eitaa logo
ضرب المثل
32.2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
881 ویدیو
13 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
برای شیطان پاپوش می دوزد یعنی چه؟🤍🕊 ۱- یعنی انقدر مکار و حیله گر است که حتی می تواند شیطان را هم فریب دهد! ۲- پاپوش دوختن برای کسی کنایه از فریب دادن و گناهکار جلوه دادن اوست. در اصل کسی که انسان را فریب می دهد و کاری می کند که به دام بیفتد، شیطان است. حالا اگر کسی در این کار زشت و شیطانی ماهر باشد، می گویند فلانی حتی برای شیطان هم پاپوش می دوزد چه برسد به ما! ۳- ضرب المثل ها و اصطلاحات دیگری نیز هم معنای این ضرب المثل اند مانند: فلانی شیطان را هم توی جیبش می گذارد. شیطان پیش او لنگ می اندازد. ۴- یعنی خود شیطان هم از دست حیله ها و فریب های او در امان نیست. ۵- در مکّاری و حیله گری است همتا ندارد و از شیطان که نماد حیله گری است جلو زده است؛ نهایت فریبکاری. پاپوش دوختن برای کسی یک عمل شیطانی محسوب می شود. چون یعنی کسی که بی گناه است را گناهکار جلوه بدهی و چیزهایی را به او نسبت بدهی (تهمت) که کاملا دروغ است. @zarboolmasall
اخلاق نیکو❄️💭 •• پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله هنگامى كه سعد بن معاذ از دنيا رفت به گونه اى شايسته و فوق العاده از وى تجليل كردند، با پاى برهنه او را تشييع نمودند، بر پيكر او نماز خواندند و پس از به خاكسپارى دست بر روى قبر او نهادند و دعا كردند. مادر سعد كه اين صحنه ها را ديد گفت: «هنيئاً لك الجنة» پسرم! بهشت گوارايت باد! پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: از كجا مى دانى كه او الآن در بهشت است كه اين گونه داورى مى كنى؟! گفت: يا رسول اللّه آيا با اينهمه احترام و تجليل او بهشتى نيست؟ فرمود: چرا ولى با تأخير، چون در محیط خانواده با اعضاى خانواده بداخلاقی میكرد•• ميزان الحكمة، ج ۳، ص @zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تجارت بوق حمام💙🦋 گفت: یک شبه ثروتمند خواهم شد. پدر گفت: چه تجارت کردی؟ پسر گفت: 5 کیسه بوق حمام خریدم. پدر فریادی زد و شکه شد. همه به سمتش دویدند و مادر پسر به پدر آب قند خورانید. پدر که به هوش آمد با صدای نالان گفت: آخر ای پسر نادان مگر شهر ما چند حمام دارد؟ پسر گفت: یک حمام پدر گفت: تا کی میخواهی صبر کنی آن بوق خراب شود؟ از آن زمان به بعد در مورد کسی که در تجارتی ضرر می کند می گویند: طرف تجارت بوق حمام کرده است. @zarboolmasall
چوپانی ماری را ازمیان بوته های آتش گرفته نجات داد ودرخورجین گذاشته وبه راه افتاد. چندقدمی که گذشت مار از خورجین بیرون آمدوگفت: به گردنت بزنم یابه لبت؟ چوپان گفت:آیاسزای خوبی این است؟ مار گفت:سزای خوبی بدی است...!!! وقرارشدتاازکسی سوال کنند، به روباهی رسیدندوازاوپرسیدندچاره ی کار را. روباه گفت:من تاصورت واقعه رانبینم نمی توانم حکم کنم. برگشته ومار را درون بوته های آتش انداختند، ماربه استمداد برآمد و روباه گفت: بمان تارسم خوبی ازجهان بر افکنده نشود. نه باید مثل چوپان خوب خوب بود. نه مثل مار بد بود بایدمثل روباه بود و دانست چه کسی ارزش خوبی کردن دارد! @zarboolmasall
🔹سه نکته مهم که اگر رعایت کنید؛ زندگی آرامی خواهید داشت : 🔻 وقتی خوشحال هستید قول ندهید 🔻 وقتی عصبانی هستید جواب ندهید 🔻 وقتی ناراحت هستید تصمیم نگیرید. @zarboolmasall
دیدگاه متفاوت💙🦋 راننده تاكسي گفت: «مي‌دوني بهترين شغل دنيا چيه؟» گفتم: «چيه؟» گفت: «راننده تاكسي.» خنديدم. راننده گفت: «جون تو... هر وقت بخواي مياي سركار، هر وقت نخواي نمياي، هر مسيري خودت بخواي ميري، هر وقت دلت خواست يه گوشه مي‌زني بغل استراحت مي‌كني، هي آدم جديد مي‌بيني، آدم‌هاي مختلف، حرف‌هاي مختلف، داستان‌هاي مختلف... موقع كار مي‌توني راديو گوش بدي، مي‌توني گوش ندي، مي‌توني روز بخوابي شب بري سر كار، هر كيو دوست داري مي‌توني سوار كني، هر كيو دوست نداري سوار نمي‌كني، آزادي، راحتي.» ديدم راست مي‌ گه ... گفتم: «خوش به حالتون.» راننده گفت: «حالا اگه گفتي بدترين شغل دنيا چيه؟» گفتم: «چي؟» راننده گفت: «راننده تاكسي.» بعد دوباره گفت: .. هر روز بايد بري سر كار، دو روز كار نكني ديگه هيچي تو دست و بالت نيست، از صبح هي كلاچ، هي ترمز، پادرد، زانودرد، كمردرد، با اين لوازم يدكي گرون، يه تصادفم بكني كه ديگه واويلا مي‌شه، هر مسيري مسافر بگه بايد همون رو بري، هرچي آدم عجيب و غريب هست سوار ماشينت ميشه، همه هم ازت طلبكارن، حرف بزني يه جور، حرف نزني يه جور، راديو روشن كني يه جور، راديو روشن نكني يه جور، دعوا سر كرايه، دعوا سر مسير، دعوا سر پول خرد، تابستون‌ها از گرما مي‌پزي، زمستون‌ها از سرما كبود مي‌شي. هرچي مي‌دويي آخرش هم لنگي.» به راننده نگاه كردم. راننده خنديد و گفت: «زندگي همه چيش همين‌جوره. هم مي‌شه بهش خوب نگاه كرد، هم مي‌شه بد نگاه كرد» @zarboolmasall
مغز خر خورده است💙🦋 در قدیم یکی از اعتقادات زنان این بود که اگر به شوهر مغز خر بخورانند وی مطیع و زیردست زن میشود. رمالی این دستور را به زنی میدهد. زن کله خری را به دست آورده و موهایش را کز داده و آماده پختن میکند تا به جای کله گوساله به شوهرش بدهد. زن کله را کنار حوض پاکیزه کرده و در قاب چینی کنار حوض میگذارد که در این بین شوهرش از راه رسیده و از کله میپرسد؟ زن جواب داد از منقار کلاغ افتاده است. شوهر قانع شده و به اتاق رفت. زن همسایه ای که در آن خانه بود و با زنک جیک و بوکشان یکی بود خود را به زن رساند و گفت: زحمت به خود نده چون کسی که نگوید کلاغ چهار سیری چطور کله ی چهار منی را به منقار کشیده مغز خر نخورده الاغ است... ‌‌‌‌@zarboolmasall
فقر فرهنگی💙🦋 •• وقتی به دستفروشی فقیری میرسیم که جنس خود را به نصف قیمت می فروشد با کلی چانه زدن او را شکست میدهیم و اجناسش را به قیمت ناچیز می خریم! بعد به کافی شاپ لوکس شخص ثروتمندی میرویم و یک فنجان قهوه را ده برابر قیمت نوش جان میکنیم و انعامی اضافه نیز روی میز میگذاریم و شادمانیم!!! شادمانیم که فقیران را فقیر تر میکنیم؛ شادمانیم که ثروت مندان را ثروتنمند تر میکنیم فقر فرهنگی را میشود در رفتارهای این چنینی جستجو کرد!•• @zarboolmasall
در حکایات آمده است که ... الاغی بود که فکر می‌کرد بسیار می‌فهمد و داناست. از هرچیزی انتقاد می‌کرد و درباره هر موضوعی اظهار نظر. روزی در باغی مشغول قدم‌زدن بود که چشمش به بوته خربزه‌ای افتاد. الاغ از بوته خربزه خوشش آمد که روی زمین پهن بود اما میوه به آن بزرگی داده بود. بوته‌ای که شاخه محکمی نداشت اما میوه بزرگی را به بار آورده بود. چندی بعد چشمش افتاد به درخت گردو. زیر سایه آن درخت استراحت کرد و در مقابل حرف‌های فخرفروشانه درخت گردو و تعریف از قد و بالا و سایه‌اش گفت: تو باید از این به قول خودت قد و بالا خجالت بکشی که چنین میوه کوچکی را به بار می‌آوری. برو از بوته خربزه یاد بگیر. با اینکه شاخ و برگ تو را ندارد میوه به آن بزرگی دارد. اما تو چه با وجود این هزار شاخه و برگ، میوه‌ای به کوچکی گردو داری و چون خجالت می‌کشی از میوه‌ات بگویی، آن وقت سایه‌ات را به رخ دیگران می‌کشی. درخت گردو از این حرف‌ها دلخور شد. خواست که درس خوبی به الاغ بدهد. صبر کرد تا الاغ بار دیگر زیر سایه‌اش استراحت کند. وقتی دید که او به خواب عمیقی رفته تکانی به خود داد و گردوهایش بر سر و صورت الاغ فرو افتاد. الاغ از خواب بلند شد، در حالی که از درد به خود می‌پیچید و متعجب بود از آنچه بر سرش افتاد. درخت گردو به خنده افتاد و گفت: این که چیزی نبود تنها یکی از میوه‌های کوچک من بود که بر سرت افتاد. انگار سرت خیلی درد گرفت؟! بعد رو به الاغ کرد و گفت: اگر قرار بود که تمامی افکار بچگانه تو درست از آب در بیاید، الان باید جا به جا می مردی. اگر قرار بود که میوه من به اندازه یک خربزه باشد، سر کسی که زیر سایه من خوابیده چه می‌آمد؟ الاغ که پی به منظور گردو برده بود، گفت: راست می‌گویی همان بهتر که میوه تو کوچک باشد. از آن به بعد، هر وقت بخواهند از نامناسب‌بودن مقایسه‌ای حرف بزنند، می‌گویند: «درخت گردكان با این بزرگی، درخت خربزه الله‌اكبر.» @zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا