eitaa logo
زن و خانواده
141 دنبال‌کننده
2هزار عکس
409 ویدیو
26 فایل
واحد مطالعات زن و خانواده دانشگاه فردوسی مشهد_نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری ارتباط با مدیر کانال : @yavareseyedali
مشاهده در ایتا
دانلود
پاتوق کتاب زیرگذر پارک ملت با فضای بالغ بر ۱۲۰۰ متر مربع و با ۱۸ هزار عنوان کتاب برای عموم علاقمندان از ساعت ۸ صبح تا ۱۰ شب بصورت یکسره دایر می باشد. @zanvakhanevade
زن و خانواده
پاتوق کتاب زیرگذر پارک ملت با فضای بالغ بر ۱۲۰۰ متر مربع و با ۱۸ هزار عنوان کتاب برای عموم علاقمندان
فرصت های جدید و منحصر بفرد کتابفروشی پاتوق کتاب شامل: 👌قفسه باز 👌امکان برگزاری جلسات و نشست ها بصورت رایگان. 👌دارای فضای سبز و آبنما 👌کافه کتاب جهت پذیرایی از مشتریان 👌 فضای نمازخانه 👌دارای بخش های تخصصی و کامل کتابهای درسی دانشگاهی اعم از فنی مهندسی، عمومی، زبان و ...
هدایت شده از تب دانشگاه
❤️جواب سوالاتون رو اینجا بگیرید🌸 🍒 خیلیا با این کانال نظرشون در مورد حجاب عوض شده😯 🚶از شبهات کوچه بازاری و مسیح گرفته تا شبهات به ظاهر سخت 1⃣ این #چهار_تار مو مشکلش چیه⁉️ 2⃣ چرا به #مردا هیچی نمیگین⁉️ 5⃣ چرا #حجاب_اجباری⁉️ 6⃣ اصلا کجای #قرآن گفته حجاب⁉️ 7⃣آخه منم دوست دارم #آزاد باشم‼️ 💟 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 😳 همه میگن تا حالا اینطوری به حجاب نگاه نکرده بودیم🙈
رستورانی که برای حفظ یک ارزش تاسیس شده است .❤️ @zanvakhanevade
🌸میلاد ولی نعمتمان علی ابن موسی الرضا(علیه آلاف تحیه و الثناء) بر همگان مبارک باد.🌸 🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿
زن و خانواده
🌸میلاد ولی نعمتمان علی ابن موسی الرضا(علیه آلاف تحیه و الثناء) بر همگان مبارک باد.🌸 🆔🌺 @zanvakhanev
آبکش آبیِ بالای سرمان غرّید و قطره‌های باران را روی سرمان الک کرد. مردم به جنب و جوش افتادند. بعضی‌ها پلاستیک کفششان را به سر کشیده، پا به فرار می‌گذاشتند. آب آن‌قدر زیاد بود که نمی‌شد پاچه‌هایت را بالا نزنی. اما او میخکوب شده بود. از انتهای چادرش چکّه می‌کرد؛ ولی او نمی‌توانست از آن قاب دل‌انگیز، چشم بگیرد. آسمانِ درون قاب، چنان نوری داشت که آفتاب هم عینک زده بود. وقتی پایش را در صحن گذاشت، عطر یاس و باران به هم گره خورده بودند. ترنم «السّلام علیک یا أباالحسن» طوفانی از شوق در وجودش به پا کرد و چشمانش هم بارانی شد. این بهترین لحظۀ عمرش بود؛ لحظه‌ای که غرق در می‌شد. (علیه‌السلام)مبارک 🆔🌸 @zanvakhanevade 🌿
هدایت شده از مهر ماندگار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آداب زیارت امام رضا در بیانات #رهبرانقلاب @MehreMaandegar
همزمان با ایام میلاد امام رضا علیه السلام جشنواره ملی فرهنگ کارآفرینی بانوان و خانواده با مشارکت علمی دانشگاه بین المللی امام رضا علیه السلام. 🆔🌸 @zanvakhanevade 🌿
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم گفتم : یک کلمه سه حرفیه، ازهمه چیز برتر است
زن و خانواده
