eitaa logo
زینبی ها
3.9هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/16847855722639 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
ولی چیست؟ ولی .[ وَ لی ی ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . دوست ویار نیکان . (مهذب الاسماء) : اﷲ ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور. (قرآن 257/2) صاحب ـ سرور ـ سرپرست ـ مولا آدرس:بقره ۱۰۷ @zeinabiha2
# محسن معنی محسن چیست؟ نیک ـ نیکو ـ نیکوکار- ابن موسی الکاظم (ع ) فرزند امام هفتم شیعیان و او به فراهان مدفون است و به زاهد محسن مشهور می باشد. آدرس:بقره ۱۱۲ @zeinabiha2
#ابراهیم معنی ابراهیم چیست؟ نام یکی از پیامبران الوالعزم الهی که خانه خدا را بنا کرد- چهاردهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۲ آیه. آدرس:بقره ۱۲۵ @zeinabiha2
#پروفایل دخترونه @zeinabiha2
#پروفایل دخترونه @zeinabiha2
#یا زینب @zeinabiha2
#من از قبیله زینبم #دخترونه @zeinabiha2
#والپیر پسرونه @zeinabiha2
#پسرونه #نظامی @zeinabiha2
#پسرونه #نظامی @zeinabiha2
#پسرونه #نظامی @zeinabiha2
#پسرونه #نظامی @zeinabiha2
#پسرونه #نظامی @zeinabiha2
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🕋 تاظهور 💢امام علی (ع) فرمود : ♦️سرمايه اى از عقل سودمندتر نيست ، و هيچ تنهايى ترسناك تر از خودبينى ، و عقلى چون دورانديشى ، و هيچ بزرگوارى چون تقوى ، و همنشينى چون اخلاقى خوش ، و ميراثى چون ادب ، و رهبرى چون توفيق الهى ، ♦️و تجارتى چون عمل صالح ، و سودى چون پاداش الهى ، و هيچ پارسايى چون پرهيز از شُبهات ، و زُهدى همچون بى‌اعتنايى بدنياى‌حرام ، و دانشى چون انديشيدن ، و عبادتى چون انجام واجبات ، و ايمانى چون حياء و صبر . و خويشاوندى چون فروتنى ، و شرافتى چون دانش ، و عزّتى چون بردبارى ، و پشتيبانى مطمئن تر از مشورت كردن نيست. " 📚133 نهج البلاغه @zeinabiha2 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
13 روز تا #عید_غدیر محضر "یادعلى" و محضر "نادعلى" هر که آدم میشود ازاین دو محضر میشود ذات فیاض “امین الله” ” امینى” پرور است هر که شد خورشید ذاتا ذره پرور میشود #غدیر #صلوات @zeinabiha2 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#تصویر زمینه @zeinabiha2
#تصویر زمینه @zeinabiha2
#تصویر زمینه @zeinabiha2
#تصویر زمینه @zeinabiha2
#تصویر زمینه @zeinabiha2
معنی محسن چیست؟ نیک ـ نیکو ـ نیکوکار- ابن موسی الکاظم (ع ) فرزند امام هفتم شیعیان و او به فراهان مدفون است و به زاهد محسن مشهور می باشد. آدرس:بقره ۱۱۲ @zeinabiha2
#هدا هدا یعنی هدایت کردن، هدایت و راهنمایی. رسیدن به حق و حقیقت و راه راست، مسیر درست هم معنی می دهد. این اسم به مجاز دین هدایت یا همان اسلام هم معنی می دهد. @zeinabiha2
#حدیث در عربی به سخنی که از پیامبر اسلام(ص) یا بزرگان دین نقل کنند، حدیث می گویند. در قدیم داستان، جدید، تازه، نو و به مجاز عشق و سودا هم معنی می داده است. @zeinabiha2
