🕊 فرمانده خستگیناپذیر جبهه میانی تفحص شهدا #سردار_علیرضا_گلمحمدی بههمراه همرزمش #محمود_حاجیقاسمی
به درجه رفیع شهادت نائل گردیدند.
💠 منَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ...
✨ در شب لیله الرغائب، فرمانده دلاور جبهه میانی تفحص شهدا " سردار شهید علیرضا گلمحمدی" بههمراه همرزمش "محمود حاجی قاسمی" در جریان عملیات تفحص شهدا به درجه رفیع شهادت نائل گردیدند.
فرمانده شهید "علیرضا گلمحمدی" که برادر ایشان نیز در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیده بود، چندین مرحله در جریان عملیات تفحص شهدا به درجه رفیع جانبازی نائل آمد و تا مرز شهادت پیش رفت.
🍃تقدیر الهی بر این بود تا برات شهادتش در #لیله_الرغائب امضا گشته و به آرزوی دیرینهاش برسد.
✍🏻شهید "محمود حاجی قاسمی" نیز از رزمندگان و جانبازان مدافع حرم بود که
بههمراه شهید گلمحمدی در زرباطیه عراق، در اثر برخورد با مین به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
🌱| @ZEINABIHA2
پیشنهاد و انتقادی داشتید قطعا روی چشم
مـــا جا داره👇😎
https://harfeto.timefriend.net/16061408500670
شبتون امــام زمانے.
التماس دعا فراموش نشه
#پویش_آرزو_میکنم_که...
https://harfeto.timefriend.net/16136749842072
😇منتظر آرزو های قشنگتون هستم😇
شبتون بخیر یاعلی
#پویش_آرزو_میکنم_که...
ان شاءالله بر آورده خواهد شد و هرچه زود تر آقا صاحب الزمان(عج) ظهور خواهند کرد ان شاءالله اقا همیشه سلامت و استوار بمانند 🤲
شماهم میتونید شرکت کنید😇
#پویش_آرزو_میکنم_که...
ان شاءالله هرچه زود تر به آرزوهاتون میرسید
شماهم میتونید شرکت کنید😇
#پویش_آرزو_میکنم_که...
ان شاءالله هر چه زودتر مشکلاتتون حل میشه🤲
شماهم میتونید شرکت کنید
#پویش_آرزو_میکنم_که..
الهی هیچ بچه ای شرمنده پدر و مادرش نکن😔
آمین یا رب العالمین🤲
شماهم میتونید شرکت کنید
❄️در شروع ماه اسفند
یه دعا از ته دل برای شما خوبان 🙏
از خدا میخواهم ماه اسفند
ماهی ناب، شاد🥰
سرشار از اتفاق های خوب و خوش❄️
تکرار نشدنی❄️
و همراه با سلامتی❄️
برای همه باشه❄️
بهترینها را براتون آرزو مندم ❄️🙏❄️
در پناه یگانه خدای مهربون باشید …❤
و زندگیتون سرشار از عشق به خدا ❤️
بارالها🙏در اولین روز اسفند ماه❄️
توشه دوستانم را پرکن از❄️🙏
❄️29 روز شادی
✨29 روز آرامش
❄️29 روز موفقیت
✨29 روز سلامتی
❄️29 روز بدون مشکل و
✨29 روز پر از خیر و برکت🙏
@zeinabiha2
#پویش_آرزو_میکنم_که...
آن شاءالله هرچه زود تر مسیرتون پیدا کنید🤲
شماهم میتونید شرکت کنید
#شهیدحسینمعزغلـامے🕊
ما همیشه فکر میکنیم شهدا یه کار خاصے کردن که شهید شدن؛
نه رفیق:)
شهدا خیلے کارهارو نکردن که شهید شدن👌🏻✨
🌱| @zeinabiha2
زینبی ها
#قسمت45 یوزارسیف سمیه:اخه که چی؟؟حرفت رابزن ,طاعون که نداره... من:نه نه...اخه ایرانی نیست... سمیه
#قسمت46
یوزارسیف
بابا داشت به مامان میگفت:رفتم بی رودربایسی به حاج اقا گفتم که دختر خانم من هنوز تازه امسال دیپلم میگیره ومیخواد ادامه تحصیل بده وقصد ازدواج هم نداره....
