هدایت شده از داستانهای آموزنده
🚨#حکمتچونطلاست
✍مردی از حکیمی سؤال کرد:
اسرار حکمت و معرفت چگونه آموختی؟
حکیم گفت:
روزی در کاروانی مالالتجاره میبردم که در نیمروزی در کاروانسرا در استراحت بودیم که یکی از کاروانیان گوش بر زمین نهاد و برخاست و گفت :
صدای سُم اسبها را میشنوم، بیتردید راهزنان هستند.
🔹هرکس هر مالالتجارهای از طلا و نقره داشت آن را در گوشهای چال کرد.
من نیز دنبال مکانی برای چالکردن بودم که پیرمردی را در پشت کاروانسرا در سایه دیواری نشسته دیدم.
پیرمرد گفت :
قدری جلوتر برو، زبالههای کاروانسرا را آنجا ریختهاند. زبالهها را کنار بزن و مالالتجاره خویش در زیر خاک آنجا دفن کن.
🔸من چنین کردم. قافله راهزنان چون رسیدند زرنگتر از اهل کاروان بودند. وجببهوجب اطراف کاروانسرا را گشتند.
پس هرجا که زمین دست خورده بود کَندند و هرچه در زمین بود برداشتند.
و فقط یکجا را نگشتند و آن مزبله بود که تکبرشان اجازه نمیداد به آن نزدیک شوند تا چه رسد مزبله کنار زنند و زمین را تجسس کنند.
🔹آن روز از آن کاروان تنها من اموال باارزش و گرانقدر خود به سلامت در آن سفر به منزل رساندم.
و یاد گرفتم اشیای نفیس گاهی در جاهایی غیر نفیس است که خلق از تکبرشان به آن نزدیک نمیشوند.
از آن خاطره تلخ ترک تجارت کردم و در بازار مغازهای باز کردم و مسگری که حرفه پدرانم بود راه انداختم.
🔸روزی جوانی را که چهرۀ خشن و نامناسبی داشت در بازار مسگران دیدم که دنبال کار کارگری میگشت و کسی به او اعتمادی نمیکرد تا مغازهاش به او بسپارد.
وقتی علت را جویا شدم، گفتند:
از اشرار بوده و بهتازگی از زندان حکومت خلاص شده است.
وقتی جوان مأیوس بازار را ترک میکرد یاد گفته پیرمرد افتادم؛ که اشیای نفیس گاهی در جای غیرنفیس پنهان هستند.
🔹پس گفتم:
شاید طلایی بوده که به جبر زمان در زندان افتاده است.
او را صدا کردم و کلید مغازه را به او دادم. بعد از مدتی که کندوکاو کردم چیزهایی از توحید از او فراگرفتم که در هیچ کتابی نبود.
یافتم صاحب معرفت و حکمت است که از بد حادثه در زندان رفته است.
آری! هر حکمتی آموختم خدا به دست او بر من آموخت.
🚨#حکمتچونطلاست و برای یافتن طلا باید از تکبر دور شد و گاهی مزبله را هم برای یافتن آن زیرورو کرد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
هدایت شده از مصابره
(راه رستگاری)
5.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر غیرت داشته باشند تن به چنین مذاکره ای (با امریکا) نمیدهند
امام حکیم و غیور امت دامت برکاته
@mosaberh_nazari
✅ ماجرای خواندنی شهید مطهری و راننده تاکسی؛ آخوند سوار کنم ماشینم چپ میکند!
🔹حاج حسن مطهری برادر استاد میگوید: تابستان سال ۱۳۳۹ بود. شهید مطهری یک هفته در فریمان بودند و می خواستند به مشهد بروند. من با یکی دیگر از اقوام رفتیم ببینیم ماشین هست یا نه. یک تاکسی برای مشهد ایستاده بود که راننده اش یک پایش میلنگید و به «محمد لنگ» معروف بود. گفتم یک نفر جا دارید؟ گفت: بله. زود بیایید میخواهیم حرکت کنیم. دو زن و یک مرد هم عقب نشسته بودند.
