زینبی ها
#قسمت49 یوزارسیف پیام را باز کردم ,خط به خطش را با نگاهم خواندم:سلام بانو... نگران نباشید,با ان ب
#قسمت50
یوزارسیف
روزها از پی هم میاید وبه سرعت میگذشت,روزهایی که در بی خبری ومملو از,سختی ودلتنگی میگذشت ,تمام عشقم در این چندسال اخیر شبهاوروزهای جمعه بود وخواندن دعای کمیل وندبه در جمع ارادتمندان ومسجدیان محله مان که انهم به لطف حکم پدرم ,بعد از خواستگاری یوزارسیف,قدغن شده بود,سمیه هرشب به مسجد میرفت واز اوضاع واحوال مسجد وصدالبته پیشنمازش برایم خبر میاورد.
درست یکهفته بعداز مراسم غریبانه ی خواستگاری یوزارسیف از من بود که بهرام به مسجد میرود وبا یوزارسیف صحبت میکند,من نمیدانم وکسی به من نگفت که چه گفته وچه شنیده اما از پچ پچ های گهگاهیشان معلوم است که جواب رد داده اند واب پاکی را روی دست حاجی, ریخته اند واین وسط هیچ کس نه نظر مرا پرسید ونه اصلا برایشان مهم نبود که در دل من چه میگذرد,مادرم که از کم حرفی من به عمق ناراحتی ام پی برده,گاهی اوقات دوراز چشم من اشکی میریزد اما هیچ وقت ,هیچ حرفی از حاجی سبحانی به میان نمیاید,انگار کسی بااین نام وجود نداشته....خانه در ارامشی مطلق است ومن میترسم این ارامش,ارامشه قبل از طوفان باشد...
در این چند ماه هیچ پیامی از یوزارسیف نداشتم یا بهتر,بگویم اولین واخرین پیامش همان بود که سمیه باعثش شد,نه او پیامی داده ونه من ,روحم در تب وتاب است اما جسمم خود را به بی خیالی زده...
شام را خوردیم,فردا امتحان فیزیک داشتم,طبق روال این چند ماهه وارد اتاق شدم ,کتاب را بر داشتم وپشت میز,نشستم.
صفحه ی گوشی را روشن کردم تا ساعت را نگاه کنم که نگاهم به علامت دریافت پیامک افتاد...حتما ایرانسل است چون دراین اوضاع ,به غیر از,سمیه هیچ کس به من پیامی چیزی نمیدهد....برای اطمینان صفحه را پایین کشیدم....نه اشتباه کرده بودم...خدای من باورم نمیشه...
ادامه دارد..
📚نویسنده..ط;حسینی
او تحصیلات متوسطه را در دبیرستان فردوسی ارومیه به پایان رساند و بعد از اخذ دیپلم، باوجود قبولی در کنکور، به سربازی رفت. دوران سربازی را نیز در یکی از پاسگاههای ژاندارمری اطراف ارومیه گذراند و بعد از پایان خدمت حدود یک سال در تبریز ساکن شد و به مطالعه و تزکیه نفس و خودسازی پرداخت. سپس برای ادامه تحصیلات عازم آلمان شد، اما با تبعید امام خمینی به نوفللوشاتو، به پاریس رفت. وی آنجا مأموریت یافت به سوریه و لبنان برود تا با شرکت در دورههای آموزش نظامی، مهارتهای جنگ شهری، جنگ چریکی، روشهای سازماندهی نیرو و شیوه ساختن بمبهای دستی را فرابگیرد. مأموریت بعدی وی تهیه اسلحه و انتقال آنها به کشور بود. انتقال سلاحها تا مرز ترکیه بهعهده حمید و از مرز تا تبریز بهعهده برادرش مهدی باکری بود.
#شهید_حمید_باکری
تاریخ شهادت
#12_06
@zeinabiha2
🌿☘
فاينما تولوا فثم وجه الله؛ محبوب من هرطرف را که نگاه میکنم شما را آنجا میبینم 🌿!'
