💌داستان دنباله دار
💟 #مثل_هیچکس 🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞
#قسمت_چهل_و_دوم
چند ماه گذشت. یک شب وقتی وارد خانه شدم فاطمه جشن کوچکی گرفته بود و کیک پخته بود. هرچقدر دلیلش را پرسیدم چیزی نگفت. بعد از اینکه شام خوردیم یک جعبه کادو آورد و از من خواست بازش کنم. وقتی جعبه را باز کردم یک جفت کفش کوچک دیدم که نامه ای لول شده داخلش بود. نامه را باز کردم و خواندم :
«باباجونم لطفا تا نه ماه دیگه که بدنیا میام کفشامو پیش خودت نگه دار!»
گیج شده بودم. باورم نمیشد! بی اختیار فریاد زدم :
_ من بابا شـــــــــدم ؟؟؟؟!
فاطمه سرش را تکان داد. از زور ذوق زدگی فشارم افتاده بود. بعد از ازدواجم با فاطمه این بهترین اتفاق زندگی ام بود. از فردای آن روز تمام تلاشم را کردم تا کمترین فشار جسمی و روحی به فاطمه وارد شود. اجازه نمیدادم وقتی خانه هستم کاری انجام بدهد. اما سنگینی کارهای خودم بیشتر شده بود. برای اینکه به درسهایم لطمه وارد نشود شب ها بعد از اینکه فاطمه میخوابید بیدار می ماندم و درس می خواندم. گاهی هم از شدت خستگی روی کاناپه خوابم می برد. دکتر فاطمه گفته بود وضعیت بارداری اش کمی خطرناک است و نیاز به استراحت بیشتری دارد. بخاطر همین مساله نتوانستیم در طول این مدت به ایران برگردیم. با اینکه میدانستم تحمل سختی این دوران در غربت و تنهایی چقدر برایش دشوار است، اما حتی یک بار هم لب به شکایت باز نکرد. در تمام این دوران امیلی هم حواسش به فاطمه بود. برایش انواع و اقسام غذاها را درست می کرد و مرتب به او سر می زد.
فاطمه زیبا بود، اما مادر شدن او را زیباتر و معصوم تر کرده بود. شب ها درباره ی انتخاب اسم بچه حرف می زدیم و سر جنسیتش شرط بسته بودیم. فاطمه میگفت پسر است و من میگفتم دختر است. روزی که نوبت سونوگرافی تشخیص جنسیتش بود، نتوانستم همراهش بروم. شب که به خانه برگشتم به محض باز کردن در گفتم :
_ سلام. جواب سونوگرافی چی شد؟؟؟
فاطمه بلند بلند خندید و گفت :
+ سلام بازنده. چطوری؟
فهمیدم که بچه مان پسر است و شرط را باخته ام. بالاخره بعد از نه ماه انتظار خدا "یوسف" را به ما هدیه داد. پسرمان از زیبایی چیزی کم از مادرش نداشت. با آمدن یوسف حال و هوای زندگی مان متحول شده بود. از بعد ازدواج تا شش ماه پس از تولد یوسف نتوانستیم به ایران برگردیم. بالاخره بعد از یک سال و نیم با یوسف شش ماهه به ایران رفتیم. از برخورد پدرم با فاطمه می ترسیدم. دلم نمیخواست دوباره با رفتارهایش، اذیت شود. از فاطمه خواستم یک ماهی که ایران هستیم در خانه ی خودشان مستقر شویم. اما فاطمه گفت دو هفته خانه ی ما و دو هفته خانه ی خودشان! مادرم از بس بخاطر نوه دار شدن خوشحال بود تمام اسباب بازی ها و لباس های شهر را برای یوسف خریده بود. رفتار پدرم عادی بود. با یوسف بازی می کرد و دوستش داشت. اما بجز مواقع ضروری با فاطمه حرفی نمی زد. چند روز بعد من و فاطمه برای خرید راهی بازار شدیم. در حال عبور از جلوی یک عطر فروشی بودیم که فاطمه گفت :
_ رضا، بیا برای پدرت یه ادکلن بخریم.
+ به چه مناسبتی؟ نه تولدشه نه روز پدره... به مناسبت رفتار خوبی که باهات داره براش هدیه بخریم؟
_ اون پدرته. برای آینده ی تو آرزوهای زیادی داشته. همونطور که تو برای یوسف آرزوهای زیادی داری. حالا درست یا غلط، ولی الان بعضی از رویاهاش خراب شدن. درسته پدرت به من علاقه ای نداره، ولی من دوستش دارم. ضمناً احترامش واجبه، حواست باشه چه جوری درباره ش حرف میزنی!
