eitaa logo
شمیم خانواده
1.5هزار دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
7.9هزار ویدیو
518 فایل
مرکز فرهنگی خانواده زنجان (یاوران حضرت زینب سلام الله علیها) ارتباط با مدیریت کانال و ارسال انتقادات و پیشنهادات و برای ارسال آثارخود و شرکت در مسابقات آی دی @Fadak_8
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای روز پنچ شنبه 🆔: @zeinabyavaran313
ذکر روز (صدمرتبه) 🆔: @zeinabyavaran313
🌹 امام حسین «علیه السّلام»: 💖بی گمان شیعیان[حقیقی] ما، دلهایشان از هر خیانت، کینه و فریبکاری پاک است. 📗 بحارالانوار،ج68،ص156،ح11 🆔: @zeinabyavaran313
🏴 استفاده از بیت المال در عزاداری 🔷س 1705: آیا استفاده از ـ بدون کنتور ـ برای روشنایی و فضای مکان عزاداری و مانند آن، جایز است؟ ✅ج: اگر با باشد، اشکال ندارد، در غیر این صورت جایز نیست و موجب است. 🆔: @zeinabyavaran313
⚫️ طرح (ویژه محرم . شب پنجم) 🔳 : خطر در کمین است...‼️ ▪️ ♠️ چطور شد جامعه اسلامی و همان کسانی که دوره‌های نزدیک به پیامبر را دیده بودند، بعد از پنجاه سال کارشان به آن‌جا رسید که جمع شدند، فرزند همین پیامبر را با فجیع ترین وضعی کشتند!؟ انحراف، عقبگرد، برگشتن به پشت سر، از این بیشتر چه میشود!؟ ♠️ زینب کبری سلام‌اللَّه‌علیها در بازار کوفه، آن خطبه عظیم را اساساً بر همین محور ایراد کرد: «یا اهل الکوفه، یا اهل الختل و الغدر، أتبکون!؟». مردم کوفه وقتی که سرِ مبارک امام حسین را بر روی نیزه مشاهده کردند و دختر علی را اسیر دیدند و فاجعه را از نزدیک لمس کردند، بنا به ضجّه و گریه کردند. فرمود: «أتبکون!؟»؛ گریه میکنید!؟ «فلا رقات الدمعه ولاهدئت الرنه»؛ گریه‌تان تمامی نداشته باشد. بعد فرمود: «انّما مثلکم کمثل التی نقضت غزلها من بعد قوة انکاثا تتّخذون ایمانکم دخلاً بینکم». ♠️ این، همان برگشت است؛ برگشت به قهقرا و عقبگرد. شما مثل زنی هستید که پشم ها یا پنبه‌ها را با مغزلنخ میکند؛ بعد از آن که این نخها آماده شد، دوباره شروع میکند نخها را از نو باز کردن و پنبه نمودن! شما در حقیقت نخ های رشته خود را پنبه کردید. این، همان برگشت است. این، است. هر جامعه اسلامی، در معرض همین خطر هست. 🆔: @zeinabyavaran313
🔴 #زندگی_آدم_آهنی 💠 زن و مرد حتما باید ابراز محبت #کلامی داشته باشند. اما محبت و معاشقه‌ی #رفتاری، عاملی است که محبت کلامی را بر #عمق جان همسر می‌نشاند. برای معاشقه‌ی رفتاری حتما #تمرین کنید. 💠 وقتى زن #آستين مردش را با دقت بالا می‌زند، وقتی گوشه لباس همسرش را می‌دوزد وقتى مرد زانو مي‌زند تا بند #كفشِ همسرش را گره بزند! وقتی گونه‌ همسرش را از #اشک پاك مي‌كند، وقتی زن بازوي او را هنگام عبور از خيابان مى‌گیرد وقتی مرد کفش‌های او را جلوی پایش جفت می‌کند وقتی #درب ماشین را برایش باز می‌کند وقتی مرد از راه می‌رسد و زن #شربت به دست به استقبالش می‌آید و هزاران رفتار درآمیخته با محبت، همگی معاشقه‌ی #رفتاری هستند که اگر نباشند زندگی ما مثل زندگی #آدم_آهنی می‌شود‌. 🆔: @zeinabyavaran313
