان مادر بچه هایمان نمی خواست، اگر سرهنگ فقط مرا به عنوان یک کارمند نمی خواست، اگر همه ی مردها باور می کردند که هر زن می تواند وجودی تودرتو باشد، این لطیف ِ قدرتمند، این ظریف مقاوم را باور می کردند و نمی خواستند هرکدام به نفع اعتقادات شان چیزی از او بکنند و دور بیندازند، شاید سقف ها پنجره می شدند و امنیت و آزادی باهم صلح می کردند.»
«زنی در من هست که همین قدر آرام و نترس است، اما زن دیگری هم لب طاقچه ی دلم نشسته؛ زن نه، دختربچه ای که پاهایش را تکانل می دهد و وقتی می ترسد؛ پشت چادر بی بی قایم می شود. از من فقط همین زن شجاع را دیده اند.»
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#یار_مهربان
معرفی کتاب «مغزنوشتههای یک نوزاد» نوشتهی مهرداد صدقی
ماه منیر داستانپور
در دنیای پر هیاهو و پر کشمکش امروزی که هر روز و هر ساعت کام آدم ها با جنگ ، فقر و بی عدالتی های دوروبرش تلخ می شود، بد نیست گاهی زندگی را از دید صلح طلب و بازیگوش نوزادی ببینیم که حتی حرف آدم را نمی فهمد. نگاه او به جهان اطرافش برای ما آدم های درگیر مصیبت های بزرگسالی ، نه تنها خالی از لطف نیست، بلکه می تواند لبخند به لبمان بنشاند و به اندازه ی چند دقیقه ای که مشغول خواندن کتابیم، از دنیای خودمان جدا شویم و یاد روزهایی را برای خود زنده کنیم که چیزی از آن در خاطرمان نمانده! مهرداد صدقی، نویسنده ی طنزنویس ایرانی که اولین بار او را با کتاب آبنبات هل دار شناختیم، این بار دست به کار نوشتن از دنیای یک نوزاد شده، و در کتاب مغز نوشته های یک نوزاد سعی دارد از زبان او با مخاطب صحبت کند.
در بخش هایی از این کتاب از زبان یک نوزاد می خوانیم:
«همه خارجی حرف می زنند و اصلا نمیفهمم چه میگویند. فکر کنم در یک کشور خارجی به دنیا آمدهام. فعلا فقط زبان نی نی ها را متوجه می شوم؛ چون همه شان برای حرف زدن به زبان مادری گریه می کنند.»
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#یار_مهربان
معرفی کتاب «سرزمین پرتقالهای غمگین» نوشتهی غسان کنفانی
در شبی هولناک، صدای مهیب انفجار و شعله های آتش و دود در شهر عکا، واقع در کشور فلسطین پیچید و صبح، خانواده های بسیاری، وحشت زده شهر را ترک کردند. غسان کنفانی و خانواده اش نیز همراه با همین جمعیت از شهر گریختند. در تمام طول مسیر باغ های پرتقال و یک به یک درختان پربار نارنجی و سبز از مقابل شان می گذشت و صدای تیراندازی های پیاپی بدرقه شان می کرد. جنگ به دنبال شان بود و آن ها خانه ها و درخت های پرتقال را در سرزمینشان رها کردند تا شاید در آینده ای نه چندان دور برای پس گرفتن شان بازگردند. کتاب سرزمین پرتقال های غمگین، دومین مجموعه داستان کوتاه غسان کنفانی نویسنده ی بنام فلسطینی، و از آثار برجسته ی اوست. این داستان ها با نثری اندوه بار و لطیف، شرحی از رنج ملت فلسطین را در مواجهه با اشغال سرزمین هایشان و داستان آوارگی از سرزمین مادری و مبارزه برای بازپس گیری آن، روایت می کند. این کتاب
شامل ۸ داستان کوتاه است که برخی در قالب نامه و به زبان های اول شخص و سوم شخص نوشته شده است. وقایع کتاب در کشورهای فلسطین، لبنان، کویت و عراق می گذرد که خود گویای آوارگی فلسطینیان در جهان امروز است.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#یار_مهربان
