eitaa logo
شهید سجاد زبرجدی
1.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
82 فایل
ارتباط با ادمین کانال شهید سجاد زبرجدی @Majnone_roghaye_315 کپی آزاد با یک صلوات به استثنای برشی از کتاب شهید زبرجدی کانال دیگرمون: https://eitaa.com/ShahidAbdali
مشاهده در ایتا
دانلود
ازاردو؎راهیـٰان‌نـورڪہ‌برگشـتم، گفت:چـٰادرخاکۍات‌رـٰادرخـٰانہ‌بتڪان، مۍخوآهم‌خـٰاڪی‌ڪہ‌شـھدآرو؎آن ؟ پـرپـرشده‌اند،درخـٰانہ‌ام‌بـٰاشد🖐🏻" بہ‌روآیتِ‌همسـرِشھیدحمیدسیآهڪالی:)! @zebarjadi59
و از تو مےپرسند: زیبایے را کُجا مےشود یافت؟ بِه آن‌ها بِگو: "در چهره آنان کِه از خُدا حیا مےکُنند..." ⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّل‌ݪِوَلیـِّڪَ‌الفَرَجـــ‌⚘ @zebarjadi59
امشب🌷 خاطراتی نقل نشده از شهید سجاد زبرجدی 🍀با ما همراه باشید @zebarjadi59
تا یکی دو روز آینده ⬅️ یک خبر خووووش و ⬅️یک مسابقه با جوایز نقدی داریم کانال را به دوستان خود معرفی کنید @zebarjadi59
تابستان بود. فکر مشهد رفتن افتاده بود توی سرشان. میثم پیشنهادش را داد. "میای بریم مشهد؟" سجاد هم از خدا خواسته قبول کرد. قرار شد عصری بیاید در خانه شان. سجاد دست کرد توی جیبش  -خب بحث مالی ش چی؟ -نگران نباش بیا بریم  عصری که شد، میثم زنگ خانه را زد. سجاد حاضر و آماده رفت جلوی در. میثم خندید و نگاهی به سرتا پایش کرد -با کت و شلوار اومدی؟ خیلی زرنگ باشیم بتونیم زیر مناره ها بخوابیم. فکر کردی می خوایم بریم هتل؟  رفت کتش را درآورد. سرو وضعشان شد مثل همیشه. بیش تر وقت ها با دمپایی بیرون می رفتند. سبک و راحت! دوتایی رفتند ترمینال. برشی از کتاب شهید سجاد @zebarjadi59
هر "شب" دوست داشتنت شکل دیگری ست یک "شب" میانِ غزل واژه می‌شود یک "شب" میانِ گریه بغل یک "شب" میانِ خنده سکوت ... @zebarjadi59
بہ‌هرجایی‌ڪہ‌شد‌بگویید، بہ‌هرجاڪہ‌شد‌بنویسید، آرمان‌ِ‌ما‌مرگ‌ندارد🚶🏿‍♀️🖐🏻...! @zebarjadi59
چون تو ... نگاه میکنی... کار من آه کردن است.. ای بفدای نگاه تو... این چه نگاه کردن است..؟؟ :)💔 ❤️🍃•| شهید سجاد زبرجدی https://eitaa.com/zebarjadi59
نمازهای واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید که چگونه درهای خداوند در مقابل شما باز خواهد شد. 》 قسمتی از وصیت نامه شهید سجادزبرجدی 🌱💚 -شهید-زبرجدی @zebarjadi59
سجاد یه اخلاقی داشت که هر کس هر کاری میکرد کوچیک و بزرگ میگفت شیرینیشو باید بدی تا اینکه بالاخره ماشین خرید و نوبت ما شده بود شیرینی بگیریم ازش تو مسجد بودم گفت بیا دم در رفتم گفت بعد از نماز میخوایم بریم فلافلی توام بیا گفتم باشه . رفتیم فلافلی فکر کنم ۶ یا ۷ نفر بودیم گفت خب امشب میخوام شیرینی بدم چی میخورید هر کس یه چیزی گفت یکی گفت هات داگ یکی گفت بندری و... بلند شد رفت سفارش بده صداشو شنیدم که گفت به تعداد فلافل بزنید به بچه ها گفتم این سجاد همه رو پیچوند . خلاصه به همه یه مدل فلافل داد ما هم به نشونه اعتراض نفری سه چهار تا نوشابه خوردیم یکی از دوستان شهید سجاد @zebarjadi59
هدایت شده از شهید سجاد زبرجدی
تا یکی دو روز آینده ⬅️ یک خبر خووووش و ⬅️یک مسابقه با جوایز نقدی داریم کانال را به دوستان خود معرفی کنید @zebarjadi59