چیزی نگفتم و باهم به داخل مغازه رفتیم. با وسواس زیاد و بعد از تست کردن نیمی از عطرهای مغازه یکی از گرانترین و معروف ترین ادکلن ها را خریدیم. شب بعد از شام فاطمه هدیه ی پدرم را آورد و گفت :
_ این هدیه برای شماست. امیدوارم خوشتون بیاد.
پدرم با تعجب نگاهش کرد و گفت :
+ به چه مناسبتی؟
_ مناسبت خاصی نداره. یه هدیه ی بی بهانه است. دلم میخواست قبل از رفتنمون براتون چیزی بخرم. فقط امیدوارم به سلیقه تون نزدیک باشه.
پدرم هدیه را باز کرد و از دیدن مارک ادکلن لبخندی روی لبش نشست، گفت :
+ اتفاقا میخواستم همینو بخرم. خیلی عطر خوبیه. دست شما درد نکنه.
از اینکه پدرم برای اولین بار به روی فاطمه لبخند می زد خوشحال بودم. در طول دو هفته ای که آنجا بودیم فاطمه با محبت های واقعی و بی دریغش دل پدرم را نرم کرده بود.
مادرم بمناسبت بدنیا آمدن یوسف برای جشن بزرگی برنامه ریزی کرده بود و قصد داشت تمام فامیل را دعوت کند...
✍🏻نویسنده: فائزه ریاضی
🆔: @zeinabyavaran313💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸
🏴 عزاداری و ذکر مصیبت
✔️هدف
✔️احکام
✔️روش صحیح به جا آوردن
🔸دوستی نشانه دارد. دوست در شادی دوستش شاد است و در اندوهش اندوهگین است. در روایتی از حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام آمده است:"خداوند متعال ما را از میان بندگان خویش برگزید و برای ما پیروانی انتخاب نمود که همواره در شادی و غم ما شریکاند و با مال و جانشان به یاری ما میشتابند، آنان از مایند و بهسوی ما خواهند آمد."
🔸اشکی که در مجالس عزای ابیعبدالله ریخته میشود نماد خالصترین ابراز عشق به سالار شهیدان میباشد ، همانکه پیامبر فرمود: «حسین از من است و من از حسینم» پیام این اشک این است که حسین جان آنقدر ترا دوست دارم که هیچچیز جز این قطره زلال اشک نمیتواند آن را به تصویر بکشد، قلم نمیتواند، بیان نمیتواند! هنر نمیتواند! فقط اشک میتواند.
👈شيعیان بايد در ايام محرّم و صفر خود را عزادار نشان بدهند.
👈در روضه امام حسين علیهالسلام بايد با وضو واردشده و تمیزترین لباسهای خود را بپوشيم.
👈تأکید بزرگان بر خواندن زيارت عاشورا در دهه اول محرم .
👈 بجاى داد و فرياد زدن در مجالس امام حسين علیهالسلام، بياييم به مفاهيم رفيع عاشورا گوش دهيم و عمل كنيم.
👈بلند کردن صدا در عزاداریها حرام است و هیچ فرقی بین مسائل مذهبی و امور دنیوی در این موارد نیست.
👈در عزاداریها نباید به ظواهر و عناوین هیئات و وعاظ و مساجد اعتناء نمود بلکه اصل، روح و خلوص حاکم بر آن مجلس است.
👈نوحههایي که خوانده ميشود، نوحههایی باشد كه هدف حضرت را بيان كند، مكتب حضرت را بخواهد بيان كند، زیرورو كند انسان را، حال و هواي انسان را عوض بكند.
👈 ذاكرين اهلبیت بايد سخنان،رفتار و ظرایف افعال امام حسين را بيان كنند نه اينكه تنها اكتفا كنند به بيان مصائب امام و حضرت زینب بپردازند.
👈بهتراست اهل علم عين مصیبتهای وارده را از كتب مقاتل نقل كنند. در تبليغ خودشان عين مقاتل را نقل كنند آنچه را كه شنیدهشده نقل نكنند. خیلی از مطالبی که ذاکران و وعاظ، که در روضهها، بدون اينكه به تاريخ مراجعه كنند، نقل میکنند و ميخوانند یک عده جوان هم میپذیرند و طبعاً مسائل نادرست را میگویند که حرام است. اگر كاري را كه انجامنشده بگويیم حرام است! دروغ! دروغ است! فرقي نميكند.