#آیه 🌸
#استورے ❤️
@zeinabiha2
مداحی آنلاین - اخلاص امیر المومنین علی - استاد رفیعی.mp3
4.09M
🌸 #میلاد_امام_علی(ع)
♨️اخلاص امیر المومنین علی(ع)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام#رفیعی
@zeinabiha2
🔺 #تلنگر
🌸 #استـاد_قرائتے
خداوند به انسان دستور داد گندم نخورد🌾
وقتے خورد ، اولین سیلے خداوند
به او #برهنه شدنش بود♨️
این نشـان مےدهد :
رها کردن لباس سیلے #خداست
نه #تمدن 😔❌
#اگرمحجبههستید
#بهخودتونافتخارکنید😇🦋
@zeinabiha2
CQACAgQAAx0CVBp6RAACDiRgNVmb35jt2adDxVIuFyGR4jMnSQAC1QkAAoICGFMwjvgLh3eDsR4E.mp3
3.24M
🌺از سینه یاعلی می جوشه
🌼دوزخ با یاعلی خاموشه
🎤حاج مهدی_رسولی
#سرود 👏
🎊 میلاد_حضرت علی علیه السلام
@zeinabiha2
بزرگواران
امشب شب ١٣ ماه رجب هست
در شبهاي 13و14و15 رجب خواندن دعای مجیر فراموش نشود
لطفا به دوستان یاداوری کنید
التماس دعا.
همدیگر را دعا کنیم
یاعلی🌸🌸🌸🌸🌸🌸
افغانستانےها بہ پـدر مےگویند :
«قبـلہگاه»
و چقدر هـم این واژه
درسـت و زیبـاست .. :))💙
ميلآد امامعلے؏ ، روزپِدَر
عیدتون مبارڪ🥳
@zeinabiha2
꧁༏ ♥️ ﷽ ♥️༏꧂
🍃✨خدایا ستایش برای توست
ای آفریننده آسمانها و زمین بی نمونه و مثال
هیچ کس به تو نماند و علم به هیچ موجودی ازدسترست به دور نباشد
تویی آن خدایی که جزتو معبودی نیست 🌸🍃
🦋آن یکتای تنهای بی همتای بدل ناپذیر
مارااز کسانی قرارده که تورا یگانه می دانند و حق را پذیرفته اند🤲
۷ اسفند پنج شنبه ❄️
۱۳ رجب 🌈
ذکر روز:
لا اله الا الله المَلِکُ الحَقُ المُبین💫
❁❁═༅═🍃🌸🍃═ ═❁❁
@zeinabiha2
❁❁═༅ ═🍃🌸🍃═ ═❁❁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز هوای نجفم آرزوست.
@zeinabiha2
4_5886219139768387930.mp3
7.95M
○•🌱
خراباتی و مستم،
مقیم نجف هستم...
«شادمانه😍»
#باهم_گوش_کنیم
@zeinabiha2
زینبی ها
#قسمت50 یوزارسیف روزها از پی هم میاید وبه سرعت میگذشت,روزهایی که در بی خبری ومملو از,سختی ودلتنگی
#قسمت51
یوزارسیف
پیامک را باز کردم :با سلام...به لطف خانوم حضرت زینب س بعداز مدتها انتظار راهی سفرم,از شما طلب حلالیت دارم همانطور که از پدر بزرگوارتان حلالیت طلبیدم,سلام مرا به خانواده محترم برسانید ,ان شاالله اگر رفتم وبرنگشتم که عفوفرمایید ,اما اگر برگشتم و خداوند قسمت کرد دوباره برای,عرض ارادت خدمت شما وخانواده محترم, میرسم اما اینبار تا به سر منزل مقصود نرسم از پای نمینشینم....
التماس دعا...
ارادتمند شما...یوسف سبحانی...
