#اخبار_اربعین
🔴 افزایش ظرفیت اسکان زائران #اربعین در #صحن_عقیله
💠دبیر کمیته اسکان و تغذیه با اشاره به افزایش ظرفیت صحن عقیله بنیهاشم(سلام الله علیها) در ایام اربعین گفت: امسال در این صحن اسکان ۳۰ هزار زائر اربعین پیشبینی شده است.
میتوانید ادامه این مطلب را در لینک زیر بخوانید 👇
🌐 https://vareth.ir/news/95006
@zeinabiha2
🏴دلم برای تو تنگ است، بگو چه چاره کنم؟!....
عموی رقیه!
کفیل زینب!
پناه حرم!
چه حالی دارند این روزها بدون تو!!....
چه میگوید با چشمان تو زینب،
که نگاهش این روزها مدام خیره به راس تو روی نیزه هاست؟؟ فدای هیبت نامت که عمریست زمینگیرم کرده
فدای جلال و جبروت عباسیات
فدای عَلَمت که بعد از هزار و اندی سال هنوز زمین نیفتاده
فدای قامت رعنای عشقت، که دلم را به وجد آورده
فدای نام تو یا عباس، وفادار عالم....
#صلی_الله_علیک_یا_ابالفضل_العباس
#صلی_الله_علیک_یا_قمر_العشیره
@zeinabiha2
•°•🏴🌴 #یازینب... 🌴🏴•°•
به رسم هر روز 🌸🌸🌸🌸🌸
زیارتنامه حضرت زینب کبری(سلام الله علیها)
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ فاطِمَةَ وَخَدیجَةَ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یابِنْتَ وَلِیِّ اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِیِّ اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا عَمَّةَ وَلِیِّ اللهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ عَرَّفَ اللهُ بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْفِی
الْجَنَّةِ،وَحَشَرَنا فی زُمْرَتِکُمْ،
وَاَوْرَدَنا حَوْضَ نَبیِّکُمْ،
وَسَقانا بِکَاْسِ جَدِّکُمْ مِنْ یَدِ عَلِیِّ بْنِ اَبی
طالِب،صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکُمْ،
اَسْئَلُ اللهَ اَنْ یُرِیَنا فیکُمُ السُّرُورَ وَالْفَرَجَ،
وَاَنْ یَجْمَعَنا وَاِیّاکُمْ فی زُمْرَةِ جَدِّکُمْ
مُحَمَّد صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ،
وَاَنْ لا یَسْلُبَنا مَعْرِفَتَکُمْ، اِنَّهُ وَلِیٌّ قَدیرٌ،
اَتَقَرَّبُ اِلَی اللهِ بِحُبِّکُمْ،
وَالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِکُمْ،
وَالتَّسْلیمِ اِلَی اللهِ راضِیاً
بِهِ غَیْرَ مُنْکِروَلا مُسْتَکْبِر
وَعَلی یَقینِ ما اَتی بِهِ مُحَمَّدٌ،
وَبِهِ راض نَطْلُبُ بِذلِکَ وَجْهَکَ یا سَیِّدی،
اَللّهُمَّ وَرِضاکَ وَالدّارَ الآخِرَةَ،
یا سَیِّدَتی یا زَیْنَبُ،
اِشْفَعی لی فِی الْجَنَّةِ،
فَاِنَّ لَکِ عِنْدَ اللهِ شَاْناً مِنَ الشَّاْنِ،
اَللّهمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ اَنْ تَخْتِمَ لی بِالسَّعادَةِ،
فَلا تَسْلُبْ مِنّی ما اَنَا فیهِ،
وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ،
اَللّهمَّ اسْتَجِبْ لَنا
وَتَقَبَّلْهُ بِکَرَمِکَ وَعِزَّتِکَ،
وَبِرَحْمَتِکَ وَعافِیَتِکَ،
وَصَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّد وَآلِهِ اَجْمَعینَ،
وَسَلَّمَ تَسْلیماً یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.💐
#یاحسین...
_•°•🏴🌴 #یازینب...🌴🏴•°•
@zeinabiha2
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_دوم
#قسمت_صد_و_پنجم
🌺🍃🌸🍃🌺
....