🌹مقام معظم رهبری، درباره برخی از اعمال در جریان عزاداریهای محرم، فرمودند:
برخی اعمال زیر، به دلیل اینکه ممکن است موجب وهن در دین، سوءاستفاده دشمنان، اذیت مردم، و مسائلی از این قبیل میشود، اشکال دارد و بهتر است انجام نشود:
❌هروله کردن
❌آسیب رساندن به بدن
❌برهنه شدن
❌استفاده از الفاظ و فحاشی و غنا در سینهزنی
❌در منبری خلاف وحدت شیعه و تسنن صحبت کنند
❌گل مالی کردن بیشازحد
❌ شنیدن صدای گریه و ناله و ضجه و عزاداری خانمها توسط مردان نامحرم
❌ انجام اعمال سخیف وسبک و مبتذل
❌ اختلاط محرم و نامحرم به بهانه دستههای عزاداری ترک واجب صورت بگیرد و...
☑️ هنگامیکه مجلس عزاداری، موجب انسانسازی گشت؛ تغییر درونی انسان به عرصهی جامعه نیز کشیده میشود و آدمی میکوشد تا آرمانهای اهلبیت (علیهالسلام) را در جامعه حکمفرما کند. بهبیاندیگر عزاداری بر اهلبیت علیهالسلام؛ درواقع با یک واسطه زمینه را برای حفظ آرمانهای آنان و پیاده کردن آنها فراهم میسازد. به همین دلیل میتوان گفت یکی از حکمتهای عزاداری، ساختن جامعه بر اساس الگوی ارائهشده از سوی اسلام است.
🌹امام صادق -علیهالسلام- فرمودند:
در روز شهادت حسین -علیهالسلام- بزرگترین مصیبت تاریخ روی داد و رفتن او بهمنزلۀ رفتن جمع اصحاب کسا است که گرامیترین خلق خدا درروی زمین بودند.
📚منابع:
مهدی کرمی
سایت روضه نیوز
🆔: @zeinabyavaran313
🏴 استفاده از بیت المال در عزاداری
🔷س 1705: آیا استفاده از #برق_دولتی ـ بدون کنتور ـ برای روشنایی #تکیه و فضای مکان عزاداری و مانند آن، جایز است؟
✅ج: اگر با #مجوز_قانونی باشد، اشکال ندارد، در غیر این صورت جایز نیست و موجب #ضمان است.
#احکام_عزاداری #احکام_بيت_المال #اموال_دولتی
🆔: @zeinabyavaran313
⚫️ طرح #با_کاروان (ویژه محرم . شب پنجم)
🔳 #موضوع: خطر در کمین است...‼️
▪️ #رهبر_معظم_انقلاب
♠️ چطور شد جامعه اسلامی و همان کسانی که دورههای نزدیک به پیامبر را دیده بودند، بعد از پنجاه سال کارشان به آنجا رسید که جمع شدند، فرزند همین پیامبر را با فجیع ترین وضعی کشتند!؟ انحراف، عقبگرد، برگشتن به پشت سر، از این بیشتر چه میشود!؟
♠️ زینب کبری سلاماللَّهعلیها در بازار کوفه، آن خطبه عظیم را اساساً بر همین محور ایراد کرد: «یا اهل الکوفه، یا اهل الختل و الغدر، أتبکون!؟». مردم کوفه وقتی که سرِ مبارک امام حسین را بر روی نیزه مشاهده کردند و دختر علی را اسیر دیدند و فاجعه را از نزدیک لمس کردند، بنا به ضجّه و گریه کردند. فرمود: «أتبکون!؟»؛ گریه میکنید!؟ «فلا رقات الدمعه ولاهدئت الرنه»؛ گریهتان تمامی نداشته باشد. بعد فرمود: «انّما مثلکم کمثل التی نقضت غزلها من بعد قوة انکاثا تتّخذون ایمانکم دخلاً بینکم».
