💢خر زرنگ،گرگ گول خورده
يک روز يک مرد روستايي يک کوله بار روي خرش گذاشت و خودش هم سوار شد تا به شهر برود . خر پير و ناتوان بود و راه دور و ناهموار بود و در صحرا پاي خر به سوراخي رفت و به زمين غلتيد . بعد از اين که روستايي به زور خر را از زمين بلند کرد ، معلوم شد پاي خر شکسته و ديگر نمي تواند راه برود .
روستايي کوله بار را به دوش گرفت و خر پا شکسته را در بيابان رها کرد و رفت . خر بدبخت در صحرا مانده بود و با خود فکر مي کرد که « يک عمر براي اين بي انصاف ها بار کشيدم و حالا که پير و دردمند شده ام ، مرا به گرگ بيابان مي سپارند و مي روند ». خر با حسرت به هر طرف نگاه مي کرد و يکباره متوچجّه شد که راستي راستي از دور يک گرگ را مي بيند .
خر فکر کرد « اگر مي توانستم راه بروم ، دست و پايي مي کردم و کوششي به کار مي بردم و شايد زورم به گرگ مي رسيد ، ولي حالا هم نبايد نا اميد باشم و تسليم گرگ شوم . پاي شکسته مهم نيست . تا وقتي مغز کار مي کند ، براي هر گرفتاري چاره اي پيدا مي شود ».
نقشه اي را کشيد ، به زحمت از جاي خود برخاست و ايستاد ، امّا نمي توانست قدم از قدم بردارد . همين که گرگ به او نزديک شد ، خر گفت : « اي سالار درندگان ، سلام » . گرگ از رفتار خر تعجّب کرد و گفت : « سلام ، چرا اين جا خوابيده بودي ؟ » خر گفت : «ن خوابيده بودم بلکه افتاده بودم ، بيمارم و دردمندم و حالا هم نمي توانم از جايم تکان بخورم . اين را مي گويم که بداني هيچ کاري از دستم بر نمي آيد ، نه فرار ، نه دعوا ، درست و حسابي در اختيار تو هستم ، ولي پيش از مرگم يک خواهش از تو دارم » .
گرگ پرسيد : « چه خواهشي ؟ »
خر گفت : « ببين اي گرگ عزيز ، درست است که من خرم ، ولي خر هم تا جان دارد جانش شيرين است ، همان طور که جان آدم براي خودش شيرين است ، البتّه مرگ من خيلي نزديک است و گوشت من هم قسمت تو است ، مي بيني که در اين بيابان ديگر هيچ کس نيست . من هم راضي ام ، نوش جانت و حلالت باشد . ولي خواهشم اين است که کمي لطف و مرحمت داشته باشي و تا وقتي هوش و حواس من به جا هست و بي حال نشده ام ، در خوردن من عجله نکني و بي خود و بي جهت گناه کشتن مرا به گردن نگيري ، چرا که اکنون دست و پاي من دارد مي لرزد و زورکي خودم را نگاه داشته ام و تا چند لحظه ديگر خودم از دنيا مي روم . در عوض من هم يک خوبي به تو مي کنم و چيزي را که نمي داني و خبر نداري به تو مي دهم که با آن بتواني صد تا خر ديگر هم بخري . »
گرگ گفت : « خواهشت را قبول مي کنم ، ولي آن چيزي که مي گويي کجاست؟ خر را با پول مي خرند، نه با حرف».
خر گفت : « صحيح است من هم طلاي خالص به تو مي دهم . خوب گوش کن ، صاحب من يک شخص ثروتمند است و آن قدر طلا و نقره دارد که نپرس ، و چون من در نظرش خيلي عزيز بودم ، براي من بهترين زندگي را درست کرده بود . آخور مرا با سنگ مرمر ساخته بود ، طويله ام را با آجر کاشي فرش مي کرد ، تو بره ام را با ابريشم مي بافت و پالان مرا از مخمل و حرير مي دوخت و به جاي کاه و جو ، هميشه پسته و بادام به من مي داد . گوشت من هم خيلي شيرين است . حالا مي خوري و مي بيني . آن وقت چون خيلي خاطرم عزيز بود ، هميشه نعل هاي دست و پاي مرا هم از طلاي خالص مي ساخت و من امروز تنها و بي اجازه به گردش آمده بودم که حالم به هم خورد . حالا که گذشت ولي من خيلي خر ناز پرورده اي هستم و نعل هاي دست و پاي من از طلا است و تو که گرگ خوبي هستي ، مي تواني اين نعل ها را از دست و پايم بکني و با آن صد تا خر بخري . بيا نگاه کن ببين چه نعل هاي پر قيمتي دارم ! »
همان طور که ديگران به طمع مال و منال گرفتار مي شوند ، گرگ هم به طمع افتاد و رفت تا نعل خر را تماشا کند . امّا همين که به پاهاي خر نزديک شد ،خر وقت را غنيمت شمرد و با همه زوري که داشت لگد محکمي به پوزه گرگ زد و دندان هايش را در دهانش ريخت و دستش را شکست .
گرگ از ترس و از درد فرياد کشيد و گفت : « عجب خري هستي ! »
خر گفت : « عجب که ندارد ، ولي مي بيني که هر ديوانه اي در کار خودش هوشيار است . تا تو باشي و ديگر هوس گوشت خر نکني ! »
گرگ شکست خورده ناله کنان و لنگان لنگان از آن جا فرار کرد . در راه روباهي به او برخورد و با ديدن دست شل و پوزه خونين گرگ ، از او پرسيد : « اي سرور عزيز ، اين چه حال است و دست و صورتت چه شده ، شکارچي تيرانداز کجا بود ؟ »
گرگ گفت : « شکارچي تيرانداز نبود ، من اين بلا را خودم بر سر خودم آوردم . »
روباه گفت : « خودت ؟ چطور ؟ مگر چه کار کردي ؟ »
گرگ گفت : « هيچي ، آمدم شغلم را تغيير بدهم اين طور شد ، کار من سلاخي و قصابي بود ، زرگري و آهنگري بلد نبودم ، ولي امروز رفتم نعلبندي کنم !🌺
@zarboolmasall
«چاه ویل» :
ویل با تلفظ درست کلمهای است که در قرآن کریم بسیار آمده است و معنای آن وای بر است ، این کلمه در مورد کافران ، مشرکان ، تحریف کنندگان کتابهای آسمانی افراد بسیار دروغگو و بسیار گنهکار، تکذیب کنندگان، کمفروشان، عیبجویان و مسخره کنندگان به کار رفته است.
اما ویل معنای دیگری هم پیدا کرده است ، ویل را چاهی تعریف کردهاند در جهنم که افراد گناهکار را در درون آن میریزند، میگویند این چاه بسیار عمیق است ، به گونه ای که اگر گناهکاری در درون آن انداخته شود ، ۴۰ سال طول میکشد که به انتهای آن برسد ، میگویند چاه ویل آن قدر عمیق است که هر چقدر که درون آن گناهکار میریزند پر نمیشود.
برای این است که در فرهنگ عامه چاه ویل برای حالتی، چیزی یا کاری به کار گرفته میشود که انتهایی برای آن تصور نمیشود و بسیار طولانی است و تمام نمیشود معمولترین شکل استفاده از آن برای هزینههای زندگی است.
@zarboolmasall
هدایت شده از قاصدک
27.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💰سکه باران #مسابقه_بزرگ_اربعین💰
💰💰جایزه داریم چه جایزه ای💰💰
🟥😳😱 سکه طلا 😱😳🟥
1⃣ کلیپ مسابقه رو ببین👀☝️
2⃣ بزن رو لینک و تو مسابقه ویژه کلیپ #اربعین شرکت کن:
https://eitaa.com/joinchat/1285423161Ceeeae979fc
☝️☝️☝️
.
.
.
.
.
ظرفیت محدود...☝️
بدو بدو از مسابقه جانمونی
✅ خواص عاشورایی:
عمرو بن خالد صیداوی
🔹 عمرو بن خالد صیداوی، یکی از بزرگان کوفه و از شیعیان با اخلاص اهل بیت علیهم السلام بود. در کوفه به یاری حضرت مسلم ع برخاست. وقتی کوفیان به مسلم ع خیانت کردند، مخفی شد.
🔻 وی پس از شنیدن شهادت پیک امام حسین ع، به همراه غلام و پسرش، از کوفه خارج شدند. طِرِِمّاح بن عدی که برای تهیه آذوقه به کوفه آمده بود، آنها را از بیراهه عبور داد تا اینکه سرانجام به امام ع پیوستند.
♦️ وقتی به امام ع رسیدند، حُر با دیدن آنها گفت: این چند نفر که از کوفه آمدند، را زندانی کنید. امام ع به حر فرمود: اینها یاران من هستند و باید آنها را آزاد کنی. حر هم پذیرفت.
