زینبی ها
#قسمت66 یوزارسیف علیرضا گوشیش را در اورد وچراغ قوه اش را روشن کرد ودرحالیکه نور چراغ قوه را داخل
#قسمت67
یوزارسیف
هنوز درست رومبلها جاگیر نشده بودند که حاج محمد رو به بابام گفت:اقای قادری قرار نیست عروس خانم چای بیارن؟
بااین حرف بابا اشاره به مادرم کرد وگفت:حتما...حاج خانم بفرمایید زری جان بیان ومادرم ازجا پاشد واومد اشپزخانه ,یه سینی چای برام ریخت چند تا صلوات به جونم فوت کرد ویه بوسه به گونه ام زد وارام سرش را اورد کنار گوشم وگفت:با ارامش,بسم الله بگو وسینی را بردار.....
بسم اللهی گفتم ووارد هال شدم از لرزش دستام,استکانهای داخل سینی به لرزه افتاده بود,جراتم نمیشد به کسی نگاه کنم ,همینجور که سرم پایین بود ,از حاج محمد شروع کردم وباسلام ارامی چای را تعارف کردم....حاج خانم,همسر حاجی درست مثل اینکه مادر داماد باشه ,مدام از قد وبالام تعریف میکرد,سینی به جلوی یوزارسیف رسید ولرزش دستام بیشتر شد ,تا تعارف کردم وزیر چشمی ,نگاهم به نگاه یوزارسیف افتاد ناگهان سینی چای سرنگون شد ,اما لبخند یوزارسیف پررنگ تر شد و گفت :هرچه از دوست رسد نکوست و علیرضا ارام گفت:حتی اگر چای داغ به داغی اتش سوزان باشد...
خیلی شرمنده شده بودم وبهمن برای تغییر جو صلواتی فرستاد وبابا لبخندی زد وگفت:ان شاالله که این حادثه بعدها خاطره ای,شیرین برای فرزندانتان خواهد شد واین حرف یعنی که بابا سعید رضایت خودش را برای این ازدواج اعلام کرد وانگار تمام جمع منتظر این بله ی بابا بودند وبار دیگر صلوات جمع بلند شد وخلاصه شبی به یاد ماندی شد,شبی که حکم دامادی یوزارسیف برای اقا سعید زرگر اعلام شد...
ادامه دارد...
📚نویسنده؛ط_حسینی
جواد مقدم - رادیو عقیق.mp3
زمان:
حجم:
4.93M
○•🌱
🏳️ #ولادت_امام_حسین (ع)
شور (جشن) | حرم رؤیاییتو دوست دارم
🎤 با نوای :
جواد مقدم
@zeinabiha2
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
عجب سالی در پیش داریم!!! ✨✨✨✨
پایانش جمعه
ونیمه شعبانش هم جمعه
عاشورایش عصرجمعه
23رمضان شب قدرشب جمعه
آخرین روز رمضانش جمعه
عید غدیر وکامل شدن دین روزجمعه
الهی : کاش اولین جمعه موعود هم در این سال رقم بخورد
تا ارکان جمعه کامل شود
وبجای اللهم عجل لولیک الفرج،
بااشک شوق درسجده شکر بگوییم:
أللهم لک الحمد ولک الشکر لفرج ولیک...
ببین برای آمدنت چقدر بهانه میچینم ...
عجیب تر اینه که سال 1400 دوتا نیمه شعبان داریم
⭕یکی 9 فروردین 1400
⭕یکی هم 27 اسفند 1400 روز جمعه
یعنی در یک سال دوبار به یمن قدوم مطهر ربیع الانام ، امام زمان علیه السلام ، جشن میگیریم،
سالی که نکوست ، از بهارش پیداست...
هر وقت عدد ۱ قبل از ۴ قرار میگیرد ، دل، هواخواه می شود
بیتاب می شود ، ...
۱۴ معصوم ، معصوم چهاردهم ، سال ۱۴۰۰ ...
بارالها، آغاز قرن ۱۴ را آغاز حکومت مهدوی مقدر فرما.
ان شاالله سال ظهور صاحب الزمان باشد .
*【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】*🌼🌼🌼🌼🌼
✨✨💖
@zeinabiha2
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#سلام_به_مادر_سادات^
هرگاه به هر
امامی سلام دهید
خــــــود آن امام جواب
ســـــــلام تان را میدهـــــد...❣
ولی اگر کسی بگوید:
❣ “السلام علیک یا فاطمه الزهرا”❣
همهی امامان جواب میدهند …
میگویند: چه شده است که این
فرد نام مادرمان را برده است !؟
السلام علیکِ
یا فاطمهُ الزهراء(س)
تا ابد این نکته را انشا کنید
پای این طومار را امضا کنید
هر کجا ماندید در کل امور
رو به سوی حضرت زهرا کنید...
🌹السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)🌹
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللَّهِ🌹السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِكَتِه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ🌹 مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ🌹
@zeinabiha2
12.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
بهشت ارزانے خوبان عالم
بھشتِ من تماشای حسین است...
#دلفقطجایحسیناست
گر قلب جهان پر شود از عشق مجازی
این سینه بی کینه فقط جای حسین است
@zeinabiha2
🔴اعمال مشترکهٔ #ماهشعبان المعظم،ماه رسول خدا صلی الله علیه و آله
1⃣هر روز هفتاد مرتبه
اَسْتَغْفِرُاللّهَ وَ اَسْئَلُهُ التَّوْبَه
2⃣هر روز هفتاد مرتبه
استغفرالله الذی لا اله الا هو الرحمن الرحیم،الحی القیوم واتوب الیه
3⃣«صدقه» بسیار دهد
در این ماه
هرچند به دانهٔ خرمایی باشد.
