فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تبلیغ متفاوت!
🔴 زن و شوهرها حتما ببینند!
🆔 :@zeinabyavaran313
1_160546536.mp3
5.45M
نمیره از تو ذهنمون که خندیدن تو روز ماتم
یادمونه شکسته شد چجوری حرمت محرم
جسارت و اهانت و تمسخر و فتنه و آشوب
حالا باید جواب بدن یا بخورن سیلی محکم
🎤سید رضا نریمانی
🇮🇷به مناسبت نهم دی ماه
🆔:@zeinabyavaran313
داستان عاشقانه جان شیعه اهل سنت(فصل سوم)
قسمت 90✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
با همه علاقه ای که به ادامه بحث داشتم، دیگر توانی برایم نمانده بود که ضعف عجیبی تمام بدنم را گرفته و سرم گیج میرفت و مجید با دلشوره ای که به جانش افتاده بود، گفت: »همین جا وایسا تا یه ماشین بگیرم.« ومنتظر پاسخم نشد و به سمت خیابان رفت، ولی من تمایلی به رفتن نداشتم که بوی دل و جگر کباب شده از چند مغازه آن طرف تر، فضای پیاده رو را پُر کرده و دلم را بُرده بود که آهسته صدایش کردم: »مجید!« هنوز از پل روی جوی کنار خیابان رَدنشده بود که از صدایم برگشت و به سمتم آمد. به چراغهای زرد و سفیدی که مقابل مغازه جگرکی آویخته شده بود، نگاهی کردم و زیر لب گفتم: »خیلی ضعف کردم...« و نگذاشت حرفم تمام شود و با محبتی شیرین پاسخم را داد: »اگه میتونی چند قدم بیای، با هم بریم، وگرنه همینجا وایسا،برم برات بگیرم.« قدمی برداشتم و آهسته پاسخ دادم: »نه، میتونم بیام.« و به سختی مسیر چند متری مانده تا مغازه را طی کردم و همین که مقابل درِ شیشه ای جگرکی رسیدم، بوی غلیظ جگر کباب شده حالم را به هم زد. چه لحظات سختی بود که تنم ازگرسنگی ضعف میرفت و نمیتوانستم حتی بوی غذا را تحمل کنم و مجید با چه صبر و محبتی پا به پایم میآمد که برایم دل و قلوه خام خرید تا خودش در خانه کباب کند. به خانه که رسیدیم، به بالکن رفته و در را هم پشت سرم بستم تا در خنکای لطیف شب زمستانی بندر، بوی کباب کردن دل و قلوه ای که مجید درآشپزخانه برایم تدارک میدید، حالم را به هم نزند. به توصیه لعیا، لیمو ترش تازه ای را مقابل صورتم گرفته و میبوییدم تا حالت تهوعم فروکش کند که مجید درِ بالکن را باز کرد و با سیخ های دل و قلوهای که زیر لایه های از نان و نعنا پنهانشان کرده بودتا بوی تندش حالم را بدتر نکند، قدم به بالکن گذاشت، کنارم نشست و با چه صبر و حوصله ای برایم لقمه میگرفت تا بالاخره توانستم شام مقوی و خوشمزه ای راکه برایم تهیه کرده بود، نوش جان کنم و قدری جان بگیرم و در نخستین شبی که چشمانمان به مژدگانی آمدن حوریه روشن شده بود، چه شب زیبا و دل انگیزی را در بالکن کوچک و باصفای خانه مان سپری کردیم.عروسک پشمی کوچکی را که همین امروز صبح با مجید از بازار خریده بودم،بالای تخت سفید و صورتی اش آویزان کردم تا سرویس خواب حوریه را تکمیل کرده باشم که هنوز دو هفته از تشخیص دختر بودن کودکم نگذشته، تختخواب و تشک و پتویش را خریده بودم و چقدر دلم میخواست در دل این روزهای رؤیایی، مادرم زنده بود تا سیسمونی نوزاد تنها دخترش را با دستان مهربان خودش آماده میکرد. اتاق خواب کوچکی که کنار اتاق خواب خودمان بود و تا پیش از این جز برای نگهداری وسایل اضافی استفاده نمیشد، حالا مرتب شده و اتاق خواب دختر قشنگم شده بود.
