eitaa logo
اگر الگو زینب "س" است...💞💞
114 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مهدی صاحب الزمان بهر بابا نوحه گر شد یوسف زهرا ببین غرق ماتم خونجگر شد گلشنِ زهرا خزان اشکِ مهدی شد روان شهادت امام حسن عسکری ع تسلیت باد🖤😭 @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند: 💢عَلَامَاتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ صَلَاةُ الْإِحْدَى وَ الْخَمْسِینَ وَ زِیَارَةُ الْأَرْبَعِینَ وَ التَّخَتُّمُ بِالْیَمِینِ وَ تَعْفِیرُ الْجَبِینِ وَ الْجَهْرُ بِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏. مؤمن پنج نشانه دارد: اقامه ۵۰ رکعت نماز (مجموع واجبات و مستحبات)، خواندن زیارت اربعین، انگشتر عقیق در دست راست کردن، در سجده پیشانی بر خاک نهادن و «بسم الله الرحمن الرحیم» را (در نماز) بلند گفتن. وسائل الشیعه جلد ۱۰، صفحه ۳۷۳ @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢تو از جنس ما بودی وبا ما فرق داشتی! از درد مردم ستم دیده درد داشتی.... درد عشق، درد متعالی، تاکجا می شود از عشق تو گفت.... 🖤🖤🖤 @zeinabion98
💢هرچه زمان میگذرد مردم افسرده تر میشوند! این خاصیت دل بستن به زمانه است! خوشا بحال آنکه بجای زمان به 🌴" صاحب زمان "🌴 دل میبندد. تعجیل در فرجش صلوات @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «منجے در رسانه های غربی» 👤 استاد 📽 بررسی سریال مسیحا_MESSIAH 🔺 مهدویت و نگاه آخرالزمانے ڪجای برنامهٔ ماست؟ @zeinabion98
💢فرازی از دعای صحیفه سجادیه خدایا مارا مطیع او قرار بده ودر راه خشنودی او پرتلاش ودر نصرت ودفاع از او یاری رسان گردان @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نهم ربیع الاول، یادمان آغاز امامت ولی عصر علیه السلام 💢نهم ربیع الاول، نه تنها نخستین روز امامت امام عصر(عج) است، بلكه آغاز دوره ای حیاتی و مهم در تاریخ شیعه نیز به شمار می آید. در سال روز است. مولای مهربان غزل های من سلام! سمت زلال اشک من، آقای من سلام! نامت بلند و اوج نگاهت همیشه سبز؛ آبی ترین بهانه دنیای من سلام! قلبی شکسته دارم و شعری شکسته تر، اما نشسته در تب غوغای من سلام! ما بی حضور چشم تو این جا غریبه ایم دستی، سری تکان بده، مولای من؛ سلام! تقدیم چشمهای تو این شعر نا تمام زیباترین افق به تماشای من سلام! السلام یا صاحب الزمان (عج ) @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢نهم ربیع، چرا و چگونه؟ به همان دلیلی که باید «غدیر خم» را جشن گرفت و اهتمام ورزید و جایگاه امامت و رهبری امام معصوم را ارج نهاد، آغاز امامت هر امام نیز، شایسته تکریم است، ولی نسبت به ائمه دیگر چنین رسمی نبوده و معمولاً روز وفات یا شهادت هر امام، آغازِ امامتِ امام بعدی هم هست و در یک فرصت، هم داغ شهادت امام است، هم سرور برای امامتِ جانشین او؛ لیکن درباره حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف این مسئله اهمیت خاصی پیدا می کند، چون آن امام، هم اکنون زنده است و دوران ما، دوران امامت اوست و آن حضرت، «امام عصر» ما است و برای این که دل ها و ذهن ها توجه بیشتری به آن حضرت پیدا کند و مسئلة امامت در عصر غیبت از یادها نرود و شوق انتظار در دل ها برافروخته تر شود، سالروز آغاز امامت آن حجت الهی را یاد می کنیم و جشن می گیریم. @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت پنجاه و پنجم وقتی ستار برگشت، یک انگشت نداشت. بقیۀ انگشت‌هایش هم زخمی ‌و تکه‌تکه بودند. تمام بدنش پر از ترکش بود. روی صورتش دست کشیدم. زیر چشمش گود شده بود و جای ترکش پیدا بود. گفتم: «ستار، خدا را شکر که چشمت طوری نشده. مرا خوب می‌بینی؟» خندید و گفت: «آره، می‌بینمت!» بوسیدمش. انگشت کوتاهش را آرام بوسیدم. چوپانِ کوچک زخمی بود. با اخم گفتم: «مگر نگفته بودند چیزهای مشکوک را از روی زمین برندار؟ چرا آن را برداشتی؟» نگاهم کرد و با ناراحتی گفت: «به خدا اگر خودت هم آن خودکار را می‌دیدی، برمی‌داشتی. فکر می‌کردی واقعی است. پسرعمه هم با من بود. گفتم نگاه کن، این خودکار چقدر قشنگه. گفت آن را دستت نگیر، اما تا خواستم بیندازم، یک‌دفعه ترکید.» بعد ستار زد زیر گریه و ادامه داد: «وقتی خودکار را انداختم، شکم پسرعمه را دیدم که پاره شد و روده‌هایش معلوم بود. اما پسرعمه فرار کرد. هر چی صدایش زدم، از ترس نایستاد. فرنگیس، شکمش را دیدم. سوراخ شده بود.» دستی به سر ستار کشیدم. گفت: «وقتی لیلا آمد و دیدم ترسیده، گفتم من چیزی‌ام نیست، برو کمک پسرعمه. شکمش پاره شده.» رحیم که ستار را از بیمارستان برگردانده بود و تا آن وقت چیزی نگفته بود، رو به من کرد و گفت: «خدا به هر دوی بچه‌ها رحم کرده. کارگرهایی که توی ستاد بازسازی بودند، متوجه شده‌اند و هر دو را برده‌اند بیمارستان.» بعد رو به من کرد و گفت: «فرنگیس، اگر خودم توی ده بودم، حتماً مواظبشان بودم. اما نیستم؛ هم من و هم ابراهیم.» نالیدم و گفتم: «رحیم، به خدا من هم دورم. سعی می‌کنم بیشتر سر بزنم، ولی...» ستار درد می‌کشید. انگشتش درد می‌کرد، همان انگشتی که نداشت. بدنش درد می‌کرد. ترکش‌های سیاه، تمام بدنش را پر کرده بودند. ترکش‌ها خیلی ریز بودند. با ناراحتی و گریه به رحیم گفتم: «پس این ترکش‌ها را چه ‌کار کنیم؟» گفت: «دیگر به ترکش‌ها فکر نکن. دکتر گفت تا آخر عمر با ستار هستند.» رفته بودم به مادرم سر بزنم. جلوی خانه با زن‌ها نشسته بودیم و حرف می‌زدیم. غروب پاییز بود. هوا گرفته بود. دستم را زیر بغلم گره زده بودم و دشت را نگاه می‌کردم. دشت، زرد و خشک شده بود. با خودم گفتم خدا کند باران ببارد. یکی از زن‌ها اشاره به دور کرد و گفت: «بچه‌ها دارند از مدرسه برمی‌گردند.» سرم را به طرف مدرسه برگرداندم. می‌دانستم لیلا و بچه‌های ده که سر برسند، همه جا شلوغ می‌شود. هر وقت به خانۀ پدرم می‌آمدم، لیلا از دیدنم خوشحال می‌شد. اگر مرا از دور می‌دید، تا خانه می‌دوید. بلند شدم تا لیلا مرا بهتر ببیند. از دور دیدمش. گونی دست‌سازی که برای جای کتاب‌هایش درست کرده بودم، دستش بود و آرام می‌آمد. از دور مرا دید، اما به طرفم ندوید. تعجب کردم. خیلی آرام می‌آمد. نزدیک‌تر که رسید، دیدم دارد گریه می‌کند. تعجب کردم. رو به مادرم کردم و پرسیدم: «لیلا چرا گریه می‌کند؟» چند قدم به طرف لیلا رفتم، اما سر جایم خشکم زد. تمام صورت لیلا سرخ و خیس از اشک بود. چه شده بود؟ نزدیک‌تر رفتم. گونی کتاب‌ها و دفترها را از دستش گرفتم. دستش یخ کرده بود. دست‌هایش را مالیدم و پرسیدم: «چی شده، لیلا؟ چرا گریه می‌کنی؟» زن‌ها هم دور ما را گرفتند و می‌پرسیدند چه شده. هق‌هق لیلا بلند شد. روی زمین نشست و دمپایی‌های لاستیکی‌اش از پایش در آمد. خون از زیر پایش بیرون زد. تمام کف پایش سیاه بود. روی زمین و خاک‌ها کنارش نشستم. پاهایش را گرفتم و به آن‌ها خیره شدم. مادرم به سینه می‌زد و با صدای بلند، روله‌روله می‌گفت. فریاد زدم: «چه کسی این کار را کرده؟» لیلا چیزی نمی‌گفت. حرفی نمی‌زد. از من می‌ترسید. ولی فریادم که بلند شد، با هق‌هق گفت: «آقا معلم... درسم را بلد