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 #مهارت_های_زندگی #خدا توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم گفتم : یک کلمه سه حرفیه، ازهمه چیز برتر است توجمعمون یه بازاری بود سریع گفت:پول تازه عروس مجلس گفت: عشق شوهرش گفت: یار کودک دبستانی گفت: علم بازاري پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه گفتم: ارباب! اینا نمیشه خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه مادر بزرگ گفت: مادرجان، عمر! سیاوش که از سربازی آمده بود گفت: کار خنده تلخی کردم و گفتم: نه. اما فهمیدم تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید ! هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش کشاورز بگوید: برف، لال بگوید: حرف ناشنوا بگوید: صدا، نابینا بگوید: نور و من هنوز در فکرم که چرا کسی نگفت: ✨✨خدا ✨✨ 🌼🌼🌼🌼🌼 🆔 🌸 @zanvakhanevade 🌿
مهلت ثبت نام تا جمعه 5 مرداد تمدید شد. جهت ثبت نام به آیدی زیر پیام دهید: 📩 @f_h947 🆔🌸 @zanvakhanevade 🌿
هدایت شده از شبکه سازی فرهنگی
سوادرسانه ای وشبکه سازی فرهنگی.mp3
21.62M
زن و خانواده
توصیه اکید به شنیدن 😱 بعضی با تدریس سواد رسانه ریشه خدا و پیغمبر رو می زنن 😳😳
🔵نماز آیات ⬅️امشب طولانی ترین ماه گرفتگی قرن_ هم اکنون 🌷 @zanvakhanevade
✅#معروف اقتصادی اولویت دار : تولید و کارآفرینی ✅#نقش زن دراقتصاد مقاومتی تولیدی مهم و فوری ‼️ 🔴نخستين جشنواره ملي "فرهنگ كارآفريني بانوان، خدمت و خودكفايي خانواده" باحضور آیه الله رئیسی ، تولیت معزز آستان قدس رضوی 📣زنان چه ملاحظاتی رادرعرصه تولید و کار اقتصادی باید مدنظر داشته باشند؟! شنبه ۶ مرداد ساعت ۹ تا ۱۲ حرم مطهر رضوي، باب الجواد(ع) مركزنمايشگاه ها و همايش هاي آستان قدس رضوي. 👈
زن و خانواده
✅#معروف اقتصادی اولویت دار : تولید و کارآفرینی ✅#نقش زن دراقتصاد مقاومتی تولیدی مهم و فوری ‼️ 🔴نخ
اقتصادی اولویت دار : تولید و کارآفرینی ✅ زن دراقتصاد مقاومتی تولیدی مهم و فوری ‼️ 🔴نخستين جشنواره ملي "فرهنگ كارآفريني بانوان، خدمت و خودكفايي خانواده" باحضور آیه الله رئیسی ، تولیت معزز آستان قدس رضوی 📣زنان چه ملاحظاتی رادرعرصه تولید و کار اقتصادی باید مدنظر داشته باشند؟! شنبه ۶ مرداد ساعت ۹ تا ۱۲ حرم مطهر رضوي، باب الجواد(ع) مركزنمايشگاه ها و همايش هاي آستان قدس رضوي. 👈ویژه بانوان علاقمند و فعال فرهنگی ، 👈طلاب و مبلغان ، 👈معلمان و فرهنگیان ، 👈و صاحبان ایده و کسب و کار و علاقه مند به حوزه کارآفرینی حضوربرای عموم آزاد است. 🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿
#تمدید مهلت ثبت نام تا ۱۰ مرداد #پذیرش اعضای جدید ویژه خواهران و بانوان فرهنگی. 🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿
نازنینم ❤️ چقدر با چادر خوشگلتر شدی 😍 قول میدم یادت بدم چرا باید چادر بپوشی, که با معرفت حجاب کنی و ... به اون افتخار کنی 👌👌 قول میدم 👌 🌷 @zanvakhanevade