دلت که گرفت، دیگر منتِ زمین را نکش راهِ آسمان باز است، پر بکش ... @zeinabiha2 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
💠 ❁﷽❁ 💠 🌷🍃🌷🍃 ..... نگاه ناراحت پدر به انتظار پاسخ، به صورت گل انداخته ام خیره مانده و نگاه پر از حرف عبدالله، بیشتر آزارم می داد که سر کج کردم و با صدایی گرفته که انگار از پس سال ها انتظار برای آمدن چنین روزی بر می آمد، پاسخ دادم:"نمی دونم... خب من... نمی دونم چی بگم..." اگرچه جوابم شبیه همه پاسخ های پر ناز دخترانه در هنگام آمدن خواستگار بود، اما حقیقتی عاری از هر آلایشی بود. سال ها بود که منتظر آمدن چنین روزی بودم تا کسی به طلبم بیاید که دیدن صورتش، شنیدن صدایش و حتی حس حضورش مایه ی آرامش وجودم باشد و حالا رویای آرزویم تعبیر شده و او آمده بود! همانگونه که من می خواستم، ولی این جای تقدیر را نخوانده بودم که آرزویم با یک جوان شیعه در حقیقت نقش ببندد و این همان چیزی بود که زبانم را بند آورده و نفسم را به شماره انداخته بود. عبدالله نفس عمیقی کشید و مثل این که اوج سرگردانی ام را فهمیده باشد، بلاخره سکوتش را شکست:" فکر کنم الهه می خواد بیشتر فکر کنه." ولی مادر دلش می خواست هرچه زودتر مقدمات خوشبختی تنها دخترش را فراهم کند که با شیرین زبانی پیشنهاد داد:" من میگم حالا اجازه بدیم اینا یه جلسه بیان. صحبت هامون رو بکنیم، تا بعد ببینیم خدا چی می خواد!" پدر بی آن که چیزی بگوید، کنترل را برداشت و تلویزیون را روشن کرد و این به معنای رضایتش به حرف مادر بود که عبدالله فکری کرد و رو به مادر گفت:" مامان نمی خوای یه مشورتی هم با ابراهیم و محمد بکنی؟" که مادر سری جنباند و گفت:" آخه مادر جون هنوز که چیزی معلوم نیس. بذار حالا یه جلسه با هم صحبت کنیم، تا ببینیم چی میشه." و با این حرف مادر، این بحث سخت و سنگین تمام شد و بلاخره نفسم بالا آمد که از جا بلند شدم و به سمت اتاقم رفتم. وارد اتاق شدم و خواستم روی تختم دراز بکشم که عبدالله صدایم کرد:" الهه!" برگشتم و دیدم در چهارچوب در اتاق ایستاده و نگاهش همچنان سرد و سنگین است. لب تختم نشستم و او بی مقدمه پرسید:" چرا به من چیزی نگفتی؟" نگاهش کردم و با صدایی که از عمق صداقتم بر می آمد، جواب دادم:" به خدا من از چیزی خبر نداشتم." ✍🏻💞🍃🍃🌷🍃🍃💞 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
💠 ❁﷽❁ 💠 🌷🍃🌷🍃 .... قدم به اتاق گذاشت و همچنان که به سمتم می آمد، با لحنی گرفته باز خواستم کرد:" یعنی تو از نگاهش هیچی حس نمی کردی؟" و آفتاب نگاه نجیبش با همان پرده حیای همیشگی در برابر چشمانم درخشید تا صادقانه شهادت بدهم:" خودش نیس! ولی خداش هست! هیچ وقت تو نگاهش هیچی ندیدم!" و شاید لحنم به قدری صادقانه بود که بلاخره حصار سرد رفتارش شکست، کنارم نشست و زیرلب زمزمه کرد:" من بهش خیلی نزدیک بودم، هر روز می دیدمش، ولی هیچ وقت فکرش هم نمی کردم!" سپس نگاهش را به عمق چشمانم دوخت و با تردیدی که در صدایش موج می زد، سوال کرد:" الهه! مطمئنی که می خوای اجازه بدی بیان خواستگاری؟!!!" و در مقابل نگاه پرسشگرم، لبخندی زد و با لحنی برادرانه نصیحتم کرد:" الهه جان! مجید مثل بقیه خواستگارات نیس! اون داره تو این خونه