#آنچه_شما_فرستادهاید
سلام آقای طاهری بنده متاسفانه به هر دلیلی به بیماری کرونا مبتلا شدم و از تاریخ ۹۸/۱۲/۲۸ به مدت ۸ روز در بیمارستان ضیایی بخش زنان بستری شدم و به لطف خدا و زحمات کادر پزشکی بهبودی نسبی برام حاصل شد و از بیمارستان مرخص شدم و خواستم از طریق کانال خوب شما از زحمات خانم دکتر پایدار عزیز و پرستاران و خدمه بیمارستان ضیایی بخصوص بخش زنان که بگواه بنده و سایر بیماران در این چند روز و حتی لحظه سال تحویل از هیچ کوششی برای بیماران دریغ نکردند تشکر کنم و عرض خدا قوت داشته باشم.دست بوس همه آن عزیزان هستم انشاالله در پناه خداوند متعال همیشه سالم و تندرست باشند. ( ا.ج. هستم از اردکان)
🌺🙏🌺
@zarrhbin
#طبیعت_تبریک...💚
امروز بهترین روز برای طبیعت خواهد بود
نه گُلی زیر پا له میشود
نه حلقوم سبزهای گره میخورد
نه لانهی کبکی زیر لاستیک میرود
و نه زبالهها در دل طبیعت رها میشود
و نه طبیعتی تخریب..
سیزده بدر امسال را باید به #طبیعت 🌱 تبریک گفت.
همراهان بزرگوار و گرامیِ #ذرهبین_در_شهر زندگیتان هر سال سبزتر از قبل و خوشیهایتان مستدامباد.... 🌹
#در_خانه_بمانیم 🏠
☕️
@zarrhbin
✅۱۳به در بر روی پشت بام
ماهم ازخودمان شروع کردیم
#با_در_خانه_ماندن
شهروند اردکانی👏👏👏
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
✅۱۳به در بر روی پشت بام ماهم ازخودمان شروع کردیم #با_در_خانه_ماندن شهروند اردکانی👏👏👏 @zarrhbin
#هشدار
#آنچه_شما_فرستادهاید
سلام و خسته نباشی، حالا که مردم قراره تو خونه بمونن اگه بالا پشت بام مرن که 13بدر کنن خواهشا مواظب بچه هاشون باشن، اگه حیاط دارن که کم خطر و باصفاتره. انشالله 13به در تمام غمها به در باشه. سپاس
@zarrhbin
📌آغاز گشت هوایی پلیس یزد
سرهنگ محمدرضا هاشمی فر ، جانشین انتظامی استان یزد:
🔸به منظور کنترل مستمر تمامی جادههای درون و برون شهری و رصد رفتار ترافیکی رانندگان فعالیت گشت هوایی پلیس راه در استان آغاز شد.
@zarrhbin
🍁
شاه باشی یا گدا ؛ از دست ساقی فلک
باید این ته جُرعۂ جام اجل نوشید و رفت
گر کنیز پادشاهی یا زن بقال کوی
در تغار صبر باید کشک خود سابید و رفت
سنگ باشی یا گهر ؛ از تختۂ تابوتها
در سیه چال لَحِد خواهی بِسَر غلتید و رفت
حلقۂ طاعت بگوش آویز و در آتش نرو!
اهرمن بود آنکه فرمان خدا نشنید و رفت
زین جهان تا آن جهان ظلمات پُر پیچ و خمیست
باید از اختر شناسان راه خود پرسید و رفت
شهریار از ذوق رفتن در وداع آخری
دوستان با وعده گاه بوستان بوسید و رفت
#شهریار
@zarrhbin
🔻سامانه ثبت شکایات احتمالی مشتریان بانکی دارای تسهیلات قرضالحسنه
پاد اعلام کرد:
🔹در راستای حمایت بانک مرکزی از کسب و کارهای زیان دیده از شیوع ویروس کرونا و تعویق پرداخت تسهیلات آنها و همچنین تعویق پرداخت تسهیلات وامهای قرضالحسنه در اسفند ۹۸ و فروردین و اردیبهشت ۹۹، روابط عمومی بانک مرکزی در پی ابلاغ بخشنامههای مربوطه به شبکه بانکی به اطلاع میرساند چنانچه ازحساب کسانی که اقساط قرضالحسنه دارند یا از حساب ضامنین آنها در شعب بانکها و موسسات اعتباری، برداشتی بابت اقساط انجام شد، هموطنان عزیز میتوانند موضوع را در سامانه مربوطه از طریق سایت بانک مرکزی درج کنند.
