زن و خانواده
👆👆👆 📹حداقلی ترین کاری که برای احیای عید غدیر میتونیم بکنیم اینه که این کلیپ را با تمام توان انتشار بدیم تا بدست همه برسه
Www.ghadir123.ir
@Panahian_ir
🆔🌼 @zanvakhanevade 🌿
زن و خانواده
#قصه_شب 📚فنجانی چای با خدا ♨️ #قسمت_چهل_یکم گار مهربانی عثمان واگیر دار بود و هر انسانی در همنشینی
#قصه_شب
📚فنجانی چای با خدا
♨️ #قسمت_چهل_دوم
دل کندن از ته مانده ی آرامش زندگی برای ادای دِین٬ سختترین کار دنیا بود.. و من انجامش دادم به همت یان و سکوت پر طوفانِ عثمان.
مادر در تمام مسیر٬ تسبیح به دست ذکرهای مشق شده از خدایش را مرور کرد و به رسم لجبازی٬ لب از لب باز نکرد.. گاهی دلم برای صدایش تنگ میشد. صدایی که خنده های دانیال را در گوشم زمزمه میکرد..
آخ که چقدر هوسِ برادرانه هایش را داشتم٬بی توجه به صوفی و حرفهایش..
کاش آن دوست مسلمان هرگز از خیابانهای روزمره ی تنها خدای زندگیم نمیگذشت و آن را سهمی از تمام دنیا٬ برای من میگذاشت..
هر چه به ایران نزدیکتر میشدیم. تپشهای قلبم کوبنده تر میشد. هنوز تصویر آن زنهای چادر مشکی به سر و آن مردهای ریش دار را به خاطر دارم. اما.. حالا بیشتر از هر زمان دیگری از این کشور میترسیدم. ایرانِ حال٬ قصاب تر از ایرانِ گذشته بود.. زشتتر و کریه تر..
ورود به مرزهای ایران از طریق بلندگوهای هواپیما اعلام شد. زنان بی حجاب یک به یک روسری و شال از کیفهایشان بیرون میآورند و علی رغم میل باطنی٬ با غُر زدنهای زیر لبی و صورتهایی پر اعتراض آن را سر میکردند.. چقدر عقب ماندگی بر این دیار حاکم بود..
به مادر نگاه کردم. مثه همیشه روسری به سر محکم کرده بود و در سکوت٬ تسبیح می انداخت محضه رضایِ خدایش..
حالا نوبت من بود.. بی میل٬ به اجبار و از فرط ترس.. روسری آبی رنگی که در آخرین لحظه ی خداحافظی از عثمان هدیه گرفتم را به دور سرم پیچیدم.. و الحق که دیزاینی زیبا داشت با آسمانیِ چشمانم..
ابلهانه بود.. القا تحکمانه ی افکار مذهبی٬ آن هم در عصرِ شکوفایی فکری انسان.. انگار ایرانی با فکر کردن میانه ایی نداشتند..
به ایران رسیدیم.. با ترس از هواپیما پیاده شدم.
مادر لبخند زد.. نفس گرفت٬ عمیق..
چشمانش حرف میزد.. اما زبانش نه.. گونه هایش پر شد از مروارید و من فقط نگاهش کردم. این زن چه چیزی برای دلبستن در این خاک داشت؟؟
وارد سالن فرودگاه شدیم. کمی عجیب به نظر میرسد. تمیز بود و شیک.. بدون حضور شتر و اسب.. با تعجب به اطراف نگاه کردم. فرودگاهش که شباهتی به تصویر سازیِ اخبارهای مورده علاقه ی پدر نداشت. چشم چرخاندم٬ تا جایی که مردمکهایم یاری میکرد.. اینجا چقدر مدل و سوپر مدل حضور داشت.. شاید جشنواره ی بازیگران سینمایشان بود.. و شاید جشنی که ثروتمندان را در اینجا جمع میکرد.. آخر دکورِ چهره و لباسِ زنان و مردان گویایِ چیزی جز یک میهمانی عظیم نبود..
با قدمهایی بهت زده از دیدنِ جوانانِ غرق در آرایش و وسواس در مدِل مو و پیچیده در لباسهای خوش دوخت٬ آرام آرام به سمت خروجی رفتم با چمدانی در دست و مادری حیران مانده در فضا..