🔶 روز عاشورا،عمرو باتفاق چند نفر دیگر، به دشمن حمله ور شدند. سپاه دشمن آنها را محاصره کردند، ولی با کمک حضرت عباس ع از محاصره خارج شدند. آنها در حالی که مجروح شده بودند، دوباره به دشمنان حمله بردند و در نهایت همگی آنها به شهادت رسیدند.
#امام_حسین_علیه_السلام
#خواص_عاشورایی
#عمرو_بن_خالد_صیداوی
#بصیرت
(الفتوح، ج۵، ص۱۰۵ _ مقتل الحسین، ج۲، ص۱۷)
@zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸✨در این روز زیبا براتون
🌼✨روزی سرشار از عشق
🌸✨آرامــــش و شـــادی
🌼✨و سـلامـتـی آرزومـنـدم
🌸✨ان شــاءالله درپــنــاه
🌼✨خــــدای خوبــیــهــا
🌸✨همیشه باغ زندگیتون سبز
🌼✨پــر از طــراوت بـــاشـــه
🌸✨امـــــیـــــدوارم
🌼✨امـــروز بــهــتـــریــن روز
🌸✨تــابـسـتـونـی تــون بــاشــه
🌸✨تـــقـــدیـــم بــــه شــمــــا
🌼✨سـه شـنـبـه تـون مـعـطـر
🌸✨بــه عــطــر مــهــربــانــی
@zarboolmasall
ای کاش.....
کسی می آمد
وغم ها را از قلبِ اهالیِ زمین،
برمی داشت....!
#سهراب_سپهری
@zarboolmasall
《علی بهونه گیر》:
در گذشته در شهری امام زادهای بود که مردم برای زیارت به آن جا میرفتند. روزی زن جوانی که برای زیارت به آنجا رفته بود متوجه سه زن بینی بریده شد که در آنجا نشسته بودند و درد دل میکردند پس نزد آنها رفت و علت را پرسید.
آنها هم گفتند هر کدام از ما زمانی همسر علی بهونه گیر بودیم و او قبل از ازدواج با ما شرط میکرد که اگر بتواند از ما بهانه بگیرد دماغ ما را میبرد و ما را طلاق میدهد.
زن جوان که یک سالی بود شوهرش را از دست داده بود تحت تاثیر سخنان آن سه زن قرار گرفت و گفت من حاضرم انتقام شما را از او بگیرم پس با او ازدواج خواهم کرد و کاری میکنم تا او از این شهر فرار کند. زنها شاد شدند گفتند اگر چنین بکنی و انتقام ما را از او بگیری ما هم برای تو دعای خیر میکنیم.
پس زن به عقد علی بهونه گیر درآمد ولی قبل از آن علی بهونه گیر با زن شرط کرد که اگر بتواند از زن بهانه بگیرد آن گاه حق دارد بینی او را ببرد و او را طلاق دهد و زن هم به او اطلاع داد که نازا است و او نباید در این مورد از وی بهانه بگیرد.
علی قبول کرد ولی به زن گفت اگر من بچه بخواهم چه؟ زن هم در پاسخ به او گفت:« خدا بزرگ است؛ حالا من نازا هستم اما تو که چنین نیستی پس کاری میکنیم که خودت بچهای بیاوری». علی خندید ولی نتوانست بفهمد زن برای او چه نقشهای دارد. پس از مدتی که علی از زنش سیر شد بهانه گیری را شروع کرد اما زن هیچ راه بهانهای برای او باقی نمیگذاشت.
روزی علی به زن پیغام داد که امشب مهمان دارم پس غذای مناسبی تهیه کن تا جلوی مهمانها رو سفید باشم. زن هم انواع غذاها را آماده کرد و همهی احتمالات را بررسی کرد. هنگام شب وقتی مهمانها آمدند علی آقا شروع به بهانه گیری از غذاها کرد و زن هم که هر احتمالی را بررسی کرده بود هیچ راه بهانهای برای علی نگذاشته بود و هر آنچه را علی بهانه میگرفت زن آن غذا را میآورد و جلویش میگذاشت.
علی آقا که شکست خورده بود به گوشهای از اتاق رفت و در بسترش خوابید و از ناراحتی چند روزی در بسترش ماند. زن هم که منتظر این لحظه بود در بیرون از خانه چو انداخت که علی بهونه گیر حامله است و به همین سبب نمیتواند از خانه بیرون بیاید و به سرکار رود.