به سلیقه خودم، پارچه ساتن صورتی رنگی تهیه کرده وپنجره کوچکش را پرده زده بودم و درست زیر پنجره، تخت لبه دارش را گذاشته بودم؛ همان تختی که از دو ماه پیش مجید برای دخترمان نشان کرده و من به خیال اینکه کودکم پسر است، از خریدش طفره میرفتم و حالا همان تخت را با ِست تشک و پتوی صورتی اش خریده و به انتظار لحظات خواب ناز دخترمان،کنار اتاق خوابش چیده بودیم. همانطور که گوشه اتاق روی زمین نشسته بودم، به اطرافم نگاه میکردم و برای تهیه بقیه وسایل سیسمونی نقشه میکشیدم که امشب تنها بودم و باید به هر روشی این تنهایی را پر میکردم. مجید خیلی تلاش کرده بود در دوران بارداری ام، شیفتهای شبی که برایش تعیین میشد با همکارانش عوض کرده و هر شب کنارم بماند، ولی امشب نتوانسته بود کسی را برای تغییرشیفتش پیدا کند و نا گزیر به رفتن شده بود و حالا باید پس از مدتها، امشب راتنهایی سر میکردم که بیش از اینکه به کمکش نیاز داشته باشم، محتاج حضورگرم و با محبتش بودم. وقتی به خاطر می آوردم که لحظه خداحافظی، چقدر نگران حالم بود و مدام سفارش میکرد تا مراقب باشم و با چه حالی تنهایم گذاشت که دلش پیش من و دخترش مانده بود و ما را به خدا سپرد و رفت، دلم بیشتر برایش تنگ میشد و بیشتر هوای مهربانی هایش را میکردم. هر چند این روزها دخترم ازخواب خوشش بیدار شده و از چند روز پیش که برای نخستین بار در بدنم تکانی خورده بود، حرکت وجود کوچکش را همچون پرواز پروانه در بدنم احساس میکردم و همین حس حضور حوریه، مونس لحظات تنهایی ام میشد.ساعت هفت شب بود که بالاخره از اتاق خواب کودکم دل کَندم و سنگین از جا بلند شدم که زنگ درِ حیاط به صدا در آمد. پدر و نوریه ساعتی میشدکه از خانه بیرون رفته و حتماً کلید داشتند. با قدمهایی کُند و کوتاه به سمت آیفون میرفتم که صدای باز شدن در حیاط، خبر از بازگشت پدر داد. خودم را پشت پنجره های بالکن رساندم تا از پشت پرده های حریرش نگاهی به حیاط انداخته باشم که حضور چند مرد غریبه در حیاط توجهم را جلب کرد. پدر ونوریه همراهشان نبودند و خوب که نگاه کردم متوجه شدم برادارن نوریه هستند و متحیر مانده بودم که کلید خانه ما دست اینها چه میکند! داخل شدند و دررا پشت سرشان بستند و همین که درحیاط با صدای بلندی به هم خورد، دل من هم ریخت که حالا با این چهار مرد غریبه در خانه تنها بودم. خودم را از پشت پنجره عقب کشیدم که از حضور عده ای نامحرم در خانه مان سخت به وحشت افتاده و مانده بودم به اجازه چه کسی اینچنین گستاخانه وارد شده اند که صدای ِ ساختمان طبقه پایین پرده گوشم را لرزاند. یعنی پایشان را از حیاط هم فراترگذاشته و وارد خانه شده بودند که تنها به فکرم رسید درِ خانه را از داخل قفل کنم.تمام بدنم از عصبانیت آتش گرفته بود که برادران نوریه، همچون صاحبخانه، دررا گشوده و بی هیچ اجازه ِ ای وارد خانه ما شده بودند. بند به بند بدنم به لرزه افتاده و بیآنکه بخواهم از حضورشان دراین خانه به شدت ترسیده بودم و آرزو میکردم که ای کاش مجید امشب هم در خانه کنارم بود تا اینچنین جانم به ورطه اضطراب ِ نیفتاده و دل نازک دخترم، از ترس ریخته در وجود مادرش، اینهمه نلرزد. روی کاناپه کز کرده و فقط زیر لب ذکر خدا را میگفتم تا قلبم قدری قرار گیرد که صدای قدم های کسی که از پله ها بالا می آمد، در و دیوار دلم را به هم کوبید و سراسیمه ازجا بلندم کرد. از وحشتی که به یکباره