قسـم به معنی «لا یمکـن الفـرار از عشـق»
که پر شده است جهان از حسین، سرتاسر
نگاه کن به زمین! ما رَأیتُ اِلّا تن
بـه آسـمان بنـگر، ما رَأیـتُ اِلّا سـر
همان سری که یُحِبُّالجمال محوش بود
جمیـــل بـود ؛ جمیــلا بـدن، جمیــلا ســــر
ســری کہ با خـودش آورد بهتـرین ها را
که یکبهیک همه بودند سروران را سر
بنـازم اُمّ وَهَـب را به پارهٔ تن گفت:
برو به معرکه با سر، ولی میا با سر
خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشــت لحظـهٔ آخــر بـہ پای مـولا، ســــر
در این قصیده ولی آنکه حُسن مطلق شد
هـمان سـری سـت کـه بـرده برای لیـلا سـر
امام غرق به خون بود و زیرلب میگفت:
بـه پیشـــگاه تـو آورده ام خـدایــا ســــر
میـان خــاک کــلام خـــدا مـقـطـعـہ شـــد
میان خاک، الف، لام، میم، طاها، سر
حــــروف اطهــــر قـــرآن و نــعل تــازهٔ اســـــب
چه خوب شد که نبوده ست بر بدنها سر
نبــــرد تــن بــه تــن آفـــتـاب و پیـــــکر او
ادامہ داشت ادامہ، سہ روز... اما سر،
جدا شده ست و سر از نیزهها درآورده ست
جدا شده ست و نیــفتاده اســت از پا، ســــر
صـــدای آیــهٔ «کهــــف الرّقــــیم» مـے آیــــد
بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر
بسوزد آن همہ مسجد، بمیرد آن اسلام
کـــــه آفـــــتـاب در آورده از کلـیـســــا ســــر
چه قدر زخم که با یک نسیم وا می شد
نســــیم آمــد و بر نیـــزه شد شکوفا ســــر
عقـیله غصه و درد و گلایه را به که گفت؟
به چوب، چوب محمل؛ نه با زبان، با سر