#نماز چه قدر مهمه؟
_سلام، به نظر من نماز مهم نیست،
خییییلی از آدما رو دیدم #نماز می خونن، #غیبت و #تهمت و هزارتا #کار_زشت دیگه هم می کنن! آدمایی که فقط خودشون رو #مومن می دونن، و بقیه رو #آدم حساب نمی کنن!
و خیلی از آدما رو هم دیدم که خییییلی باحالن، خوب و مهربون اند، #نماز هم نمی خونند و ادعایی هم ندارن، خیلی هم دوست داشتنی اند.
به نظر من دلت باید #پاک باشه، #نماز مهم نیست!
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
نظر شما چیه؟
@zeinabion98
اگر الگو زینب "س" است...💞💞
#نماز چه قدر مهمه؟ _سلام، به نظر من نماز مهم نیست، خییییلی از آدما رو دیدم #نماز می خونن، #غیبت و
سلام به دوستان گلم.🌺🌺🌺
من یه #طلبه ام، فکر کردم لازمه جواب این دوستمون رو بدم.
#دوست عزیزم!
بله! کسایی هستند #نماز می خونند ولی #بد هستند!
و کسانی هستند در عین #خوب بودن، نماز نمی خوانند!
اما از اینها نمی شه نتیجه گرفت #نماز مهم نیست!
شاید نماز کم کم باعث #هدایت اون فرد نمازخون بشه؟
و یا شاید نماز چنین اشخاصی از روی #ریا و #خودنمایی هست برای همین اثری در #اخلاق و رفتارشون نذاشته؟
شاید کسی که نماز نمی خونه و خیییییلی باحاله، روزی همین ترک نمازش باعث بدی و گناه کاری و #بدبختی او بشه؟
و هزاران شاید دیگر...
برای اینکه ببینیم نماز در زندگی مهم است یا نه، باید به کسانی نگاه کنیم که به اوج #خوبی و #کمال رسیده اند.
☘️باید از کامل ترین انسانها بپرسیم آیا نماز مهمه؟
کامل ترین و بهترین انسانها #معصومین علیهم السلام هستند. وقتی به سیره اهل بیت نگاه می کنیم می بینیم مهم ترین کار از نظر آنها نماز بود.
پیامبرمون، امامان مون در اوج خوبی، نماز هم می خواندند و تاکید می کردند هر کس #نماز نخواند از ما نیست.
☘️دوست خوبم!
برای اینکه نتایج درستی بگیری باید درست فکر کنی!
آدمهای #معمولی نمی تونن راه درست و مهم را به ما نشان دهند.
برای اینکه راه #درست رو بشناسی:
همیشه به کسانی نگاه کن که #بهترین هستند و به آخرین حد #کمال انسانی رسیده اند.
موفق باشی عزیزم🌹
#زندگی_معنوی
🍒🍒🍒🍒🍒🍒
@zeinabion98
برادر شوهرم را که پس آوردند، همه توی گورسفید جمع شدند تا جنازه را خاک کنیم. روستا، شهید و زخمی زیادی داده بود و همه عزادار بودند. مرد و زن سیاه پوشیده بودند. همه گریه می کردند. حدود بیست نفر از اقوام جمع شدند و جنازه را بردند تا غسل بدهند.
علیمردان مثل سایه این طرف و آن طرف میرفت. تمام غم دنیا روی دلم بود. اما انگار چیزی داشت از درون، شکمم را پاره میکرد. احساس کردم حال خوبی ندارم. باید تا بعد از مراسم چیزی نمی گفتم.
یک دفعه غرش هواپیماها بلند شد. به آسمان نگاه کردم. هواپیماها در آسمان بودند. مردم شروع کردند به دویدن سمت سنگرها. خودم را توی سنگر انداختم و رحمان را بغل کردم. هواپیماها شروع کردند به بمباران، اما مردم توی سنگر بودند. بعد از مدتی، هواپیماها رفتند.
کنار چشمه گورسفید جمع شدیم. برادرم رحیم بیلی دست گرفت و گفت: 《 باید سریع قبرها را بکنیم. صدامی ها دوباره میآیند. باید عزیزانمان را خاک کنیم. زود باشید.》
رحیم مشغول کندن قبر شد. بیست نفر کنار قبر ایستاده بودند و گریه می کردند. این بار که صدای هواپیماها آمد، همه آن بیست نفر، به طرف قبری که رحیم می کند، هجوم بردند و خودشان را توی قبر انداختند.
از دیدن چیزی که می دیدم، شوکه شدم. فریاد زدم:《 بیایید بیرون. الان رحیم خفه میشود.》
اما همه می ترسیدند.
صدای رحیم از آن ته میآمد. فریاد میزد:《 خفه شدم.》
وحشتناک بود. قبر شده بود جانپناه. هواپیماها بمب نمی انداختند، فقط تیراندازی می کردند.