4⃣در کل این ماه هزار بار بگوید
لا اله الا الله،ولا نَعبُدُ الّا ایّاه مُخلصینَ لهُ الدّین و لَوْ کَرِهَ المُشرکون.
که ثواب هزار ساله در نامه عملش بنویسند.
5⃣در هر پنج شنبه این ماه روزه بگیرد ودو رکعت نماز بخواند
(در هر رکعت حمد و۱۰۰مرتبه توحید)
وبعد از سلام ۱۰۰مرتبه صلوات
6⃣ در این ماه«صلوات»بسیار بفرستد
7⃣خواندن«صلوات مخصوص
(....شجرة النبوه وموضع الرساله ...)(یک صفحه ونیم)
هر روز هنگام زوال(زمانی که آفتاب ظهر به وسط آسمان رسیده باشد.)
8⃣خواندن«مناجات شعبانیه»
در این ماه در هر زمانی که حضور قلبی باشد.(...واسمع دعائی اذا دعوتک....)(۵صفحه)
☀️بهترین اعمال این ماه
۱)استغفار
۲)صدقه بسیار
۳)روزه گرفتن کل ماه که وصل شود به رمضان المبارک
💠منتظران عزیز
ثواب نمازها وروزه ها وذکرها ودعاها را ان شاءالله هدیه میکنیم برای فرج معشوق عزیزمان
وقطعا مؤثر خواهد بود در جلو انداختن امر فرج ان شاءالله
🌺 #ماه_شعبان #امام_زمان عج
@zeinabiha2
⟮∞🌸🧕🏻∞⟯
.
♡|دُوستدآرَمچآدُرتࢪآدُختَرُزیباےشَھر🌿
♡|بآهَمینچآدُرکھسَرڪردۍ مُعمآمۍشوے💡
♡|آنقَدَروَصفِتورآگفتند بآچآدُرکھمن🤭؛
♡|دَستُپآگُممۍڪُنم ازبَسکھزیبآمۍشوے😻♥️
•
•●🌻@dokhtaran_zinabi🌻●•
زینبی ها
#قسمت67 یوزارسیف هنوز درست رومبلها جاگیر نشده بودند که حاج محمد رو به بابام گفت:اقای قادری قرار ن
#قسمت68
یوزارسیف
اون شب دیگه اتفاق خاصی نیافتاد ,اخه با اون همه حادثه وقت گذشته بود ووقتی حاج محمد از جواب مثبت خانواده ما به یوزارسیف مطمین شد ,بدون اینکه فکر کند عروس داماد باید باهم حرف بزنند ,مجلس را پایان داد وهیچ کس هم حواسش به این موضوع نبود ,میدونستم که دل یوزارسیف هم مثل دل من به شدت میتپه و من خیلی بیشتر مشتاق گفتگو بودم که هنگام رفتن با اخرین حرف یوزارسیف دلم قرار گرفت.حاج اقا رو به بابا کرد وگفت:اقای قادری اگر اجازه بدهید من فردا عصر مزاحم خانواده تان بشوم وبا لبخند پدر و اینکه گفت منزل خودته پسرم....دلم ارام ارام شد ,اما از طرفی شرم از دیدار دوباره واحساسات عاشقانه ی دخترانه به جانم افتاد..
برخورد بهمن خوب بود اما برخورد بهرام طوری بود که بازهم ناراضی به نظر میرسید و انگار کسر شأنش میشد که یک افغانی دامادشان باشد اما با وجود اتفاقاتی که افتاده بود ,جایی برای عرض اندام وابراز وجود پیدا نکرد ومهرسکوت بر لب زده بود...
امروز میهمان ویژه من, پا به خانه مان گذاشت وانگار دل من همراه قدمهایش میتپید ووقتی که شنیدم از پدرم اجازه میگیرد تا محرمیتی بخواند واخر هفته هم عقد رسمی کنیم ,قلبم بیشتر به تپش افتاد باورم نمیشد ,ازدواجی که برایم رؤیا شده بود اینچنین اسان صورت گیرد.بابا که اجازه را صادر کرد,روی مبل دونفره هال کنار یوزارسیف نشستم درحالیکه بابا ومامان وبهرام وبهمن حضور داشتند,خطبه ی محرمیت جاری شد وبا کلمه کلمه ی خطبه انگار خروار خروار مهر وعطوفت برای من سرازیر شده بود در خلصه ای شیرین فرو رفته بودم که با صدای مادرم به خود امدم:زری جان ,حاج اقا را راهنمایی کن اتاقت...
وای...مامان چی میگفت؟...اتاق؟؟من؟؟یوزارسیف؟؟ سخت دست پاچه شدم وتمام بدنم گر گرفته بود انگار اتشی سوزان ولذت بخش در وجودم روشن کرده بودند...اری تمام تن وجانم غرق عشقی زمینی شده بود,عشقی که نمیدانستم در تندباد حوادث مرا به کجا خواهد کشانید....عشقی که برای من مقدس بود وبرای دیگران باورنکردنی وشاید مسخره مینمود...اما من خواه ناخواه غریق این دریا شده بودم ,با پاهای لرزان بلندشدم به طرف اتاقم راه افتادم ویوزارسیف با گفتن با اجازه ای به دنبالم روان شد...
ادامه دارد...
📚نویسنده ؛ط_حسینی