نه… بیرون از در هم نه درشکه ایی بود و نه خرابه ایی.. همه چیز زیبا بود٬ درست مانند داخل..
ناگهان چشمم به چند زن و دختر چادر پوش افتاد.. اما اصلا شبیه خاطرات کودکیم نبودند.. دو دختر جوان با روسری و کفشای رنگی که با کیفشان ستِ شده بود٬ سیاهی چادر را به رخ هر بیننده ایی میکشیدن و دو زن میانسالِ همراهشان که شیک و تیره پوشی را در زیر آن پارچه ی مشکی به هر عابری متذکر میشدند..
اینجا ایران بود؟ سرزمینِ زشتی و کشتار؟ شاید هواپیمایی در خاکی دیگر به زمین گیر شده بود..
سوار اولین تاکسی زرد رنگ شدیم.. نمیتوانستم درست فارسی صحبت کنم. مادر هم که روزه ی سکوتش را نمی شکست. آدرسِ خانه قدیمی مان در ایران را که سالها قبل روی تکه کاغذی توسط پدر حک شده بود و به کمک یان از میان اوراقش پیدا کرده بودم٬ به پیرمرد راننده دادم..
پیرمرد نگاهی به کاغذ کرد ( اوه.. اسم خیابونا خیلی وقته عوض شده.. این آدرسو از کجا آوردین؟) از درون آیینه نگاهش کردم. لغتی مناسب برای پاسخگویی نمیافتم.
پیرمرد که گنگی ام را دید لبخند زد ( پس شانس آوردین که گیر یه پیرمرد افتادین.. آخه جوونا که اسم قدیمی خیابونارو بلد نیستن.. اما نگران نباشین من میرسونمتون..)
یعنی خیابانهای اینجا چند اسم داشت؟ و این آدرس٬ خاطره ایی خاک خورده از گذشته بود؟
هر چه بیشتر در خیابانها دور میزدیم٬ تعجب من بیشتر میشد. انگار تمام شهر میزبانِ میهمانانِ جشن پوش بود. پدر برای آزادیِ همین خلق شعار میداد و فریاد میکشید؟
خیابانهای زیبا اما شلوغ و پر ترافیک..
زنان و مردانی عجیب که ظاهرشان از آمادگی برای حضور در میهمانی خبر میداد و گاه چادرپوشان و ریش مسلکانِ ساده در بینشان چشم را آگاه میکردند از وجب کردنِ خیابان..
فرقی عظیم بود بین خاطراتِ حک شده در کودکیم و چیزی که قرار بود خاطره شود..
صدای پیرمرد بلند شد( تا حالا ایران نیومدی دخترم؟؟)
آمده بودم اما انگار نیامده بودم..
پیرمرد سری پر لبخند تکان داد ( ظاهرا فارسی بلد نیستی.. اشکال نداره٬ من مسافرایی مثه شما٬ زیاد دیدم. یه مدت که بگذره از منم بهتر فارسی حرف میزنید.. غصه ات نباشه بابا
بابا؟؟ چه مهربانی عجیبی در لحنش بود:)
ادامه دارد..
🌸 @zanvakhanevade 🍃
هدایت شده از قرارگاه پاسخ به شبهات و شایعات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ثواب عجیب اطعام دادن یک نفر در ایام عید غدیر
اگر می خواهید شما هم در این ثواب شریک باشید ،ببینید و منتشر کنید
📡 قرارگاه پاسخ به شبهات و شایعات
@GhararGahShayeat
زن و خانواده
#قصه_شب 📚فنجانی چای با خدا ♨️ #قسمت_چهل_دوم دل کندن از ته مانده ی آرامش زندگی برای ادای دِین٬ سختت
#قصه_شب
📚فنجانی چای با خدا
♨️ #قسمت_چهل_دوم
نشستن در یک تاکسی زرد آن هم در کشوری که کابوسِ حاکمیتش تیشه شد بر ریشه ی زندگیمان٬ ناباورانه ترین٬ ممکنِ دنیا بود ..
