eitaa logo
زن و خانواده
141 دنبال‌کننده
2هزار عکس
409 ویدیو
26 فایل
واحد مطالعات زن و خانواده دانشگاه فردوسی مشهد_نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری ارتباط با مدیر کانال : @yavareseyedali
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ریحانه
🔱غارتگران حیا 🔆رهبر انقلاب: زرمندان و زورمندان و زیردست‌هایشان، همیشه مایل بوده‌اند که حجاب بین زن و مرد از بین برود؛ که این، البته برای زندگىِ جامعه مضر و برای عفت جامعه زیانبار و برای خانواده از همه چیز بدتر است. ۷۳/۰۷/۲۰ #هفته_عفاف_و_حجاب ❣@khamenei_reyhaneh
هدایت شده از مهر ماندگار
💢 نمایشگاه کالای ایرانی 🔰مشهد- تالار فرهنگی نور اوقاف-بین آبکوه 2 و 4 🗓تاریخ: 8 الی 27 تیرماه 🕰ساعت: 17:00 الی 23 @MehreMaandegar
📣 پاسخ به سؤالات شرعی درباره احکام پوشش و آرایش مطابق با فتاوای آیت‌الله‌ خامنه‌ای که متن پاسخ‌ها همزمان با ۲۱ تیرماه، روز عفاف و حجاب منتشر شد. 🆔🌸 @zanvakhanevade 🌿
معصومه (س)💚 یعنی قداست مریم 💚 و عصمت فاطمه زهرا (س)💚 و ادامه قصه غصه های زینب💚 در جست و جوی برادر💚 میلادحضرت معصومه (س) مبارک باد🎉 🎊 🎉 🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿
❤️ دوره جدیدمشهد 👇👇👇 💍 لیلی بمان بانو... 💍 🌻 این دوره سه سر تیتر مهم داره که برای زندگی هر بانویی مهمه. 🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿
💖دوره جامع لیلی بمان؛ بانو💖 با تدریس استاد زهرا عباسی 🌹۱۱و۱۲ مرداد، مشهد🌹 اطلاع رسانی،جزییات کلاس، نحوه ثبت نام:👇 http://eitaa.com/joinchat/2762604552Ca94bcca9b1 هم‌ اکنون عضو شوید😍 🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿
هدایت شده از بیداری ملت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماهنگ | روشنی چشم پدر #میثم_مطیعی میلاد حضرت معصومه (س) 🔴به کمپین # بیداری- ملت بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
بابای تو رفت که امشب دختر های این سرزمین در آغوش بابا باشند . . ‌. 🍃🌹🍃🌹 @zanvakhanevade
👼 تقدیم به همه دخترداران 👼 پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم می فرماید: 🌸🍃 چه خوب فرزندانی هستند دختران هر کس یکی از آنها را داشته باشد، خداوند آن را برای وی پوششی از آتش دوزخ قرار می دهد و هر کس دو تا داشته باشد، خداوند به خاطر آنان، او را وارد بهشت می سازد؛ و هرکس سه دختر یا مانند آن خواهر داشته باشد، جهاد و صدقه ای استحبابی از او بر می دارد 🍃🌸 🌸🍃 هر خانه‌اي كه در آن دختر باشد، هر روز دوازده بركت و رحمت از آسمان ارزاني‌اش مي شود؛ و زيارت فرشتگان از آن خانه قطع نمي‌گردد، در حالي كه در هر شبانه روز براي پدر آن دختران عبادت يكسال نوشته ميشود 🍃🌸 🌸🍃 دخترداران شاکر باشید و قدرخودتان را بدانید . ارزش يک دختر را خدايي ميداند که او را در سنين کودکي براي عبادت برميگزيند 🍃🌸 🌸🍃 پيامبري ميداند