میگن بین عرب ها رسمه اگه دختری از قبیله ای ازدواج کنه و صاحب فرزند بشه ، مردای قبیله به بچه هاش میگن خواهرزاده
شمر و ام البنین از یه قبیله بودن
روز قبل عاشورا
شمر آمد، در برابر لشکرگاه امام حسین ایستاد،
" فَنادی بأعلی صَوتِهِ " با صدای بلند فریاد کرد
" أینَ بنوا اُختِنا " فرزندان خواهر ما کجایند؟
امام(ع) به برادران فرمودند :
جواب او را بدهید ، اگر چه فاسق است .
عباس رفت دم خیمه
فرمودند : چی میگین؟ چه میخواین؟
شمر گفت: ای فرزند خواهر ما!
شما در امان هستید ، چرا خودتان را به کشتن میدهید؟
شما در امان هستید، خودتان را با برادرتان به کشتن ندهید
- - -
🏴🖤
- - -
یعنی :
خدا بکشد تو را ، خدا تو را لعنت کند ، لعنت کند آنچه که آوردی، امانت را هم خدا لعنت کند،
ای دشمن خدا، تو به ما میگی که ما بیاییم در اطاعت دشمنان خدا و ترک کنیم یاری برادرمان را
- - -
🏴🖤
- - -
- - -
🏴🖤
- - -
شب عاشورا
زهیر اومد دم خیمه ها . . .
آروم آروم ، گفت برم یه حرف بزنم با ابالفضل
- - -
🏴🖤
- - -
- - -
🏴🖤
- - -
زهیر اومد کنار عباس ، گفت عباس اومدم برات یه خاطره بگم .
آقا فرمود : سراپا گوشم
- - -
🏴🖤
- - -
- - -
🏴🖤
- - -
من یادمه امیرالمؤمنین یه روز به عقیل گفت :
تو علم انساب داری ؛ بگرد تو قبایل ، یه همسری برام انتخاب کن از او صاحب فرزندان رشیدی بشم ؛ میخوام اونا ذخیرهٔ حسینم باشن برا روز مبادا . . .
عباس !
اون خانومی که عقیل انتخاب کرد ، مادر تو بوده💔
- - -
🏴🖤
- - -
- - -
🏴🖤
- - -
یکدفعه عباس سرخ شد .
خدایا زهیر چی میخواد بگه؟!
فرمود : روشن صحبت کن .
گفت : عباس ! شنیدم برات امان نامه آوردن😭
- - -
🏴🖤
- - -
- - -
🏴🖤
- - -
عباسی که تو دامن حسین بزرگ شده ، خیلییی سخته
خودشو نگه داشت گفت زهیره . . . مهمون آقام حسینه ، باید تحمل کنم
فقط یه نگاه کرد گفت :
زهیر فردا در این میدان ، یه عباسی نشونت بدم . . .
صبر کن . . .
- - -
🏴🖤
- - -
- - -
🏴🖤
- - -
عباس نزدیک بیست مرتبه ، روز عاشورا
سر و ته لشکر رو دریده ،
تا انتها رفته اومده . . .
عرب دیر به یه نفر میگه بطل . . .
بطل کسیه که تا وارد میدان میشه همه یه قدم ، دو قدم عقب نشینی میکنن
عباس تا میومد همه عقب نشینی میکردن . . .
- - -
🏴🖤
- - -
- - -
🏴🖤
- - -
گاهی بعضی از اصحاب میزدن به دل لشکر ؛
امام حسین میدید هنوز وقت شهادتشون نیست ،
میگفت : عباس جان برو نجاتشون بده . . .
تار و مار میکرد ، در یه صحنه چهار نفر از اصحاب رو برگردوند به دامن حسین💔
- - -
🏴🖤
- - -
- - -
🏴🖤
- - -
اول با برادراش صحبت کرد ، گفت :
امروز حواستون باشه ، باید زودتر از همه شما برین ،
من میخوام داغ دونه دونه تون رو به عشق حسین ببینم💔
من میخوام پیش فاطمه زهرا روسفید باشم😭
- - -
🏴🖤
- - -
- - -
🏴🖤
- - -
برادرا دست گردن هم انداختن
برادرا دست عباس رو بوسیدند😭😭
- - -
🏴🖤
- - -
- - -
🏴🖤
- - -
داغ سه برادر جای خودش
داغ بنی عقیل جای خودش
اما اونی که سخت بود کشنده بود ، این بود که . . .😭😔
- - -
🏴🖤
- - -
- - -
🏴🖤
- - -
عباس روز عاشورا زنده باشه ،
علی اکبر اربا اربا بشه😭💔
عباس روز عاشورا زنده باشه ،
قاسم زیر سم اسبا😣
عباس روز عاشورا زنده باشه ،
بچه های زینب پرپر بزنن😓
- - -
🏴🖤
- - -
- - -
🏴🖤
- - -
دیگه نزدیک غروب عاشورا
اومد محضر اباعبدالله ، خجالت میکشید حاجتشو بگه ؛
با زبان کنایه گفت :
اقاجان
مولاجان
دلم بد جوری گرفته😭💔
دیگه دارم دق میکنم😥
- - -
🏴🖤
- - -
- - -
🏴🖤
- - -
امام حسین یه نگاه کرد
گفت عباس جان میخوای بری؟!😭
سرشو پایین انداخت . . .
امام حسین بغلش کرد . . .
سر رو سینه حسین گذاشت ، دست حسین رو بوسید
- - -
🏴🖤
- - -
- - -
🏴🖤
- - -
امام حسین فرمود :
عباس جان . . .
تو رو نگه داشتم با هم بریم میدان😇
- - -
🏴🖤
- - -
- - -
🏴🖤
- - -
زینب داره میبینه💔💔
عباس میگه دارم دق میکنم ؛
شماها بگین ، پس زینب چه کنه؟😭😭😭😭
- - -
🏴🖤
- - -
- - -
🏴🖤
- - -
هر دو سوار مرکب
یه خانومی پشت سر این دو برادر
داره دعا میخونه
داره گریه میکنه
- - -
🏴🖤
- - -
- - -
🏴🖤
- - -
ای ساربان آهسته ران ، آرام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم ، با دلستانم میرود
- - -
🏴🖤
- - -
- - -
🏴🖤
- - -
دو برادر از هم جدا شدند
یکی رفت سمت میمنه
یکی رفت سمت میسره
- - -
🏴🖤
- - -
- - -
🏴🖤
- - -
عباس رفت آب بیاره . . .
چهارهزار تیرانداز منتظر بودن تو نخلستان
- - -
🏴🖤
- - -
- - -
🏴🖤
- - -
دیگه وقتی عباس زمین خورد فریاد زد
" ابا عبدالله علیک منی السلام "
- - -
🏴🖤
- - -