شخصیت های کتاب کسانی هستند که جنگ ریشه های باغ های پرتقال شان را سوزانده و دیگر نه در سرزمین خودشان جایی دارند، نه خانه و امنیتی در کشوری دیگر. غسان کنفانی، نویسنده، روزنامه نگار کردتبار، از شخصیت های مهم مبارزات فلسطین و سردبیر روزنامه ی الهدف، متعلق به سازمان جبهه مردمی برای آزادی فلسطین بود. او که در سال ۱۹۷۲ در شهر بیروت، طی یک بمب گذاری توسط موساد ترور شد، به عنوان یکی از سمبل های مقاومت فلسطین در میان آزادی خواهان جهان شهرت دارد. در بخشی از کتاب می خوانیم:
«چه می خواستم بگویم؟ بله، می خواستم قصه ی آن مشتری را تعریف کنم که هرشب سه دانه خرمای عجوه از من می خرد. او مشتری خاصی است، چنان خاص که حداقل جلوی دوستان غبطه برانگیز است. از طرفی این مشتری خاص، منِ پیرمرد خرمافروش را دوست خود می پندارد. حاشیه ی سودم بسیار اندک است، ولی با این حال الحمدلله، کافی است. من خودم سه خرمای عجوه را به قیمت دو فرانک می خرم و دانه ای یک فرانک می فروشم، نه تنها قضیه فقط این نیست، بلکه بسیاری از مشتری ها، بی آنکه خرمای عجوه ای از من بگیرند، یک فرانک میپردازند و این قسمت محبوب من است. بله، می خواستم داستان آن مشتری را برایت تعریف کنم، ولی چه باعث شد که فراموش کنم؟! آه، بله! آن نیروی پلیس
صورت زخمی.»
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#یار_مهربان
معرفی کتاب «من شیرین ابوعاقله هستم» ترجمهی شهریار شفیعی
کتاب «من شیرین ابوعاقله هستم»، با تمرکز بر زندگی، حرفه و شهادت خبرنگار فلسطینی شبکه الجزیره، به ترجمه شهریار شفیعی و توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شد. این اثر به جنبههای مختلف زندگی شیرین ابوعاقله، از خبرنگاری در خط مقدم جنگ تا شهادت او می پردازد.
این کتاب، با نگاهی جامع به زندگی و حرفهای خبرنگاری شیرین ابوعاقله، خبرنگار فلسطینی الجزیره، پرداخته شده است. این اثر که توسط شهریار شفیعی تحقیق و ترجمه شده است، عنوان دیگری از مجموعه «رنج تو جاریست» بوده و به فعالیت های این خبرنگار جنگ و شهادت می پردازد.
شیرین ابوعاقله از سال ۱۹۹۷ به عنوان یکی از خبرنگاران زن الجزیره، در کنار ولید العُمری و تیمی کوچک در دفتر الجزیره در فلسطین، فعالیت خود را آغاز کردند. گزارشهای میدانی او، صدای فلسطینیان را به سراسر جهان عرب منتقل کردند و باعث پیوند دوباره فلسطینیان از هم جدا شدند. این کتاب ترجمه ای از یک اثر واحد نیست، بلکه مجموعهای از مقالات، روایات و اخبار منتشر شده در زندگی و شهادت این خبرنگار برجسته است که منابع معتبری به عنوان مؤسسه مطالعات فلسطین، نیویورک تایمز، پست واشنگتن و الجزیره به آن اعتبار داده اند.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#یار_مهربان
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«چهره ی شیرین به دلیل گزارش هایش در طول ربع قرن گذشته برای الجزیره و برای همه ی مردم فلسطین و عرب منطقه، چهرهای آشنا بود. او صدای فلسطین را از طریق صدها گزارش میدانی خود به گوش جهانیان رساند و تصویرش در وجدان عربی-اسلامی با آرمان فلسطین پیوند خورد. ویدئوها و عکس های لحظات آخر زندگی شیرین و جزئیات به نمایش گذاشته شده وحشتناک اند. همراهان او به «عمدی بودن» آن اتفاق شهادت می دهند. اما موضوعاتی که در این جنایت نباید فراموش شود، نام قربانی است. «شیرین ابوعاقله.»
