🖋علی اژدری یزدی
عشق دین نمیشناسد
✍قسمت دوم و پایانی
اطاعت امر کردم و به سمت مغازه آقارجب رفتم وسفارشات لازم را انجام دادم.
فردای ان روز، دم دمای ظهر تمامی سبزی ها آماده شده بود.
خانه کاهگلی و قدیمی مادربزرگ پربود از آدم هایی که برای کمک آماده بودند .بعد چند ساعت از شروع پخت،آسنا و مادرش هم وارد حیاط خانه شدند.
من مشغول کارهایم بودم.در دلم غوغایی به پا شده بود.زیر چشمی نگاهی به او می انداختم.با هر بار دیدن قند در دلم آب میشد.
داشتم همراه با مداحی پخش شده از بلندگو تو حیاط،با حالت دلتنگی و غمگینی مداحی رو زمزمه میکردم
حال عجیبی و غریبی داشتم.اونقدر در حال و هوای خودم بودم که حضور مادربزرگم در کنار خودم رو متوجه نشدم.
بهم گفت: نوه گلم چی شده که اینقدر تو خودتی و داری با مداحی هم خوانی میکنی؟؟
گفتم:
گاهی قناری ها اگر در باغ هم باشند
مانند مرغان قفس دلتنگ می خوانند
نگاه معناداری بهم انداخت و گفت: حالا در قفس چه کسی گیر کرده ای؟
و شروع کرد به آرام خندیدن
نگاهم را از زمین برداشتم و به آسنا دوختم
دیگر هیچ حرفی نزد.
بعد از چند ساعت
قورمه سبزی های آماده شده رو بین افراد مستضعف پخش کردیم.
شب شد.به حسینیه رفتم.طبق معمول داشتم چای پخش میکردم و به سمت خانم های مسن میرفتم؛ تا رسیدم آسنا سینی چای رو از من گرفت و گفت که پخش چای این چند شب رو بر عهده میگیرد؛این را گفت و مشغول به پذیرایی از عزاداران شد.حالا بیشتر مِهرش به دلم نشسته بود.
شب چهارم و پنجم هم به همین منوال گذشت
شب ششم محرم شد.هرچه آن قسمت رو نگاه کردم مادر و دختر زرتشتی را ندیدم
کم کم داشت به نگرانی ام افزوده میشد
شوق دیدنش داشت منو دیوانه میکرد.زیر لب داشتم این شعر از فاضل نظری رو زمزمه میکردم که میگفت:
روز خلقت در گِل ما شوق دیدار تو بود
از همان آغاز ما را کم تحمل ساختند
اینا ها رو داشتم با خودم زمزمه میکردم که دیدم از درب حسینیه وارد شدند
انگار آبی بر روی آتش دلم ریختند.
آرام شدم
نمیدانم چگونه دل از من ربوده بود که آنقدر به دیدنش معتاد شده بودم
به سمتش رفتم و سینی چای رو بهشون تحویل دادم.
شب های محرم یکی پس از دیگری گذشت.
دهه اول و دوم تمام شد.
آتشی در دلم بود.آرام و قرار نداشتم
باید این ماجرا رو برای خانواده ام تعریف میکردم
برای اینکه به معشوقم برسم، نذری برای امام حسین و حضرت ابوالفضل کردم .
برای گفتن این ماجرا به خانواده ام دل رابه دریا زدم.
یک شب بعد از اینکه نماز عشا را خواندم به پای سجاده مادرم رفتم.مادرم درحال خواندن زیارت عاشورا بود.بعد از اتمام دعا،ماجرا رو برایش تعریف کردم.خیلی مهربانانه منو بغل گرفت و گفت که او از این ماجرا ها خبر دارد چونکه خانم جون ماجرا را برای مادرم مطرح کرده بوده است
ازش کمک خواستم تا منو یاری کند
ولی یک سنگ بزرگ به نام دین سر راهمان بود و این چیزی بود که مادرم هم این را به من گوش زد کرد
طبق فتوای مراجع ،مرد مسلمان نمیتواند با زن زرتشتی ازدواج کند
خیلی ناراحتُ افسرده و بی تاب بودم چند روزی به این منوال گذشت .حالم روز به روز بدترمیشد انگار یه مریضی لاعلاج گرفته بودم.
یک روز مادر بزرگ به خانه مان امد.لبش خندان بود . خوشحالی درچشمانش شکوفا شده بود
علتش را جویا شدم
گفت که مادر آسنا شفا گرفته است میتواند چند قدم به ارامی راه برود .دکتر ها مادر آسنا را جواب کرده بودند؛ آسنا که دوسال چشم به انتظار دیدن دوباره قدم برداشتن مادر بود،حالا به مرادش رسید.
چه خبر خوبی بود.سرحال شدم
اما مادربزرگم خبر بهتری برای من داشت
اون هم اینکه نذر آسنا و خانواده اش این بوده که اگر شفاعتی برای مادرشان اتفاق بیفتد،دین خودشون رو از زرتشت به اسلام تغییر بدهند
در آن لحظه این خبر مرابه اوج خوشبختی رساند.من انگار تازه متولد شده بودم...خدایا شکرت بابت عشق پاکم.
خانواده آسنا برای ادای نذرشان در روز چهلم ماه محرم در مسجد محل بادعوت چند نفراز علما و بزرگان محله به دین اسلام روی آوردند.
به کمک مادربزرگ خانواده را راضی کردم که به خواستگاری آن دختر مهر بَر دل نشسته برویم
طی تماس و گفت و گوهایی که بود، قرارشد که بعد از ماه صفر برای خواستگاری به خانه آنها برویم.