🔷قطعا پیگیری لازم از طرف بانک مرکزی انجام خواهد شد.
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
⛔️خاطرات کاملا #کرونایی قسمت شانزدهم با همه خدافظی کردیم. تیم بعدی داشت آماده میشد که جای ما شروع
⛔️خاطرات کاملا #کرونایی
قسمت هفدهم
بر خلاف تصور بعضیا تعداد کسانی که برای غسل دادن و کفن کردن اموات کرونایی داوطلب شده بودند کم نبود. اتفاقا قشنگیش اینجا بود که مکرر تماس میگرفتن و از طلبه و غیر طلبه، مرد و زن، پیر و جوون خواهش میکردن که نوبتشون جلو بندازن و بتونن خدمت کنند.
حتی یه نفر زنگ زده بود به یکی از رفقا و گفته بود که من کارمندم و خونمون هم فلان شهرک هست و ملبس به لباس روحانیت هم هستم. اگه امواتی بودند که خیلی وضعشون بد هست و کسی طالب نیست بره کاراش رو بکنه، حاضرم بعد از ساعت 4 بعد از ظهر بیام و حتی به خرج خودم کاراشو بکنم.
خب منم اسمم نوشتم. هر چند قبول نکردن و گفتن دیگه نوبت تو نمیشه که به عنوان عضو اصلی بری و باید بقیه هم بتونن در این خدمت شریک بشن. اما در حال و هوا و جریان بچه ها بودم.
بچه ها دو تا تیم شده بودند که سر گروه دو تاش با هم فرق داشت.
یکی از سرگروه ها اسمش عماد بود. حدودا 35 ساله و اهل فضل و علم و خیلی هم متخلق و اهل نماز شب و خلوت و این چیزا. اما جد اندر جد ورزشکار و اهل زور خونه و باباش هم قصاب بوده. این بنده خدا سر تیم گروه الف بود. ینی پنج نفر پنج نفر برمیداشت و با خودش میرفتن و با خودش هم برمیگشتن. وقتی اونا برمیگشتن، نوبت تیم بعدی میشد و ...
این آقا عماد ما که بچه خشک مقدسی هم نیست، ماشالله قد بلند و هیکلی و صورت درشت و ابروهای پر و محاسن پرپشتی هم داره و یه نشونه هم از دوران جاهلیتش روی صورتشه. البته اینا که گفتم مودبانه اش بود. به خاطر اینکه پی ببرید دقیقا چطوریه، فقط بذارین اینو بگم که وقتی از بچه های تیم الف میپرسیدم که: «فلانی! داری جای مهمی میریا. نمیترسی؟»
جواب میدادند: «بالاخره عماد باهامونه. دیگه از عماد که ترسناک تر نیستند. اگه قرار باشه کسی از کسی بترسه، اون بنده خدایی باید بترسه که تسلیم، خوابیده روی سنگ مرده شور خونه و قراره عماد بره بالا سرش!»
فکر کنم جا افتاد دقیقا!
حالا بریم گروه ب. سرتیم گروه ب یکی از رفقا بود به اسم محسن. این آقا محسن، کوچیک موچیک و جمع و جور اما چُست و چابک. اینقدر ماشالله مثل فلفل و فرفره، تند و تیز کاراشو میکرد که همه کم میاوردن. خیلی بچه اهل تحقیق و دقتی هم هست و تا قبل از اینکه مشغول کار مدیریت یکی از حوزه ها بشه، نشست و با دخترش کل قرآن رو طی سه سال حفظ کردند.