بیچاره پدر که عمرش به مستی و سلامِ بی جوابِ هیلتری در دنیایِ سازمانی اش گذشت.. و نفهمید که خلق ایران در گیرو دار ِ روزمرگی فراموششان کرده اند..
خیابان ها هر چند پر از دست اندازهای ماشین افکن اما زیبا بود.. پر از هجوم زندگی.. ریتمی ِاز هالیوود زده گی و سنت گرایی.. که در ظاهرِ عجیبِ مردم و صفِ غریبِ نانوایی هایشان کاملا مشهود بود..
حکایتی از کلاغ و تلاش بی فرجام برای طاووس شدن..
چقدر تاسف داشت٬ حال این مردم..
در ترافیکی بی انتها زندانی شدیم.. دلهره ایی مَلَس به وجودم چنگ میزد. پیرمردِ راننده سری تکان داد ( هی.. یادش بخیر..این آدرستون خیلی از خاطرات گذشته رو برام زنده کرد.. چه روزایی بود.. الانمو نبین.. تو جوونی یه یلی بودم واسه خودم.. اعلامیه میذاشتیم زیر لباسامو ده برو که رفتیم.. مامورای ساواک خودشونو میکشتن هم به گردِ پامم نمیرسیدن..)
آه کشید٬ بلند و پر حزن ( داداشم واسه این انقلاب شهید شد.. خیلی از رفیقام جون دادن زیر دست و پای اون ساواکی های از خدا بی خبر.. به قول نوری گفتنی: ما برای آنکه ایران.. خانه ی خوبان شود.. رنج دوران برده ایم.. اما آخرش از کل انقلاب سهممون شد همین یه ماشین و کرایه اش که نون زن و بچه مونو باهاش میدیم..
اما بازم خدارو شکر.. راضیم.. امنیت باشه٬ ما به نونِ خشکم راضی هستیم..)
خدا.. خدا.. خدا.. بختکی که برای تمام زندگیم نقشه داشت.. و حالا از زبان این پیرمرد آتش میشد و سینه ام را میسوزاند.. باید عادت میکرد.. خدا وِردِ زبانِ این جماعت ایرانی بود..
بالاخره بعد از ساعتها ترافیکِ سرسام آور اما پر از مردم شناسی به خانه رسیدیم..
چشمان مادر دو دو میزد. پیرمرد چمدان ها را جلوی پایم گذاشت و آدرس خانه را با اسمایی جدیدش روی تکه کاغذی نوشت و به دستم داد ( اینو داشته باش که یه وقت به مشکل نخوری.. راستی٬ به ایرون هم خوشی اومدی باباجان.. ان شالله کنگر بخوری و لنگر بندازی.. اینجا یه تیکه نون بربریش میارزه به کل فرنگستون و آدماش)
چشمها و لبخنده کنج لبش زیادی مهربان بود٬ درست مثله تمام مسلمانان ترسو..
در کنار مادر٬ رو به روی خانه ایستادم..
درش بزرگ بود و تیره رنگ..
کلید را به طرف در برم.. اما نه.. این گشایش٬ حق مادر بود..
کلید را به دستش دادم..
در را باز کرد با صورتی خیس از اشک..
و زبانی که قصد شکستنِ طلسمش نبود..
با باز شدن در٬ عطری از گذشته بر مشام خزید.. کهنه گی در برگهای مرده ی زیر پایمان هویتشان را فریاد میزدند.. خانه ایی عجیب.. درست شبیه همان فیلمهایِ ایرانی که گاه مادر در نبود پدر میدید..
با حیاتی بزرگو مدفون در برگهای چندین ساله که محصولِ درختان بلند و تنومندِ باغچه ی حاشیه نشینِ دیوارش بود و حوضی بزرگ که از علائم حیاتی اش آبی لجن بسته به چشم میخورد.. و خانه ایی بزرگ که بی شبهات به محل تجمع ارواح نبود و میلی برای بازدیدِ داخلش سراغت را نمیگرفت..
نمیدانستم حسم چیست؟؟ نفرت یا علاقه..؟؟
اما هر چه بود٬ عقل ماندن را تایید نمیکرد..
پس بی ورود از در خارج شدم..
