#هیزم_خشک
🌾🍁
"فرض کنید درون ما انسان ها ، به دلایل مختلف در مسیر زندگی پر از هیزم های خشک شده است . کوچکترین جرقه ای از بیرون میتواند درون مارا آتش بزند ، اگر چنین شخصی بگوید دلیل ناراحتی و آتش درون من کسی بود که جرقه زد ، راست میگوید . اما چرا ما باید درونمان را پر از هیزم های خشک رذایل همچون خشم و غرور و نفرت و تایید طلبی بکنیم که با هر جرقه ی کوچکی آتش بگیر ؟!
اگر ما درون خود را پاک نگه میداشتیم و خود را از هیزم های خشک پر نمیکردیم
٬محرک های برونی نمیتوانستند مارا از حالت طبیعی خارج کنند و باعث ناراحتی و درد روانی ما گردند .
در فیه ما فیه مولانا امده است
هزار دزد بیرونی بیایند، در را نتوانند باز کردن تا از اندرون دزدی یار ایشان نباشد که از اندرون باز کند. هزار سخن از بیرون بگوی تا از اندرون مصدقی نباشد، سود ندارد.
@zarboolmasall
13.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴«ما برای خواندن این قصه عشق به خاک، رنج دوران برده ایم.»
🔸دو سال بعد از اتمام جنگ، در بیست و ششم مرداد سال ۱۳۶۹، طی تبادل اسرا، اولین گروه از اسرای ایرانی زندان های رژیم بعث عراق، به خاک ایران برگشتند
🎙موسیقی متن بوی پیراهن یوسف اثر ماندگار استاد مجید انتظامی
@zarboolmasall
دین مسیحیت چرا در اروپا گسترش یافت؟🤍✨️
تا سيصد سال پس از ميلاد مسيح،مسيحيان مورد آزار و اذيت روميان بودند.تا اينكه امپراتور رُم "قسطنطين" و مادرش"هلن"به دين مسيحيت گرويدند. دليل ايمان "قسطنطين" اين بود كه او در يكي از جنگهايش بسيار هراسناك بود و خود را در معرض شكست و نابودي ميديد. شبي در خواب، صليبي نوراني ديد كه در زير آن نوشته شده بود : "تو با اين نشان پيروز خواهي شد." وقتي از خواب بيدار شد، دنبال صليبي نوراني گشت. به او گفتند :
☘️☘️☘️
شايد منظور همان صليبي باشد كه حضرت مسيح به آن مصلوب شده است.قسطنطين تصميم گرفت از مسيح كمك بگيرد، به اين اميد كه در جنگ پيروز شود. او دستور داد صليب مسيح را برايش آوردند و آنرا با خود به جنگ برد. وقتي در آن جنگ پيروز شد ، بلافاصله به دين مسيحيت گرويد و زمينه ايمان آوردن همه امپراطوران بعدي رُم را فراهم كرد.بدين ترتيب، دين مسيح در سرتاسر امپراتوري رم گسترش يافت. قسطنطين مركز امپراتوري رم را از شهر رم به شهر " بيزانس "منتقل كرد . بيزانس دروازه اروپا تلقي مي شد، زيرا نقطه تلاقي آسيا و اروپا بود. قسطنطين شهر را گسترش داد و آباد كرد. بعدها اين شهر" قسطنطنيه" و سپس «استانبول» نام گرفت.
@zarboolmasall
«چاه نکنده منار را می.دزدد»:
کاربرد ضرب المثل چاه نکنده منار را می دزدد
ضرب المثل چاه نکنده منار را می دزدد به افرادی گفته میشود که قبل از مقدمات کار شروع به کار میکنند.
زمینه پیدایش
در روزگاران قدیم مردمی از اهالی روستاهای کویری ایران سخت تلاش کردند تا توانسته بودند در روستای خود چاهی بکنند. مردم از این چاه برای آبیاری زمینهای کشاورزی خود استفاده میکردند. این آبیاری صحیح باعث شد آنها محصولات خوبی برداشت کنند و سود خوبی نیز نصیبشان شود. سال به سال وضع مردم این روستا بهتر شد تا اینکه شروع کردند به ساختن خانههای جدید برای خودشان و چون برای خانه سازی نیاز به آجر داشتند ، تصمیم گرفتند یک کورهی آجرپزی بسازند تا با خاکهای همانجا آجر تولید کنند و خانه بسازند.