وقتایی که مثلا اموات زیاد میشد و میخواستن مثلا فلان سردخونه رو تا ظهر تموم کنن و بشورن و کفن کنن و شکلات پیچ تحویل بدن، کنترات میسپردن به آقا محسن و تیم همراه. تیم همراهش کیا بودن؟ ده دوازده نفر از خودش تیز و بزتر! همشون هم در یک سایز و اندازه. ینی مثلا کسی حق نداشت قدش از خود آقا محسن یک متر و نیمی بلند تر باشه.
از یکی از بچه های تیمش همون سوالی که از بچه های تیم عماد پرسیده بودم، پرسیدم و گفتم: «نمیترسی؟ جای مهمی داری میریا!»
جواب داد: «با آشیخ محسن اصلا فرصت نمیشه بترسی! اینقدر زود و با کیفیت کارا پیش میره و همه درگیر برخورد و اذکار و قرآنش برای اموات هستند که دیگه وقت نمیکنی به ترس فکر کنی!»
از دو تا گروه خوشم اومد. ازشون خواهش کردم که منو با خودشون حداقل به عنوان کمکی و کسی که آب میریزه روی دستشون ببرند.
اول قرار شد با تیم آقا عماد و اینا برم. خدا شاهده اگه بخوام کلمه ای غلو بکنم.
وقتی لباس مخصوص و ماسک مخصوص زدیم و زیر قرآن رد شدیم، صدای مهیبی باعث شد از سر جام کنده بشم!!
آقا عماد بود که با صدای رعد و برقیش فریاد زد: «گروهان! با توکل بر خدا! با توسل به حیدر کرار! به امید نابودی استکبار جهانی و منافقین، پشت سر من ... به پیش!»
👇👇👇
جرات که نمیکردم با خودش حرف بزنم. به بغل دستیم که اونم ماشالله پهلوونی بود واسه خودش گفتم: «جناب! جسارتا فتنه شده؟»
با تعجب پرسید: «چطور حاجی؟»
گفتم: «قراره گروهان بریزیم تو خیابون و از کف خیابون جمعشون کنیم؟»
دوزاریش افتاد. لبخندی زد و گفت: «نه ... داریم میریم سردخونه! مگه از لحن شیرین و رحمانی حاج عماد مشخص نیست؟!»
گفتم: «لحن رحمانی؟!! شما موقع فتنه ها هم باهاش بودی؟»
گفت: «بعله که بودم. چطور؟»
گفتم: «اون موقع چطور صداتون میکرد؟»
دیدم در جواب سوالم، لُپاش پر از باد کرد و با چشمای گرد شده و لبای غنچه شده فقط گفت: «اوووف ...»
گفتم: «گرفتم!ممنون!»
رفتیم سردخونه! هیجان داشتم. هر چند مرده زیاد دیدم و از وقتی پدر و پدر خانم خدابیامرزمو شستم، کلا ترس از امواتم ریخته. اما اون لحظه هیجان داشتم.
⛔️ ببخشید اینو مینویسم ...
شرمندم ...
کاش خانما و کسانی که ناراحتی قلبی و این چیزا دارن، این یه پاراگراف را نمیخوندن ...
اما :
چون ویروس کرونا یه ویروس تنفسی و ریوی هست، مخصوصا کسانی که از قبل مشکل ریوی داشته باشن و یا معتاد و سیگاری بد جور باشن و ریه هاشون داغون باشه، این ویروس پدر و پدر جد شش ها را در میاره. ینی چی؟ ببخشیدا ... ینی وقتی بیماری به اوج خودش میرسه و دیگه سیستم ایمنی بدنشون جواب نمیده، تنگی نفس به بدترین وضع خودش میرسه ... دست و پاها جمع و جور میشه و به خودش میپیچه ... و در اوجش که دقایق آخرشون باشه، حالت غرق شدن و نرسیدن اکسیژن به شش ها و ریه ها دست میده ... خب آدمی هم که داره غرق میشه، سیاه نه ... بلکه کبود میشه ... چشماش بد برمیگرده ... صورتش حالت بدی پیدا میکنه و عموما کج و کوله میشه ... و چون تا لحظات اخر هم دهنش خیلی باز کرده بوده و تلاش میکرده نفس بکشه، دهن و زبونش ... پناه بر خدا ... پناه بر خدا ... پناه بر خدا ...
👇👇👇