🔹من آمدم منزل و با شهید مطهری به آنجا رفتیم. به آقای مطهری اشاره کردم و به راننده گفتم: مسافر مشهد ایشان است. تا این جمله را گفتم، با لهجه غلیظ فریمانی و با تعجب گفت: «اوه! آخوند برای ما آوردی؟! آخوند آمد و نیامد دارد! اگر آخوند سوار کنم یا ماشینم چپ میکند یا موتورش میسوزد!». بلافاصله پشت ماشین نشست و رفت.
🔹من و فرد همراهم که خیلی عصبانی شده بودیم، سریع سوار جیپمان شدیم و تعقیبش کردیم. وقتی به پمپ بنزین رسید، تا از ماشین پیاده شد من از پشت سر او را گرفتم و فرد همراه من به او ضربهای زد. راننده بنزین نزد و از همانجا به شهربانی رفت تا از ما شکایت کند.
🔹ما هم برگشتیم و رفتیم جای اول که آقای مطهری در آنجا منتظرمان مانده بود. ایشان تا ما را دید گفت: کجا رفتید؟ دعوا کردید؟ گفتیم: دیدید که چه گفت. آقای مطهری گفت: ما اینقدر در تهران از این حرفها میشنویم ولی هیچ اعتنایی نمیکنیم.
🔹ما درباره اتفاقاتی که افتاده بود چیزی به ایشان نگفتیم. بعد که به منزل رفتیم از شهربانی دنبال ما آمدند. یک افسر آنجا بود که از شانس ما فردی مذهبی بود. با عصبانیت به ما گفت: چرا او را زدید؟ جریان را گفتیم. افسر شهربانی به راننده گفت: این حرفها چیست که ماشینم با سوار کردن آخوند چپ میکند؟ تو باید هر مسافری را با هر تیپ و مرامی سوار کنی. آخوند باشد یا ارمنی! چرا این حرف را زدی؟
🔹در این بین مرحوم مطهری که از جریان باخبر شده بود، آمد و از راننده عذرخواهی کرد. افسر نگهبان به راننده گفت: برو صورتت را بشوی و رضایت بده. افسر نگهبان از ما هم پرسید: شما هم شکایت دارید؟ گفتیم: بله. وقتی راننده دید که مأمور شهربانی خیلی طرف او را نمیگیرد، از شکایت منصرف شد. مرحوم مطهری صورتش را بوسید و عذرخواهی کرد و بعد راننده رضایت داد. ما هم رضایت دادیم.
🔹بعد افسر شهربانی به راننده گفت: برو و این آقا را به مشهد ببر. گفت: نه، نمیبرم. اینها این بلا را سر من آوردهاند حالا من این آقا را سوار ماشینم کنم؟! افسر گفت: نمیبری؟ گفت: نه. گفت: پس دیگر حق نداری در این خط کار کنی. راننده وقتی این را شنید مجبور شد که آقای مطهری را سوار ماشینش کند و به مشهد ببرد.
🔹ما به برادرمان گفتیم حالا که این جریانات پیش آمده شما با این ماشین نرو. ممکن است اتفاقی بیفتد یا دوباره اهانتی به شما بشود که ایشان قبول نکرد و گفت: نه، میروم. مشکلی پیش نمیآید.
🔹ده، پانزده روز بعد میخواستم به مشهد بروم. دیدم همان راننده آنجا نشسته است. تا چشمش به من افتاد من را صدا زد و گفت: بیا کارَت دارم. با خودم گفتم: حتما میخواهد تلافی کند. راننده گفت: آن آقایی که آن روز آوردی و سوار ماشین ما کردی، که بود؟ گفتم: برادرم بود. گفت: باز هم به فریمان میآید؟ گفتم: تابستانها میآید.
🔹گفت: میخواهم دهانش را ببوسم، پایش را ببوسم. من بچه مسلمان هستم ولی از مسلمانی هیچ سرم نمیشود. ۴۵ سال از عمرم گذشته، نه نماز خواندهام، نه روزه گرفتهام و همه نوع عیاشی هم کردهام. ولی نمیدانم این آقا در راه مشهد با من چه کار کرد که مرا از این رو به آن رو کرد. گفتم: چطور؟ گفت: تا مشهد برای من صحبت کرد و مرا از این رو به آن رو کرد.