به جانم افتاده و هر لحظه نزدیکتر میشد، ضربان قلبم به شدت باال رفته و سرم از درد تیر میکشید که کسی محکم به درچوبی خانه ام کوبید. قلبم از جا کَنده شد و مثل اینکه بدنم دیگر توان ایستادن نداشته باشد، زیرِ پایم خالی شد که دستم را به دیوار گرفتم تا زمین نخورم. گوشم به صدای درِ حیاط بود تا پدر بازگردد و چشمم به در خانه، تا غریبه ای که آنطرف ایستاده بود، زودتر برود و دلم به هوای بودن مجید، پرپَر میزد. از ترسی که سراپای وجودم را گرفته بود، بیصدا نفس میکشیدم تا متوجه حضورم در خانه نشوند وفقط خدا را صدا میزدم تا به فریادم برسد که صدای نخراشیده اش، پرده گوشم راپاره کرد: »کسی خونه نیس؟!!!« صدایم در نمیآمد و او مثل اینکه مطمئن شده باشد کسی در خانه نیست، سر به مسخره بازی گذاشته بود: »آهای! صابخونه؟!!!کجایی پس؟!!! ما اومدیم مهمونی!« و بعد همچنانکه صدای پایش میآمد که ازپله ها پایین میرفت، با لحنی تمسخرآمیز ادامه داد: »برادرا! کسی اینجا نیس! از خودتون پذیرایی کنید تا این عبدالرحمن ِ بی پدر برگرده ببینیم میخواد چه غلطی بکنه!« و صدای خنده های شیطانی شان راهرو را پر کرد و دیگری میان خنده پاسخ داد: »میخوای چه غلطی بکنه؟ عبدالرحمن خرِ خودمونه! هر سازی براش بزنی، برات میرقصه! فقط باید تا میتونی خَر ِش کنی! بعد افسار رو بنداز گردنش ِو هی!!!!« و باز هیاهوی مشمئزکننده خنده هایشان، خانه را پُر کرد.
ادامه دارد....
نویسنده:فاطمه ولی نژاد✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️آثار بد فیلمهای تلویزیون
#علیرضا_پناهیان : چرا اینقدر فیلم نگاه میکنید؟؟
اکثر کارگردان ها و نویسندگان لیبرالند و تفکراتشان دارای اشکال..
شیعه ی امام زمان، دقت کن...
هر چیزی را به خورد فرزندانتان ندهید..
🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #نماهنگ| #بسیارزیبا👌
🔺با نوای حاج #میثم_مطیعی
زینب ای گل محمدی،
همدم حسین خوش آمدی ...
ولادت #حضرت_زینب(س) مبارک باد💐💐
🆔:@zeinabyavaran313
هر صبح یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ عَلَىٰ بَشَرٍ مِّن شَيْءٍ ۗ قُلْ مَنْ أَنزَلَ الْكِتَابَ الَّذِي جَاءَ بِهِ مُوسَىٰ نُورًا وَهُدًى لِّلنَّاسِ ۖ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ كَثِيرًا ۖ وَعُلِّمْتُم مَّا لَمْ تَعْلَمُوا أَنتُمْ وَلَا آبَاؤُكُمْ ۖ قُلِ اللَّهُ ۖ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ»
خدا را آنگونه که باید بشناسند، نشناختند که گفتند: «خدا، هیچ چیز بر هیچ انسانى، نازل نکرده است.» بگو: «چه کسى کتابى را که موسى آورد، نازل کرد؟! کتابى که براى مردم، نور و هدایت بود. (امّا شما) آن را به صورت اوراق پراکنده اى قرار مى دهید. قسمتى را آشکار، و قسمت زیادى را پنهان مى دارید. در حالى که مطالبى به شما تعلیم داده شده که نه شما و نه پدرانتان، از آن آگاه نبودید.» بگو: «خدا!» سپس آنها را در سخنان باطلشان رها کن، تا سرگرم بازى شوند.
(انعام/۹۱)
🆔:@zeinabyavaran313
❇ تفســــــیر❇
شأن نزول:
جمعى از یهودیان گفتند: اى محمّد! آیا راستى خداوند کتابى بر تو فرستاده است؟!
پیامبر گفت: آرى.
آنها گفتند: به خدا سوگند! خداوند هیچ کتابى از آسمان فرو نفرستاده است!
در شأن نزول این آیه، روایات دیگرى نیز نقل شده، اما چنان که بعداً خواهیم دانست آنچه در بالا آوردیم از همه بهتر و مناسب تر است.