این اثر علاوه بر بازتاب چهره خبرنگاری شجاع، ابعاد انسانی و اجتماعی از فعالیت های او را نیز برای خوانندگان تبیین کرده و به بیان جزئیات شهادت و وقایع مرتبط با او می پردازد.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#یار_مهربان
معرفی کتاب «خون خرگوش» نوشتهی رضا زنگی آبادی
زهرا افخمی نیا
خون خرگوش داستان تلخ جمعی از آدم هایی است که هرکدام را علتی به حاشیه شهر و زندگی فلاکت باری که دارند کشانده. از بین همه ی معتادها و خلاف کارها، فریبا و پدرش هم در این گودال حاشیه شهری زندگی می کنند. هرکدام از آدم های داستان یک غار برای زندگی دارند و اگر شانس همراه شان باشد یک بالاپوش برای زنده ماندن در سرما.
خون خرگوش داستان فریباست. دختری که شاهد صحنه ی مرگ خواهرش بوده. واگویه های فریبا با خواهرش فرخنده و میل فریبا به بیرون کشیدن خود از زندگی ای که نکبت و خون فقط قسمت کوچکی از آنست. قصه را پیش می برد. فریبا نوجوانی تنهاست که همه ی مردهای اطرافش قصد سوءاستفاده از او را دارند. دختری که آگاه به خطر های اطرافش است. در گیرودار یکی از قتل هایی که در داستان رخ می دهد با سرهنگی آشنا می شود که نویسنده است. آشنایی با این شخص مسیر جدیدی را به روی فریبا می گشاید. او از پدرش و کارهای او فراری است و پدرش مجنون وار به دنبال فریباست تا مثل سابق پول او را بگیرد و او را به قیمتی اندک به یکی از همان مردها بفروشد. خون خرگوش داستان حرکت فریبا از قعر تاریکی و رنج زندگی اش است به نور. شخصیت پردازی و فضاسازی، روند داستان را مانند یک فیلم پیش می برد. و مخاطب همراه با راوی تلخی ها را می چشد و غم را مزه می کند. تلاش فریبا برای عبور از این رنج و رسیدن به روشنایی، ارزشمند است و چیزی که او را برای ادامه مسیر توانمند می کند، «امید» است.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#یار_مهربان
در بخشی از کتاب میخوانیم:
خدمت جناب سروان نعمت جودت سلام عرض می نمایم. من فریبا بارزنگی هستم. خواستم بگویم ما برای شما دوتا فرفره تهیه کردیم. چندبار آمدیم جلو آگاهی. یک بار سرباز جلوی آگاهی ما را مسخره کرد و خندید. یک بار هم با نیازولولی آمدیم. یک سرباز دیگر به فرفره ها نگاه کرد و حرف بدی زد. گفت راست می گویند که نعمت جودت دیوانه شده است. ببخشید ما حرف بد سرباز را گفتیم. یک بار دیگر هم تنهایی آمدیم، یک سرباز دیگر گفت شما را بازخرید کرده اند. ما نمی دانیم بازخرید چیست. پدرمان هم نمی داند، نیازو هم نمی داند، نجیبو که پیرمرد است و لولی است و این فرفره ها را مجانی به ما داده است هم نمی داند. دکتر می داند ولی این قدر قاتی پاتی حرف زد که ما باز هم نفهمیدیم. ما آدرس مجله را هم پیدا کردیم، یک بار صبح با نیازو و اژدرو رفتیم بسته بود. یک بار هم تنهایی بعدازظهر رفتیم، باز بسته بود. ما آدرس دیگری از شما نداریم. این نامه را به صندوق پستی مجله می فرستیم شاید به دست شما برسد و ما بتوانیم دوتا فرفره ای که شما از ما خواسته بودید به دست تان برسانیم.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#یار_مهربان