📚فنجانی چای با خدا ♨️ چقدر، دلم خنده های بلند و بی مهابایش را میخواست. از همان هایی که بعد از جوکهای بی مزه اش،به خنده وادارم میکرد. در میان عکسها هر چه به جلوتر میرفتم چشمهای دانیال سردتر و صورتش بی روحتر میشد. در عکسهای عروسی، دیگر از دانیال من خبری نبود. حالا چهره ی مردی؛ بوران زده با موها و ریشهایی بلند و بد فرم، خاطرات اولین کتک خوردنم را مرور میکرد. کاش دانیال هیچ وقت خدا را نمیشناخت. و ای کاش  نشانیِ خانه ی خدا را بلد بود تا پنجره هایش را به سنگ میبستم. در آخرین خاطرات ثبت شده از برادرم در استانبول، دیگر خبری از او نبود. فقط مردی بود غریبه، با ظاهری ترسناک و صدایی پرخشم، که انگار واژه ی خندیدن در دایره لغاتش هیچ وقت نبوده. بیچاره صوفی.. پس دانیال، عاشقِ صوفی بوده. اما چطور؟؟ مگر میشود عشق را قربانی کرد؟ و باز هم بیچاره صوفی.. در آن لحظات، دلم فقط برادر میخواست و بس.. عکس ها و دوربین را روی میز گذاشتم. چرا نمیتوانستم گریه کنم؟ کاش اسلوبش را از مادر می آموختم. عصبی و سردرگم، پاهایم را مدام تکان میدادم. چرا عثمان حواسش به همه چیز بود؟ دستم را فشار داد (هییییس.. آروم باش.) صوفی یکی از عکسها برداشت و خوب نگاهش کرد (بعد از گرفتن این عکس، نزدیک بود تصادف کنیم. حالا که گاهی نگاش میکنم، با خودم میگم ای کاش اون اتفاق افتاده بود و هر دمون میمردیم.) نفسش عمیق بود و گلویش پر بغض (مادربزرگم همیشه میگفت،  به درد رویاهات که نخوری.. گاهی تو بیست سالگی ، گاهی تو چهل سالگی..  میری تو کمای زندگی..اونوقته که مجبوری دست بذاری زیر چونت و درانتظارِ بوقِ ممتده نفسهات، با تیک تاک ساعت همخونی کنی.. و این یعنی مرگِ تدریجیِ یک رویا..) نگاهش کردم. چقدر راست میگفت و نمیداست که من سالهاست، ایستاده مُرده ام. و خوب میدانم، چند سالی که از کهنه شدنِ نفسهایت بگذرد، تازه میفهمی در بودن یا نبودنت، واژه ایی به نام انگیزه هیچ نقشی ندارد..و این زندگیست که به شَلتاق هم شده، نفست را میکشد.. چه با انگیزه.. چه بی انگیزه.. تکانی خوردم (خب.. بقیه ماجرا..). مکث کرد (اون شب بعد از کلی منت در مورد بهشتی شدنم، اومد سراغم. درست مثله بقیه ی مردها.. انگار نه انگار که یه زمانی عاشقم بود. یه زمانی زنش بودم. یه زمانی بریدم از خوونوادم واسه داشتنش.. اون شب صدایِ خورد شدنم رو به گوش شنیدم.خاک شدم.. دود شدم.. حس حقارت از بریده شدنِ دست و پا، دردناکتره. نمیتونی درک کنی چی میگم.. منم نمیتونم با چندتا کلمه و جمله، حس و حالمو توصیف کنم. اون شب تو گیجی و مستیش؛ دست بردم به غلافِ چاقویِ  کمریشو، کشیدمش بیرون. اصلا تو حال خودش نبود. چاقو رو بردم بالا، تا فرو کنم تو قلبش. اما.. اما نشد.. نتونستم.. من مثله برادرت نبودم. من صوفیا بودم.. صوفی..). ترسیدم.. به پوزخنده نشسته در گوشه ی لبش خیره شدم (رفت.. گذاشتم که بره.. خیلی راحت منو.. زنشو.. کسی که میگفت عاشقشه، سپرد به مشتری بعدی.. میتونی بفهمی یعنی چی؟؟ نه.. نمیتونی..) به صورتم چشم دوخت..دستی به گلویش کشید (اون شب جهنم بود.. نه فقط واسه من. واسه همه زنها..