که فرمود: دختر باقيات الصالحات است 🍃🌸 🌸🍃 امام صادق ع فرمود:پسران، نعمت اند و دختران خوبى. خداوند، از نعمت ها سؤال مى کند و به خوبى ها پاداش مى دهد 🍃🌸 🌸🍃 ارزش دختر را خدايي ميداند که هرکسي را لايق ديدن نکرد ارزش دختر را خدايي ميداند که به بهترين مخلوقش حضرت محمد ص دختري عطا کرد که هدايت يک جهان به عهده ي فرزندان اوست 🍃🌸 ✨ انا اعطيناک الکوثر ✨ و اين هديه ي الهي، يک دختر بود ─┅─═इई 🌺🌼🌺ईइ═─┅─ پیشاپیش ولادت حضرت معصومه (س) بر شما مبارک و همچنین روز دختر عزیزای دل بابا و مامانا بر تمام گل دخترا مبارک❤️ 🆔🌺 @zanvakhanevade 🍀
| روشنی چشم پدر👆👆👆 میلاد حضرت معصومه (س) 🆔🌸 @zanvakhanevade 🌿
👆👆👆 # حمایت از تولید ملی - کالای ایرانی # سبک زندگی ایرانی اسلامی # بانوی ژاپنی مسلمان ساکن ایران 🆔🌸 @zanvakhanevade 🌿
امام على عليه السلام: بهترين زندگى را كسى دارد، كه مردم در زندگى او خوب زندگى كنند إنَّ أحسَنَ النّاسِ عَيشا مَن حَسُنَ عَيشُ النّاسِ في عَيشِهِ غررالحكم حدیث 3636 🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿
☘💚 🔹🔷🔹 سه ویژگے دارند : 🌷متــکبر، بــخیل و تــرسو هستند!🌷 🔷🍃ﺍمیرالمؤمنین ﻋلے (علیه السلام) مے ﻓﺮﻣﺎﯾﻨﺪ : ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﻣﻮﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺻﻔﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍے ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﺪ ﺍﺳﺖ ، ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ... 🔷🍃ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺘﮑﺒﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ : ﯾﻌﻨے ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺑﺎ ﻗﺎﻃﻌﯿﺖ ﻭ ﺗﺮﺷﺮﻭیے ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺑﺎ ﻋﺸﻮﻩ ﻭ ﺗﺒﺴﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﭙﺮﻫﯿﺰﻧﺪ . 🔷🍃ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﻫﻢ ؛ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺑﺎ ﺷﺨصے ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺩﺍﺭﺩ 🔷🍃ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺨﯿﻞ ﺑﺎﺷﺪ ؛ ﯾﻌﻨے ﺩﺭ ﺣﻔﻆ ﻣﺎل ﺧﻮﺩ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ، ﮐﻤﺎﻝ ﺩﻗﺖ ﻭ ﻭﺳﻮﺍﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺮﺝ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﺩﺍﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻫﻤﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺷﺪ 📚ﻧﻬﺞﺍﻟﺒﻼ‌ﻏﻪﻓﯿﺾﺍﻻ‌ﺳﻼ‌ﻡﺣﮑﻤﺖ266، ﺹ1191 . 🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿
🎤سخنرانی استاد داودی نژاد 💠 👉 📌🚻 خانم ها و آقایان اگر میخواهید زندگی تان را حفظ کنید خوب دقت کنید. 🔻🚺 اگر زن میخواهد که زندگی اش حفظ شود ؛ باید اقتدار مرد را از بین نبرد. قرآن می فرماید: به مرد ها اقتدار دادیم و هرگاه اقتدارش را خُرد کنید خودتان ضربه می خورید. 🔻🚹 آقایان اگر می خواهید زندگی تان حفظ شود؛ محبت به همسرتان را فراموش نکنید. حضرت علی(علیه السلام) میفرماید: المراه ریحانه 👈زن گل است. ذات زن ها محبت است حتی اگه سن شان بالا برود. 🚺 خانم ها بدانید اقتدار مرد به نفع زن است. 🚹 آقایان بدانند اقتدار مرد ارزشمند است زمانی که همراه با آرامش باشد نه پرخاشگری 👈خداوند اقتدار را به مردها داده است و در مقابل آن مسئولیت را گردن مرد انداخته است. اگر اقتدار مرد را خُرد کنید در واقع مسئولیت های مرد را نابود کرده اید. 🔴 مسئولیت های که به مرد داده شده است در مقابل اقتداری که خداوند متعال به او داده است: 👈 ۱. مسئولیت اقتصاد خانواده؛ پیامبر رحمت (صلی الله علیه و آله) فرمودند: تلاش مرد برای تامین معاش خانواده همانند جهاد در راه خدا است. مسئولیت اقتصادی از نظر اسلام یعنی: خوراک ، پوشاک ، درمان و مسکن را با توجه به شرایط همسرش فراهم کند. 🔺در مقابل اقتدار مردان امتیازاتی خداوند متعال به زنان داده مانند نفقه و ....🔻 👈 ۲. مسئولیت درد و دل کردن زن به عهده مرد می باشد. یعنی مرد باید سنگ صبور و تکیه گاه همسرش باشد. 👈 ۳. مسئولیت حمایت مرد از روابط اجتماعی همسرش. 👈 ۴. اقتدار موجب میشود ؛ مرد مسئول آرامش و امنیت برای زن باشد. 👈 ۵. زن باید از اقتدار مردش احساس کند که همسرش تکیه گاه مهم او در زندگی اش می باشد. 🔴 🚺 خانمها مراقب باشند اقتدار مرد را خُرد نکنند. 🔴 ادامه دارد.ِ.....ِ 🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿
💄 فایل پرسشها و پاسخ شرعی مخاطبان در مورد #احکام_پوشش_و_آرایش مطابق با فتاوای امام خامنه‌ای نسخه PDF احکام پوشش و آرایش منبع: Khamenei.ir👇👇👇👇👇 🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿
زن و خانواده
#قصه_شب 📚فنجانی چای با خدا ♨️ #قسمت_بیست_پنجم  از فرط دردمعده، محکم خودم را جمع کردم که عثمان در ج
📚فنجانی چای با خدا ♨️ آنقدر سرعتِ چرخیدنِ سرم به سمت دانیال زیاد بود که صدایِ مهره های یخ زده گردنم را به گوش شنیدم ( چی گفتی؟) و عثمان لیوان قهوه را به طرفم دراز کرد (بخور.. الانه که کل بدنت تَرَک برداره.. دختر، تو چطوری انقدر تحملِ سرمات بالاست. از کافه تا اینجا قدم به قدم شال و کلاه به دست، پشت سرت اومدم.. دریغ از یه بار لرزیدن.. ببینم نکنه ملکه برفی که میگن، خودِ تویی؟!  دیگه کم کم باید ازت بترسمااا ) وقتی در بورانِ حسدهای دنیا تبدیل به آدم برفی شوی، دیگر زمستانِ زمین برایت حکمِ شومینه را دارد.. عثمان با بی خیالی از جایش بلند شد ( دیگه این کمر، کمر بشو نیست. اوه اوه ببین چه قندیلیم بسته..) چرا جواب سوال و نگاهم را نداد. ایستادم. درست در مقابلش ( دانیال کجاست؟؟ برگردیم پیش صوفی.. چرا دروغ گفت؟ اما اون گفت که مرده.. گفت که خودش دانیال و کشته.. ) و با گامهایی تند به سمتِ مسیرِ کافه رفتم. عثمان به دنبالم دوید و محکم دستم را کشید (صبر کن.. کجا با این عجله؟؟ صوفی رفته..). ناگهان زیر پایم خالی شد. دست پاچه و وحشت زده، یقه ی عثمان را چنگ زدم ( کجا رفته؟؟ تو فرستادیش که بره، درسته؟ توئه عوضی داری چه به روز زندگیم میاری؟ اصلا به تو چه که من میخوام وارد این گروه بشم، هان؟ اصلا تو صوفی رو از کجا پیدا کردی؟ از کجا معلوم که همه اینا چرت و پرت نباشه؟ اول میگین دانیال مرده، حالا میگی زنده ست.. توام یه مسلمونِ آشغالی.. مثه پدرم، مثه اون دوست دانیال که زندگیمو با دین و خداش آتیش زد، مثه همه مسلمونای وحشی و سادیسمی.. چرا دست از سر این زمین و آدماش برنمیدارین هان؟ ازت متنف….) و سیلی محکمی که روی صورتم نشستو زبانی که بند آمد.. این اولین سیلیِ عمرم بود؛ آن هم از یک مسلمان.. قبلا هم اولین کتک عمرم را از دانیال خوردم، درست بعد از مسلمان شدنش.. چه اولین هایی را با این دین تجربه کردم.. آنقدر مغرور بودم که دست رویِ گونه ام نکشم. گونه ایی که سرمازده گیش، سیلیِ عثمان را مانندبرشهای تیغ به گیرنده های حسی ام منتقل میکرد. دست از یقیه اش کشیدم. انگار زمان قصدِ استراحت نداشت. عثمان عصبی، دست به صورت و گردنش میکشید و کلافه دور خودش میچرخید. و من باز اشکهایم را شمرده شمرده قورت دادم. باید میرفتم. آرام گام برداشتم. بی حس و بی هدف. این شانه ها برایِ این همه درد زیادی کوچک نبود؟ دانیال یادت هست، گاهی شانه هایم را فشار میدادو با خنده میگفتی، که با یک فشار میتوانی خوردشان کنم؟؟ جان سخت تر از چیزی که هستم که فکرش را میکردی.. ناگهان درد شدیدی به شقیقه هایم هجوم آورد. تهوع به معده ام مشت زد.. ناخواسته روی زمین نشستم. فقط صدای قدمهای تند عثمان بود و زانو زدنش، درست در کنارم روی سنگ فرش پیاده رو. نفسهای داغ و پرخشمش با نیمرخ صورتم گلاویز بود. زیر بازویم را گرفت تا بلندم کنم، اما عثمان هم یک مسلمان خبیث بود و من لجبازتر از هانیه. کمکش را نمیخواستم، پس دستم را کشیدم.  صدای دو رگه شده از فرطِ جدال اعصابش واضح بود ( به درک..) ایستاد. و با گامهایی محکم به راهش ادامه داد.. او هم نفرت انگیز بود، درست ماننده تمامِ هم کیشانش.. انگار تهوع و درد هم، دستم را خوانده بودند و خوب گربه رقصی میکردند، محضه نابودیم.. ادامه دارد.. 🌸 @zanvakhanevade 🍃
#پوستر | دختر همیشه جایش آغوش گرم باباست #از خاطرم نمی رود که به خاطرم رفتی بابا 🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿
👆👆👆👆👆🚫 کشف حجاب دختری در دانشگاه! 🔴بحث جدی دختر و پسر جلوی همه🔴 🔺پسره میگه : اگه قانع نشدی من همینجا جلوی همه ، همه لباسامو در میارم😳 🔗 به جهت حفظ شأن آن خانم، اسم‌شان تعویض شده. 📻کاری از: 🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿
🌹 #پیامبر_اکرم ص🌹 📝بهترین زنان شما، زنی است که برای شوهرش آرایش و خودنمایی کند، اما خود را از نامحرمان بپوشاند. 📚 بحارالانوار ج۱۰۳ ص۲۳۵ 🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 👆👆👆👆👆سومین دوره جایزه جهانی گوهرشاد با تقدیر از هشت بانوی نیکوکار ملی و بین‌المللی برگزار می‌شود 🔹چهارشنبه، ۲۷ تیرماه 🔹 ساعت 10 صبح 🔹حرم مطهر رضوی- کتابخانه مرکزی- تالار قدس. مقدمتان گلباران عزیزان🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿
زن و خانواده
#قصه_شب 📚فنجانی چای با خدا ♨️ #قسمت_بیست_ششم آنقدر سرعتِ چرخیدنِ سرم به سمت دانیال زیاد بود که صد
📚فنجانی چای با خدا ♨️ از فرط دردمعده، محکم خودم را جمع کردم که عثمان در جایش ایستاد و به سرعت به سمتم برگشت. و من در چشم بر هم زدنی از سرمای زمین کنده شدم. محکم بازویم را در مشتش گرفته بود و به دنبال خود میکشاند. یارای مقابله نداشتم، فقط تهوع بود و درد.. معده ام بهم خورد. چند بار. و هر بار به تلافی خالی بودنش، قسمتی از زندگیم را بالا آورد؛ تنهایی.. بدبختی.. بی کسی.. و..و..و.. و عثمان هربار صبورانه، فقط سر تکان میداد از جایگاه تاسف. دوباره به کافه رفتیم و عثمان با ظرفی از کیک و فنجانی چای مقابلم نشست ( همه اشونو میخوری.. فقط معده ات مونده که بالا نیاوردیش.) رو برگردانم به سمت شیشه ی باران خورده ایی که کنارش نشسته بودم. من از چای متنفر بودم و او، این را نمیدانست. ظرف کیک را به سمتم هل داد (بخور.. همه اشو برات تعریف میکنم.. قضیه اصلا اونطور که تو فکر میکنی نیست..گفتم صوفی رفته، اما نه از آلمان. فقط رفته محل اقامتش تا استراحت کنه. من گفتم که بره. واسه امروز زیادی زیاد بود.. اگه میخوای به تمام سوالات جواب بدم، اینا رو بخور..) و من باز تسلیم شدم ( من هیچ وقت چایی نخوردم و نمیخوردم). لبخند زد. رفت و با فنجانی قهوه برگشت( اول اینو بخور.. معدت گرم میشه.. ) با مهربانی نگاهم میکرد و من تکه تکه و جرعه جرعه کیک و قهوه به خورده معده ام میدادم و این تهوعم را بدتر و بدتر میکرد. (شروع کن.. بگو..). با دستی زیر چانه اش ابرویی بالا انداخت ( اول تا تهشو میخوری بعد..) انگار درک نمیکرد بدی حالم را (حوصله ی این لوسبازیارو ندارم..) ایستادم، قاطع و محکم. دست به سینه به صندلیش تکیه داد ( باشه، هرطور مایلی.. پس صبر کن تا خونه برسونمت. دیر وقته..). چقدر شرقی بود این مرده پاکستانی..  گرمای داخل کافه، تهوعم را به بازی گرفته بود و این دیوانه ام میکرد. پس بی توجه به حرفهای عثمان به سرمای خیابان پناه بردم. هوا تاریک بود و خیابانها به لطف چراغها، روشن. من عاشق پیاده روی در باران بودم، تنها. و چتری که بالای سرم، صدای پچ پچ قطرات را بلندتر به گوشم برساند. عثمان آمد با چتری در دست (حتی صبر نکردی پالتومو بردارم..). بی حرف و آرام کنار هم قدم میزدم و چتر بالای سرم چقدر خوش صدا بود، همخوانی اش با گریه آسمان. حالا خیالم راحتتر بود، حداقل میدانستم دانیال زنده است و صوفی جایی در همین شهر به خواب رفته. اما دلواپسی و سوال کم نبود. با چیزهایی که صوفی گفت، باید قید برادرم را میزد چون او دیگر شباهتی به خدای مهربان من نداشت و این ممکن نبود. اما امیدوارم بودم همه اینها دروغی هایی احمقانه باشد.  (سارا. وقتی فهمیدم چی تو کله اته، نمیدونستم باید چیکار کنم.. داشتم دیوونه میشدم. چند ماه پیش یه عکس از دانیال بهم داده بود. یادته؟ واسه اینکه وقتی دارم دنبال هانیه میگرد، عکس برادرتم نشون بدم تا شاید کسی بشناسدش. همینطورم شد. به طور اتفاقی یکی از دوستان صوفی، عکس دانیال روشناخت. با کلی اصرار تونستم راضیش کنم تا شماره ی تلفن صوفی رو بهم بده. وقتی با صوفی تماس گرفتم حتی حاضر نبود باهام حرف بزنه. دو هفته طول کشید تا تونستم راضیش کنم بیاد اینجا. اولش منم مطمئن نبودم که راست گفته باشه، اما وقتی عکسا و فیلمهای خودشو دانیال رو نشونم داد، باور کردم. هیچ نقشه ای در کار نیست.. فردا صوفی میاد تا بقیه ی نگفته هاشو بگه..).  مکث کرد( همه مسلمونها هم بد نیستند، سارا.. یه روز اینو میفهمی.. فقط امیدوارم اون روز واسه زندگی، دیر نشده باشه..). چند قدم بیشتر به خانه نمانده بود.. مِن مِن کرد (بابت سیلی، متاسفم..) رو به رویم ایستاد. چشمانش چه رنگی بود؟ هر چه بود در آن تاریکی، تیره تر نشان میداد. صدایش آرام و سرسخت شد ( دیگه هیچ وقت نگو ازت متنفرم..) انگار حرفهای صوفی در مورد عثمان، درست بود.. ادامه دارد.. 🌸 @zanvakhanevade 🍃
#انتخاب همسر در سیره رضوی #سبک زندگی اسلامی 🆔🌸 @zanvakhanevade 🌿
🎤 سخنرانی استاد داودی نژاد: 📌💍 چرا ازدواج کردیم؟ خداوند متعال هدف از ازدواج را رسیدن به آرامش قرار داده است؛👈 و راز اول رسیدن به آرامش یاد گرفتن سیاست های زندگی است. 🔴 سیاست اول و مهم : 👈👈 لطفا بجای مشاجره باهم گفتگو کنید. در مشاجره آرامش وجود ندارد و یک طرفه قضاوت میشود. نهایت مشاجره به دعوا و کتک کاری ختم میشود اما گفتگو با آرامش صحبت میشود. حق را به طرف مقابل می دهند. و آخر گفتگو نتیجه گیری است. 🔺 اگر میخواهید در گفتگو ها به نتیجه برسید چند تکنیک زمان شناسی در گفتگو را به شما هدیه می دهم🔻 ✅ ۱. زمانی را برای حرف زدن در هفته یا ماه مشخص کنید. وقتی زمان معین میکنید اختلافات و مشاجره ها کمتر میشود چون می دانید زمانی برای گفتگو دارید. سعی کنید توی این مدت بجای به زبان آوردن عیب و مشکلات آنها را بنویسد و تا رسیدن به زمان معین بعضی از خطا ها را نادید می گیرید و فرصت اصلاح رفتار را به طرف مقابلتان می دهید. 👈معمولا ما با نزدیکانمان بیشتر مشاجره میکنیم تا غریبه ها👉 ✅ ۲. زمان گفتگو را در روز تعطیل قرار دهید. چون وقتی جسم خسته باشد زمان خوبی برای گفتگو نیست. ✅ ۳. زمانی که میخواهید گفتگو کنید بهتر است از میوه ها یا خوردنی های فصلی استفاده کنید. چون خوردنی ها جزء آرامش دهنده ها هستند. ✅ ۴. بهتر است فضای گفتگو خارج از خانه باشد زیرا در فضای بیرون مجبور به حفظ حرمت ها هستید. سعی کنید جلوی فرزندتان گفتگو نکنید تا حرمت ها حفظ شود. ✅ ۵. لطفا موقع گفتگو یک نفر صحبت کند و لازم نیست همان موقع جوابش را بدهید. اجازه دهید طرف مقابل شما روی حرف های شما فکر کند. بجای انتقاد کردن در گفتگو سعی کنید پیشنهاد دهید. 