معرفی کتاب «جنون خدایان» نوشتهی امیر خداوردی
زهرا افخمی نیا
بیماری روانی همه گیری در آذربایجان شایع می شود، که فرد بیمار، ادراکات فرد واقعی دیگری را در ذهنش تجربه می کند. چون اولین بیمار، سلین نام دارد، بیماری را مرض سلین می نامند. در این میان دکتر خالد بیات موسسه ای تأسیس می کند که بر اساس آن بیماری های ذهنی و روانی اشخاص را بهبود میدهد. او برای رسیدن به خوشبختی، یک سبک زندگی ارائه می دهد، اما بیشتر به ترویج خرافات می پردازد. سلین تصمیم میگیرد که از دکتر خالد و موسسهاش شکایت کند... امیر خداوردی، زمانه ی اختلافات جمهوری آذربایجان و ارمنستان را دستمایه ی داستان قرار داده و جهان داستانی خود را
خلق کرده است. نویسنده به شکلی غیر مستقیم و نامحسوس به چگونگی نفوذ باورهای خرافه در عقاید مذهبی مردم اشاره می کند.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#یار_مهربان
ایده ی اولیه ی کتاب، جذاب و بدیع است اما داستان کند و آهسته پیش می رود و بیشتر به کشمکش های ذهنی و درونی شخصیت ها می پردازد. نیمه ی دوم داستان که راوی عوض شده و ما از ذهن سلین وارد ذهن افراد دیگر مانند الچین می شویم، بر جذابیت کار افزوده می شود. دیالوگ ها و فضاسازی های اثر، نشان دهنده ی توانمندی نویسنده در استفاده درست از کلماتاند. فلسفهبافیهای شخصیت ها، جالب و چالش برانگیز هستند اما گاهی زیاد تکرار می شوند یا طولانی می شوند و خستگی ایجاد می کنند.
از نکات قوت داستان، ویژگی های کوچک و ظریفی هستند که شخصیت ها را منحصربه فرد می کنند. مانند مگسی که همیشه اطراف آقای «بو» می چرخد. همچنین نام کتاب و نام گذاری شخصیت ها هوشمندانه و مؤثر بوده است. این رمان تألیفی نسبتا حجیم، برای دوست داران ادبیات داستانی و خوانندگان رمان، گونه جدیدی از داستان را ارائه میدهد.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#یار_مهربان
معرفی «مترسک مزرعه آتشین» نوشتهی داوود امیریان
سمیه سلیمانی شیجانی
تصور ما از مزرعه وسعتی است سرسبز. زمینی که ثمر می دهد و ثمره اش موجب خوشحالی است. مزرعه می تواند در تصور آدم ها، شکل دیگری هم به خود بگیرد و ثمره اش خون و ویرانی باشد درست شبیه همان مزرعه ای که آیدین قصه ی مترسک های مزرعه ی آتشین در آن قدم گذاشت و زیر و رویش کرد.
قصه ی آیدین از روزهایی شروع می شود که یک بی خوابی شبانه دردسرهای بزرگی را برایش به وجود آورد و او را مجبور به باج دادن کرد. آیدین که از ترس، تمام خواسته های نامعقول هم کلاسی قلدرش را بی چون وچرا اجرا می کند در خلال حوادث و ماجراهای داستان به جایی می رسد که شجاعانه در مقابل دشمن تا دندان مسلح ایستادگی می کند و سر از مزرعه ی آتشین درمی آورد.