🔹بعد از چند روز زنگ زدم به برادرم و جریان را پرسیدم. شهید مطهری گفتند: ما که سوار تاکسی شدیم سر صحبت را با راننده باز کردم. اول که رویش را آن طرف کرده بود و اعتنا نمیکرد. کمکم که صحبت میکردم به حرفهایم توجه میکرد و نرمتر شد و به من نگاه میکرد. مدتی که گذشت به حرفهایم گوش میکرد.
🔹به مشهد که رسیدیم، میخواستم با بقیه مسافرها پیاده شوم ولی او نگذاشت و گفت: حاج آقا بشین با شما کار دارم. نمیدانم چه اتفاقی افتاده، من حالت دیگری پیدا کردهام. صحبتهای شما اینقدر در من اثر کرده که نمیدانم چه کار کنم. حالا میخواهم بروم حرم امام رضا(ع) توبه کنم اما بلد نیستم. چه کار کنم؟ به او گفتم: برو به امام رضا(ع) بگو از این تاریخ من همه گناهانم را کنار گذاشتم و میخواهم روزه بگیرم و نماز بخوانم.
🔹بعد آقای مطهری پشت تلفن گفتند: شرش را شما به پا کردید، خیرش برای این بنده خدا بود!
@arabsalehi_ir
هدایت شده از زنجان پرس
✅ولیالله انصاری فرماندار سلطانیه شد
فردا مراسم معارفه ولیالله انصاری با حضور معاون سیاسی برگزار میشود.
@zanjanpress
✅ ماجرای خواندنی شهید مطهری و راننده تاکسی؛ آخوند سوار کنم ماشینم چپ میکند!
🔹حاج حسن مطهری برادر استاد میگوید: تابستان سال ۱۳۳۹ بود. شهید مطهری یک هفته در فریمان بودند و می خواستند به مشهد بروند. من با یکی دیگر از اقوام رفتیم ببینیم ماشین هست یا نه. یک تاکسی برای مشهد ایستاده بود که راننده اش یک پایش میلنگید و به «محمد لنگ» معروف بود. گفتم یک نفر جا دارید؟ گفت: بله. زود بیایید میخواهیم حرکت کنیم. دو زن و یک مرد هم عقب نشسته بودند.
🔹من آمدم منزل و با شهید مطهری به آنجا رفتیم. به آقای مطهری اشاره کردم و به راننده گفتم: مسافر مشهد ایشان است. تا این جمله را گفتم، با لهجه غلیظ فریمانی و با تعجب گفت: «اوه! آخوند برای ما آوردی؟! آخوند آمد و نیامد دارد! اگر آخوند سوار کنم یا ماشینم چپ میکند یا موتورش میسوزد!». بلافاصله پشت ماشین نشست و رفت.
🔹من و فرد همراهم که خیلی عصبانی شده بودیم، سریع سوار جیپمان شدیم و تعقیبش کردیم. وقتی به پمپ بنزین رسید، تا از ماشین پیاده شد من از پشت سر او را گرفتم و فرد همراه من به او ضربهای زد. راننده بنزین نزد و از همانجا به شهربانی رفت تا از ما شکایت کند.
🔹ما هم برگشتیم و رفتیم جای اول که آقای مطهری در آنجا منتظرمان مانده بود. ایشان تا ما را دید گفت: کجا رفتید؟ دعوا کردید؟ گفتیم: دیدید که چه گفت. آقای مطهری گفت: ما اینقدر در تهران از این حرفها میشنویم ولی هیچ اعتنایی نمیکنیم.
🔹ما درباره اتفاقاتی که افتاده بود چیزی به ایشان نگفتیم. بعد که به منزل رفتیم از شهربانی دنبال ما آمدند. یک افسر آنجا بود که از شانس ما فردی مذهبی بود. با عصبانیت به ما گفت: چرا او را زدید؟ جریان را گفتیم. افسر شهربانی به راننده گفت: این حرفها چیست که ماشینم با سوار کردن آخوند چپ میکند؟ تو باید هر مسافری را با هر تیپ و مرامی سوار کنی. آخوند باشد یا ارمنی! چرا این حرف را زدی؟
🔹در این بین مرحوم مطهری که از جریان باخبر شده بود، آمد و از راننده عذرخواهی کرد. افسر نگهبان به راننده گفت: برو صورتت را بشوی و رضایت بده. افسر نگهبان از ما هم پرسید: شما هم شکایت دارید؟ گفتیم: بله. وقتی راننده دید که مأمور شهربانی خیلی طرف او را نمیگیرد، از شکایت منصرف شد. مرحوم مطهری صورتش را بوسید و عذرخواهی کرد و بعد راننده رضایت داد. ما هم رضایت دادیم.
