eitaa logo
زینبی ها
3.9هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/16847855722639 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای روز هفدهم ماه مبارک رمضان🌙 🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍 بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ اهْدِنی فیهِ لِصالِحِ الأعْمالِ واقْـضِ لی فیهِ الحَوائِجَ والآمالِ یا من لا یَحْتاجُ الی التّفْسیر والسؤالِ یا عالِماً بما فی صُدورِ العالَمین صَلّ علی محمّدٍ وآلهِ الطّاهِرین. خدایا، مرا در این ماه به سوی کارهای شایسته و اعمال نیک هدایت فرما و حاجت ها و آرزوهایم را برآور ای آن که نیاز به روشنگری و پرسش ندارد ای آگاه به آنچه در سینه جهانیان است بر محمّد و خاندان پاکش درود فرست. 🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍
ما را به دعا کاش فراموش نسازند رندان سحر خیز که صاحب نفسانند.
💕اوج نفرت💕 انتظارم زیاد طول نکشید. صدای پیامک گوشیم بلند شد. "لطفا بیاید کافی شاپ پشت دانشگاه" پیامش رو چند بار با دقت خوندم بدون در نظر گرفتن صدای درونم سمت خروجی دانشگاه حرکت کردم. مطمعنم اگه عمو اقا بفهمه دیگه نمیزاره بیام دانشگاه، ولی از کجا میخواد بفهمه. جلوی در کافی شاپ ایستادم هر وقت و هر جا از اشناییمون بفهمه که من متاهل بودم رهام میکنه اما قرار نیست بفهمه. من قبل از اینکه بفهمه بر میگردم تهران ازش میخوام که الباقی محرمیت رو بهم ببخشه. دستم رو دراز کردم دستگیره ی کاملا متفاوت کافی شاپ رو پایین دادم. به محض ورودم صدای زنگوله ای که بالای در بود بر اثر برخورد مستقیم در باهاش بلند شد. این اولین باری بود که بعد از دانشگاه اومدنم به یه همچین جایی میام. به سمت تنها مشتری کافی شاپ که به احترامم ایستاده بود و با لبخند نگاهم میکرد رفتم. _سلام. جلو اومد و صندلی رو برام عقب کشید. _بفرمایید. کیفم رو روی میز گذاشتم نشستم. _خیلی ممنون. فوری سر جاش برگشت و روبروم نشست. _خوبید شما? استاد هم مثل من معذبه. سرم رو پایین انداختم. _خیلی ممنون. _راستش من... حضور مردی که برای گرفتن سفارش کنار میزمون ایستاد باعث شد تا استاد ساکت بشه. بعد از گرفتن سفارش و نوشتنشون تو برگه ی کوچیک توی دستش رفت. استاد بدون مقدمه گفت: _قبل از اینکه هر حرفی بزنم یه چیزی رو براتون مشخص کنم. قصد من از صحبت امروزمون ازدواجه، نه چیزه دیگه. سعی کردم خوشحالی درونم رو کنترل کنم تا استاد متوجه نشه. _علت اینکه الان اینجام و ازتون خواستم بر خلاف میلم اینجا باهاتون حرف بزنم فقط به خاطر عدم حضور خانوادم تو ایرانه، گفتم با شما صحبت های اولیه رو بکنم اگر شما هم راضی بودید و به نتیجه رسیدیم به صورت رسمی با خانواده مزاحمتون بشیم. نمیدونم تو این شرایط باید چی بگم پس ترجیح دادم سکوت کنم. _موافقید? با استرس نگاهش کردم _هان ...