🌼🌼🌼
تفسیر:
در این که این آیه درباره یهود است یا مشرکان، میان مفسران گفتگو است، ولى از آنجا که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مکّه گفتگوئى با یهود نداشته و آنچه بوده در مدینه بوده است و از طرفى سوره انعام که این آیه جزء آن است مکّى است، بعضى معتقدند که این آیه استثنائاً در مدینه نازل شده است و به دستور پیامبر(صلى الله علیه وآله) به تناسب خاصى در وسط این سوره مکّى قرار گرفته و این موضوع در قرآن نمونه هاى فراوانى دارد.
براى روشن شدن حقیقت مطلب، ابتدا باید تفسیر اجمالى آیه را بدانیم و بعد درباره این که آیه از چه اشخاصى سخن مى گوید و هدفش چیست؟ بحث کنیم.
نخست مى گوید: آنها خدا را آن چنان که شایسته است نشاختند; زیرا گفتند: خدا هیچ کتابى بر هیچ انسانى نازل نکرده است! (وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى بَشَر مِنْ شَیْء).
خداوند به پیامبرش دستور مى دهد: در جواب آنها بگو: چه کسى کتابى را که موسى آورد و نور و هدایت براى مردم بود نازل گردانید؟ (قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتابَ الَّذی جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدىً لِلنّاسِ).
و توضیح مى دهد: همان کتابى که آن را به صفحات پراکنده اى تبدیل کرده اید، بعضى از آن را که به سود شما است آشکار مى کنید و بسیارى را که به زیان خود مى دانید پنهان مى دارید (تَجْعَلُونَهُ قَراطیسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ کَثیراً).
و مى افزاید: و در این کتاب آسمانى مطالبى به شما تعلیم داده شد که نه شما و نه پدرانتان از آن با خبر نبودید و بدون تعلیم الهى نمى توانستید با خبر شوید (وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُکُمْ).
و در پایان آیه به پیامبر(صلى الله علیه وآله) دستور مى دهد در برابر آنها چنین موضع بگیرد.بگو: فقط خدا، و آنها را در اباطیل و لجاجت و بازیگرى خود رها ساز (قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ) زیرا آنها جمعیتى هستند که کتاب الهى و آیات او را به بازى گرفته اند.
🌼🌼🌼
اکنون ملاحظه کنیم اگر این آیه در مدینه نازل شده باشد، و روى سخن به یهود باشد معنى آن چنین مى شود: جمعى از یهود، منکر نزول کتاب آسمانى بر تمام پیامبران بودند.
آیا چنین چیزى ممکن است که یهود، پیروان تورات، نزول کتاب آسمانى را انکار کنند؟
اگر تعجب نکنید آرى، که با توجه به یک مطلب، نکته این موضوع روشن مى شود; زیرا چنان که کتب عهد جدید (اناجیل) و عهد قدیم (تورات و کتاب هاى وابسته به آن) را به دقت بررسى کنیم خواهیم دید این کتاب ها هیچ کدام لحن آسمانى ندارد، یعنى جنبه خطاب خداوند به بشر در آنها نیست.
بلکه به خوبى از آنها استفاده مى شود: اینها از زبان شاگردان و غیر شاگردان از پیروان آئین موسى(ع) و مسیح(ع) به شکل تاریخ و شرح زندگى نوشته شده است.
و ظاهراً یهود و مسیحیان کنونى نیز این مطلب را انکار نمى کنند; چرا که داستان مرگ موسى و عیسى(علیهما السلام) و حوادث زیادى مربوط به زمان هاى بعد از آن در این کتاب ها آمده است، نه به عنوان پیش بینى، بلکه به عنوان خبرى از گذشته، آیا امکان دارد چنین کتابى بر موسى و عیسى(علیهما السلام) نازل شده باشد؟
منتها مسیحیان و یهودیان عقیده دارند این کتاب ها چون به دست انسان هائى نوشته شده که از وحى آسمانى با خبر بودند، کتاب مقدس، قابل اعتماد و خالى از اشتباه محسوب مى شود.
با توجه به این نکته، روشن مى شود چرا آنها از لحن قرآن که به شکل خطاب خدا به پیامبر و بندگان است تعجب مى کردند.
و در شأن نزول فوق نیز خواندیم که آنها با تعجب از آن حضرت پرسیدند: آیا خداوند کتاب آسمانى نازل کرده؟
و سپس این موضوع را به طور کلى انکار کردند که هیچ کتابى از ناحیه خدا بر هیچ انسانى حتى موسى(ع) نازل نشده است.