🔹بعد افسر شهربانی به راننده گفت: برو و این آقا را به مشهد ببر. گفت: نه، نمیبرم. اینها این بلا را سر من آوردهاند حالا من این آقا را سوار ماشینم کنم؟! افسر گفت: نمیبری؟ گفت: نه. گفت: پس دیگر حق نداری در این خط کار کنی. راننده وقتی این را شنید مجبور شد که آقای مطهری را سوار ماشینش کند و به مشهد ببرد.
🔹ما به برادرمان گفتیم حالا که این جریانات پیش آمده شما با این ماشین نرو. ممکن است اتفاقی بیفتد یا دوباره اهانتی به شما بشود که ایشان قبول نکرد و گفت: نه، میروم. مشکلی پیش نمیآید.
🔹ده، پانزده روز بعد میخواستم به مشهد بروم. دیدم همان راننده آنجا نشسته است. تا چشمش به من افتاد من را صدا زد و گفت: بیا کارَت دارم. با خودم گفتم: حتما میخواهد تلافی کند. راننده گفت: آن آقایی که آن روز آوردی و سوار ماشین ما کردی، که بود؟ گفتم: برادرم بود. گفت: باز هم به فریمان میآید؟ گفتم: تابستانها میآید.
🔹گفت: میخواهم دهانش را ببوسم، پایش را ببوسم. من بچه مسلمان هستم ولی از مسلمانی هیچ سرم نمیشود. ۴۵ سال از عمرم گذشته، نه نماز خواندهام، نه روزه گرفتهام و همه نوع عیاشی هم کردهام. ولی نمیدانم این آقا در راه مشهد با من چه کار کرد که مرا از این رو به آن رو کرد. گفتم: چطور؟ گفت: تا مشهد برای من صحبت کرد و مرا از این رو به آن رو کرد.
🔹بعد از چند روز زنگ زدم به برادرم و جریان را پرسیدم. شهید مطهری گفتند: ما که سوار تاکسی شدیم سر صحبت را با راننده باز کردم. اول که رویش را آن طرف کرده بود و اعتنا نمیکرد. کمکم که صحبت میکردم به حرفهایم توجه میکرد و نرمتر شد و به من نگاه میکرد. مدتی که گذشت به حرفهایم گوش میکرد.
🔹به مشهد که رسیدیم، میخواستم با بقیه مسافرها پیاده شوم ولی او نگذاشت و گفت: حاج آقا بشین با شما کار دارم. نمیدانم چه اتفاقی افتاده، من حالت دیگری پیدا کردهام. صحبتهای شما اینقدر در من اثر کرده که نمیدانم چه کار کنم. حالا میخواهم بروم حرم امام رضا(ع) توبه کنم اما بلد نیستم. چه کار کنم؟ به او گفتم: برو به امام رضا(ع) بگو از این تاریخ من همه گناهانم را کنار گذاشتم و میخواهم روزه بگیرم و نماز بخوانم.
🔹بعد آقای مطهری پشت تلفن گفتند: شرش را شما به پا کردید، خیرش برای این بنده خدا بود!
@arabsalehi_ir
آن كودكانی كه كتک خوردهاند، كتک میزنند.
كودكانی كه ترسانده شدهاند، میترسانند.
كودكانی كه تحقير شدهاند، تحقير میكنند
و آنهايي كه روحشان نابود شده، بقيه را نابود میكنند.
💚 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّڪَ الْفَرَجـ
🌺🌻💛🍃🕊💚🌹
🌸🌸🌸🌸ما را در ایتا همراهی بفرمایید
لینک گروه اهالی توحید
https://eitaa.com/joinchat/1788805390C0e12306ff0
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
هدایت شده از خادمان ظهور
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#هفتهسرطان_یکمالیهفتمبهمن
💢علائمی که مشکوک به سرطان است و باید آنها را جدی گرفت...
