1_26919140.mp3
947K
🌠☫﷽☫🌠
🏴عبرتهای عاشورا|«ابوموسی اشعری»
▪️چطور شد که جامعهی اسلامی به محوریّت پیامبر (ص)، بعد از پنجاه سال کارش به آنجا رسید که فرزندهمین پیغمبر را با فجیعترین وضعی کشتند؟!
فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
╔═••⚬🇮🇷⚬••══╗
@ZEINABA
╚══••⚬🌍⚬••═╝
مداحی آنلاین - من عازم میدونم - محمود کریمی.mp3
7.9M
﷽؛
🔳 #زمینه #شب_پنجم #محرم
🌴من عازم میدونم
🌴نمیتونم که بمونم
🎤 #محمود_کریمی
#کانال_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
@ZEINABA
﷽؛
پروانهراتحملماندنبهخاکنیست
مستتورا زنیزهوشمشیرباکنیست
خیریندیدههرکهبرایتهلاکنیست
درعشقسنوسالکهاصلاملاکنیست
#عبداللهابنحسنعلیهماالسلام
@ZEINABA
#کانال_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
⚘
5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽؛
🏴 خودشو از سوریه میرسوند به مجلس #روضه خانگی
🔻روایتی جذّاب از سیره سردار سلیمانی برای برگزاری روضه خانگی ساده در ماه محرم
#کانال_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
@ZEINABA
✅فرزند آوری، رزق آوری
✍بکر بن صالح، یکی از اصحاب امام کاظم علیه السلام می گوید: به امام کاظم علیه السلام نوشتم، حدود پنج سال است که از طلب بچه خودداری کرده ام و این بدان سبب است که همسرم از این کار ناخشنود است و می گوید تربیت و نگهداری فرزندان به علت کمبود مالی مشکل است. نظر شما چیست؟ امام در پاسخ به من نوشت: در پی فرزند باش؛ زیرا روزی آن ها را خداوند عزوجل می دهد.
📚 کافی، ج ۶، ص ۳
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#کانال_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
@ZEINABA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ | اگرچهنوجوانم، میشود رزمندهباشم ...
🎙 بانوای: حاجمیثممطیعی
🔰 با زیر نویس عربی
🏴 ویژه شبپنجم ماه محرم
▪️مهمانحضرتعبداللهبنالحسن (ع)
👈 مشاهده نماهنگ با کیفیت بالا :
🌐 Aparat.com/v/F4gPe
#کانال_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
@ZEINABA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دست ادب رو سینه
سینه زنای ارباب
با یه سلامم میرن
پایین پای ارباب
جان آقا سنه قربان آقا🍃
#سیدمجیدبنیفاطمه
🏴 | @ZEINABA
4_702924891808072035.mp3
1.4M
🏴 نواهای ماندگار
🌴 حاج صادق آهنگران
🏴 #بمناسبت_ماه_محرم
🎤من به زمین کربلا
بهر فدا آمده ام
حسین تشنه لب منم
🆔 @ZEINABA
✅ کانال "حضرت زینب سلام الله علیها "
#شهیدی_که_عکس_یک_زن_بر_بدنش_خالکوبی_شده_بود
✍پنهان کاریهای او شک بعضیها را برانگیخته بود. جزو غواصهایی بود که باید به عنوان اولین نیروهای خط شکن وارد خاک دشمن میشد. هر بار که میخواست لباسش را عوض کند میرفت یک گوشه، دور از چشم همه این کار را انجام میداد. روحیه ی اجتماعی چندانی نداشت. ترجیح میداد بیشتر خودش باشد و خودش.
من هم دیگر داشتم نسبت به او مشکوک شدم. بچهها برای عملیات خیلی زحمت کشیده بودند. هر چه تاکتیک مربوط به مخفی نگه داشتن اسرار نظامی بود را، پیاده کرده بودند. همه ی امور با رعایت اصل (اختفا و استتار) پیگری میشد، حتی اغلب سنگرها و مواضع ادوات را با شاخههای نخل پوشانده بودیم.
با رعایت همه این اصول حالا در آخرین روزهای منتهی به عملیات، کسی وارد جمع ما شده بود که مهارت بالایی در غواصی داشت، منزوی بود و حتی موقع تعویض لباس، جمع را ترک میکرد و به نقطهای دور و خلوت میرفت.
بعضی از دوستان، تصمیم گرفته بودند از خودش در اینباره سوال کنند و یا در صورت لزوم او را مورد بازرسی قرار دهند تا نکند خدای ناکرده، فرستندهای را زیر لباس خود پنهان کرده باشد.
آن فرد هم بی شک آدم ساده و کم هوشی نبود، متوجه نگاههای پرسش گر بچهها شده بود. یک شب موقع دعای توسل، صدای نالههای آن برادر به قدری بلند بود که باعث قطع مراسم شد. او از خود بی خود شده بود و حرفهایی را با صدای بلند به خود خطاب میکرد. میگفت:
«ای خدا! من که مثل اینها نیستم. اینها معصوم اند، ولی تو خودت مرا بهتر می شناسی... من چه خاکی را سرم کنم؟ ای خدا!»
سعی کردم به هر روشی که مقدور است او را ساکت کنم. حالش که رو به راه شد در حالی که اشک هنوز گوشه ی چشمش را زینت داده بود، گفت:
«شما مرا نمیشناسید. من آدم بدی هستم. خیلی گناه کردم، حالا دارد عملیات میشود. من از شما خجالت میکشم، از معنویت و پاکی شما شرمنده میشوم...»
گفتم: «برادر تو هر که بودهای دیگر تمام شد. حالا سرباز اسلام هستی. تو بنده ی خدایی. او توبه همه را میپذیرد...»
نگاهش را به زمین دوخت. گویا شرم داشت که در چشم ما نگاه کند. گفت:
«بچهها شما همهاش آرزو میکنید شهید شوید، ولی من نمیتوانم چنین آرزویی کنم.»
تعجب ما بیشتر شد. پرسیدم:
«برای چه؟ در شهادت به روی همه باز است. فقط باید از ته دل آرزو کرد.»
او تعجب ما را که دید، گوشه ی پیراهنش را بالا زد. از آن چه که دیدیم یکه خوردیم. تصویر یک زن روی تن او خالکوبی شده بود. مانده بودیم چه بگوییم که خودش گفت:
«من تا همین چند ماه پیش همهش دنبال همین چیزها بودم. من از خدا فاصله داشتم. حالا از کارهای خود شرمندهام. من شهادت را خیلی دوست دارم، اما همهش نگران ام که اگر شهید شوم، مردم با دیدن پیکر من چه بسا همه ی شهدا را زیر سوال ببرند. بگویند اینها که از ما بدتر بودند...»
بغضش ترکید و زد زیرگریه. واقعاً از ته دل میسوخت و اشک میریخت. دستی به شانهاش گذاشتم و گفتم:
«برادر مهم این است که نظر خدا را جلب نماییم همین و بس.»
سرش را بالا گرفت و در چشم تکتک ما خیره شد. آهی کشید و گفت:
«بچهها! شما دل پاکی دارید، التماستان میکنم از خدا بخواهید جنازه ای از من باقی نماند. من از شهدا خجالت میکشم... .»
آن شب گذشت. حرفهای او دل ما را آتش زده بود.حالا ما به حال او غبطه میخوردیم. دل با صفایی داشت. یقین پیدا کرده بودیم که او نیز گلچین خواهد شد. خدا بهترین سلیقه را دارد.
شب عملیات یکی از نخستین شهدای ما همان برادر دل سوخته بود. گلوله ی خمپاره مستقیم به پیکرش اصابت کرد. او برای همیشه مهمان اروندماند
@ZEINABA
📚برگرفته ازکتاب توبه شهدا
10.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روضهای ساده برای مادر سه شهید
🔹مهدی سلحشور جلوی منزل مادر شهیدان کارکوبزاده مراسم روضهخوانی برپا کرد.
🔹مادر شهیدان خلیل و عبدالجلیل و مفقودالاثر منصور کارکوب زاده در سفر سال ۸۹ رهبری به قم، با ارسال نامه ای خواستار دیدار با رهبر معظم انقلاب شده و حضرت آیت الله خامنهای پس از رویت این نامه، سفر خود را یک شب دیگر تمدید کردند.
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#کانال_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
@ZEINABA