از کسی رنجیده بودم که با تمام وجودم عاشقش بودم و این همان حس تلخی بود که قلبم را آتش می زد. با قدم هایی سست به سمتم آمد و مقابلم زانو زد. با چشمانی که انگار پشت پرده سکوت، اشک می ریخت، نگاهم می کرد و هیچ نمی گفت. گویی خودش را به تماشای گریه های زجر آور و شنیدن گله های تلخم محکوم کرده بود که اینچنین مظلومانه نگاهم می کرد و دم نمی زد تا طوفان گریه هایم به گل نشست و او سرانجام زبان گشود:" الهه! شرمندم! بخدا نمی خواستم ناراحتت کنم! به روح پدر و مادرم قسم، که نمی خواستم اذیتت کنم! الهه جان...تو رو خدا منو ببخش!" بغضم را فرو دادم و صورتم را به سمتی دیگر گرفتم تا حتی نگاهم به چشمانش نیفتد که داغ جراحتی که به جانم زده بود به این سادگی ها فراموشم نمی شد. خودش را روی دو زانو روی زمین تکان داد و باز مقابل صورتم نشست و تمنا کرد:" الهه! روتو از من برنگردون! تو که می دونی من حاضر نیستم حتی یه لحظه ناراحتی تو رو ببینم! الهه جان..." و چون سکوت لبریز از اندوه و اعتراضم را دید، با لحنی عاشقانه التماسم کرد:" الهه! با من حرف بزن! الهه جان! تو رو خدا یه چیزی بگو!" و من هم با همه دلخوری و دلگیری، آنقدر عاشقش بودم که نتوانم ناراحتی اش را ببینم و بیش از این منتظرش بگذارم که آه بلندی کشیدم و با لحنی که بوی غم غریبگی می داد، شکایت کردم:" من نمی دونستم امروز چه روزیه، اگه می دونستم هیچ وقت یه همچین مراسمی نمی گرفتم. چون ما اونقدر به پیغمبر و اهل بیتش ارادت داریم که هیچ وقت همچین کاری نمی کنیم. ولی حالا که من ندونسته یه کاری کردم، فکر می کنی خدا راضیه که تو با من این جوری رفتار کنی؟ فکر می کنی همون امامی که میگی امروز شهادتشه، راضیه که تو بخاطر سالگرد شهادتش زندگی رو به خودت و خونوادت تلخ کنی؟" چشمانش عاشقانه به زیر افتاد و با صدایی گرفته پاسخ داد:" الهه جان! حالی که امروز صبح داشتم. دست خودم نبود... من بیست سال تو خونه عزیز همچین روزی عزاداری کردم و سینه زدم. امروز از صبح دلم گرفته بود. انگار دلم دست خودم نبود..."
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_دوم
#قسمت_صد_و_ششم
🌸🍃🌺🍃🌸
....
مستقیم نگاهش کردم و محکم جواب دادم:" این گریه و عزاداری چه سودی داره؟ فکر می کنی من برای بچه های پیامبر احترام قائل نیستم؟ فکر می کنی من دوستشون ندارم؟ بخدا منم اونا رو دوست دارم، ولی واقعا این کارا چه ارزشی داره؟" کلام آخرم سرش را بالا آورد، در چشمانش دریایی از احساس موج زد و قطره ای را به زبان آورد:" برای من ارزش داره!" این را گفت و باز ساکت سر به زیر انداخت. سپس همچنان که نگاهش به زمین بود و دستانش را از ناراحتی به هم می فشرد، ادامه داد:" ولی تو هم برام اونقدر ارزش داری که دیگه جلوت حرفی نزنم که ناراحتت کنه!" از داغی که به جان چشمان نجیبش افتاده بود، می توانستم احساس کنم که حالا قلب او از این قضاوت منطقی ام شکسته و نمی خواست به رویم بیاورد که عاشقانه نگاهم کرد، با هر دو دستش دستانم را گرفت و با لحنی لبریز محبت عذر تقصیر خواست:" قربونت بشم الهه جان! من ببخش عزیزدلم! ببخش که اذیتت کردم.." و من چه می توانستم بگویم که دیگر کار از کار گذشته و تمام نقشه هایم نقش بر آب شده بود! می خواستم با پختن کیک و خرید گل و تدارک یک جشن کوچک و با زبان عشق و محبت، دل او را بخرم و به سوی مذهب اهل تسنن ببرم، ولی او بی آن که بخواهد یا حتی بداند، به حرمت یک عشق قدیمی، مقابلم قد کشید و همه زحماتم به باد رفت!