هواپیماها که رفتند. جماعت از توی قبر بیرون آمدند و رحیم توانست نفس بکشد. خیلی روز سختی بود. آن روز نُه نفر را خاک کردیم. هواپیماها مرتب می آمدند و بمب میانداختند و می رفتند. ما قبر می کندیم و گریه می کردیم و خاک می کردیم. برادرم رحیم و شاهمراد پسر داییم کمک کردند و جنازهها را خاک کردند.
می خواستیم مراسم بگیریم، اما با وجود هواپیماها فایده نداشت. نتوانستیم فاتحه بگیریم. ترسیدیم فاتحه بگیریم. از مردم خواستیم هرکس خودش فاتحه بدهد. شوهرم با صدای بلند گفت:《 خدا پدر و مادرتان را بیامرزد. قهرمان شهید شد و رفت. برایش فاتحه بدهید. راضی نیستیم کسی جانش را بخاطر فاتحه برادرم از دست بدهد.》
با دلی پر از غم، کمی روی خاک ها نشستم و گریه کردم. قهرمان مثل برادرم بود. مردم همه دوستش داشتند. دستم را توی خاک کردم و اشکهایم روی خاک قبرش ریخت. علیمردان، رحمان را بغل کرده بود و آن طرف نشسته بود. آرام گفتم:《 کاکه قهرمان، حلالمان کن.》
چقدر فاتحه اش مظلومانه و غریبانه بود.
از سر خاک قهرمان به خانه رفتم، اما حالم خوب نبود. دل درد امانم را بریده بود. نبات داغ درست کردم و خوردم، شاید حالم بهتر شود، اما بدتر شد. تمام بدنم عرق می کرد. سعی کردم تحمل کنم. به خودم گفتم چون ناراحت شدهام و داغ دیده ام، اینطور درد دارم.
شب بود. اقوام علیمردان از اسلامآباد آمدند دنبالمان. میگفتند اینجا خطرناک است، بیایید با ما به اسلام آباد برویم. حال مرا که دیدند، پرسیدند:《 چی شده؟》گفتم:《چیزی نیست، دل درد دارم.》
زن پسر عمویم توران گفت: 《 نکند بچهات می خواهد دنیا بیاید؟》 گفتم:《 نه، هنوز زود است. دو ماه دیگر مانده.》
توران گفت:《 ممکن است تکان خورده و زودتر بخواهد دنیا بیاید.》
آن شب ما را با خودشان به اسلام آباد بردند. شب به خانه برادر شوهرم رضا حدادی رفتیم. حالم خیلی بد بود، اما نمی خواستم از خواب بیدار شوند. تا ساعت شش صبح تحمل کردم. ساعت شش صبح بود که حالم بد شد.
کنار همان کوهی بودیم که خانهام بالای آن بود. یاد شبی افتادم که رحمان را به دنیا آوردم. اما الان زود بود. بچه ام باید مدتی دیگر به دنیا می آمد. وقتی درد امانم را برید، فهمیدم بچه ام زودتر دارد دنیا می آید. لرز شدید داشتم. علیمردان را بیدار کردم و گفتم برو دنبال کمک، بچهام دارد دنیا می آید.
شوهرم رفت دنبال توران. همین که توران رسید، بچه به دنیا آمد. توران که رحمان را به دنیا آورده بود، سهیلا را هم به دنیا آورد! بچه را توی پارچه پیچیدند و من از حال رفتم.
چشمم را که باز کردم، توی بیمارستان بودم. چشمهایم اول سفیدی میدید. بعد آرام آرام تختم را دیدم. من توی بیمارستان بودم. چنگ انداختم و ملحفه را گرفتم و خواستم بلند شوم. نتوانستم. آرام پرسیدم:《 کی اینجاست؟》
همعروسم توران کنارم بود. دستم را گرفت و گفت:《 بخواب فرنگیس، دیگر بس است. این همه خودت را اذیت کردی.》 گفتم:《 من کجا هستم؟》
لبخندی زد و گفت:《توی بیمارستان. حال دخترت خوب است. حال خودت بد شد، اما حالا خوبی. فقط بخواب.》
اما خواب به چشمم نمی آمد. سرم را برگرداندم و قیافه آشنایی دیدم. مادر شوهرم بود، روی تخت روبهرویی من. با خودم گفتم او اینجا چه کار میکند؟ چیزی یادم نمیآمد. سعی کردم به مغزم فشار بیاورم. دوباره همه چیز یادم آمد: مغز قهرمان، مصیب زیر تن قهرمان، مادر شوهرم با تن مجروح، مرگ قهرمان، دختر ننه خاور بدون سر...
همه چیز توی سرم چرخ می خورد. استفراغ کردم و دوباره از حال رفتم.
#ادامه_دارد
@zeinabion98☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤﷽❤
#قرار_روزانه
💢 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💢 السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💢السلام علیک یافاطمه المعصومه
🌸🌸🌸🌸🌸
@zeinabion98☘