فردا صبح، اون عروس و داماد که شب قبل مراسمشونو به پا کرده بودن؛ اومدن وسط اردوگاه و با افتخار و غرور اعلام کردن که برای رضای خدا از هم جدا شدن و واسه رستگاری به جهاد میرن. مرد به جهادِ رزم و زن به جهاد نکاح. جهاد نکاح یعنی تغذیه ی شهوت سیری نا پذیره اون مردها.. داشتم دیوونه میشدم. اصلا درکشون نمیکردم. اصولشون را نمیفهمیدم.. هنوز هم نفهمیدم.. تو سر درگمی اون عروس و سخنرانی هاش بودم که یهو صدای جیغ و فریادی منو به خودم  آورد. سربازها دو تا دخترو با مشت و گلد با خودشون میاوردن. پوشیه ها از صورتشون افتاد. شناختمشون. دو تا خواهر ۱۶ و ۱۸ ساله اوکراینی بودن. تو اردوگاه همه در موردشون حرف میزدن. میگفتن یک سال قبل از خونه فرار کردن و یه نامه واسه والدینشون گذاشتن که ما میریم واسه جهاد در راه خدا. ظاهرا به واسطه ی تبلیغات و مانور داعش روی این دوتا خواهرو نامه اشون، کلی تو شبکه های مجازی سرو صدا کرده بودن و جذب نیرو..) خندید.. خنده اش کامم را تلخ کرد. طعمی شبیه بادامِ نم کشیده ( دخترای احمق فکر کرده بودن، میانو معروف میشنو خونه و ماشین مفت گیرشون میاد و میشن مقربِ درگاهِ خدا..  اما نمیدونستن اون حیوونا چه خوابی واسه دخترونه هاشون دیدن.. چند ماهی میمونن و وقتی میبینن که چه کلاه گشادی سرشون رفته؛ پا به فرار میزارن که زود گیر میوفتن. سربازهای داعش هم این دو تا به عنوان خائن و جاسوس آوردن تو اردوگاه تا درس عبرتی شن واسه بقیه.. اتفاقا یکی از اون سربازا، برادرت دانیال بود. باورم نمیشد که دانیال بتونه یه دختر بچه رو اونطور زیر لگدش بگیره. وحشتناک بود.. با تموم بی رحمی و سنگدلی کتکشون میزد. 🌸 @zanvakhanevade 🍃
با دخالت دادن کودکتان در تصمیم گیری های ساده، استقلال و اتکا به خود را در او تقویت کنید. گاهی اوقات از او بخواهید لباس ها و خوراکش را خودش انتخاب کند. 💕🍃تربیت فرزند🍃💕 🆔🌸 @zanvakhanevade 🌿
هدایت شده از علیرضا پناهیان
Panahian-Clip-ZekrHayeKoodakan.mp3
3.41M
🎵ذکرهای کودکان 🔹ذکرهایی که باید از ۳ سالگی تا ۷ سالگی برای تربیت دینی به کودکان آموزش داد 📌 (۸) @Panahian_ir
زن و خانواده
#قصه_شب 📚فنجانی چای با خدا ♨️ #قسمت_بیست_نهم چقدر، دلم خنده های بلند و بی مهابایش را میخواست. از ه
طوری که خون بالا می آوردن و التماس میکردن که تمومش کنه.. اما اون بی تفاوت و مسمم به مشتها و لگدهاش ادامه میداد.. فرمانده اومد و حکم اعدامشونو اعلام کرد. صدای جیغها و التماسهاشون واسه یه عمر گوشامو پر کردن.. اونا فقط دو تا دختربچه بودن.. مدام گریه میکردن و به پای سربازا میفتادن که بهشون رحم کنن.. یادمه یکیشون چسبیده بود به پای دانیالو با ضجه ازش میخواست که سرشو نبره، اما اون آشغال با یه لگد به پهلوش کاری کرد که از شدت درد از حال بره.. خواهر بزرگترو دست بسته، روی دو زانو نشوندن زمین و برادرت با وجودِ شنیدن جیغ ها و التماسهای دیوونه کننده اش، چاقو گذاشت رو گلوشو در کمال آرامش، بیخ تا بیخ سرش رو برید.. بدون حتی ذره ایی حس دلسوزی یا ترحم. دختره بیچاره مثه گنجیشک سر کنده، دست و پا زد و بقیه کف زدن.. کِل کشیدن.. رقصیدن. دانیال هم با سینه ی سپر کرده،  لبخند زد و با غرور چشم چرخوند. تو اون لحظه، زمانو گم کردم.. دیدم یکی از سربازا به سمت دختر بیهوش، رفت و که یهو صدای فرمانده بلند شد.. ادامه دارد.. @zanvakhanevade