با ساختن این کوره با آن منارهی بلندش کار ساخت و ساز روستای آنها سرعت گرفت و کم کم در طی چند سال تبدیل به شهر کوچکی شد و سطح زندگی مردم نیز بالاتر رفت ، به طوری که رشد و ترقی این روستا زبان زد روستاهای اطراف شد. بعضی از روستاها رشد آنها را ناشی از همکاری و پشتکاری که داشتند میدانستند. ولی مردم یکی از این روستاهای اطراف عامل پیشرفت آنها را فقط ساخت مناره آجرپزی میدانستند و میگفتند اگر ما هم چنین مناری داشته باشیم رشد میکنیم.
یک روز عدهای از مردم این روستای فقیر و کم درآمد جمع شدند و تصمیم گرفتند ، راه پیشرفت آنها را به هر روشی شده طی کنند و به این نتیجه رسیدند بهترین راه داشتن مناره است.
برای به دست آوردن مناره همه با هم تصمیم گرفتند به آن شهر کوچک بروند و شبانه بدون اینکه کسی بفهمد مناره را بدزدند و به شهر خود بیاورند. همان شب چندین مرد قوی هیکل و صد تا الاغ برای حمل کردن مناره و آوردن آن تا آن روستا به طرف روستای دیگر به راه افتادند ، وقتی آنها وارد آن روستای آباد شدند مردم همه خوابیده بودند و شهر در سکوت بود. روستاییان از فرصت استفاده کردند. طنابهایی به دور منار بستند و شروع به کشیدن کردند تا منار را از جا بکنند ، الاغها را هم طوری قرار دادند تا منار یکراست روی آنها بیفتد و بتوانند به راحتی به روستای خود برگردند و منار را با خود ببرند. ولی هرچه تلاش کردند و زور زدند فایدهای نداشت. مردها خیس عرق شدند ولی مناره ذرهای تکان نخورد. از صدا و همهمهی مردم پیرمردی که در کورهی آجرپزی کار میکرد و شبها همانجا استراحت میکرد بیدار شد. سرکی به بیرون کشید و فهمید مردم روستای کناری به قصد دزدی مناره دارند تلاش میکنند ، در دل شروع به خندیدن کرد.
مناره چندین متر در داخل زمین پایه داشت و به این راحتیها حتی تکان هم نمیخورد. اول فکر کرد اصلا" خودش را نشان ندهد ، تا آنها تلاش خود را بکنند و هر وقت خسته شدند بروند.
مدتی گذشت و مردان قوی هیکل هرچه توان داشتند برای تکان دادن مناره به کار بردند خسته هرکدام به کناری افتادند تا استراحت کنند. پیرمرد که این رفتار آنها را دید دلش سوخت و خواست به آنها کمک کند. چند سرفه کرد و آرام از مناره خارج شد. چند نفر از آنها آمدند پیرمرد را گرفتند تا مبادا داد و فریاد به راه بیندازد و همهی مردم را از حضور آنها مطلع کند. پیرمرد گفت : نیازی به این کارها نیست. من از کار سخت داخل این کوره داغ آجرپزی خسته شدهام ، من خوشحال هم میشوم شما این کوره را با خود ببرید. فقط یک سوال ، اگر شما این مناره را دزدیدید میخواهید چه کارش بکنید؟ یکی از مردان روستا گفت : خوب در روستای خود نصب میکنیم تا باعث ترقی ما هم شود. پیرمرد گفت : خوب این آنقدر بزرگ است که مردم اینجا سریع میفهمند که شما دزد آن بودهاید و به سراغتان میآیند ، شما بهتر نیست ابتدا چاهی بکنید به این اندازه که مدتی این مناره را داخل آن پنهان کنید.