ولى خداوند در جواب آنها به این موضوع اشاره مى کند که خود شما عقیده دارید الواح و مطالبى بر موسى(ع) نازل گردید.
یعنى اگر آنچه در دست شما است کتاب آسمانى نیست، لااقل قبول دارید که چنین چیزى از طرف خدا نازل شده است که قسمتى از آن را آشکار و قسمت زیادى را پنهان مى دارید.
و به این ترتیب، اشکالى باقى نمى ماند که چگونه ممکن است یهود منکر نزول کتاب آسمانى شده باشند؟ (دقت کنید).
🌼🌼🌼
اما اگر آیه همانند سایر آیات این سوره درباره مشرکان باشد معنى آن چنین مى شود:
آنها منکر هر گونه کتاب آسمانى شدند، تا دعوت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را انکار کنند، ولى خداوند براى آنها استدلال مى کند: چگونه ممکن است چنین ادعائى داشته باشند با این که
خداوند تورات را بر موسى(ع) نازل کرد؟
مشرکان اگر چه آئین یهود را قبول نداشتند ولى انبیاء پیشین و ابراهیم(ع) و حتى موسى(ع) را احتمالاً به عنوان پیامبرى براى منطقه و عصر خاصى قبول داشتند، و خود را پیرو آئین ابراهیم(ع) مى دانستند.
لذا هنگامى که پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) ظهور کرد، براى جستجوى علائم او به نزد اهل کتاب رفتند و از آنها خواستند در کتب خود بررسى کنند، آیا خبر از چنین پیامبرى مى دهد؟
اگر آنها این کتب را به هیچ وجه قبول نداشتند، چگونه ممکن بود، چنین درخواستى کنند؟
لذا بعد از سؤال از یهود، آنچه به سود آنها بود اظهار و آنچه به زیانشان بود مخفى مى کردند (مانند نشانه هاى پیامبر که در کتب پیشین آمده بود).
و به این ترتیب، آیه قابل تطبیق بر گفتار مشرکان مکّه نیز مى تواند باشد، گر چه تفسیر اول با لحن آیه و شأن نزول، و ضمائرى که در آیه است ظاهراً سازگارتر مى باشد.
«تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۹۱ سوره انعام »
🆔:@zeinabyavaran313
‼️نماز در جای پُر سر و صدا
🔷س 2282: در جایی که سروصدا زیاد است اگر نماز ظهر یا عصر یا تسبیحات اربعه را آهسته بخوانم، صدایم به گوش خودم نمیرسد. آیا باید آنها را بلند بخوانم؟
✅ج:حتی در فرض سؤال باید آهسته بخوانید
📕منبع: leader.ir
🆔:@zeinabyavaran313
﷽
#حدیث
💠امام سجّاد(علیه السلام) خطاب به عمه بزرگوارشان حضرت زینب(س) چنین فرمودند:
🔴اَنتِ بِحَمدِ اللهِ عالِمَةٌ غَیرُ مُعَلِّمَةٍ و فَهِمَةٌ غَیرُ مُفَهِّمَةٍ🔅
🔷بحمدالله تو عالمی هستی که معلم نداشته و زن فهمیده ای هستی که از کسی آن را نیاموختی🌸
(یعنی مستقیما مورد تعلیم و پرورش خداوند بوده ای)
📚بحارالانوار/ج۴۵ ص۱۹۹
🆔:@zeinabyavaran313
عکسی از چهره زهراست جمالت زینب
مَثَل هیبت دریاست جلالت زینب
توچه کردی که فرداهمه زنهای بهشت
غبطه دارند به سرحدّکمالت زینب
توهمان صدرنشین ملکوتی که هنوز
کره خاک ندیده ست مثالت زینب
🌺میلاد حضرت زینب سلام الله علیها مبارک🌺
🆔:@zeinabyavaran313
#خانومها_بخوانند
#زنهایی که دائما نا آرام و #مضطربند، هر چه زیبا و خوش اندام هم باشند هرگز همراه خوبی در #زندگی نیستند.
اینها یاد گرفته اند چگونه هر #لحظه را با یک #غم جدید مخلوط کنند. چنان چه فعلا دلیلی بر #خطای همسر نداشته باشند از این می ترسند که همسرشان در آینده #تغییر کند.
#تغییری که مقابله با آن در اختیار آنها نباشد.
