لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ساریه
ساریه نام یکی از دختران امام موسی کاظم(ع) بود. این نام در عربی یعنی ابری که در شب آید.
@zeinabiha2
#مرسا
در عربی یعنی استوار و ثابت شدن و واقع شدن. این کلمه دوبار به صورت «مرسی» در قرآن آمده است.
@zeinabiha2
#طهورا
از واژه های قرآنی است به معنی پاک کننده و تطهیر کننده. به مجاز پاک و پاکیزه هم معنی می دهد.
@zeinabiha2
#معنی ولی چیست؟
ولی .[ وَ لی ی ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . دوست ویار نیکان . (مهذب الاسماء) : اﷲ ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور. (قرآن 257/2) صاحب ـ سرور ـ سرپرست ـ مولا
آدرس:بقره ۱۰۷
@zeinabiha2
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🕋 #غدیر تاظهور
💢امام علی (ع) فرمود :
♦️سرمايه اى از عقل سودمندتر نيست ،
و هيچ تنهايى ترسناك تر از خودبينى ،
و عقلى چون دورانديشى ،
و هيچ بزرگوارى چون تقوى ،
و همنشينى چون اخلاقى خوش ،
و ميراثى چون ادب ،
و رهبرى چون توفيق الهى ،
♦️و تجارتى چون عمل صالح ،
و سودى چون پاداش الهى ،
و هيچ پارسايى چون پرهيز از شُبهات ،
و زُهدى همچون بىاعتنايى بدنياىحرام ،
و دانشى چون انديشيدن ،
و عبادتى چون انجام واجبات ،
و ايمانى چون حياء و صبر .
و خويشاوندى چون فروتنى ،
و شرافتى چون دانش ،
و عزّتى چون بردبارى ،
و پشتيبانى مطمئن تر از مشورت كردن نيست. "
📚133 نهج البلاغه
#عید_غدیر #صلوات
@zeinabiha2
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#محسن
معنی محسن چیست؟
نیک ـ نیکو ـ نیکوکار- ابن موسی الکاظم (ع ) فرزند امام هفتم شیعیان و او به فراهان مدفون است و به زاهد محسن مشهور می باشد.
آدرس:بقره ۱۱۲
@zeinabiha2
#پروفایل
#فقط_خدا
دلت که گرفت، دیگر منتِ زمین را نکش
راهِ آسمان باز است، پر بکش ...
#خدایا_دوستت_دارم
#التماس_دعا_برای_ظهور
@zeinabiha2
●➼┅═❧═┅┅───┄
💠 ❁﷽❁ 💠
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_اول
#قسمت_پنجاه_و_نهم
🌷🍃🌷🍃
.....
نگاه ناراحت پدر به انتظار پاسخ، به صورت گل انداخته ام خیره مانده و نگاه پر از حرف عبدالله، بیشتر آزارم می داد که سر کج کردم و با صدایی گرفته که انگار از پس سال ها انتظار برای آمدن چنین روزی بر می آمد، پاسخ دادم:"نمی دونم... خب من... نمی دونم چی بگم..." اگرچه جوابم شبیه همه پاسخ های پر ناز دخترانه در هنگام آمدن خواستگار بود، اما حقیقتی عاری از هر آلایشی بود. سال ها بود که منتظر آمدن چنین روزی بودم تا کسی به طلبم بیاید که دیدن صورتش، شنیدن صدایش و حتی حس حضورش مایه ی آرامش وجودم باشد و حالا رویای آرزویم تعبیر شده و او آمده بود! همانگونه که من می خواستم، ولی این جای تقدیر را نخوانده بودم که آرزویم با یک جوان شیعه در حقیقت نقش ببندد و این همان چیزی بود که زبانم را بند آورده و نفسم را به شماره انداخته بود. عبدالله نفس عمیقی کشید و مثل این که اوج سرگردانی ام را فهمیده باشد، بلاخره سکوتش را شکست:" فکر کنم الهه می خواد بیشتر فکر کنه." ولی مادر دلش می خواست هرچه زودتر مقدمات خوشبختی تنها دخترش را فراهم کند که با شیرین زبانی پیشنهاد داد:" من میگم حالا اجازه بدیم اینا یه جلسه بیان. صحبت هامون رو بکنیم، تا بعد ببینیم خدا چی می خواد!" پدر بی آن که چیزی بگوید، کنترل را برداشت و تلویزیون را روشن کرد و این به معنای رضایتش به حرف مادر بود که عبدالله فکری کرد و رو به مادر گفت:" مامان نمی خوای یه مشورتی هم با ابراهیم و محمد بکنی؟" که مادر سری جنباند و گفت:" آخه مادر جون هنوز که چیزی معلوم نیس. بذار حالا یه جلسه با هم صحبت کنیم، تا ببینیم چی میشه." و با این حرف مادر، این بحث سخت و سنگین تمام شد و بلاخره نفسم بالا آمد که از جا بلند شدم و به سمت اتاقم رفتم. وارد اتاق شدم و خواستم روی تختم دراز بکشم که عبدالله صدایم کرد:" الهه!" برگشتم و دیدم در چهارچوب در اتاق ایستاده و نگاهش همچنان سرد و سنگین است. لب تختم نشستم و او بی مقدمه پرسید:" چرا به من چیزی نگفتی؟" نگاهش کردم و با صدایی که از عمق صداقتم بر می آمد، جواب دادم:" به خدا من از چیزی خبر نداشتم."
✍🏻💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