اهالی روستا که دیدند پیرمرد راست میگوید به روستای خود برگشتند و شروع به حفر چاهی کردند که مناره داخل آن جا شود. آنها تصمیم گرفته بودند هرچه سریعتر روستای خود را رشد دهند. چند روزی که چاه را کندند به آب رسیدند. وقتی به آب رسیدند ، فکر دزدیدن مناره را کنار گذاشتند و از آب که مایع اصلی آبادانی است استفاده کردند کشاورزی خود را وسعت دادند و روستای خود را آباد کردند. و دیگر کار سخت دزدیدن مناره را فراموش کردند.
@zarboolmasall
The best time to plant a tree was 20 years ago. The second best time is now.
یک ضرب المثل چینی هست که میگه:
بهترین زمان برای کاشت یک درخت ۲۰ سال پیش بود. بهترین زمان دوم همین لحظه است.🌱
@zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 أَوْفُوا الْكَيْلَ وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ ﴿۱۸۱﴾
🔸 پیمانه را تمام بدهید و از کم فروشان مباشید.
🔅 وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ﴿۱۸۲﴾
🔸 و (اجناس را) با ترازوی درست بسنجید.
🔅 وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ ﴿۱۸۳﴾
🔸 و آنچه به مردم میفروشید (تمام بدهید و) از وزن و پیمان کم نگذارید، و در زمین به ظلم و فساد کاری برنخیزید.
🔅 وَاتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ ﴿۱۸۴﴾
🔸 و از خدایی که شما و کفر پیشگان پیشین را آفریده بترسید (و خلاف امر او مکنید).
💭 سوره: شعراء
#قرآن #احادیث #حدیث
@zarboolmasall
« انگشت در سوراخ زنبور کردن» :
یک دانه زنبور هم خطرناک است ، نیش میزند و ایجاد دردسر میکند ، بیمار میکند چه برسد به این که مجموعهای از زنبورها به یک انسان حمله کنند و نیش بزنند.به ویژه آن که این زنبورها ، زنبورهایی باشند که وحشی هستند و در کندو نیستند
این زنبورهای وحشی به طور معمول در سوراخ درختان یا سوراخ میان سنگها لانه میکنند و کار بسیار خطرناکی است که انگشت در لانه این زنبورها کرد.
برای همین ضرب المثل «انگشت در سوراخ زنبور کردن» کنایه از به استقبال خطر رفتن است.
@zarboolmasall
🔴 ادب باستانی ایرانیان
هرودوت مورخ یونانی چنین مینویسد که ایرانیان به فرزندان خود از پنج سالگی تا بیست سالگی تنها سه چیز می آموختند: سواری و تیر اندازی و راستگویی.
ایرانیان دروغگویی را بدترین عیب ها می دانند و حتی از قرض خواستن خوداری می کنند، زیرا مقروض ممکن است مجبور به دروغ گفتن شود.
ایرانیان از آب دهان افکندن و قضای حاجت در معابر و در حضور دیگران خودداری می کردند و حتی در آب روان دست و رو نمی شستند و آب را به کثافت نمی آلودند.
ایرانیان از قدیم جوانان را از کودکی به ورزش و دویدن و تحمل سرما و گرما و به کار بردن اسلحه ی گونان و سواری و ارابه رانی عادت می دادند و بزرگترین صفات ایشان رشادت و مردانگی و شجاعت بود.
ایرانیان اطفال را در دادگاه حاضر می کردند تا دادرسی را به چشم ببینند و به اصول عدالت و دادگستری آشنا شوند،
ایرانیان همسایگان خود محترم می داشتند. به کسانی که در راه حفظ مملکت خدماتی کرده بودند پاداش بزرگ می دادند. از گرفتن رشوه و دزدی و تصرف مال غیر خودداری می کردند. از شکم پرستی و پرخوارگی پرهیز داشتند. هنگام راه رفتن چیزی نمی خوردند.
@zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خداوند این جهان زیبا را،
🍃برای شادی انسان،
🌸در مسیر نیک آفریده است
🌸شریف ترین دلها،
🍃دلی است که اندیشه ی،
🌸آزار کسان درآن نباشد..