یعنی چیزه. نفس عمیقی کشیدم توی ذهنم دنبال حرف میگشم که در نهایت گفتم: _نمیدونم چی باید بگم اخه اولین باره تو این شرایط هستم. لبخند ریز رضایت بخشی خیلی نامحسوس روی لب هاش ظاهر شد و فوری جمعش کرد. _بزارید من بگم. من از تقریبا یک سالگی به همراه پدرو مادرم خارج از ایران زندگی کردیم. ولی همیشه تمایلاتم به سمت کشور خودم بوده. کلا زندگی تو ایران رو بیشتر دوست دارم. هر چند مدت کوتاهیه که برگشتم. خانوادم اسرار به برگشتم دارن. ولی من ایران کار مهمی دارم که تا نتیجه نگیرم بر نمیگردم. صدای زنگ تلفن همراهم بلند شد و رشته ی کلام استاد رو برید. به کیفم نگاه کردم انقدر هول شدم که یه لحظه فکر کردم گوشیم سر کلاسش زنگ خورده. _استاد ببخشید یادم رفت بزارم رو حالت سکوت. خندش رو جمع جور کرد. _خواهش میکنم. راحت باشید. گوشی رو برداشتم با دیدن اسم عمو اقا چهار ستون بدنم لرزید از بالای گوشی ساعت رو چک کردم وقتم تموم شده بود احتمالا عمو اقا الان جلوی در دانشگاه ایستاده. ولی امکان داره این فرصت دیگه برام پیش نیاد گوشی رو از بغل ساکت کردم توی کیفم انداختم. _جواب نمیدید? با حفظ خونسردی گفتم. _دوستمه. حالا بعدا باهاش حرف میزنم. _چاییتون رو بفرمایید تا یخ نکرده. تو زمان کوتاهی که گوشیم رو رو حالت سکوت گذاشتم سفارشتمون رو اورده بودن و من اصلا متوجه نشدم. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕اوج نفرت💕 _خیلی ممنون من چاییم رو سرد می خورم. بخار کم چاییم توی صورتم میزد . به حرف استاد قبل از تماس عمو اقا فکر کردم. _یعنی شما بعد از ازدواج از ایران میرید? _گفتم که یه کار مهمی دارم بستگی به اون داره. _میتونم بپرسم کار مهمتون چیه? سرش رو پایین انداخت. _شاید یه روز بهتون بگم. تو چشم هام نگاه کرد که فوری نگاهم رو به میز دادم. _شما نمیگید? یکم هول شدم. _چی بگم استاد. دستش رو سمت قندون روی میز برد و گفت: _از خودتون. اصلا باید بگم یا نه. خدایا من چرا باید پایبند باشم به محرمیتی که اون طوری تو زندگیم شروع شده. اگه احمدرضا قبول نکنه باید چی کار کنم. با صدای استاد از فکر بیرون اومدم _خانم صولتی خوبید? _بله استاد. _اینکه شما دوست ندارید از خودتون بگید بهتون حق میدم چون شناختی رو من ندارید. این سخت گیری از طرف یه خانم لازمه و این رفتار شما من رو برای انتخابم مسر تر میکنه. دلم نمیخواد دروغ بگم راستش رو هم فعلا نمیتونم بگم. حدس اشتباه استاد کمک میکنه تا بتونم سکوت کنم لبخند بی جونی زدم ادامه داد: _من میتونم یه بار دیگه هم شما رو ببینم ? نمیشد ولی دوست ندارم از دستش بدم. _بله استاد حتما. _حرف برای ازدواج زیاده ولی من تمایل دارم به صورت سنتی با خانوادم بیام و در حضور خانوادتون صحبت کنیم. فقط نیاز دارم در موردتون یکم بدونم تا خانوادم رو متقاعد کنم که به ایران بیان. ایستاد و کیف پولش رو از جیب داخل کتش دراورد بلافاصله منم ایستادم. _منتظر پیام من باشید. _چشم استاد. کیفش رو که کنار پایه ی صندلی گذاشته بود برداشت و به طرف صندوق کافی شاپ رفت جلوی در ایستادم تا بیاد. در رو باز کرد رو به من گفت: _بفرمایید. رفتار هاش من رو یاد احمدرضا مینداخت ولی تلاش کردم این افکار رو از خودم دور کنم. ازش خداحافظی کردم ترجیح دادم یکم پیاده روی کنم. پام رو روی سنگفرش پیاده رو میزاشتم. خدایا این چه زندگی من دارم حکمت این همه بدبختی و تنهایی برای من چیه? گاهی فکر میکنم من تنها بندات هستم که... اشک روی گونم ریخت. نباید این حرف ها رو بزنم ولی حس غریبی دارم. حسی که باید خفه بشه. دوست ندارم سرکوبش کنم. دلم میخواد اجازه ی رشد بهش بدم. منم حق دارم که عاشق باشم. که از اول شروع کنم. ای کاش نود و نه ساله بودن صیغه رو قبول نمیکردم. ای کاش حق فسخ صیغه رو میگرفتم. ای کاش توی اون لحظه فقط یکم بیشتر میفهمیدم. روی صندلی کنار پیاده رو نشستم با نوک انگشتم اشک رو از روی صورتم برداشتم به اطراف نگاه کردم چشم هام ازشدت گرمی اشک که قصد پایین اومدن داشت و من اجازه پایین اومدون رو بهش نمیدادم میسوخت. در نهایت من تو جنگ با چشم هام پرچم سفید رو بالا گرفتم و تسلیم شدم به اسمون نگاه کردم چقدر دلم بارون میخواد کاش فقط کمی بارون می اومد و روی صورتم میریخت. من خستم خدا، خستم. زندگیم رو کمی شیرین کن. خواهش میکنم. استاد رو برای همیشه به من بده. جوری که هیچ وقت نتونیم از هم جدا بشیم. برای اینکه جلب توجه نکنم لبم رو به دندون گرفتم تا هق هق گریم رو توی گلو خفه کنم. دستم رو روی صورتم گذاشتم سرم رو پایین گرفتم نفس عمیقی کشیدم با شنیدن صدای اشنایی سرم رو بالا گرفتم. _نگار! فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
امام صادق(ع)فرمودند: ثواب صدقه در شب و روز جمعه هزار برابر است. از صدقه روزهای جمعه جا نمونید هزار برابر ثواب داره ها😊 بزنید روی شماره کارت کپی میشه گروه جهادی‌حضرت‌مادر
5892107046105584
عزیزانی که واریز میزنید رسید رو برای ادمین بفرستید @Karbala15
دعای روز هجدهم ماه مبارک رمضان🌙 🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍 بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ نَبّهْنی فیهِ لِبَرَکاتِ أسْحارِهِ ونوّرْ فیهِ قلبی بِضِیاءِ أنْوارِهِ وخُذْ بِکُلّ أعْضائی الی اتّباعِ آثارِهِ بِنورِکَ یا مُنَوّرَ قُلوبِ العارفین. خدایا، مرا در این ماه به برکت های سحرهایش آگاه کن و دلم را با روشنایی انوارش روشنی بخش و تمام اعضایم را به پیروی آثارش بگمار به نور خودت ای روشنی بخش دلهای عارفان. 🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍
*⸤پَنـٰاهِ‌‌هَردلِ‌تَنهـٰا‌چـِرا‌نِمـٖے‌آیٖۍ..؛💔!⸣ *
اثر هر فراز دعای جوشن کبیر: 🤍فراز۱: برای رزق و روزی. 🌱فراز ۲: برای خلاص شدن از سختی. 🤍فراز ۳: برای رفع دشمن. 🌱فراز ۴: برای رسیدن به جاه و مقام و عزت. 🤍فراز۵: برای نزدیک شدن به خداوند. فراز ۶: برای تواضع در برابر خداوند. 🌱فراز ۷: برای روزی حلال. 🤍فراز ۸: اگر کسی با شما وعده ای کرده ولی زیر قولش زده این بند را زیاد بخوانید. 🌱فراز ۹: برای جلب محبت. 🤍فراز۷۸.۳۳.۲۹.