★ ★ ★
سلام نماز مغربم را دادم که صدای مهربان مجید در گوشم نشست:" سلام الهه جان!" و پیش از آن که سرم را برگردانم، مقابلم روی زمین نشست و با لبخندی شیرین ادامه داد:" قبول باشه!" هنوز از مشاجره دیروز صبح، دلگیر بودم و سنگین جواب دادم:" ممنون!" کیفش را روی پایش گذاشت و درش را باز کرد. بی توجه به جستجویی که در کیفش می کرد، مشغول تسبیحات شدم که با گفتن "بفرمایید!" بسته کادوپیچ شده ای را مقابلم گرفت. بسته کوچکی که با کادوی سرخ و سفیدی پوشیده و گل یاس کوچکی را رویش تعبیه کرده بودند. دستم را از زیر چادر نمازم بیرون آوردم، بسته را از دستش گرفتم و با لبخندی بی رنگ، سپاسگزاری ام را نشان دادم و او بی درنگ جواب قدردانی سردم را به گرمی داد:" قابل تو رو نداره الهه جان! فقط بخاطر این که دیروز اذیتت کردم، گفتم یجوری از دلت در بیارم... ببخشید!"
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_دوم
#قسمت_صد_و_هفتم
🌸🍃🌺🍃🌸
....
آهنگ دلنشین صدایش، دلم را نرم کرد و همچنان که بسته را باز می کردم، گفتم:" ممنونم!" درون بسته، جعبه عطر کوچکی بود. خواستم در عطر را باز کنم که پیش دستی کرد و گفت:" نمی دونستم از چه بویی خوش میاد...ولی وقتی این عطر رو بو کردم یاد تو افتادم!" و جمله اش به آخر نرسیده بود که با گشودن در طلایی شیشه عطر، رایحه گل یاس مشامم را ربود. مثل اینکه عطر ملیح یاس حالم را خوش کرده باشد، بلاخره صورتم به خنده ای شیرین باز شد و پرسیدم:" برای همین گل یاس روی جعبه گذاشتی؟" از سخن نرمی که سرانجام بعد از یک روز به زبان آوردم، چشمانش درخشید و با لحنی خوشبوتر از عطر یاس، پاسخ داد:" تو برای من هم گل یاسی، هم بوی یاس میدی!" در برابر ابراز احساسات رویایی اش، به آرامی خندیدم و مقداری از عطر را به چادر نمازم زدم که نگاهم کرد و پرسید:" الهه! منو بخشیدی؟" و من هم نگاهش کردم و با صدایی آهسته که از اعماق اعتقاداتم بر می آمد، جواب دادم:" مجید جان! من فقط گفتم چه لزومی داره برای کسی که هزار سال پیش شهید شده، الان اینقدر به خودت سخت بگیری؟ برای اموات یا بلید دعای خیر کرد، یا براشون طلب رحمت و مغفرت کرد یا این که اگه از اولیای خدا بودن، باید از اعمال و کردارشون الگو گرفت و از رفتارشون پیروی کرد!"
از نگاهش پیدا بود که برای حرفم هزاران جواب دارد و یکی را به زبان نمی آورد که در عوض لبخندی زد و گفت:" الهه جان! به هر حال منو ببخش!" از خط چشمانش می خواندم عشقی که بر سرزمین قلبش حکومت می کند، مجالی برای پذیرش حرف های من نمی گذارد، اما چه کنم که من هم آنقدر عاشقش بودم که بیش از این نمی توانستم دوری اش را تاب بیاورم، گرچه این دوری به چند کلمه ای باشد که کمتر با هم صحبت کرده و یا لبخندی که از همدیگر دریغ کرده باشیم. پس لبخندی پر مهر نشانش دادم و با حرکت چشمانم رضایتم را اعلام کردم. با دیدن لبخند شیرینم، صورتش به آرامش نشست و خواست چیزی بگوید که صدای دستی که محکم به در می کوبید، خلوت عاشقانه مان را به هم زد و او را سریعتر از من به پشت در رساند.
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
Fadaeian_Haftegi_980212_3.mp3
20.84M
واقعااا گوشش کنید تا #آخر
ان شاءالله #اربعین جز #جاماندگان_ نباشیم
#التماس_دعای_فراوان
#رزق_معنوے
فوق العاده زیبا هست👌👌👌👌👌
@zeinabiha2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لبیک یا حسین✌️ یعنی:
ما امت حســــــین(ع) نقشه
ڪسانی را ڪه تلاش میڪنند نام شهید و آرمان های شهیــدان را حذف کنند😡! نقشه آن ها را نابود خواهیم کرد.✌️
#سیداݪشهدا
#علم_بالاست
#اصحابالحســــــین
#شهیدلطفینیاسر
@zeinabiha2
4528532853.mp3
4.45M
#شهدایی
🎤 کربلاییسیدرضانریمانی
🎼 شور فووق العاده زیبا_احساسی
🎧 خوشبحال شهدا نور صفارو دیدند...
👌 #فوق_زیبا
#لطفا_برای_فرج_دعا_کنید
@zeinabiha2