📚فنجانی چای با خدا ♨️ انگار هزاران سوزن در معده ام فرو میکردند. باورم نمیشد چیزایی که میگفت، شرحِ حالِ دانیالِ دل نازک من باشد..   (فرمانده یه جوون فرانسوی بود که میگفت مسلمونه.. اما نبود.. یعنی من مطمئن بودم که نیست چون شبهایی که میومد سراغم، یه زنجیر به گردنش داشت که یه صلیب بزرگ و زیبا ازش آویزون بود. البته میتونم قسم بخورم که اکثر اون مردها اصلا مسلمون نیستن چون بیشترشون، یا نشان داوود دارن یا صلیبِ مسیح.. و خیلی هاشون اصلا عرب نیستن. مخصوصا فرمانده هاشون که آمریکایی و آلمانی و فرانسوی وچچنی و برو تا الی آخر هستن.. عربهایی ام که اونجان معمولا اهل عربستان سعودین. عربستان کمک چشم گیری بهشون میکنه. از اسلحه و تفنگ گرفته تا دخترای خوشگل واسه هرزگی.. ترکیه هم تا حد زیادی؛ این حیوونها رو تامین میکنه به خصوص که اجازه رفت و آمد از مرزهاش و فروش نفت رو به داعش میده.. روی اکثر اسلحه ها و جعبه مهمات و اجناس خوراکی که میامد مارک کشورهای عربستان و آمریکا و ترکیه ست.. اینایی که میگم، نشنیدماا.. با چشم دیدم. حالا بگذریم.. کجا بودم؟؟ آهان.. یکی از سرباز رفت سراغِ خواهر کوچیکه که بیهوش، پخش زمین بود. میخواست واسه سلاخی بسپردش دستِ دانیال که فرمانده دستور ایست داد. رفت بالا سر دختره و با چشمای کثیفش خوب براندازش کرد. چهره اشو یادمه، دخترِ لَوَندی بود. بعد در کمالِ گستاخی گفت: حیفه چنین دختر زیبایی در خدمتِ جهاد و مبارزین نباشه و فرزندی شجاع و دلیر تقدیمِ این راه نکنه.. ببریدش برای معالجه. به خدا قسم که به خاطره جهاد از جانش گذشتم تا رسول الله در اون دنیا شفیعم باشه..) خندید.. کوتاه و پر تمسخر( خدا.. خدایی که بی خیالِ همه شده.. خدایی که پا رو پا انداخته و فقط داره تماشا میکنه.. خدا کجا بود؟؟ خیلی سخت گذشت.. خیلی.. دانیال دیگه انسان نبود.. حالا عینِ یه ماشین آدم کشی، سر میبرید و جون میگرفت.. یه کم که زیر نظر گرفتمش، فهمیدم تو ارودگاه و چند جای دیگه به بچه های کوچیک آموزش میده.. بچه های کوچیک میدونی یعنی چی؟؟ یعنی از دو ساله گرفته تا ده، دوازده ساله.. میدونی برادرت چی یادشون میده؟؟ اینکه چجوری سربردن.. دست قطع کنن.. تیر خلاص بزنن.. شکنجه بدن..) به معده ام چنگ زدم.. دردش امانم را بریده بود. عثمان با دهانی باز و گیج مانده رو به صوفی کرد( این بچه ها از کجا میان؟ آخه یه بچه ی دو ساله از جنگ و خونریزی چی میفهمه؟) صوفی سری تکان داد ( شما از خیلی چیزا خبر ندارین.. این بچه ها یه تعدادشون از پرورشگاههای کشورهای مختلف میان.. یه عده اشونم از همون حرومزاده های متولد شده از جهاد نکاحن.. فکر میکنی بچه هایی که از این به اصطلاح جهاد متولد میشن رو چیکار میکنن؟؟ میبرن شهربازی و براشون بستنی میخرن؟؟ نخیر.. این بچه ها با برنامه به دنیا میان و باید به دردشون بخورن.. تو هر اردوگاهی؛ مکانهای خاصی برای نگهداری و آموزش این بچه ها وجود داره.. این طفلی ها از یک سالگی با اسلحه و چاقو، بزرگ میشن.. با تماشای مرگ و جون دادنِ آدمها قد میکشن.. من به چشم دیدم که چجوری یه پسر بچه ی شش ساله در کمال نفرت و خشم، تیر خلاصی تو سر چهارتا مرد مسلمون خالی کرد.. این بچه ها ابلیس مطلقن.. خوده  خوده شیطان..) عصبی بود خیلی زیاد و با حرصی فرو خورده به چشمانم زل زد ( و برادر تو یکی از اون  همون مربیاست که شیطان تربیت میکنه.. دانیال یه جانیِ  بالفطره ست.. ) در خود جمع شدم.. درد بود و درد.. انگار با تیغ به جانِ معده ام افتاده بودند.. نفس کشیدن برایم مساوی بود با چنگال گرگ رویِ تمام هستی ام.. دست مشت شده ام را روی معده ام فشار دادم. صدای نگران عثمان تمرکزم را بهم میزد ( سارا.. سارا جان.. چت شده آخه تو دختر.. بلند شو بریم پیش دکتر.. ) اما من نمیخواستم.. من فقط گرسنه ی شنیدن بودم.. باید بیشتر میدانستم. دستم را بالا بردم ( خوبم عثمان.. خوبم.. ) کمی سرم را کج کردم ( صوفی ادامه بده..) عثمان عصبی شد (سارا تمومش کن.. حالت خوب نیست.. بذار واسه یه وقت دیگه..) اما عثمان چه از حالم میدانست؟. تازه فهمیده بودم که بی خبری، عینِ خوش خبریست.. ( صوفی بگو..) عثمان دندانهایش را روی هم فشار داد و نگاهی تند روانه ام کرد.  صوفی بی خیال از همه چیز ادامه داد ( هیچی.. به اندازه ی یک قطره از همه بارونهای باریده؛ امید داشتم.. امید به اینکه شاید دانیال تظاهر میکنه و حالا پشیمونه.. اما نبود.. اینو وقتی فهمیدم که واسه کشتنِ بچه های شیعه و مسیحی تو مناطق اشغال شده تو سوریه داوطلب میشد و با اشتیاق واسه اون سربازهای کوچیک از خون و خونریزی میگفت. دانیال دیگه به دردِ مردن هم نمیخورد، چه برسه به زندگی.. و من دود شدم. برادرت حتی انگیزه مرگ رو از هم من گرفت.. )   🌸 @zanvakhanevade 🍃
هدایت شده از اطلاع رسانی ایتا
🔍آشنایی با قابلیت‌های منحصربفرد جستجوی ابری در ایتا کاربران گرامی چنانچه مستحضرید مدتی است قابلیت جستجو در محتوای کانال‌ها و سوپرگروه‌ها در ایتا فعال شده است برای حصول بهترین نتیجه در جستجو، به نکات زیر توجه داشته باشید: 1⃣ واحد جستجو کلمه می‌باشد. لذا ضروری است یک یا چند کلمه را بطور کامل در کادر جستجو وارد کنید 2⃣ وقتی چند کلمه را جستجو می‌کنید، همه‌ی متن‌هایی که با هر ترتیبی شامل این کلمات باشند نمایش داده می‌شوند 📝مثال: پیام رسان ایتا 👈نتیجه: همه پست‌هایی که کلمات «ایتا»، «پیام» و «رسان» با هر ترتیبی در آن‌ها موجود باشند نمایش داده می‌شوند 3⃣ برای جستجوی عین یک عبارت چند کلمه‌ای، آن را در بین " " قرار دهید 📝مثال: "پیام رسان ایتا" 👈نتیجه: همه پست‌هایی که عین عبارت «پیام رسان ایتا» در آنها باشد نمایش داده می‌شوند 4⃣ اگر می‌خواهید کلمه‌ای را در نتایج جستجو استثنا کنید، قبل از آن علامت - (منها) قرار دهید 📝مثال: ایران ایتا -تلگرام 👈نتیجه: پست‌هایی که کلمات «ایتا» و «ایران» در آن هست، ولی «تلگرام» در آن نیست، جستجو می‌شوند 5⃣ عملیات جستجو در محتوای کانال‌ها و سوپرگروه‌هایی که شما عضو آن‌ها هستید انجام می‌شود ✳️ ایتا مفتخر است برای نخستین بار این نوع جستجوی پیشرفته ابری را که هنوز در برنامه‌هایی مانند تلگرام نیز وجود ندارد، به کاربران ارجمند خود تقدیم می‌نماید •┈••✾••┈• 🔰کانال رسمی اطلاع‌رسانی ایتا: https://eitaa.com/eitaa
#همسرداری روش پاسخ دادن به تماس تلفنی #همسر تو تماس تلفنی‌هاتون وقتی همسرتون حالتونو میپرسه؛ هیچوقت نگید 👈 بد نیستم " به جای کلمات منفی، مثبتشو بگیم" بگید 👈 خوبم ممنون... 🔴حتی تو این مورد هم تنوع کلامی داشته باشید! بگید: 💟با تو همیشه خوبم 💟باداشتن همسری مثل تومعلومه که خوبم... 💟به لطف تو خوبم... 💟تو خوب باشی منم خوبم... 🆔 🌸 @zanvakhanevade 🌿