خدای من ,چی داشت میگفت؟؟سفر؟؟برگشتن و برنگشتن؟!!,کم کم تمام خوشحالی ناشی از دیدن پیام یوزارسیف بر باد رفت,اخه حاجی قراره کجا بره؟؟
باید....باید میفهمیدم ..اره حتما علیرضا دوستش میفهمه ,سمیه که حالا با مرضیه دوستان خیلی صمیمی شدند شاید بتونه جوابم را بده....اره فردا باید هرجور شده بپرسم...
شب سنگین وطولانی بود,هرچه بیشتر به حرف حرف پیامک فکر میکردم,قلبم بیشتر در فشار قرار میگرفت...
اشکهام خود به خود میریخت وخواب از چشام پریده بود تااینکه با صدای اذان صبح به خود امدم,با حالتی رقت انگیز به سمت دسشویی رفتم ووضو گرفتم,به نماز ایستادم,بعداز نماز به سجده رفتم وهرچه عقده کرده بودم ,عقده گشایی نمودم ,انقدر با خدای خودم,خالق یوزارسیف درد دل کردم که سبک شدم,سجاده را جمع کردم دوباره روتخت دراز کشیدم وپلکهام سنگین شد...
با صدای پچ پچ مادرم از,خواب پریدم,بابا ومامان بالا سرم بودند,اشعه های طلایی خورشید که کل اتاق را روشن کرده بود نشان از رسیدن ظهر میداد,با اضطراب تکانی بخود دادم وگفتم:س سلام,وای خواب افتادم,مدرسه ام دیر شد..
مادر,در حالیکه ارام دستش را گذاشته بود روسینه ام ,دوباره خواباندم وگفت:سلام عزیزم,از صبح مثل کوره اتش داری میسوزی ,گذاشتم بخوابی,امروز مدرسه نمیخواد بری...
گفتم:اخه...اخه..امتحان..
بابا پرید وسط حرفم,بعداز مدتها لبخندی به روم زد واومد کنار تخت زانو زد یه بوسه از صورتم چید وگفت:الان تنها چیزی که مهمه سلامتی تو هست ,استراحت کن,امتحانت هم صحبت میکنیم یه کارش میکنیم دیگه...
با خودم فکر میکردم یعنی چه؟؟مگه منو چطور شده؟؟
با بستن چشام ,بابا ومامان اتاق را ترک کردند....
ادامه دارد...
📚نویسنده..ط;حسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شب_جمعه
🌷حضرت عشق عجب کرب وبلایی دارد
🌷شب جمعه حرمش حال و هوایی دارد
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)
#شب_جمعست_هوایت_نکنم_میمیرم
•○●زینبی ها●○•
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
۱۱٠ ـ قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیّاً ما تَدْعُوا فَلَهُ الاْ َسْماءُ الْحُسْنى وَ لاتَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لاتُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلاً
۱۱۱ ـ وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ کَبِّرْهُ تَکْبِیراً
۱۱٠ ـ بگو: اللّه را بخوانید یا رحمان را هر کدام را بخوانید براى او بهترین نام هاست و نمازت را زیاد بلند یا خیلى آهسته نخوان و در میان آن دو راهى (معتدل) انتخاب کن.
۱۱۱ـ و بگو : ستایش براى خداوندى است که نه فرزندى گرفته و نه شریکى در حکومت دارد و نه به خاطر ضعف و ذلت سرپرستى براى اوست ! او را بسیار بزرگ بشمار .
🍁خدايا عاقبت ما را ختم بخير بفرما🍁
ـــــــــــــــــــــــــــــ
🌸شادی ائمه "علیهم السلام" از شادکردن مؤمنین!
🌷پیامبر اکرم "صلی الله علیه و آله" فرمودند: کسی که مؤمنی را شاد کند، مرا شاد نموده است.
{میزان الحکمه – ج4 ص229}
🌻امام صادق "علیه السلام" فرمودند: وقتی مؤمنی را شاد کردید ما نیز با شادی او شاد می شویم.
🍁 {بحارالانوار – ج71 ص413}
🌷سلام صبح بخیــر🌷
•○●زینبی ها●○•