پیرمرد کنار ماشین اش ایستاده بود و با دستمالی قرمز رنگ شیشه هایش را تمیز میکرد.
(هتل)..
پیرمرد ایستاد( میخواین برین هتل باباجان..) با سر تایید کردم..
مادر قصد دل کندن نداشت اما من هم قصدی برای ماندن نداشتم.
با گامهایی تند به سراغش رفتم. دستش را کشیدم. تکان نمیخورد. درست مانند کودکی لج باز. کنار گوشش زمزمه کردم( بیا بریم هتل. این خونه الان قابل سکونت نیست) مسرانه سرجایش ایستاد. کلافه شدم. ( اگه بیای بریم هتل. قول میدم خیلی زود کسی رو بیارم تا اینجا رو تمیز کنه.. بعد میتونیم اینجا بمونیم..) انگار راضی شد و با قدمهایی سست به سمت ماشین رفت..
ادامه دارد..
🌸 @zanvakhanevade 🍃
زن و خانواده
🌸 #نگاه_اسلام_به_شخصیت_ ♻️با گذری کوتاه به روایات اهل بیت"علیه السلام" در مییابیم که نوع نگرش اسل
🌸 #نگاه_اسلام_به_شخصیت_زن 🌸
♻️با گذری کوتاه به روایات اهل بیت"علیه السلام" در مییابیم که نوع نگرش اسلام به شخصیت #زن، نگرشی #عاطفی و #تکریمی است که با در نظر گرفتن شخصیت و ویژگی های روحی اوست👌
✅چند نمونه از این روایات:
💠بهترین فرزندان شما دختران شما هستند.[۱]
💠اگر چیزی از بیرون خریداری کردید و به خانه آوردید اول هدیهی دختران خود را بدهید و بعد از آن، به پسران خود بدهید، چرا که خشنود کردن دختران و دلجویی کردن از آنها ثواب بیشتری دارد.[۲]
💠غضب خداوند برای هیچ گناهی مانند غضبی که در رابطه با رعایت نکردن حق زنان و کودکان میکند نیست.[۳]
💠بهترین شما کسی است که برای زنان و دختران بهترین باشد.[۴]
💠خداوند بر زنان و دختران نسبت به مردان و پسران مهربانتر است.[۵]
💯اسلام با نگاه عاطفی به شخصیّت زن، جامعه را مسخر عواطف او کرده و در پرتو این عواطف، جامعهای عاطفی بنا می کند تا جایی که #ایثار و #فداکاری از ویژگی های بارز چنین جامعهای شمرده می شود.✨
📚 ۱. پیامبر اکرم(ص)/ سفینه البحار، ج۲، ص۶۸۴
۲. پیامبر اکرم(ص)/ وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۲۲۷
۳. امام کاظم(ع)/ وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۲۰۲
۴. پیامبر اکرم(ص)/ نهجالفصاحه، حدیث۱۵۲۲
۵. امام رضا(ع)/ وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۱۰۴
🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿
.:
❤ اللهم_عجل_لولیک_الفرج ❤
⭕ بیستم_ذیحجه_ولادت_امام_کاظم علیه السلام
در روز بیستم ذی الحجه سال ۱۲۸ هجری قمری مقارن با ۲۴ شهریور سال ۱۲۵ شمسی حضرت امام کاظم، موسی بن جعفر علیهماالسلام در منطقه #ابواء مابین مکه و مدینه به دنیا آمدند.
نام مبارکشان #موسی و لقبهای ایشان #کاظم، #صالح، صابر، امین، #باب_الحوائج و مشهورترین کنیه حضرت #ابوالحسن است.
اگر چه امیرالمؤمنین علیه السلام اول امام مکنی به ابوالحسن هستند، اما امام کاظم علیه السلام در روایات به ابوالحسن اول و امام رضا علیه السلام به ابوالحسن ثانی و امام هادی علیه السلام به ابوالحسن ثالث تعبیر گشتهاند.
پدر والامقام ایشان، امام صادق علیه السلام و مادر بزرگوارشان #حمیدة المصفاة الاندلسیة میباشند که روز بیست و یکم ذی الحجه نیز روز بزرگداشت حضرت حمیده خاتون سلام الله علیها میباشد.