فرض می کنند که اگر همسرم #وفادار نماند چه می شود...اگر #بیمار شوم و نتوانم دیگر به وظایفم عمل کنم...اگر مهر و #محبت همسرم را از دست بدهم و هزاران اگر دیگر که همه روی اخلاق و #اعصاب آدم تاثیر می گذارد...
بدیهی است که با وجود چنین #اضطرابهایی نمی توان به دیگران #محبت کرد یا خوش برخورد بود. این بی قراریها خود فرد را که از #نفس می اندازند هیچ، #شریک زندگی را نیز به تنگ می آورند.
🆔:@zeinabyavaran313
توجه به رفتار خوب کودک، باعث
تقویت آن رفتار در او می شود
و بی اعتنایی به رفتار بد، آن
رفتار را در کودک خاموش می سازد.
🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #آیتالله_مجتهدی(ره):
💠 چقدر خوبه توی #قبر خدا بگه بندهی من غصه نخور منم انیس تو...
🆔:@ zeinabyavaran313
#به_بهانه_میلاد
🔴 راز #زینب شدن ....
🔹ارزش و عظمت زینب کبری(س)، به خاطر موضع و حرکت عظیم انسانی و اسلامی او بر اساس تکلیف الهی است.
کار او، تصمیم او، نوع حرکت او، به او این طور عظمت بخشید. هر کس چنین کاری کند، ولو دختر امیرالمومنین(ع) هم نباشد، عظمت پیدا میکند.
🔹بخش عمده این عظمت از اینجاست که اولا موقعیت را شناخت، و ثانیا طبق هر موقعیت، یک انتخاب کرد. این انتخابها زینب را ساخت.
🔹قبل از حرکت به کربلا، بزرگانی مثل ابنعباس و ابنجعفر و چهرههای نامدار صدر اسلام، که ادعای فقاهت و شهامت و ریاست و آقازادگی و امثال اینها را داشتند، گیج شدند و نفهمیدند چکار باید بکنند. ولی زینب کبری گیج نشد و فهمید که باید این راه را برود و امام خود را تنها نگذارد، و رفت.
🔹در آن ساعتهای بحرانی که قویترین انسانها نمیتوانند بفهمند که چه باید بکنند، او فهمید و امام خود را پشتیبانی کرد.
🔹بعد از شهادت حسینبنعلی هم که دنیا ظلمانی شد و دلها و جانها و آفاق عالم تاریم گردید، این زنگ بزرگ یک نوری شد و درخشید... انسان احساس میکند زینب یک #حسین_دوم است در پوشش یک زن.
🔹زینب به جایی رسید که فقط بالاترین انسانهای تاریخ بشریت یعنی پیامبران می توانند به آنجا برسند.
📚 انسان ۲۵۰ ساله l مقام معظم رهبری
🆔:@zeinabyavaran313
داستان عاشقانه جان شیعه اهل سنت(فصل سوم)
قسمت 91✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
حالاتپش قلبم کند تر شده که خیالم از بابت خودم و دخترم راحت شده بود و در عوض باهر اهانتی که به پدرم میکردند، خنجری در سینه ام فرو میرفت که دیگر توانم رااز دست دادم و خودم را روی کاناپه رها کردم و شنیدم یکیشان میپرسید: »من که سر از کار این دختر و داماد عبدالرحمن در نیاوردم! اینا بالاخره چی کارن؟«و دیگری پاسخش را داد: »نوریه میگه دامادش خیلی مارموزه! نَم پس نمیده!ولی دختره بی بخاره! فقط فکر خونه زندگی خودشه! نوریه میگه کلاً بچه های عبدالرحمن همه شون بی بخارن! حالا این کتابهایی رو که اُوردی بده نوریه که بینشون پخش کنه، شاید یه اثری کرد! ولی من بعید میدونم از اینا آبی گرم شه!«که یکی دیگر با صدای بلند خندید و در جوابش گفت: »آب از این گرمتر میخوای عبدالرحمن تو مُشت خودمونه! هر چی درمیاره، صاف میریزه تو جیب ما! دیگه چی میخوای؟« و باز خنده های مستانه شان در خانه بلندشد. سرم از حقایق وحشتنا کی که غافل از حضور من به زبان میآوردند، منگ شده و دلم از بلایی که به سرخانواده ام آورده بودند، به درد آمده بود که تازه می ِ فهمیدم نوریه جاسوس این خانه شده و هنوز نمی دانستم به جز اموال پدرم برای چه چیز دیگری در این خانه نقشه می کشند که یکی میان خنده گفت: »ولی حیف شد! نوریه میگه این دختر عبدالرحمن یه ساله با این پسره عروسی کرده! زودتر اومده بودیم، من خودم عقدش میکردم!