نبودم، فلکم کرد.» انگار جگرم را آتش زدند. فریاد کشیدم و به طرف خانه هجوم بردم. چوب بلندی را که همیشه نگه می‌داشتیم، برداشتم. باید می‌رفتم و حساب معلمِ نامرد را کف دستش می‌گذاشتم. مادرم جلویم را گرفت. فریاد زدم: «هر کس جلو بیاید، با همین چوب می‌کشمش. بگذارید بروم او را فلک کنم، ببیند خوب است یا نه...» ‌دویدم که چند تا از زن‌ها به زور مرا گرفتند. چرخی زدم و لباسم از دست زن‌ها رها شد. زن‌ها زودتر یکی از پسرها را فرستاده بودند تا آقای معلم را خبر کند. به طرف مدرسه می‌دویدم که گروهی سرم ریختند. زن‌ها بودند و پدرم. پدرم یک سر چوب را از دستم گرفت و با ناراحتی گفت: «فرنگیس، به خاطر خدا ول کن.» چوب را می‌کشید و التماس می‌کرد. پدرم را با آن وضع و ناراحتی که دیدم، شل شدم. روی زمین نشستم. اشک می‌ریختم و می‌گفتم: «باوگه، چرا نمی‌گذاری حقش را کف دستش بگذارم؟ نمی‌بینی چه بر سر لیلا آورده؟ پای لیلای بیچاره سیاه شده.» رو به زن‌ها کردم و گفتم: «دلتان می‌خواهد پای بچه‌هاتان این‌طوری سیاه و کبود شود؟ از چه می‌ترسید؟» یکی از زن‌ها جلو آمد و گفت: «اشکال ندارد. می‌توانی بروی و او را بکشی. اما عیب است،
آبرویمان می‌رود. او توی این روستا غریب است. از شهر می‌آید. برای ما زشت است.» با ناراحتی فریاد زدم: «به خدا دفعۀ دیگر دست روی بچه‌ای بلند کند، خودم ادبش می‌کنم.» زن‌ها سعی کردند آرامم کنند. یکی‌شان گفت: «ناراحت نباش. به او خبر رسیده. مطمئن باش دیگر جرئت نمی‌کند دست روی کسی بلند کند.» اتفاقی به سمت مدرسه نگاه کردم. معلم را دیدم که با عجله به سمت جاده می‌دوید. پسری را که فرستاده بودند خبر بدهد، دم در مدرسه ایستاده بود و با وحشت به این طرف نگاه می‌کرد. @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸سلام خانم ها! ❓یه سوال داشتم: به نظرتون یک خانم خوب به چه کسی می گن؟ شما توی رابطه های دوستی، جذب چه کسانی می شین؟ ✳️ نظر برخی از شماها رو با هم بخونیم: 🔸"اخ اخ عاشق این خانم چادری شیکام" 🔹"به نظر من ..دندونای سالمو مرتب.و زیر ابروی تمیز و یه کوچولو ناخن بلندو با یه برق ناخن یا یه لاک خیلی ملایم صدفی یا کرم هم تو شیک و متفاوت بودن تاثیر داره..." 🔸"سلام.زن باکلاس: پوست سالم و تمییز لباس ساده اما شیک همه چی با کیفیت.ارایش و جنس لباس و موی سالم و دندون سفیدو... اهان پوست سالم.(چون خیلی مهم بود دو بار گفتم)😬" 🔹" زنداییم چادری و باحجابه، ولی همیشه لباس هاش مارکه، اصلا قیافش شیکه" ✳️نظر شما چیه؟ @zeinabion98
🌸دو کلام حرف زنانه: "بعضیارو دیدین آدم با اینکه هم جنسشه ولی عاشقشون میشه از بس خاص و باکلاس و جذابن!" گاهی چنین پیش میاد که ما به یک نفر ارادت پیدا می کنیم! کارها و رفتارهای اون شخص برای ما جالب می شه، احساس می کنیم او خیلی متفاوت است، در نتیجه سعی می کنیم شبیه او حرف بزنیم و شبیه او رفتار کنیم. شهید مطهري (ره) در كتاب  تعليم و تربيت مي‎نويسد: «در باب معاشرت، آن چيزي كه اثرش فوق العاده است، پيدا شدن ارادت است، مسئله ارادت و شيفتگي به يك شخص معيّن بالاترين و بزرگترين عامل است در تغيير دادن انسان و اين اگر به جا بيفتند فوق العاده انسان را خوب مي‎كند و اگر نا بجا بيفتد (مثل) آتشي است كه آدمي را آتش مي‎زند. ارادت از مقولة محبت و شيفتگي است. اگر انسان، فردي را ايده‎آل و انسان كامل تلقي كند و بعد شيفتة اخلاق و روحيات او شود، فوق العاده تحت تأثير او قرار مي‎گيرد و فوق العاده عوض مي‎شود.» (تعليم و تربيت، شهيد مطهري، ص 390.) 🌸@zeinabion98🌸