۱۰: برای بستن زبان بدگویان و بد زبانان مثل شوهری که بدزبانی میکند و دشمنان. 🌱فراز ۱۱.۱۵.۱۷.۲۷.۴۴.۴۶: برای آسان شدن در کارها. 🤍فراز ۱۲: برای بخت گشایی جوان ها. 🌱فراز ۱۳: برای سعادت مندی و خوشبختی 🤍فراز ۱۴: برای آرامش. 🌱فراز ۱۶: برای نجات یافتن نکیر و منکر 🤍فراز ۱۸: اگر با شخص مهمی کاردارید مثل ادارات. 🌱فراز ۱۹: برای آسان رد شدن از پل صراط. 🤍فراز ۲۰_۲۵: برای حفظ ایمان. 🌱فراز ۲۶_۲۱: برای رفع غم. 🤍فراز ۲۲: اگر دوست دارید کارتان انجام بگیرد قبل از آنکه دنبال آن کار بروید چند روز این ذکر را بخوانید. 🌱فراز ۲۳: برای پیدا کردن حال خوش در عبادت. 🤍فراز ۲۴_۳۰: برای دولتمند شدن و بخت بلند پیدا کردن. 🌱فراز ۲۸: برای موفقیت در کارها مثل دانش آموزان. 🤍فراز ۳۱: برای سرحال شدن در عبادت 🌱فراز ۳۲: برای بالا رفتن درجه مثل درس خواندن. 🤍فراز ۳۴: برای محبوب شدن پیش بزرگان. 🌱فراز ۳۵: برای عزیز شدن در نظر مردم. 🤍فراز ۵۸_۳۶: برای رفع شر. 🌱فراز ۳۷: برای رفع حالت تهوع مانند خانم های باردار. 🤍فراز ۳۸: برای دفع چشم و زخم. 🌱فراز ۳۹: برای محفوظ ماندن مال 🤍فراز ۴۰: اگر میخواهید به جایی بروید برای شگون آنجا قبل از رفتن بخوانید مانند اسباب کشی.سیسمونی.جهيزيه. 🤍فراز ۴۱_۸۶: برای رفع بلا 🌱فراز ۴۲: رحمت خدا. 🤍فراز ۴۳: برای رها شدن از معصیت و گناهان. 🌱فراز ۴۵: برای عزیز شدن بزرگان مثل مديران. 🤍فراز ۴۷: برای بسته شدن زبان مردم که پشت سر شما بدگویی نکنند. 🌱فراز ۴۸: اگر برای نماز خواندن خواب میمانید. 🤍فراز ۴۹: اگر دوست دارید به خواندن نماز شب نایل شوید. 🌱فراز ۵۰: اگر در روز خوابید و دوست دارید ساعت معینی از خواب بیدار شوید. 🤍فراز ۵۱: برای دفع جن ها. 🌱فراز ۵۲: برای رفع ناراحتی ها. 🤍فراز ۵۳.۵۴.۸۸: برای رفع سرخک. 🌱فراز ۵۵_۶۳: برای رفع سردرد. 🤍فراز ۵۷.۵۶: برای رفع تهمت. 🌱فراز ۵۹: برای رفع کمر درد. 🤍فراز ۶۰: برای رفع بادهای سمی. 🌱فراز ۶۱: برای کسانی که سرخک گرفته اند. 🤍فراز ۶۲: برای وارد شدن در دریا. 🌱فراز ۸۰_۶۴: برای چشم درد. 🤍فراز ۶۵: برای زکام. 🌱فراز ۶۶: برای جلوگیری از سردرد مثل میگرن. 🤍فراز ۶۷: برای نور چشم. 🌱فراز ۶۸: برای کسانی که چشمشان نمیبیند. 🤍فراز ۶۹: برای درد بینی. 🌱فراز ۷۰_۸۷: برای رفع قولنج 🤍فراز ۷۱: برای کسانی که از اجنه میترسند. 🌱فراز ۷۲: برای درد ساق پا. 🤍فراز۷۳.۷۴: برای درد دهان.لثه.زبان. 🌱فراز ۷۵: برای رفع گوش درد. 🤍فراز ۷۶: برای رفع دندان درد. 🌱فراز ۷۷: برای رفع بلا مثل سیل و زلزله ... 🤍فراز ۷۹: برای کسانی که نميدانندکجایشان درد میکند. 🌱فراز ۸۱.۸۴: برای کارهای مهم مثل خواستگاری و خرید خانه. 🤍فراز ۸۲: برای درد حلق مثل مداحان. 🌱فراز ۸۳: برای رفع دردهاي بدن. 🤍فراز ۸۵: برای رفع همه بیماری ها. 🌱فراز ۹۵: برای جلوگیری از کمردرد قبل از آنکه کمرتان درد بگیرد. 🤍فراز ۹۶_۹۸: برای رفع مکروها. 🌱فراز ۹۷: برای آزادی زندانی. 🤍فراز ۹۹: برای آنکه مریض نشوید. 🌱فراز ۱۰۰: اگر میخواهید همیشه دعاهایتان مستجاب شود.