♠️ این، همان برگشت است؛ برگشت به قهقرا و عقبگرد. شما مثل زنی هستید که پشم ها یا پنبهها را با مغزلنخ میکند؛ بعد از آن که این نخها آماده شد، دوباره شروع میکند نخها را از نو باز کردن و پنبه نمودن! شما در حقیقت نخ های رشته خود را پنبه کردید. این، همان برگشت است. این، #عبرت است. هر جامعه اسلامی، در معرض همین خطر هست.
🆔: @zeinabyavaran313
🔴 #زندگی_آدم_آهنی
💠 زن و مرد حتما باید ابراز محبت #کلامی داشته باشند. اما محبت و معاشقهی #رفتاری، عاملی است که محبت کلامی را بر #عمق جان همسر مینشاند. برای معاشقهی رفتاری حتما #تمرین کنید.
💠 وقتى زن #آستين مردش را با دقت بالا میزند، وقتی گوشه لباس همسرش را میدوزد وقتى مرد زانو ميزند تا بند #كفشِ همسرش را گره بزند! وقتی گونه همسرش را از #اشک پاك ميكند، وقتی زن بازوي او را هنگام عبور از خيابان مىگیرد وقتی مرد کفشهای او را جلوی پایش جفت میکند وقتی #درب ماشین را برایش باز میکند وقتی مرد از راه میرسد و زن #شربت به دست به استقبالش میآید و هزاران رفتار درآمیخته با محبت، همگی معاشقهی #رفتاری هستند که اگر نباشند زندگی ما مثل زندگی #آدم_آهنی میشود.
🆔: @zeinabyavaran313
10.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥نوحه #جذاب و #محکم مهدی رسولی در پاسخ به جاهلان غربزدهای که گریه بر مصائب اهل بیت علیهم السلام را عامل افسردگی می دانند....
#لا_تَبْرَدُ_اَبَداً
#ماه_محرم
🆔: @zeinabyavaran313
💌داستان دنباله دار
💟 #مثل_هیچکس💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸
#قسمت_چهل_و_سوم
مادرم بمناسبت بدنیا آمدن یوسف برای جشن بزرگی برنامه ریزی کرده بود و قصد داشت تمام فامیل را دعوت کند. با وضعیتی که از جمع فامیلمان سراغ داشتم دلم نمیخواست این اتفاق بیفتد و نگران فاطمه بودم. هرچقدر سعی کردم جشن را بهم بزنم نشد. فاطمه که متوجه شده بود به بهانه های مختلف دنبال بهم زدن مراسم هستم دلیلش را از من پرسید. من هم همه چیز را برایش توضیح دادم و گفتم که دلیل نگرانی هایم چیست. او فقط چند نفر از بزرگترهای فامیل را روز عقد دیده بود و هیچ شناختی از بقیه ی آنها نداشت. نمیدانست وضع زننده ی پوشش زن های فامیل و بگو و بخندهای مختلطشان چقدر مشمئز کننده است. چند روز مانده به جشن در سالن مشغول بازی با یوسف بودم و مادر هم مشغول نوشتن لیست خرید بود که ناگهان فاطمه کنارش نشست و گفت :
_ اینارو برای جشن میخواین؟
مادرم همانطور که به نوشتنش ادامه می داد گفت :
+ آره. برای جشن نوه ی گلمه.
فاطمه لبخند زد و به لیست نگاه کرد. مادرم خودکار را زمین گذاشت و گفت :
+ ببین راستی بنظرت چه جوری صندلیارو بچینیم که همه ی مهمونا جا بشن؟ حدود هشتاد نفر میشیم. مبل ها و صندلی های میزنهارخوری که هست. شصت تا صندلی پلاستیکی هم سفارش دادم بیارن. مبلارو بکشیم اون ته سالن بهتره؟ یا بیاریم اینجا کنار میزنهارخوری؟
فاطمه کمی این طرف و آن طرف را نگاه کرد و گفت :
_ راستش فکر می کنم هشتاد نفر برای داخل خونه خیلی زیاد باشه. یعنی خیلی شلوغ میشه.
+ وای آره. منم همش نگرانم جا کم بیاریم. حالا کلی هم بچه مچه میاد شلوغ ترم میشه. نمیدونم چیکار کنم.
فاطمه کمی فکر کرد و گفت :
_ اگه با بقیه ی همسایه ها حرف بزنید و رضایتشونو بگیرید نمیشه یه بخشی از مهمونارو بفرستیم تو پارکینگ؟ مثلا چهل تا صندلی رو تو پارکینگ بچینیم؟
مادرم چانه اش را مالید و کمی فکر کرد، بعد از چند دقیقه گفت :
+ نمیدونم. بذار شب با پدر رضا هم حرف بزنم، شاید بشه. همسایه ها که راضین، مشکلی نیست. فقط مهمونا ناراحت نشن...