10.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥نوحه #جذاب و #محکم مهدی رسولی در پاسخ به جاهلان غربزده‌ای که گریه بر مصائب اهل بیت علیهم السلام را عامل افسردگی می دانند.... #لا_تَبْرَدُ_اَبَداً #ماه_محرم 🆔: @zeinabyavaran313
🏴 #روایت_کربلا | افرادی که آماده شهادت نبودند امام حسین(علیه‌السلام) را همراهی نکردند ‌ ◾️ گزیده بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای درباره نهضت امام حسین(علیه‌السلام)؛ 🆔: @zeinabyavaran313
💌داستان دنباله دار 💟 💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸 مادرم بمناسبت بدنیا آمدن یوسف برای جشن بزرگی برنامه ریزی کرده بود و قصد داشت تمام فامیل را دعوت کند. با وضعیتی که از جمع فامیلمان سراغ داشتم دلم نمیخواست این اتفاق بیفتد و نگران فاطمه بودم. هرچقدر سعی کردم جشن را بهم بزنم نشد. فاطمه که متوجه شده بود به بهانه های مختلف دنبال بهم زدن مراسم هستم دلیلش را از من پرسید. من هم همه چیز را برایش توضیح دادم و گفتم که دلیل نگرانی هایم چیست. او فقط چند نفر از بزرگترهای فامیل را روز عقد دیده بود و هیچ شناختی از بقیه ی آنها نداشت. نمیدانست وضع زننده ی پوشش زن های فامیل و بگو و بخندهای مختلطشان چقدر مشمئز کننده است. چند روز مانده به جشن در سالن مشغول بازی با یوسف بودم و مادر هم مشغول نوشتن لیست خرید بود که ناگهان فاطمه کنارش نشست و گفت : _ اینارو برای جشن میخواین؟ مادرم همانطور که به نوشتنش ادامه می داد گفت : + آره. برای جشن نوه ی گلمه. فاطمه لبخند زد و به لیست نگاه کرد. مادرم خودکار را زمین گذاشت و گفت : + ببین راستی بنظرت چه جوری صندلیارو بچینیم که همه ی مهمونا جا بشن؟ حدود هشتاد نفر میشیم. مبل ها و صندلی های میزنهارخوری که هست. شصت تا صندلی پلاستیکی هم سفارش دادم بیارن. مبلارو بکشیم اون ته سالن بهتره؟ یا بیاریم اینجا کنار میزنهارخوری؟ فاطمه کمی این طرف و آن طرف را نگاه کرد و گفت : _ راستش فکر می کنم هشتاد نفر برای داخل خونه خیلی زیاد باشه. یعنی خیلی شلوغ میشه. + وای آره. منم همش نگرانم جا کم بیاریم. حالا کلی هم بچه مچه میاد شلوغ ترم میشه. نمیدونم چیکار کنم. فاطمه کمی فکر کرد و گفت : _ اگه با بقیه ی همسایه ها حرف بزنید و رضایتشونو بگیرید نمیشه یه بخشی از مهمونارو بفرستیم تو پارکینگ؟ مثلا چهل تا صندلی رو تو پارکینگ بچینیم؟ مادرم چانه اش را مالید و کمی فکر کرد، بعد از چند دقیقه گفت : + نمیدونم. بذار شب با پدر رضا هم حرف بزنم، شاید بشه. همسایه ها که راضین، مشکلی نیست. فقط مهمونا ناراحت نشن... از فرصت استفاده کردم و گفتم : *برای چی باید ناراحت بشن؟ اتفاقا اینجوری خیلی بهتره. میدونین که چقدر سیگاری توی فامیل داریم. آقایونو بفرستیم تو پارکینگ و فضای باز که حداقل دود سیگارشون این بچه و بقیه بچه هارو اذیت نکنه. مادرم گفت : + آره. اینم فکر خوبیه. پس همینکارو میکنیم. دیگه از مهمونا عذرخواهی میکنم، میگم چون تعداد زیاد بوده همه باهم جا نمی شدیم. شب مادرم با پدرم حرف زد و بالاخره موفق شدیم با سیاست و برنامه ریزی آن جشن را ختم به خیر کنیم. خلاصه