اعمال شب نوزدهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب‌ با چه‌ حالی‌ باید دعا کنیم؟ برای‌ شبهای‌ آماده‌ شده‌ایم؟💔🚶🏻‍♂ - استادپناهیان🌱
دعا برای خادمین کانال فراموش نشه🪴 التماس دعا
سِرّی در این عمل هست که گفتنی نیست.. 👇🏻 یک سوره واقعه، یک‌ سوره توحید، هفت مرتبه یا اللّٰه بخونید و بعد هرچی از خدا می‌خواید بگید. • استاد فاطمی‌نیا استاد رو هم دعا کنید که اینو به ما گفتن
امشب هرچی از خدا میخواید بنویسید بزارید داخل قرآنی که شبهای قدر سر میگیرید برش دارید سال بعد بازش کنید ببینید کدوم خواسته هاتون برآورده شده
دعای روز نوزدهم ماه مبارک رمضان🌙 🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍 بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ وفّرْ فیهِ حَظّی من بَرَکاتِهِ وسَهّلْ سَبیلی الی خَیْراتِهِ ولا تَحْرِمْنی قَبولَ حَسَناتِهِ یا هادیاً الی الحَقّ المُبین. خدایا، در این ماه بهره ام را از برکت هایش کامل گردان و راهم را به سوی نیکی هایش هموار نما و از پذیرفتن خوبی هایش محرومم مساز، ای هدایت کننده به سوی حق آشکار. 🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍
-
حضرتِ واژه‌ی برخاستن از پا افتاد...
تو چشم های نگران پروانه نگاه کردم و اومد و کنارم نشست. _کجا ول کردی رفتی? چشم های اشکیم رو رصد کرد و با ناراحتی گفت: _گریه کردی? اب بینیم رو بالا کشیدم اشک هام رو پاک کردم. دستمالی رو از کیفش دراورد و روبروم گرفت. _چته تو نگار? نفسم رو با صدای آه بیرون دادم دستمال رو ازش گرفتم و با صدای گرفته ای گفتم: _از دل پر درد من خبر نداری پروانه. دستم رو گرفت. _مگه همه چیز رو بهم نگفتی? درمونده نگاهش کردم. نمیتونم این یه مورد رو بهش بگم.چون میدونم کارم اشتباهه. _گفتم. _خب یا باهاش کنار بیا یا فراموشش کن. بغض دوباره سراغم اومد. _دوست دارم فراموش کنم ولی نمیشه. سرش رو به نشونه ی تاسف از ناراحتی تکون داد. _بلند شو برو خونه پدر خوندت کل دانشگاه رو دنبالت گشت خیلی هم عصبی بود. _وای. الان خونه مصیبت دارم. _سیاوش با نامزد پروش، جلوی دانشگاه منتظر منه گفتم بهش صبر کن الان میام حدس زدم اومدی اینجا. پاشو تو رو هم برسونیم. ایستادم و دستم رو از دستش بیرون کشیدم. _مزاحم شما نمیشم خودم میرم. _خودت رو لوس نکن تو مراحمی. الانشم دیرت شده. دستم رو گرفت و کشید سمت خودش به ناچار باهاش همراه شدم. از برگشت به خونه میترسیدم سوار ماشین شدم به خاطر حال خرابم سلام و احوال پرسی سردی با سیاوش و نامزدش کردم. چهره ی نامزدش خیلی برام آشنا ست، ولی اصلا حوصله فکر کردن به اینکه کجا دیدمش رو ندارم. دستمال کاغذی که دستم بودرو اروم ریز ریز کردم. استرس عکس العمل عمو اقا اذیتم میکنه. یاد میترا افتادم. فوری گوشیم رو برداشتم و شمارش رو از بین چهار مخاطب گوشیم انتخاب کردم و کنار گوشم گذاشتم. با خوردن اولین بوق جواب داد صداش نگران بود. _الو نگار جان! _سلام. _سلام. شما کجایی? _من ...من یکم رفتم پیاده روی... اخه دلم گرفته بود .حواسم به ساعت نبود. الان دارم برمیگردم ولی میترسم. _خیلی نگرانته، زنگ زد به من، دارم میرم خونه ی شما. زودتر خودت رو برسون. ماشینم یه پژو سفیده جلوشم یه عروسک قرمز گذاشتم اگه پایین خونتون پارک نبود صبر کن تا بیام. باشه عزیزم? _چشم. _خداحافظ. گوشی رو از گوشم فاصله دادم و قطعش کردم. پروانه دستم رو گرفت. _میخوای منم باهات بیام بالا. سرم رو بالا دادم وبی صدا لب زدم: _نه. دقیقه ها چه باسرعت میگذرن و مسیر چه کوتاه میشه وقتی نباید برسی یا دوست داری دیر برسی. ماشین جلوی خونه نگه