🔴 لطفا برای حل مشکل زندگی تان نبش قبر گذشته را نکنید. 🔴 عیب های خودش را مطرح کنید نه خانواده اش . 🔴 لطفا تکنیک کارد پنبه ای را در زندگی یاد بگیرید( کارد پنبه ای = یعنی یاد گرفتن سیاست های زندگی یعنی مدیریت کردن زندگی ) 🔴 آقایان و خانم ها سعی کنید در زندگی خودگویی مثبت را تمرین کنید و انرژی های منفی را ز زندگی تان دور کنید. ادامه دارد...... 🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿
🌸 #مقام معظم رهبری : #کالای_ایرانی یعنی سرمایه گذار با سرمایه‌ی خود، کارگر با کار خود، طراح با ذهن و دانش خود تلاش می‌کند تا محصول می‌شود. کالای ایرانی، این چیز با عظمتی است. ۹۷\۱\۱ 🆔🌸 @zanvakhanevade 🌿
زن و خانواده
#قصه_شب 📚فنجانی چای با خدا ♨️ #قسمت_بیست_هفتم از فرط دردمعده، محکم خودم را جمع کردم که عثمان در جا
📚فنجانی چای با خدا ♨️ احساسِ احتمالیِ عثمان، اصلا مهم نبود. من از تمام دنیا یک برادر میخواستم که انگار باید به آن هم چوب حراج میزدم. آخ که اگر آن مسلمانِ خانه خراب کن را بیابم.. هستی اش را به چهار میخ میکشم.. مادر روی کاناپه، تسبیح به دست نشسته بود، با دیدنم اشک ریخت ( چقدر دیر کردی. چرا انقدر رنگ و روت پریده.. ) فقط نگاهش کردم. هیچ وقت نخواستمش.. فقط دلم برایش می سوخت.. یک زنِ ترسو و قابل ترحم.. چرا دوستش نداشتم؟ در باز شد. پدر بود با شیشه ایی در دست و پشتی خمیده. تلو تلو خوران به سمت کاناپه رفت و رویش پخش شد. این مرد، چرا دیگر  نمی مرد؟؟ گربه چند جان داشت؟؟ هفت؟؟ نُه؟؟ این مستِ پدرنام، جان تمام گربه های زمین را به یغما برده بود.. پوزخندی بر لبم نشست، مادرِ خط خطی شده از درد را مخاطب قرار دادم ( دیگه قید پسرتو، واسه همیشه بزن.. اون دیگه برنمیگرده..). چرا این جمله را گفتم؟ خودم باورش داشتم؟  لرزید.. لرزیدنش را دیدم. چرا همیشه دلم به حالش می سوخت؟ تا بوی سوختگی قلبم بلندتر نشده بود باید به اتاقم پناه می بردم. چرا همیشه نسبت به این زن حس جنگیدن داشتم. صدای آوازهای مستانه پدر بلند و بلندتر میشد. درِ اتاقم را قفل کردم. مادر به در کوبید (سارا.. چی شد؟؟ دانیال کجاست؟ چرا باید قیدشو بزنم؟ چرا میگی دیگه برنمیگرده ). باید تیر نهایی را رها میکردم. با حرفهای صوفی و عثمان دیگر دانیالی وجود نداشت که این زنِ بدبخت را به آمدنش امیدوار کنم. خشاب آخر را خالی کردم (پسرت مرده.. تو ترکیه دفنش کردن.. مسلمونا کشتنش..) در سینه ام قلب داشتم یا تکه ایی یخ؟   جز آوازهای تنها مستِ خانه، صدایی به گوش نمیرسید. در را کمی باز کردم. از میان باریکه ی در، مادر را دیدم. خمیده خمیده به طرف اتاقش رفت. من اگر جایش بودم؛ در فنجان خدایم زَهر میریختم.  