میگفتن دعای مادرمون فاطمه ، رد خور نداره
الان دعا میکنه ، دیگه سرپا میشه
دیگه ورم بازو خوب میشه
دیگه روی کبود مادر ، باز میشه
بچه ها جمع شدن
هر کی ی گوشه کنار مادر نشست
اما حسن رفت کنار بازو
باید مراقب میبود
دیگه اونجا بود که همه بچه ها گفتن :
دیگه مادر رفتنیه😭😭
دیگه کاری نمیشه کرد بچهها
هنوزم باورم نمیشه چیزایی رو که میدونه حسن
هنوزم باورم نمیشه که مادرم رو تو کوچه زدن
هنوزم باورم نمیشه که کار خونه رسیده به من
میگن اقا رو پاهاش وایستاد که دست اون نامرد ، به صورت مادر نرسه😭
اما اخه بچه هفت ساله کجا و ...؟؟؟!؟؟؟😭😭😭