درباره تعداد فرزندان حضرت اقوال مختلفی است که مشهور آن ۱۸ فرزند پسر و ۱۹ فرزند دختر نقل شده است.
قول ولادت امام هفتم صرفا فقط در همین ماه ذی الحجه صحیح است و گفتههای دیگران حرف گزافهای بیش نیست.
از آنجا که در روایت آمده هنگام مراجعت امام صادق علیه السلام از #حج و در میانهی راه امام کاظم علیه السلام در منطقه ابواء به دنیا آمدهاند، و در بین ائمه علیهم السلام رسم بر این بوده که به #سنت_پیامبر صلی الله علیه وآله پس از خروج از احرام حج، بلافاصله راهی مدینه میشدند، و منطقه ابوا پس از غدیر بوده و دو روز فاصله داشته پس در این روز بیستم ولادت بوده است.
ابن جریر طبری تصریح به وقوع ولادت در ماه ذی الحجه داشته و کتب #اصول_کافی و #محاسن_برقی و #بصائر_الدرجات و #دلائل_الامامه اشاره به وقوع ولادت در بین راه مدینه پس از اتمام اعمال حج داشتهاند که بر این اساس قول صحیح بیستم ماه ذی الحجه میباشد.
📚 ریاحین الشریعه، ج۳، ص۱۸
بحارالانوار، ج۴۸، ص۶۱
جلاءالعیون، ص۵۲۴
کافی، ج۳، ص۵۰۷
🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿
🌴نبوغ حضرت موسی_الکاظم «علیه السلام» در سنین خردسالی همه را شگفتزده کرده بود.
به عنوان نمونه وقتی «عیسی شلقان» از حضرت سؤالی پرسید، چنان جوابی گرفت که در جایش میخکوب شد. خودش میگوید: «روزی در جایی نشسته بودم، امام کاظم «علیه السلام» را [که در آنوقت کودک بود] دیدم که برهای همراه داشت و از کنار من عبور کرد، به او گفتم: ای پسر! میبینی پدرت [امام صادق «علیه السلام»] چه میکند؟! نخست به ما دستور میدهد «ابو الخطاب» (محمد بن مقلاس اسدی کوفی) را دوست بداریم، سپس دستور می دهد او را لعن کنیم!
فرمود: «خداوند بعضی از انسانها را برای ایمان آفرید که ایمانشان_دائمی است، بعضی دیگر را برای کفر دائمی آفرید. در این میان نیز به برخی ایمان عاریهای داد که آنان را معارین (عاریه دادهشدگان) میگویند و هر گاه خدا بخواهد، ایمان را از آنها بگیرد.
«ابو الخطاب» از اینگونه است و ایمان_عاریهای به او داده بودند [در آن زمان که ایمان داشت، امام صادق «علیه السلام» فرمود: او را دوست بدارید و اکنون که مذهب باطلی اختراع کرده، امام فرمود، او را لعنت کنید].
من به حضور امام صادق «علیه السلام» رفتم و آنچه را که به فرزندش گفته بودم و او جواب داده بود، به عرض حضرت رساندم. امام فرمود: «این پسر (یا این کلامِ پسرم) از جوشش نبوت است».
📚 #محمد_بن_یعقوب_کلینی
#اصول_کافی
جلد ۲، صفحه ۴۱۸.
🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿
هدایت شده از بیداری ملت
⁉️حواستان به نقشی که در بازی های رسانه ای ایفا می کنید، هست؟!
❇️بیچاره حقیقت.....
به قول دوستی این روزها به چشم هایتان شک کنید. به حقیقت هایی که همیشه با اطمینان از آنها دفاع می کردید چون به چشم خودتان دیدید، چون فیلمش هست، چون اینطور می گویند... روزگار، روزگار تردید است...
تصاویر و فیلم هایی در فضای مجازی به طور گسترده در حال نشر هستند با عنوان «درگیری ایرانی ها با زائران عراقی در یکی از صحن های حرم امام رضا(ع)»؛ فیلم هایی که یا بعضا مربوط به قبل هستند و بین ایرانی و عراقی نیستند یا ساخته شده اند برای اینکه به خط رسانه ای خاص جهت ایجاد شکاف بین دو مردم دو کشور دامن بزنند.