این خبر در کل شهر پیچید و علی هم از این خبر آگاه شده بود پس بعد از آن دیگر روی رفتن به بیرون از خانه را نداشت و چندین ماه درخانه ماند. روزی از روزها زن همسایه زایمان کرد و همسر علی به خانهی همسایه رفت و از آنها خواهش کرد برای ساعتی بچه را به او قرض بدهند و بچه را از آنها گرفت و به خانه آورد و نوزاد را در رخت خواب علی قرار داد.
علی که از همه جا بی خبر بود با صدای بچه بیدار شد و با تعجب به بچه نگاه میکرد. زن هم نزد علی آمد و گفت:« قدمش مبارک باشد؛ نگفتم اگر خدا بخواهد خودت بچه میآوری؟» پس زن با صدای بلند و هلهله به کوچه و بازار رفت و به آشنایان شوهرش گفت بیایید که علی فارغ شده است.
همگان به خانهی علی آمدند و به او و نوزادی که در رخت خوابش بود نگاه میکردند. علی هم که از زنش شکست خورده بود و دیگر روی ماندن در آن شهر را نداشت تصمیم گرفت از آن شهر برود.
@zarboolmasall
داستانی شنیدنی💚🌿
خرابه و گدا. هر جا چشم می انداختم، فقط همین را می دیدم. در روزگار قدیم هم یادم می آید گدا کم نبود _ بابا همیشه مشتی اسکناس افغانی برایشان در جیب می گذاشت؛ هرگز ندیدم گدایی را مایوس کند. اما حالا گداها در هر کنج خیابانی چمباته زده بودند، پوشش کرباسی پاره پاره به تن داشتند و دستهای گل آلودشان را برای سکه ای دراز کرده بودند. حالا گداها بیشتر بچه بودند، چهره هاشان لاغر و غمزده بود و بعضیها شان پنج _ شش سال بیشتر نداشتند. بیشترشان در کنج خیابانهای شلوغ کنار جوی آب روی زانوی مادرهای برقع پوش نشسته بودند و داد می زدند: " بخشش، بخشش! و چیز دیگر، چیزی که در وهلهٔ اول متوجه نشدم: کمتر کسی از آنها کنار مردی نشسته بود _ جنگها پدر را در افغانستان به چیز کمیابی بدل کرده بود.
«بادبادک باز»
#خالد_حسینی
@zarboolmasall
🔆دعاى مخصوص
💥فضل بن يونس ، يكى از شاگردان امام موسى بن جعفر (ع ) گويد: آن حضرت به من فرمود، اين دعا را بسيار بخوان :
اللهم لا تجعلنى من المعارين ، ولا تخرجنى من التقصير.: خداوندا مرا از عاريت شدگان (در ايمان ) قرار مده ، و از تقصير بيرون مبر.
پرسيدم : معناى عاريت شدگان را دانستم (كه ايمانم استوار و محكم باشد نه عاريه اى ) اما معنى مرا از تقصير بيرون مبر را ندانستم ، لطفا بيان فرمائيد.
💥امام فرمود:
كل عمل تعمله تريد به وجه الله عزوجل فكن فيه مقصرا عند نفسك فان الناس كلهم اعمالهم فيما بينهم و بين الله عزوجل مقصرون .
💥يعنى : هر كارى را كه به خاطر خداوند متعال انجام دهى ، پس خود را در آن كار نزد خود، مقصر بدان ، زيرا همه مردم در كارهاشان ، بين خود و خدا تقصيركار مى باشند.
👈اين دستور، اين درس را به ما مى آموزد كه در دعا، هيچگاه غرور نورزيم بلكه در هر حال خود را مقصر بدانيم .
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
@zarboolmasall
« اگر زاغی کنی، زیقی کنی میخورمت» :
میگویند یک روز مردی میخواست مرغی را بگیرد، بکشد و بخورد.
مرغ که بسیار زیرک بود، خواست ادای کلاغ را در بیاورد تا مرد فکر کند یک پرنده حرام گوشت است و از او بگذرد.
مرد وقتی این را دید گفت: ببین من میخواهم تو را بخورم، حتی اگر کلاغ هم باشی تو را خواهم خورد.
این ضرب المثل زمانی به کار میرود که بخواهند بگویند ترفندهایش هیچ فایدهای ندارد و مجبور است به خواسته تن بدهد.
@zarboolmasall