مترسک های مزرعه ی آتشین رمان نوجوانی است که سال های جنگ را روایت می کند. فراز و نشیب ماجراهای داستان از کلاس درس تا دل جبهه و جنگ، مخاطب را با خود همراه و جذابیت اثر را دوچندان می کند. آیدین نوجوانی است که مثل همه ی پسران هم سن و سال خودش دغدغه هایی دارد و در مسیر رسیدن به خواسته های روزهای پر تب وتاب نوجوانی، موانعی بر سر راهش قرار می گیرد. تلاش آیدین برای رفع این موانع داستانی خواندنی را رقم می زند. روایت زندگی روزمره ی پسران نوجوان در ابتدای داستان، تصویر خوبی از فضای کشور، در سال های دفاع مقدس ارائه می کند.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#یار_مهربان
کمی جلوتر، نامه های آیدین از فضای جبهه و جنگ چهره ی جدیدی به رمان می بخشد و در کنار این تنوع اواخر داستان چرخشی جذاب به خود می گیرد و مخاطب نوجوان را به فضای جنگ رودررو با دشمن بعثی می برد. گنجاندن طنزی لطیف توسط شخصیت پردازی ها، قدرت انعطاف داستان را بالا می برد. وجود شخصیت های مختلف که هر کدام نماینده ی بخشی از جامعه هستند هم از دیگر نقاط قوت کتاب به حساب می آید.
نویسنده در خلال داستان از به تصویر کشیدن روابط عاطفی و خانوادگی غافل نمانده و با تأکید بر مفاهیم اخلاقی کلی چون ضرورت مهارت آموزی، لزوم مشورت با بزرگ ترها و ایستادگی در مقابل ظلم، رمانی عرضه داشته که علاوه بر مخاطب نوجوان برای مخاطب بزرگ سال هم خالی از لطف نیست. مترسک های مزرعه ی آتشین با نگاه دقیقی که به رفتارهای سال های نوجوانی داشته از محدودیت زمانی رها شده است. به این معنا که نوجوان امروزی هم به راحتی می تواند با فضای داستان ارتباط برقرار کند. روانی زبان اثر و استفاده از نثری ساده و دل نشین از دیگر نقاط قوت کتاب است. مترسک های مزرعه ی آتشین به قلم توانمند آقای داوود امیریان چهره ی نام آشنای رمان نوجوان نوشته شده و از پرفروش های بازار کتاب است.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#یار_مهربان
معرفی کتاب «شمعون جنی» نوشتهی محمدرضا حدادپور جهرمی
ماه منیر داستانپور
محمد از آن دسته آدم هایی است که به عنوان پر افتخار سرباز گمنام امام زمان عجل الله تعلی فرجه الشریف دست یافته است. او مثل بسیاری از هم قطارانش، جانش را کف دست گرفته و برای حفظ و حراست از سرزمین اسلامی ایران، با هر دشمنی که چشم به این آب و خاک داشته باشد، می جنگد. اما کار این سربازان از جان گذشته زمانی سخت تر می شود که مجبور باشند با هم پیمانان ماورائی دشمنان ایران اسلامی بجنگند. دشمنانی از جنس اجنه و شیاطین!
محمدرضا حدادپور جهرمی، در کتاب شمعون جنی که توسط انتشارات حداد به چاپ رسیده است، داستانی بر مبنای واقعیت را روایت می کند که به یکی از مأموریت های مردی به نام محمد و دوستش جلیل می پردازد که باید جاسوسی را پیدا کنند که سری ترین پرونده ها را در اختیار اسرائیل قرار می دهد. آن هم در حالی که هیچ رد و نشانی از او وجود ندارد. جاسوسی به نام شمعون و از جنس جنیان!
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#یار_مهربان
در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:
حاجی همان طور که آرام آرام با دست گره کرده به شکم و روده ی بهمن می زد، ادامه داد و گفت: «اینجایی شمعون؟!» محمد و جلیل تا این را شنیدند، وسط آن تکان های بهمن بیچاره، به هم نگاه کردند و چاره ای به جز ادامه ی کار نداشتند، چون کسانی که در اتاق کنترل و پای دوربین بودند، از ترس بلند شدند و اتاق را ترک کردند و رفتند. حاجی ادامه داد: «تو بدن این بنده خدا چیکار می کنی؟ پیدات کردم ملعون! پیدات کردم، دشمن خدا! پیدات کردم، کافر!»
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
صفحهی ما در اینستاگرام:
https://B2n.ir/g80625