♨️چند توصیه به زبان ساده:
✅لطفا هیچ فیلم و عکسی را بدون بررسی از منابع رسمی بازنشر ندهید. این کار مصداق بارز غیرفهیم بودن است. قانون #مکث، #تفکر و سپس #ارسال را رعایت بفرمایید.
✅حتما کمی از تعصبات فاصله گرفته و از بالا به موضوع نگاه کنید و بررسی کنید برنده این #بازی_کثیف_رسانه_ای کیست؟ چه کسی از چیدن این پازل سود می برند و شما کجای این ماجرا قرار گرفته اید؟
✅حتما فراموش نکنید که ما در برابر آنچه می گوییم، می شنویم، می فهمیم و منتقل می کنیم، مسوولیم و اخلاق باید سرلوحه تمام اقدامات ما باشد.
✅لطفا لطفا لطفا #سطرهای_نانوشته سناریوهای رسانه ای را بخوانید. آنچه پشت خط خبری رسانه هاست را دریابید. برای دقیق فهمیدنتان وقت بگذارید. مثلا به این نمونه دقت کنید:
«یکی از نخستین مثال های کار برنیز (استاد نامرئی دستکاری افکار عمومی) وقتی بود که رئیس شرکت عظیم توتون آمریکا به او گفت چون سیگار کشیدن زنان در ملاعام ناپسند شمرده میشود آنها نیمی از بازار بالقوه خود را از دست میدهند و از برنیز خواست کاری برای آن انجام دهد.
برای این کار برنیز آبراهام بریل روانکاو فرویدی را به کار گرفت. بریل به برنیز گفت که سیگار نماد قدرت مذکر است. اگر زنان بتوانند آن را نماد قدرت و استقلال خود ببینند، شروع میکنند به سیگار کشیدن. سیگار باید برای زنان به مثابه مشعل آزادی درآید.
برنیز ترتیبی داد تا تعدادی دختر جوان شیکپوش در جشنواره عید پاک نیویورک شرکت کنند و همه آنها با اشاره او همزمان سیگاری را روشن کنند. برنیز از قبل ترتیبی داده بود که این زنان "فعالان حقوق زنان" معرفی شوند و تیتر پوشش خبری در تمام آمریکا این باشد، "مشعل آزادی". میلیونها زن به سیگار کشیدن روی آوردند.»
✅#دقیق باشید. #هوشمند باشید. #زودباور نباشید. #سواد_رسانه ای داشته باشید.
در ضمن اربعین هم در پیش است و این گونه اخبار و فضاسازی ها میتواند جوازی باشد برای ایجاد مساله برای زائران ایرانی در بزرگترین اجتماع شیعیان جهان.
@Cyber_Literacy
🔴به کمپین #بیداری_ملت بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
زن و خانواده
#غرب_نو 🌱 نظر #ملانی_جئورجیدز با نام هنری #دیامز (معروف به #پرنسس_رپ که به تازگی مسلمان شده) درباره
#غرب_نو
#تولد_دوباره🌱
در تمام اروپا بہ #پرنسس_رپ مشهور بود و مورد علاقہی خیلیها.
اما مدتی بود که به طرز عجیبی کسی از او خبر نداشت!
تا اینکه بالاخره پس از ۲ سال در یک برنامه تلویزیونی حضور یافت و همه طرفدارانش را #شوکه کرد.
دیامز (به صورت مخفف: دیام) در این برنامه اعلام کرد #مسلمان شده و پوشش #حجاب را برگزیده و توضیح داد: “حجاب #شادی را به زندگی من آورده و همین برای من #کافی است”.👌🏻
او تا دو سال قبل، مدتها بود که از #افسردگی_شدید رنج میبرد؛ تا اینکه در طی یک سفر تفریحی وارد مسجدی شده و با مسلمانان نماز میخواند و همین اتفاق ساده میشود سرآغاز تولد دوباره مِلانی...😍🍃
⭐️ دیام همچنین دلیل اسلام آوردن خود را #مبارزه و نفرت از #ظلمی اعلام کرد که در #غرب بر #زنان روا داشته میشود.✊🏻
او معتقد است از #جسم و #روح برهنه #زنان غیرمسلمان #سواستفادههای زیادی میشود.