دوست داشتم بخوابم. حداقل برای یکبار هم که شده، طعمِ خوابِ آرامی که حرفش را میزنند، مزه مزه کنم. این دنیا خیلی به من بدهکار بود، حتی بدونِ پرداخت سود؛ تمام هستی اش را باید پرداخت میکرد. آن شب با تمام بی مهریش گذشت و من تا خود صبح از دردِ بی امان معده و هجوم افکار مختلف در مورد سرنوشت دانیال به خود پیچیدم. و در این بین تنها صدای ناله ها و گریه های بی امان مادر کاسه صبرم را نهیب میزد که ای کاش کمی صبر میکردم. صبح، خیلی زود آماده شدم. پاورچین پاورچین سراغ مادر را گرفتم. این همه نامهربانی حقش نبود. جمع شده در خود، روی سجاده اش به خواب رفته بود. نفسی عمیق کشیدم باید زودتر میرفتم. با باز کردن در کافه، گرمایی هم آغوش با عطر قهوه به صورتم چنگ زد. ایستادم. دستم را به آرامی روی گونه ی سیلی خورده از عثمان کشیدم. کمی درد میکرد. خشمِ آن لحظه، دوباره به سراغم آمد. چشم چرخاندم. صوفی روی همان میز دیروزی، پشت به من نشسته بود. عثمان رو به رویم ایستاد. دستش را روی دستِ خشک شده بر گونه ام گذاشت. گرم بود. چشمانش شرم داشت ( بازم متاسفم..) بی توجه، به سراغ صندلی دیروزیم رفتم، جایی کناره شیشه ی عریض و باران خورده. صوفی واقعا زیبا بود. چشمهای تیره و موهای بلند و مشکی اش در دیزاینِ کِرم سوخته ی لباسهایش، هر عابری را وادار به تماشا میکرد. اما مردمک چشمایش شیشه داشت، سرد و بی رمق.. درست مثل من.. انگار کمال همنشینی با دانیال، منسوبیت به درجه ی سنگی شدن بود. لبهایِ استتار شده در رنگ قرمزش تکان خورد ( بابت دیروز عذر میخوام.. کشتن برادرت انگیزه بود واسه زندگی اون روزهام.. فقط انگیزمو گفتم..) عثمان با سه فنجان قهوه رسید و درست در جای قبلی اش نشت. جایی در نزدیکی من. صوفی سر به زیر با دسته فنجانش بازی میکرد ( یه چیزایی با خودم آوردم.) چرخید و از درون کیفِ چرمیِ آویزان به صندلیش یک پاکت و دوربین بیرون آورد ( اینا چند تا عکس و فیلم از منو برادرته. واسه وقتی که دوست بودیم تا عروسی و اون سفرِ نفرین شده به ترکیه.) همه را روی میز در برابر دیدگانم پخش کرد. دانیال بود. دانیال خودم.. عکسهای دوران دوستی اش، پر بود از لبخندهای شیرینِ دانیال مهربان با تمام شوخی های بامزه و گاه بی مزه اش و صورتی تراشیده و موهایی کوتاه و طلایی. تاریخِ ثبت شده در پشت عکس را نگاه کردم. دست خط برادرم بود. تاریخ چند ماه بعد از آشنایی با آن دوست مسلمانش را نشون میداد. درست همان روزهایی که محبتهایش؛ عطرِ نان گرم داشت و منو مادر را مست خود میکرد.. ادامه دارد.. 🌸 @zanvakhanevade 🍃
🚼 بازی زبان کودک است برای ارتباط بهتر با او باید این زبان را آموخت. 👫 کودک دربازی، احساسات خود و ابهام های خود رابیان می کند. برای انتقال مفاهیم به کودک همراه با زبان مکالمه باید اززبان نیز کمک گرفت. 💕🍃تربیت فرزند🍃💕 🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