در این مدت خانواده ام برای آشنایی بیشتر این خانواده گرامی تحقیقات لازم راانجام دادند.
در ماه ربیع الاول، شب ولادت حضرت رسول(ص) طبق قول و قرار هایی که گذاشته بودیم برای خواستگاری به خانه شان رفتیم.
در آن شب تمامی آداب و رسوم خواستگاری انجام شد
همانجا بود که فهمیدم آسنا هم دلش با من است.
راست میگویند دل به دل راه دارد.
مراسم های خواستگاری و مَهربُران و عقد خیلی سریع و در طول حدود یک ماه انجام شد
👇👇
👆👆
آقا اباعبد الله وحضرت ابوالفضل یار و یاور من و آسنا در این مدت بودند
این پیوند به مبارکی گره خورد.
حال نوبت ادا کردن نذر من به سرور و سالار شهیدان بود
نذر کرده بودم بعداز رسیدن به مراد دل، ماه عسل به پابوس بین الحرمین برویم
می خواستم شروع زندگیمان زیر پرچم اباعبدالله باشد.
حالا بعد از گذشت شش ماه اقا من وهمسر متعهد به دینم را طلبید...
@zarrhbin
❌ رونق کسب و کار شما تنها با #تبلیغاتخوب میسر خواهد بود👌
✅شما یک فرصت بینظیر جهت معرفی #مشاغل #محصولات و #کارهای خود در بزرگترین کانال خبری شهرستان اردکان را دارید👍
کانال #ذرهبین_در_شهر آماده جهت دریافت و درج آگهی های تبلیغاتی شما با #قیمتمناسب 💸 و #راندمانخوب📈
آیدی جهت ارسال و هماهنگی درج پیام های تبلیغاتی شما 👈 👈👈👈👇
@shahryare2
#روغن_جامد_غنچه_5کیلوگرم
قیمت مصرف کننده #91000تومان❎
فقط روز #جمعه 1400/06/12
با تخفیف ویژه #84900تومان✅
در فروشگاه آریا شعبه بلوار كوثر
در فروشگاه آریا شعبه میدان خاتمی
👇👇👇👇👇
https://t.me/AriaHyper1
#گوشت_گرم_گوسفند(بره)
قیمت فروش معمولی #145000تومان
فقط روز #جمعه 1400/06/12
با تخفیف ویژه #115000تومان
در فروشگاه آریا شعبه بلوار كوثر
👇👇👇👇👇
https://t.me/AriaHyper1
🌟پدر عزیز و مهربون خانواده❤️
☘تویی که سرپرست و نان آور یک خانواده ای و برای رفاه اون خانواده به هر دری میزنی و حاضری هرکاری بکنی...
💥آیا فکر کردی اگر روزی کوچکترین اتفاق و حادثه ای برای تو که انقد نقش مهمی تو اون زندگی داری، بیفته
اون موقع چی میشه؟؟ 🥺
🌿تویی که انقدر آینده و خوشحالی خانوادت برات مهمه،
با هر مبلغی برات ممکنه حتماحتماحتما پوشش های ارزشمند بیمه ای رو همین امروز برای خودت تهیه کن تا خدایی نکرده نشه که یه حادثه ی پیش بینی نشده،
تماااااام خانواده و زندگی و عزیزانت رو به سمت نابودی ببره🙁
👈 با بیمه عمر، کلمه "کاش" را از آینده خودمان حذف کنیم 👌
#بیمهپاسارگاد_بیمهبرتر
@pasargadihay97
📲 09162618065
☎️ 03532234486
هدایت شده از ذرهبین درشهر
⚜ کلوپ نگین اردکان ⚜
🔺️بامدیریت جدید🔺️
🔸️عرضه محصولات فرهنگی
🔹️بروزترین فیلم ها و سریال های ایران و جهان
🔸️جذاب ترین کارتون ها
🔹️فلش و مموری با نازلترین قیمت و گارانتی مادام
🔸️لوازم جانبی موبایل و کامپیوتر
🔹️اجاره باند و سیستم صوتی
🔸️جدید ترین بازی های روز دنیا برای pc و ps2
🔹️نصب ویندوز بازی و نرم افزار
و...
🏠ادرس: اردکان خیابان امام خمینی روبروی باغ ملی
☎️تماس : 09164633666 طاهری
🔵ادرس کانال تلگرام :https://t.me/CLUB_NEGIN
🟠ادرس پیج اینستاگرام : https://instagram.com/club_negin?utm_medium=copy_link
#السلامعلیڪ_یا_اباعبدالله🍃
ما را #خرید از کَرمش سَر به سَر، حسین
راهِ نجاتِ ماست همین گریه بر، حسین
زهرا رسید #کرب_وبلا زار میزنیم
شبهایِ جمعه نالهٔ ما مستَمَر، حسین
#شب_جمعه ✨
#شب_زیارتے_ارباب 🌙🕌
♨️ @zarrhbin
🌹هرشب_یک حدیث 🌹
امام حسين (عليه السلام) :
✍ شكْرُكَ لِنِعْمَةٍ سَالِفَةٍ يَقْتَضِي نِعْمَةً آنِفَةً
👌 شكر تو بر نعمت گذشته ، زمينه ساز نعمت آينده است.
📗 نزهة الناظر و تنبیه الخاطر ص80
@zarrhbin
❖
"شب ها" آرامشی دارند
از جنس خدا
پروردگارت همواره
با تو همراه است
امشب از همان
شبهایی ست
که برایت یک
"شب بخیر خدایی"
آرزو کردم...
شبتــون آروم🌙
@zarrhbin