🎗🎗🎗
#خادمان_ظهور
🆔@Khademan_Zohoor313
┈┉┅━━━━❀💌❀━━━━┅┉┈
هدایت شده از آقای تحلیلگر 🇮🇷✌️
هدایت شده از آقای تحلیلگر 🇮🇷✌️
9.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پس از درگذشت دومین مسئول انجمن حجتیه (که خیلی ها حتی اسمش را هم نشنیده بودند) سیل تسلیت برخی اکانت ها و چهره های به ظاهر انقلابی سرازیر شد تا بسیاری از کاربران از این همه دلدادگی و ارادت از سوی افرادی که انتظارش را نداشتند به مسئول انجمن حجتیه شگفت زده شوند.
این ویدئو توضیحی خلاصه است در خصوص انجمن حجتیه که به همین بهانه خدمت شما تقدیم میگردد.
با دقت ببینید و به دیده شدنش کمک کنید
پرچم بالاست✌️🇮🇷
@mrtahlilgar1
هدایت شده از آقای تحلیلگر 🇮🇷✌️
Turki.10.29.mp3
11.26M
آقای تحلیلگر / خیز نوعثمانی ها برای تسلط بر بازار سرگرمی در ایران به جهت پیشبرد پان ترکسیم
🎥 خیز نو عثمانیگری برای تسلط بر حوزه سرگرمی ، فیلم، فرهنگ و اجتماع در ایران جدی است. ترکیه میخواهد به هر شکل ممکن تهاجم خود را برای اثر گذاری بر ایرانیان جدی کند. در این برنامه به مرور این مهم خواهیم پرداخت.
✅ لینک صفحات ما در شبکه های اجتماعی
@mrtahlilgar1
هدایت شده از آقای تحلیلگر 🇮🇷✌️
#توییت آقای تحلیلگر
✍️ درباره حجتیه ملاک پیام برخی که میگویند: همه شیعه ایم و اشتراکاتی داریم نیست
جمله ی داخل تصویر است
خودتان را با جمله ی تنظیم کنید
@mrtahlilgar1
هدایت شده از اخبار اختصاصی و مهم شفاف سازی⭐🔥
📸 استراتژی انجمن حجتیه در مواجهه با نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران!
➕درباره نظام آموزشی انجمن حجتیه بیشتر بدانید:
▫️در ساختار و سازمان انجمن حجتیه کمیتههایی زیر مجموعه شخص حلبی تشکیل شده بود و کمیتههای آموزش، تحقیق و پژوهش، ارتباط با خارج و همچنین کمیته ارشاد، اقدامات تشکیلاتی انجمن حجتیه را به انجام میرساندند و هر یک از این کمیتهها فعالیت مخصوص به خود را داشته و دارند اما در میان این کمیتهها، آموزش و سیستم مدارس علوی از فعالترین کمیتههای انجمن تاکنون بوده است.
🔹انجمنیها در مدارس غیر انتفاعی آموزش و پرورش بسیار ماهرانه عمل میکنند به گونهای که فرزندان خانوادههای مذهبی که بدون هیچ گرایش انجمنی در مدرسه مذهبی ثبت نام کردهاند، وقتی تحصیلات ابتداییشان تمام شد، به خاطر گرایشهایی که معلم در آنها ایجاد کرده به جلسات انجمن میروند.
🔸خانواده هم فکر میکند یک جلسه مذهبی است. جلسات اعتقادی هم که پوششهای زیادی میتواند داشته باشد، پنجشنبهها، محرم، تاسوعا، عاشورا، میلادها و شهادتها جلسه دارند. حتی روزهای عادی هم کلاس میگذارند. پدر و مادرها هم میگویند جلسه مذهبی است، چرا نرود؟ البته از نظر مذهبی در ظاهر خیلی خوب کار میکنند اما مبانی فکری دینی و سیاسی را هم به سمت خود تغییر میدهند و یک وقت نگاه میکنیم و میبینیم بچهای با توانایی بالا در فن بیان و اطلاعات زیاد مبانی شیعی، فعال فرقه انجمن حجتیه و مروج افکار انحرافی آنها شده است. / حجت الاسلام علی گودرزی
http://eitaa.com/joinchat/2362245695C1b818167c5