😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

فضه صدا میزنه زهرا زهراجان بچه ها اومدن💔

صدایی از زهرا نمیاد

بچه ها میرن تو حجره

میبینن مادرشون دراز کشیده حسن صدا میزنه +اماه💔 حسین صدا میرنه +اماه💔

حسین کوچیکتره ها ولی دوان دوان میره سمت حسن

که حسن و دلداری بده

آخه حسن دید تو کوچه زمین خوردن مادرشو💔

آخه حسن دید تازیانه زدن به مادرشو💔

آخه حسن دید زخم بازوی مادرشو💔

علی میاد خونه +زهرا +زهرا انا علی💔

تا میاد حجره بدن سرد شده زهرا رو میبینه نمیشینه..💔 هی دور زهرا میگرده هی به دور فاطمه میگرده عبا میوفته عمامه میوفته