#پویش_آرزو_میکنم_که...
ان شاءالله هر چه زودتر مشکلاتتون حل میشه🤲
شماهم میتونید شرکت کنید
#پویش_آرزو_میکنم_که..
الهی هیچ بچه ای شرمنده پدر و مادرش نکن😔
آمین یا رب العالمین🤲
شماهم میتونید شرکت کنید
❄️در شروع ماه اسفند
یه دعا از ته دل برای شما خوبان 🙏
از خدا میخواهم ماه اسفند
ماهی ناب، شاد🥰
سرشار از اتفاق های خوب و خوش❄️
تکرار نشدنی❄️
و همراه با سلامتی❄️
برای همه باشه❄️
بهترینها را براتون آرزو مندم ❄️🙏❄️
در پناه یگانه خدای مهربون باشید …❤
و زندگیتون سرشار از عشق به خدا ❤️
بارالها🙏در اولین روز اسفند ماه❄️
توشه دوستانم را پرکن از❄️🙏
❄️29 روز شادی
✨29 روز آرامش
❄️29 روز موفقیت
✨29 روز سلامتی
❄️29 روز بدون مشکل و
✨29 روز پر از خیر و برکت🙏
@zeinabiha2
#پویش_آرزو_میکنم_که...
آن شاءالله هرچه زود تر مسیرتون پیدا کنید🤲
شماهم میتونید شرکت کنید
#شهیدحسینمعزغلـامے🕊
ما همیشه فکر میکنیم شهدا یه کار خاصے کردن که شهید شدن؛
نه رفیق:)
شهدا خیلے کارهارو نکردن که شهید شدن👌🏻✨
🌱| @zeinabiha2
زینبی ها
#قسمت45 یوزارسیف سمیه:اخه که چی؟؟حرفت رابزن ,طاعون که نداره... من:نه نه...اخه ایرانی نیست... سمیه
#قسمت46
یوزارسیف
بابا داشت به مامان میگفت:رفتم بی رودربایسی به حاج اقا گفتم که دختر خانم من هنوز تازه امسال دیپلم میگیره ومیخواد ادامه تحصیل بده وقصد ازدواج هم نداره....
مامان با التهابی در صداش پرید وسط حرفش وگفت:خوب عکس العمل اون بیچاره چی بود...
بابا:هیچی برداشته با یه لبخند ملیح میگه ,اگر جواب دخترخانمتان مثبت باشه وبحث دیگه ای درمیان نباشه,ما صبرمان زیاد است,صبرمیکنیم تا درس,هم بخوانند والبته اگر ازدواج هم بخوان بکنن ,بازهم باعث پیشرفتشان میشیم وقول میدم تا تمام توان بهشون کمک کنم تا در رشته ی مورد علاقه شان ادامه تحصیل بدن و...
مادر که انگار مبهوت از جواب حاج اقا شده بود گفت:خوب,خوب اینجوری که هرچی,شما رشته بودید اون پنبه کرد...چی چی گفتی؟
پدر,با بی حوصلگی گفت:خوب چی میباست بگم هااا؟؟مجبور,شدم بگم بزار ببینم نظر دختر چی,هست وقراره چند روز دیگه,مثلا نظر نهایی دختر را بگم,من هرچی فکرش را میکنم,توان دروغ گفتن را ندارم,باید واگذار کنم به بهرام ,فک کنم اون بتونه یه جوری از سر بازش کنه...
مادر نفسش را به شدت بیرون دادوگفت:بهرام؟!!اون که, پسره ی بیچاره را سکه ی یه پول میکنه,نه رحم ونه مروتی نداره ,نه نه....اما خداییش اقا سعید,حاج اقا سرشار از کمالاته...حالا به کسی نمیگیم ,ایرانی نیست...چی میشه قبول کنی,دل زری هم انگار دنبال حاجی هست.
پدر با عصبانیت صداش را بالا اورد وگفت:مگه من گفتم ایشون ادم بدی هستند؟به خدا اگر ایرانی بود دخترم را دو دستی تقدیمش میکردم,اخه اینجور جوانای پاکی تواین دوره زمونه کم گیر میاد,اما مردم سراز همه چی درمیارن,میبینم زمانی را که دوست واشنا ,من را,اقا سعید زرگر را مورد تمسخر قرارمیدن که دختر یکی یکدانه ام را دادم به یه جوان بی کس وکار افغانی...