دیام میگوید: “وقتی میبینم زمانی که در جامعه هستم، #جسمم و #زن_بودنم در کنترل #خودم هست، چشماندازی جدید برای من به حساب میآید😍 و مردم باید با #عقل من و آنچه #واقعا هستم سر و کار داشته باشند و از روی بدنم در مورد من قضاوت نکنند.”✅
🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿
〰❁🍃❁🌺❁🍃❁〰
سالروزمباهله
🎉🌸🎉🌸🎉🌸
🗓بیست و چهارم ذی الحجه
☀️ روز مباهله☀️
💚 رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله)
☀️و روز نزول آیات ولایت و تطهیر گرامی باد.
🌞 ️امام رضا (علیه السلام) فرمودند:
روز مباهله مزیّتی است که هیچ کس در آن بر اهل بیت(علیهم السلام) پیشی نگرفته است
📚بحارالانوار، ج 35، ص257
🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿
بیستوچهارم ذیالحجه روز مباهله نام گرفته است. در این روز که روز نزول آیه «تطهیر» نیز هست، خداوند بر ارزشها و فضیلتهای اهل بیت (ع) و جایگاه راستین آنان در درک و شناخت اسلام راستین مهر تأییدی دیگر زد.
بیستوچهارم ذیالحجه روز مباهله نام گرفته است. در این روز که روز نزول آیه «تطهیر» نیز هست، خداوند بر ارزشها و فضیلتهای اهل بیت (ع) و جایگاه راستین آنان در درک و شناخت اسلام راستین مهر تأییدی دیگر زد.
روایات فراوانی در منابع معروف و دست اول اهل سنّت و منابع اهل بیت(علیهم السلام)آمده است، که با صراحت میگوید: آیه مباهله درباره علی، فاطمه، حسن و حسین(علیهم السلام) نازل شده است.
مباهله در اصل از ماده بَهْل (بر وزن اَهْل) به معنی رها کردن است. به همین جهت هنگامی که حیوان را به حال خود واگذارند و پستان آنرا برای جلوگیری از نوشیدن نوزادش در کیسه قرار ندهند به آن حیوان باهِل میگویند و از این رو ابتهال در دعا به معنی تضرّع و واگذاری کار به خدا است.
و گاه این واژه را به معنی هلاکت و لعن و دوری از خدا معنی کردهاند آن نیز به خاطر رها کردن و واگذار نمودن بنده به حال خویش و خروج از سایه لطف خداست، اما از نظر مفهوم متداول که در آیه به آن اشاره شده، مباهله به معنی نفرین کردن دو نفر به همدیگر است. به این ترتیب که وقتی استدلالات منطقی سودی نداشت، افرادی که با هم درباره یک مسأله مهمّ دینی گفتوگو دارند در یک جا جمع میشوند و به درگاه خدا تضرّع میکنند و از او میخواهند که دروغگو را رسوا سازد و مجازات کند، همان کاری که پیامبر اسلام(ص)در برابر مسیحیان نجران کرد، که در آیه 61 سوره آل عمران به آن اشاره شده است.
در این آیه میخوانیم:( فَمَن حاجَّکَ فیهِ مِن بَعدِ ما جائَکَ مِنَ العِلمِ فَقُل تَعالَوا نَدْعُ اَبنائَنا وَ اَبنائَکُمْ وَ نِسائَنا وَ ئِسائَکُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعنَةَ اللهِ عَلی الکاذِبینَ)
«هر گاه بعد از علم و دانشی که به تو رسیده، (باز) کسانی درباره مسیح با تو به ستیز برخیزند، بگو: "بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما نیز فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما نیز زنان خود را، ما از نفوس خود (و کسی که همچون جان ما است) دعوت کنیم، شما نیز از نفوس خود، آنگاه مباهله (و نفرین) کنیم، و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم"».