« و دیگری با ناسزایی پاسخش را داد و باز نعره خنده هایشان گوشم را کرکرد و دیگر نمیفهمیدم چه میگویند که نگاه بی حیا و کثیف برادر جوان نوریه پیش چشمانم زنده شده و تمام وجودم را آتش میزد. تازه میفهمیدم مجید آن شب در انتهای چاه چشمان آلوده او چه نجاستی دیده بود که از داغ غیرت آتش گرفته و به هیچ آبی آرام نمیشد و چقدر دلم هوای حضورش را کرده بود که در این
لحظه کنارم باشد و بین این همه حرامی، محرم دل تنهایم شود. دستم را روی بدنم گذاشته و همچنانکه حرکت نرم دخترم را زیر انگشتانم احساس میکردم، آیت الکرسی میخواندم تا هم دل خودم، هم قلب کوچک او به نام و یاد خدا آرام بگیرد که همه جای خانه از حضورشیطانی برادران نوریه بوی تعفن گرفته و حتی توان نفس کشیدن را هم از سینه تنگم میگرفت. حالا تمام خاطرات ماههای گذشته مقابل چشمانم رژه میرفتند؛ از روزی که پدر معاملاتش را با همه شرکای خوش نام وقدیمی اش به هم زد و به طمع سودی کلان با تاجری غریبه وارد تجارت شد و به سرمایه گذاری در دوحه دل بست و هنوز سه ماه از مرگ مادر نگذشته، بادختر جوانی از همان طایفه ازدواج کرد و حالا هنوز سه ماه از این ازدواج نگذشته،این جماعت خود را مالک جان و مال و حتی ناموس پدرم میدانستند و هنوزنمیدانستم باز چه خواب شومی برای پدرم دیده اند که بالاخره پس از ساعتی پدرو نوریه بازگشتند. پدر نه تنها از حضور برادران نوریه در خانه تعجب نکرد، بلکه باروی باز خوش آمد گفت تا در اوج ناباوری، باور کنم که پدر خودش کلید خانه را به آنها داده است و من دیگر در این خانه چه امنیتی داشتم که کلید خانه و تمام زندگی ام به دست این اراذل افتاده بود!ساعتی نشستند و صدایشان میآمد که چطور با پدر گرم گرفته و با چه زبانی چاپلوسی اش را میکردند تابالاخره رفتند و شرّ شان را از خانه کم کردند. نمیدانستم باید چه کنم که بیش از این خانه و سرمایه خانوادگی مان به تاراج نوریه و برادرانش نرود و فکرم به جایی نمیرسید که میدانستم با آتش عشقی که نوریه به جان پدرم انداخته، هیچ حرفی در گوشش اثر نمیکند. از دست ابراهیم و محمد و عبدالله هم کاری بر نمیآمد که تمام نخلستانها به نام پدر بود و کسی اختیار جابجا کردن حتی یک رطب را هم نداشت، ولی باز هم نمیتوانستم بنشینم و تماشا گرِ بر بادرفتن همه زندگی پدرم باشم که از شدت خشم و غصه ای که پیمانه پیمانه سرمیکشیدم، تا صبح از سوز زخمهای سینه ام ناله زدم و جام صبرم سرریز شده بودکه هر بار که مجید تماس میگرفت، فقط گریه میکردم. هرچند نمیتوانستم برایش بگویم چه شده و چه بر سر قلبم آمده، ولی به بهانه دردهای بدنم هم که شده، گریه میکردم و میدانستم با این بیتابی ها چه آتشی به دلش میزنم، ولی من هم سنگ صبوری جز همسر مهربانم نداشتم که همه خونابه های دلم را به نام سردرد و کمردرد به کامش میریختم تا سرانجام شب طولانی ِ تنهایی ام سحر شد ومجید با چشمانی سرخ و خسته از کار و بیخوابی دیشب به خانه بازگشت. دیگرخنکای صبحگاهی زمستان بندر برایم دلچسب نبود که از فشار غصه های دیشب لرز کرده و روی کاناپه زیر پتوی ضخیمی دراز کشیده بودم و مجید، دلواپس حال خرابم، پایین پایم روی زمین نشسته بود و مدام سؤال میکرد: »چی شده الهه جان؟ من که دیروز میرفتم حالت خوب بود.« در جوابش چه میتوانستم بگویم که نمیخواستم خون غیرت را در رگهایش به جوش آورده و با نیشتر بی حیایی های برادران نوریه، عذابش دهم.