زندگی می کنه! خوب فکر کن! اگه یه بار به عنوان خواستگار بیاد تو این خونه و بعد تو جواب رد بدی، دیگه رفت و آمد هر دوتون توی این خونه خیلی سخت میشه! اگه مطمئنی که قبولش داری، اجازه بده!" از شنیدن این حرف، پشتم لرزید. تصور این که خواستگارم، در طبقه بالای همین خانه حضور دارد و نتیجه هرچه شود، باز هم او همینجا خواهد بود، ترسی عجیب در دلم انداخت. عبدالله نفس بلندی کشید و گفت:" البته حتما مجید هم به این قضیه فکر کرده! حتما اونم می دونه که اگه این خواستگاری به هر دلیلی به هم بخوره، زندگی اش تو این خونه دیگه مثل قبل نیس! پس حتما پای حرفی که زده تا آخر می مونه! ولی تو هم باید تکلیفت رو با خودت روشن کنی!" چشمانم غمگین به زیر افتاد و عبدالله با گفتن " تو رو خدا خوب فکر کن!" از کنارم بلند شد و از اتاق بیرون رفت. با رفتن او، حجم سنگینی از احساسات بر دلم آوار شد. از محبتی که داشت بی سر و صدا در گوشه های قلبم جوانه می زد تا ترسی که از حضور نزدیک او آن هم در هر شرایطی، در دلم افتاده بود و آنچه بیش از همه بر دیوار شیشه ای قلبم ناخن می کشید، تشیع او بود که خاطرم را آشفته می کرد. احساس می کردم در ابتدای راهی طولانی و البته پر جذبه ایستاده ام که از پیمودنش ترسی شیرین در دلم می دوید و دلم آنچنان به پشتیبانی خدای خودم گرم بود که ایمان داشتم در انتهای این مسیر سخت، آسمانی نورانی انتظارم را می کشد. ✍🏻💞🍃🍃🌷🍃🍃💞 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
من از کودکی عاشقت بوده ام ♥️♥️♥️ قسم به وعده ی شیرین من یمت یرنی که من ایستاده بمیرم به احترام علی 💐😍 @zeinabiha2
🍃🌸 پیامبر اکرم ص فرمودند :❤️ برتری جوانی که در جوانی خدا را عبادت می کند بر پیری که پس از پیرشدن به عبادت میپردازد؛ مثـل برتری پیامبران‌ به دیگران اسـت. ۵_ص۹ 📚 . . 🍃🌸•| @zeinabiha2
✾ ✾ ✾ ══════💚══   بار الها دوست بدار هر که علی را دوست بدارد، دشمن بدارهر که علی را دشمن بدارد، دور گردان از رحمت خود آنهائی که انکار کنند پیشوائی او را غضب فرما بر کسانی که غصب کنند حق او را.» @zeinabiha2 ══💚══════ ✾ ✾ ✾
|♥🍃| عشق بازی هاے منْ🌸🌙 یا حضرت زهرا؟ میشود ضامن دلم بشوے؟ تا برود سمت وسوے مشهدالرضا؟ دیگــر کبوترهایش هم بی قرار تر از ما اند امام رضایی که ضمانت آهوی زخمے و خسته دلی را کرد... اما من ضامن تومیشوم اخ که نمیدانم چکار کرده ام و سرزده چه چیزے ازم که قسمتم نمیشود ده قدمے حرمت... منــ💚🍃 بال پروازی ساخته ام بال پروازے محکم از جنس دلتنگے و هوس زیارتت که مرا به هنگامه تداعے عشق تو در ذهنم به عرش اعلا میکشاند همان عرشے که ناز دل خسته ات را میکشد... چه امیدی دارد دل خسته من که هر مغرب و عشا، سو به قبله ی دل همانند لجبازی که دوست دارد فقط حرف خودش باشد مشهد میخواد.... و این اشکها مدام مزاحم دل خسته من میشوند.. . . امامم؟ امام حسینم؟ نصیبـم کرده ای بین الحرمین ات را همان بهشتے به اشتباه کربُ بلا نام گرفت... بین الحرمینے که میمانی حرم حسین[ع]را قدم بگذاری یا حرم حضرت سالار را❤️ هر که رفته است میداند.. که چه عشقیست کربُ بلا . . @zeinabiha2