دیگه نتونستم طاقت بیارم,راه رفته را برگشتم وبه سرعت داخل اتاق شدم وخودم را انداختم روی تخت وزار زدم...
سمیه ارام اومد کنارم نشست سرم را توبغلش گرفت ومثل خواهری دلسوز گفت:نگران نباش زری جان...خدا خودش درست میکنه...توکل کن وچون میخواست بحث را عوض کنه با یه لحن شیطنت بار گفت:ببینم حالا این یوزارسیف عاشق پیشه,شماره اش را دور از چشم اینهمه پلیس ۱۱۰ به عشقش زری خانم قادری نداده؟؟
با این حرف سمیه یاد نامه یوزارسیف افتادم ولبخندی زدم وبا شوقی کودکانه,گوشیم را اوردم وصفحه ی مجازی یوسف را نشان سمیه دادم ودرحالیکه ذوق زده نگاهش میکردم گفتم:این شمارشه...اینم صفحه اش....پروفایلش را ببین,همون دسته گل دیشبی,هست که برام اورده....
سمیه درحالیکه برق شیطنتی در چشماش میدرخشید ,گوشی راگرفت وبه من گفت:خیلی خوب بابا,تامن یه نگاه میندازم برو یه چی بیار,بخوریم که روده کوچکه,روده بزرگه را خورد....
باشه ای گفتم واز جا بلند شدم ,اخه زشت بود الان جند ساعته سمیه اینجاست ودریغ از یک لیوان اب خنک که به خوردش بدم....
ادامه دارد....
📚نویسنده..ط;حسینی
#وُضو بگیـرید ؛
وٺـازه ڪنـید روح وُ جانِٺـان
را با یادِ |او...|
#حَےِعَلیْالَصلاة 🌱
#چادرانه✨
#دخترآنه💫
چادر بهانہ ایست کہ دریایت ڪنند🌊
معصوم باش تا پُرِ زیبایت ڪنند✨
چادر بدونِ حُجب و حیا تڪہ پارچہ سٺ 🌿
این سہ قرار هسٺ ڪہ زهرایت ڪنند💕
@zeinabiha2
•
.
هرزمـٰانبوۍخمینـے[رھ]بهـسرِمـٰااُفتد؛
دورِسیدعلـےخامنهـاۍمۍگردیم:)!
.@zeinabiha2
•
.
کسنمیدانددراینبحرِعمیق؛
سنگࢪیزھقیمتداࢪدیاعقیق؟!
منهمیندانمکھدراینࢪوزگار ..˘˘
هیچچیزارزشنداردجُزرفیق♥️(:
.
#رفیقونھ🌸!'
@zeinabiha2
#خادم_نوشت🖊
#سلام_دوست_عزیز🌺
چشم حتما قرار میدیم
کپی حتما با منبع باشه
ان شاءالله هر چه خیره اتفاق بیفته
یاعلی
#منتظر_نظرات_شما_هستیم
#حرف_حساب⚖
_ قُدرتے کہ وضۅ براے آرام ڪـردن فَرد داره؛ هیـچ آهنگے نداره...🙂🌿
حالـا شما هِي تلاش کن🖇
و سلام !
#وضو_گرفتن💦
﴿زینبی ها﴾
#تلنـــگر
#حجاب زمانی زیباست که با #حیا عجین شده باشد ...👌
🔴 حیا که نباشه چادر سیاه هم محجبه ات نمیکنه ...😏
حضورمون و فعالیتمون در فضای مجازی بی فایده ست ...❌
اگر ندونیم دشمن حیامون را نشونه گرفته ...😥
#شیطان به من محجبه نمیگه چادرت را بردار ! 😈
چون می دونه من این کار را نمیکنم ...❌
🔴 میگه عکســت را در معرض دید نامحرم قرار بده ...😱
🔴 میگه شوخی با نامحرم ، چت کردن با نامحـرم در این فضا مشکلی نداره ...😱
🔴 میگه با ناز و ادا صحبت کردن و فرستادن استیکر در پست ها و نظرها مشکلی نداره ...😷😱
🔴 میگه دلبری از پسرهای مذهبی در فضای مجازی اشکالی نداره ...😡😳
🔴 میگه تو عکسی را که میخوای بگذار ...😡😐
طوری که دوست داری خطاب کن نامحرم رو و باهاش مثل یه خواهر صحبت کن ..😐.