این آیه به ضمیمه آیاتی که قبل و بعد از آن نازل شده، نشان میدهد که در برابر پافشاری مسیحیان در عقاید باطل خود، از جمله ادعای الوهیت حضرت مسیح(علیه السلام) و عدم کارایی منطق و استدلال در برابر لجاجت آنها، پیامبر(ص) مأمور میشود که از طریق مباهله وارد شود، و صدق گفتار خود را از این طریق خاصّ و روحانی به ثبوت برساند، یعنی با آنها مباهله کند تا راستگو از دروغگو شناخته شود!
زن و خانواده
بیستوچهارم ذیالحجه روز مباهله نام گرفته است. در این روز که روز نزول آیه «تطهیر» نیز هست، خداوند بر
تفسیر آیه :
«هر گاه (مسیحیان) بعد از علم و دانشی که به تو رسیده (درباره نفی الوهیت مسیح(علیه السلام) و تثلیت و انحرافاتی از این قبیل) با تو به بحث و ستیز برخیزند، به آنها بگو: "ما فرزندان خود را دعوت کنیم شما نیز فرزندان خود را ( فَمَن حاجَّکَ فیهِ مَن بَعدِ ما جائَکَ مِنَ العِلمِ فَقُل تَعالَوا نَدْعُ اَبنائَنا وَ اَبنائَکُم)، ما زنان خویش را دعوت نماییم و شما نیز زنان خود را، (وَ نِسائَنا وَ نِسائَکُمْ)، ما از نفوس خود (و کسی که همچون جان ما است) دعوت مینماییم و شما نیز نفوس خود ( وَ اَنفُسَنا وَ اَنفُسَکُمْ).
آنگاه مباهله (نفرین) کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم: ( ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللهِ عَلَیَ الکاذِبینَ).
بدون تردید از نظر تاریخی این مسئله واقع شد. یعنی پیامبر(صلی الله علیه وآله) گروهی را انتخاب کرد و همراه خود برای مباهله آورد.
در روایات اسلامی که مفسّران و محدّثان نقل کردهاند آمده است «هنگامی که آیه فوق نازل شد پیامبر(ص) به مسیحیان نجران پیشنهاد مباهله داد، بزرگان مسیحی از پیامبر(ص)یک روز مهلت خواستند، تا در این باره به شور بنشینند. اسقف (اعظم) به آنها گفت: "نگاه کنید، اگر فردا محمد با فرزند و خانوادهاش برای مباهله آمد از مباهله با او بپرهیزید، و اگر اصحاب و یارانش را همراه آورد با او مباهله کنید که او پایه و اساسی ندارد".
فردا که شد که پیامبر(ص) آمد، در حالی که دست علی(ع) را گرفته بود و حسن و حسین(علیهما السلام) پیش روی او حرکت میکردند، و فاطمه(علیها السلام) پشت سر او. مسیحیان و در پیشاپیش آنان" اسقف اعظم آنان بیرون آمدند. هنگامی که پیامبر(ص) را با همراهان مشاهده کرد، پرسید: اینها چه کسانی هستند؟" گفتند: "این یکی، پسر عمو و داماد او است، و این دختر زادههای او هستند، و این بانو، دختر او است که از همه نزد او گرامیتر است." اسقف نگاهی کرد و گفت:
"من مردی را می بینم که مصمم و با جرأت در مباهله آمده و میترسم او راستگو باشد، و اگر راستگو باشد بلای عظیمی بر ما وارد خواهد شد." سپس گفت: "ای ابوالقاسم (محمد(ص)) ما با تو مباهله نخواهیم کرد، بیا با هم صلح کنیم"»!
و در بعضی از روایات آمده که اسقف اعظم گفت: «من صورتهایی را مینگرم که اگر از خدا بخواهند کوه را از جا برکند چنین خواهد شد! پس مباهله نکنید که هلاک خواهید شد»!
همین مضمون با تفاوتهایی که به اصل قضیه ضرر نمیزند، در بسیاری از تفاسیر دیگر نیز آمده است، مانند تفسیر فخر رازی (جلد 8، صفحه 10) و قرطبی (جلد 2، صفحه 1346) و روح البیان (جلد 2، صفحه 44) و روح المعانی (جلد 3، صفحه 188) و بحر المحیط (جلد 2، صفحه 472) تفسیر بیضاوی (ذیل آیه مورد بحث) و تفاسیر دیگر.
🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