مامان با التهابی در صداش پرید وسط حرفش وگفت:خوب عکس العمل اون بیچاره چی بود...
بابا:هیچی برداشته با یه لبخند ملیح میگه ,اگر جواب دخترخانمتان مثبت باشه وبحث دیگه ای درمیان نباشه,ما صبرمان زیاد است,صبرمیکنیم تا درس,هم بخوانند والبته اگر ازدواج هم بخوان بکنن ,بازهم باعث پیشرفتشان میشیم وقول میدم تا تمام توان بهشون کمک کنم تا در رشته ی مورد علاقه شان ادامه تحصیل بدن و...
مادر که انگار مبهوت از جواب حاج اقا شده بود گفت:خوب,خوب اینجوری که هرچی,شما رشته بودید اون پنبه کرد...چی چی گفتی؟
پدر,با بی حوصلگی گفت:خوب چی میباست بگم هااا؟؟مجبور,شدم بگم بزار ببینم نظر دختر چی,هست وقراره چند روز دیگه,مثلا نظر نهایی دختر را بگم,من هرچی فکرش را میکنم,توان دروغ گفتن را ندارم,باید واگذار کنم به بهرام ,فک کنم اون بتونه یه جوری از سر بازش کنه...
مادر نفسش را به شدت بیرون دادوگفت:بهرام؟!!اون که, پسره ی بیچاره را سکه ی یه پول میکنه,نه رحم ونه مروتی نداره ,نه نه....اما خداییش اقا سعید,حاج اقا سرشار از کمالاته...حالا به کسی نمیگیم ,ایرانی نیست...چی میشه قبول کنی,دل زری هم انگار دنبال حاجی هست.
پدر با عصبانیت صداش را بالا اورد وگفت:مگه من گفتم ایشون ادم بدی هستند؟به خدا اگر ایرانی بود دخترم را دو دستی تقدیمش میکردم,اخه اینجور جوانای پاکی تواین دوره زمونه کم گیر میاد,اما مردم سراز همه چی درمیارن,میبینم زمانی را که دوست واشنا ,من را,اقا سعید زرگر را مورد تمسخر قرارمیدن که دختر یکی یکدانه ام را دادم به یه جوان بی کس وکار افغانی...
دیگه نتونستم طاقت بیارم,راه رفته را برگشتم وبه سرعت داخل اتاق شدم وخودم را انداختم روی تخت وزار زدم...
سمیه ارام اومد کنارم نشست سرم را توبغلش گرفت ومثل خواهری دلسوز گفت:نگران نباش زری جان...خدا خودش درست میکنه...توکل کن وچون میخواست بحث را عوض کنه با یه لحن شیطنت بار گفت:ببینم حالا این یوزارسیف عاشق پیشه,شماره اش را دور از چشم اینهمه پلیس ۱۱۰ به عشقش زری خانم قادری نداده؟؟
با این حرف سمیه یاد نامه یوزارسیف افتادم ولبخندی زدم وبا شوقی کودکانه,گوشیم را اوردم وصفحه ی مجازی یوسف را نشان سمیه دادم ودرحالیکه ذوق زده نگاهش میکردم گفتم:این شمارشه...اینم صفحه اش....پروفایلش را ببین,همون دسته گل دیشبی,هست که برام اورده....
سمیه درحالیکه برق شیطنتی در چشماش میدرخشید ,گوشی راگرفت وبه من گفت:خیلی خوب بابا,تامن یه نگاه میندازم برو یه چی بیار,بخوریم که روده کوچکه,روده بزرگه را خورد....
باشه ای گفتم واز جا بلند شدم ,اخه زشت بود الان جند ساعته سمیه اینجاست ودریغ از یک لیوان اب خنک که به خوردش بدم....
ادامه دارد....
📚نویسنده..ط;حسینی