از فرصت استفاده کردم و گفتم :
*برای چی باید ناراحت بشن؟ اتفاقا اینجوری خیلی بهتره. میدونین که چقدر سیگاری توی فامیل داریم. آقایونو بفرستیم تو پارکینگ و فضای باز که حداقل دود سیگارشون این بچه و بقیه بچه هارو اذیت نکنه.
مادرم گفت :
+ آره. اینم فکر خوبیه. پس همینکارو میکنیم. دیگه از مهمونا عذرخواهی میکنم، میگم چون تعداد زیاد بوده همه باهم جا نمی شدیم.
شب مادرم با پدرم حرف زد و بالاخره موفق شدیم با سیاست و برنامه ریزی آن جشن را ختم به خیر کنیم.
خلاصه یک ماه مرخصی تمام شد و به انگلیس برگشتیم. فاطمه با دقت و تمرکز زیادی برای بچه داری وقت میگذاشت و یوسف را با جان و دل بزرگ می کرد. در تمام وعده های شیرش وضو می گرفت و بجای لالایی برایش قرآن می خواند. وقتی یوسف مریض می شد با صبوری بهانه گیری هایش را تحمل می کرد. ماه ها می گذشت و هر روز از فاطمه درس های بیشتری می گرفتم. هرچند که زندگی در غربت و میان آدم هایی که سنخیتی با اعتقاداتمان نداشتند برای ما دشوار بود، اما شنا کردن بر خلاف جریان آب مرا قوی تر و محکم تر بار آورد.
سالی یک بار به ایران برمی گشتیم. کم کم در طی این سال ها عمق علاقه ی پدر و مادرم به یوسف و فاطمه آنقدر زیاد شد که برای آمدنمان لحظه شماری می کردند. فاطمه از صمیم قلبش به دنیای اطرافش عشق می ورزید و همان عشق را هم دریافت می کرد. پس از تولد پسر دوممان "یاسین" پدر و مادرم خودشان تمام شرایط را برای برگشتمان فراهم کردند.
امیلی در طول این سال ها آنقدر به فاطمه عادت کرده بود که چند روز قبل از اینکه انگلیس را ترک کنیم از شدت ناراحتی مریض شد. روز آخری که برای خداحافظی به خانه اش رفتیم زیر سرم بود و اشک میریخت. موقع خداحافظی گفت :
_ با رفتنت دوباره تنها میشم. تو جای خانواده ی نداشته مو برام پر کرده بودی...
فاطمه او را در آغوش گرفت و دلداری داد. امیلی یک روسری از کشوی کنار تختش بیرون آورد و گفت :
_ از این دوتا خریدم. یکی برای خودم، یکی برای تو. میخوام هروقت سرت کردی یادم بیفتی.
فاطمه او را بوسید و گفت :
+ احتیاجی نیست اینوسرم کنم تا یادت بیفتم. تو همیشه توی فکر و قلب من هستی.
به سختی از امیلی خداحافظی کردیم و راهی فرودگاه شدیم...
✍🏻نویسنده: فائزه ریاضی
🖍 ویرایش: @Bipelak2
🆔: @zeinabyavaran313💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸
⚫️ طرح #با_کاروان (ویژه محرم . شب ششم)
🔳 #موضوع: وقتی خواص بی خاصیت میشوند!
♠️ #رهبر_معظم_انقلاب
◾️وقتی خواصِ طرفدارِ حق، یا اکثریت قاطعشان، در یک جامعه، چنان تغییر ماهیت میدهند که فقط دنیای خودشان برایشان اهمیت پیدا میکند؛ وقتی از ترس جان، از ترس تحلیل و تقلیل مال، از ترس حذف مقام و پست، از ترس منفور شدن و از ترس تنها ماندن، حاضر میشوند حاکمیت باطل را قبول کنند و در مقابل باطل نمی ایستند و از حق طرفداری نمیکنند و جانشان را به خطر نمیاندازند؛ آن گاه در جهان اسلام فاجعه با شهادت حسینبنعلی علیهالسّلام - با آن وضع - آغاز میشود.
🆔: @zeinabyavaran313