🍃راه جهان یکی است،
🌸و آن راستی است
🍃صبحتون بخیر
@zarboolmasall
آزاد نمودن آهوان در بند صیاد
🦌🦌🦌
بخش از داستان لیلی و مجنون خمسه نظامی گنجوی
🦌🦌
مجنون،پس از ناامیدی از ازدواج بالیلی، اشک ريزان در بيابان راه مي رفت، بدون آنکه بداند که کجا ميرود، او چيزي را نميديد و صدايي را نميشنيد. ناگهان چشمش به دامي افتاد که در آن، چند آهو گرفتار شده بودند.
صياد هم از گَرد راه رسيد و ميخواست آنها را به همراه خود ببرد. مجنون بسيار ناراحت شد و جلوتر رفت. سپس رو به صياد التماس کرد که از کشتن آهوان سيه چشم خودداري کند، زيرا حيوانات بيگناهي بودند که چشمان زيبايشان او را به ياد چشمان محبوب مي انداخت :
🦌🦌
بي جان چه کني رميدهاي را؟
جاني است هر آفريدهاي را
چشمش نه به چشم يار ماند؟
رويش نه به نوبهار ماند؟
دل چون دهدت که برستيزي
خون دوسه بيگنه بريزي؟
🦌🦌
صياد از تعريف و تمجيد مجنون انگشت تعجب کرد وجواب داد: تو راست ميگويي، اما من مرد فقيري هستم که زن و بچه دارم. آنها چندين روز گرسنه ماندهاند تا من شکاري کنم و برايشان ببرم.
🦌🦌
صياد بدين نيازمندي
آزادي صيد چون پسندي؟
🦌🦌
بعد نگاهي به اسب قيس انداخت و گفت: اگر خيلي دلسوز آنهايي بهتر است که آنها را از من خريداري کني.
مجنون گفت: من پولي ندارم که بخواهم اين آهوان زيبا را از تو بخرم.
صياد نگاهي به اسب مجنون انداخت، از نگاه صياد، مجنون منظور او را فهميد.سپس به او گفت: تو اسب مرا ميخواهي؟ صياد سکوت کرد. اما مجنون فوری از اسب پياده شد و آن را به مرد صياد داد.
🦌🦌
مجنون به جواب آن تهي دست
از مرکب خود سبک فرو جست
آهو تک خويشتن بدو داد
تا گردن آهوان شد آزاد
🦌🦌
او هم آهوان را به دست مجنون سپرد و با اسب از آنجا دور شد. مجنون دست و پاي آهوان را از دام باز و آنها را آزاد کرد و خود پاي پياده به راه ادامه داد.
🦌🦌
او ماند و يکي دو آهوي خُرد
صياد برفت و بارگي برد
بسيار بر آهوان دعا کرد
و آن گاه ز دامشان رها کرد
❁❥༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
با نشر در ثواب آن شریک هستید.
🌐 @ahadistalaei
این ضرب المثل شما را به یاد کدام آیه می اندازد 🦋💙
صد تا چاقو بسازه یکیش دسته ندارد
أَيْنَمَا يُوَجِّههُّ لاَ يَأْتِ بِخَيْرٍ 76 نحل
🏃او را در پي هر کاري بفرستد، خوب انجام نمي دهد
#چاقو
#دسته
@zarboolmasall
❤️ سلیمان و دهقان
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
برگزیده حضرت سبحان ، جناب سلیمان با بساط شاهی و سلطنت و عظمت و مکنت بر دهقانی گذر کرد .
دهقان چون شأن سلیمان را دید گفت : خدای مهربان به پسر داود پادشاهی عظیم و سلطنتی کبیر کرامت فرموده . باد این سخن را به گوش سلیمان رسانید .
حضرت از بساط عظمت به زیر آمد و نزد او رفت و فرمود : چیزی را که توانایی آن را نداری و تحمل مسئولیتش را برایت قرار نداده اند آرزو مکن ؛ اگر یک تسبیح تو را خدا بپذیرد ، برای تو از آنچه حشمت دنیا به سلیمان عنایت شده بهتر است ، زیرا ثواب تسبیح باقی و ملک سلیمان فانی است !
منع:ربیع الآثار
@zarboolmasall