یک ماه مرخصی تمام شد و به انگلیس برگشتیم. فاطمه با دقت و تمرکز زیادی برای بچه داری وقت میگذاشت و یوسف را با جان و دل بزرگ می کرد. در تمام وعده های شیرش وضو می گرفت و بجای لالایی برایش قرآن می خواند. وقتی یوسف مریض می شد با صبوری بهانه گیری هایش را تحمل می کرد. ماه ها می گذشت و هر روز از فاطمه درس های بیشتری می گرفتم. هرچند که زندگی در غربت و میان آدم هایی که سنخیتی با اعتقاداتمان نداشتند برای ما دشوار بود، اما شنا کردن بر خلاف جریان آب مرا قوی تر و محکم تر بار آورد. سالی یک بار به ایران برمی گشتیم. کم کم در طی این سال ها عمق علاقه ی پدر و مادرم به یوسف و فاطمه آنقدر زیاد شد که برای آمدنمان لحظه شماری می کردند. فاطمه از صمیم قلبش به دنیای اطرافش عشق می ورزید و همان عشق را هم دریافت می کرد. پس از تولد پسر دوممان "یاسین" پدر و مادرم خودشان تمام شرایط را برای برگشتمان فراهم کردند. امیلی در طول این سال ها آنقدر به فاطمه عادت کرده بود که چند روز قبل از اینکه انگلیس را ترک کنیم از شدت ناراحتی مریض شد. روز آخری که برای خداحافظی به خانه اش رفتیم زیر سرم بود و اشک میریخت. موقع خداحافظی گفت : _ با رفتنت دوباره تنها میشم. تو جای خانواده ی نداشته مو برام پر کرده بودی... فاطمه او را در آغوش گرفت و دلداری داد. امیلی یک روسری از کشوی کنار تختش بیرون آورد و گفت : _ از این دوتا خریدم. یکی برای خودم، یکی برای تو. میخوام هروقت سرت کردی یادم بیفتی. فاطمه او را بوسید و گفت : + احتیاجی نیست اینوسرم کنم تا یادت بیفتم. تو همیشه توی فکر و قلب من هستی. به سختی از امیلی خداحافظی کردیم و راهی فرودگاه شدیم... ✍🏻نویسنده: فائزه ریاضی 🖍 ویرایش: @Bipelak2 🆔: @zeinabyavaran313💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸
⚫️ طرح (ویژه محرم . شب ششم) 🔳 : وقتی خواص بی خاصیت میشوند! ♠️ ◾️وقتی خواصِ طرفدارِ حق، یا اکثریت قاطعشان، در یک جامعه، چنان تغییر ماهیت میدهند که فقط دنیای خودشان برایشان اهمیت پیدا میکند؛ وقتی از ترس جان، از ترس تحلیل و تقلیل مال، از ترس حذف مقام و پست، از ترس منفور شدن و از ترس تنها ماندن، حاضر میشوند حاکمیت باطل را قبول کنند و در مقابل باطل نمی ایستند و از حق طرفداری نمیکنند و جانشان را به خطر نمیاندازند؛ آن گاه در جهان اسلام فاجعه با شهادت حسین‌بن‌علی علیه‌السّلام - با آن وضع - آغاز میشود. 🆔: @zeinabyavaran313
10.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 آخرین آمادگی برای ظهور 👈 تا این مسئله را درک نکنیم؛ لایق حکومت امام زمان(عج) نخواهیم شد ... 🆔: @zeinabyavaran313
برنامه هیئت ها برای دهه اول محرم مجتمع الماس واقع در شهرک اندیشه ۱۰:۳۰ تا ۱۲:۳۰ با سخنرانی خانم کبری محمدی استاد حوزه و دانشگاه و هیئت علمی دانشگاه هیئت فجر واقع در کوی نصرسخنران خانم فریده نظری هر روز ساعت ۱۱ تا ۱۲:۳۰ هیئت رضوان واقع در کوی سعیدیه رو به روی بیمارستان امام حسین (ع)هر روز ساعت ۵ تا ۷ برنامه دهه دوم محرم کوی پونک مجتمع ستاره شرق ساعت ۱۰ الی ۱۲ 🆔: @zeinabyavaran313