داشت نامزد برادر پروانه هم به افرادی اضافه شد که ادرس خونمون رو فهمید. تشکر کردم و پیاده شدم اصرار پروانه برای اینکه همراهم باشه رو رد کردم. ماشینشون که ازم دور میشد رو با نگاه بدرقه کردم با چشم دنبال پژو سفید با عروسک قرمز گشتم کمی جلو تر پارک بود خیالم از حضور میترا راحت شد وارد ساختمون شدم. مش رحمت مثل همیشه روی صندلیش روبروی اسانسور نشسته بود. _سلام نگاهی به سر تا پام انداخت. _سلام دخترم. خوبی? _ممنون. _چرا رنگت انقدر پریده? دستم رو روی صورتم گذاشتم. _چیزی نیست. ممنون. سمت اسانسور رفتم یک لحظه شک کردم نکنه ماشین میترا نبوده برگشتم و به مش رحمت گفتم: _پدرم مهمون داره? رنگ ناراحتی رو تو چشم هاش دیدم. _بله داره، خانم صبوری. پس فامیلی میترا صبوریه، مش رحمت فکر کرد که من از حضور میترا ناراحتم. تشکر کردم و وارد اسانسور شدم شماره دو رو فشار دادم منتظر شدم تا توی طبقه ی مورد نظر بایسته. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
دعای روز بیستم ماه مبارک رمضان🌙 🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍 بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ افْتَحْ لی فیهِ أبوابَ الجِنانِ واغْلِقْ عَنّی فیهِ أبوابَ النّیرانِ وَوَفّقْنی فیهِ لِتِلاوَةِ القرآنِ یا مُنَزّلِ السّکینةِ فی قُلوبِ المؤمِنین. خدایا، در این ماه درهای بهشت هایت را به رویم بگشا و درهای آتش دوزخ را به روزیم ببند و به تلاوت قرآن توفیقم ده ای نازل کننده آرامش در دلهای مؤمنان. 🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥محمدرضا شریفی‌نیا: تسلط رهبر انقلاب در زمینه کتاب و ادبیات من را حیرت‌زده کرد. 📚برای من خیلی جالب بود که یک روحانی که اهل مذهب است چقدر بر ادبیات جاهای دیگه مسلط است، مخصوصا ادبیات کشوری که علاوه بر مسیحی بودن، تفکراتی مارکسیستی بر آن‌ غلبه کرده است. 📄۳فروردین ۱۴۰۳
إلهي بِجرحِ عَلِيّ بِدمُوع يَتامىَ عَلّيّ خدایا! به حق زخم علی؛ و به اشک یتیمان علی؛ عَجّل لِبَقِیة عَلِيّ... برسان فرزند علی را 😭😭😭😭
دیگر تمام شد....💔 مرغ از قفس پرید... و ندا داد جبرئیل.... اینک شما و... وحشت دنیای بی علی.‌...😭
▪️سوال مهم شب قدر #شب_قدر #امیرالمومنین_علیه_السلام @Elteja
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام همراهان عزیزطاعات وعباداتتون قبول باشه دوستان فیلم بالا برای خانواده ای که بخاطر هزینه بدهی که برای درمان کردن مجبور شدن بیشتر وسایل خونه شون بفروشن حتی برای رهن خونه شونم۴۰میلیون بیشتر باقی نمونده که این خونه ای داخل فیلم میبینید رو گرفتن عزیزان کف خونه سیمانه فرش ندارن و از موکت استفاده میکنن تلوزیون و یه سری وسایل دیگه هم ندارن در این شب های قدر یاعلی بگید از به#به‌نیت‌امواتتون‌کمک کنید و صدقه بدیدبتونیم فرش براشون بخریم بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی عزیزانی که واریز میزنید رسید رو برای ادمین بفرستید @Karbala15 https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
بزنید روی شماره کارت ها کپی میشه گروه جهادی‌حضرت‌مادر
5892107046105584
اگر برای گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید
5894631547765255
محمدی عزیزانی که واریز میزنید رسید رو برای ادمین بفرستید @Karbala15 هر چقد برای اهل بیت هزینه کنید همش رو بهت برمیگردونن چراغ هارو به نیت اهل بیت روشن کنید اهل بیت مدیون کسی نمیمونن https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
پرداخت صدقه در شب و روز قدر از اهمیت بالایی برخورداره غفلت نکنیم🌹