بیخیالِ ذهن و دل جوان های مجرد و متاهل ...😡😏
🔴 و اینطور میشه که کم کم شاهد کم شدن حیامون میشیم ...😥
و امان از روزی که حیا برود ...😭
@zeinabiha2
#من_حجاب_را_دوست_دارم
#من_حیا_را_دوست_دارم
#تقوا_در_دنیای_مجازی
••••
-به رسم هر روز
~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~
~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح
المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامامالانسوالجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان°•~
#اللہمعجللولیکالفرج
~> دعای فرج <~
إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ..
•••
@zeinabiha2
زینبی ها
🌷اطلاع پیدا کردیم مادر گرامی شهید جمال محمدشاهی پس از یک دوره بیماری به فرزند شهیدشان ملحق شدند. یاد
🌺این مادر گرامی ۳۸ سال به دنبال فرزندش بود. یعنی تا همین اواخر وقتی زنگ خانه را می زدند می گفت شاید خبری از جمال من آورده باشند!
ماجرای ایشان و اینکه بعد از سالها اینگونه به دنبال فرزندش می رود را در جلسه ای نقل کردم.
همان شب احساس کردم در یک باغ بزرگ در کنار سردار شهید حاچ قاسم سلیمانی قرار دارم!
ایشان به ماجرای این مادر شهید اشاره کرد و گفت: همانگونه که این مادر شهید اینگونه به دنبال فرزندش می گردد، شما هم باید به دنبال امام زمان تان باشید...
✅راوی: یکی از دوستان مجموعه شهید هادی. این ماجرا هفته قبل رخ داده بود
#بسیجے احتیاجے به محافظه کـارۍ ندارد
و به دنبال از دست دادن چیزۍ نیست
یک کارت عضویت در بسیج دارد
که آن هم سندِ #شهادتش است :)💚🕊
🌱| @ZEINABIHA2
زینبی ها
#قسمت46 یوزارسیف بابا داشت به مامان میگفت:رفتم بی رودربایسی به حاج اقا گفتم که دختر خانم من هنوز
#قسمت47
یوزارسیف
داخل اشپزخانه شدم,مامان وبابا هنوز راجب من صحبت میکردند وبا ورود من حرفشان را خوردند,ارام به بابا سلام کردم وبابا هم انگار یه جور شرم داشت که توصورتم نگاه کنه ,زیر زبونی جوابم را داد واز جاش پاشد وبه سمت هال رفت.
سفره وغذا را داخل یه سینی گذاشتم به طرف اتاقم حرکت کردم ,به محض ورود به اتاقم,سمیه که گوشیم دستش بود ,انگار که دستش را سر دزدی گرفته باشم ,به طور مشکوکی صفحه گوشی را خاموش کرد وگذاشتش رو میز,عسلی کنار تخت....
یه نگاه استفهام امیز,بهش کردم وگفتم:چی شده ورپریده,همچی دستپاچه ای؟؟بیا غذات بخور که از گشنگی تلف نشی....
سمیه خنده ریزی کرد وگفت:من؟!دستپاچه؟!عمرا ....
ای که گفتی...روده بزرگه روده کوچکه را خورد وبا مزه پرانیهای,سمیه ,نهار را خوردیم وکمی از حال خودم بیرون امدم...
دم دمهای,غروب سمیه گفت :بیا باهم بریم مسجد ,منم از اون ور میرم خونه مان,خیلی هم دیر شده...من که ازاین پیشنهادش هم قلبم به تلپ تولپ افتاده بود وهم یه جورایی شرمم میشد وهم نمیدونستم عکس العمل بابا ومامان چیه با من من گفتم:ن ن نمیدونم والاا ,برو از,مامانم بپرس ببین چی میگه...
سمیه فی الفور رفت وبعد از,چند دقیقه برگشت از اخمهاس درهمش فهمیدم که تیرش به سنگ خورده وگفت:مامان بیچارت حرفی نداشت اما مثل,اینکه بابات قدغن کرده.....
هوفی کردم ونفسم را بیرون دادم....میدونستم این جور میشه کاش خودمون را سبک نکرده بودیم....
سمیه خداحافظی کرد ورفت...
درکه بسته شد ,خودم را روی تخت ولوو کردم,گوشی رابرداشتم ونتش را وصل کردم.....وای وای این چی بود؟؟
ادامه دارد..
📚نویسنده...ط;حسینی
خابَ الوافِدُونَ عَلیٰ غَیرُك
باختند آنها که با غیر تـو بستند..
#دعایماهرجب🌿✨
🌱| @ZEINABIHA2