حتی نمیتوانستم برایش بگویم دیشب آنها در این خانه بودند و از حرفهایشان فهمیدم که برای تمام اموال پدرم کیسه دوخته اند،چه رسد به خیال کثیفی که در خاطر ناپا کشان دور میزد و باز تنها به بهانه حال ناخوشم ناله میزدم که آنچه نباید میشد، شد و نوریه همان اول صبح به در خانه آمد. مجید در را باز کرد و نوریه با نقاب پر مهر و محبتی که به صورت سبزه تندش زده بود، قدم به خانه گذاشت و روی مبل مقابلم نشست. در دستش چند عددکتاب بود و مدام با نگاهش من و مجید را نشانه میرفت تا اطلاعات جدیدی دستگیرش شود. مجید مثل اینکه دیگر نتواند حضور پلیدش را تحمل کند، به اتاق خواب رفت و من هم به بهانه سرگیجه چشمانم را بسته بودم تا نگاهم به چهره نحسش نیفتد. با کتابهایی که در دستش گرفته بود، میدانستم به چه نیتی به دیدنم آمده و پاسخ احوال پرسی هایش را به سردی میدادم که با تعجب سؤال کرد:»تو دیشب خونه بودی؟!!!« از شنیدن نام دیشب چشمانم را گشودم و او در برابرنگاه متحیرم، با دلخوری ادامه داد: »من فکر کردم دیشب با شوهرت رفتی بیرون،ولی صبح که دیدم شوهرت تنها اومد خونه، فهمیدم دیشب خونه بودی. پس چرادر رو واسه داداش های من باز نکردی؟ یه ساعت پایین تنها نشسته بودن تا من وعبدالرحمن برگردیم، خب میومدی پایین ازشون پذیرایی میکردی! داداشم میگفت اومده بالا در زده، ولی در رو باز نکردی!« از بازگویی ماجرای دیشب وحشت کردم که میدانستم صدای نوریه تا اتاق خواب میرود و از واکنش مجیدسخت میترسیدم که پتو را کنار زدم، مضطرب روی کاناپه نیمخیز شدم و خواستم پاسخی سرِ هم کنم که ابرو در هم کشید و گفت: »من که خیلی ناراحت شدم!عبدالرحمن هم بفهمه، خیلی بهش بر میخوره!« در جواب اینهمه وقاحت نوریه مانده بودم چه بگویم و مدام نگاهم به سمت اتاق خواب بود که مجید از شنیدن این حرفها چه فکری میکند که نوریه کتابهایش را روی میز شیشه ای مقابلش گذاشت و با صدایی آهسته شروع کرد: »این کتابها رو برات اُوردم که بخونی.یکی اش درمورد عقاید وهابیته، سه تای دیگه هم راجع به خرافاتی که شیعه ها به هم میبافن! درمورد اینکه بیخودی گریه زاری و عزاداری میکنن و به زیارت اهل قبور میرن و از اینجور کارها! که البته میدونی همه اینا از مصادیق شرک به خداست! خیلی خوبه! حتماً بخون!« و من که خبر آوردن این کتابها را دیشب ز میان قهقهه مستانه برادرانش شنیده بودم، به حرفهایی که میزد توجهی نمیکردم و در عوض از اضطراب برخورد مجید، فقط خدا را میخواندم تا این ماجرا هم ختم به خیر شود و او همچنان به خیال خودش ارشادم میکرد: »ببین ماوظیفه داریم اسلام اصیل رو به همه دنیا معرفی کنیم! باید همه مردم دنیا بدونن دین اسلام چه دین خوب و کاملیه! ولی تا وقتی ننگ و نکبت شیعه به اسم اسلام خودش رو به امت اسلامی میچسبونه، هیچ کس دوست نداره مسلمون بشه! بایدهمه دنیا بفهمن که این رافضیها اصلاً مسلمون نیستن تا انقدر مایه آبروریزی اسلام نشن!« و بعد لبخندی تحویلم داد تا باور کنم تا چه اندازه دلش برای اسلام میتپد و با لحنی به ظاهر مهربان ادامه داد: »تو این کتابها رو بخون تا اطلاعات دینی ات افزایش پیدا کنه! ما همه مون به عنوان یه مسلمون وظیفه داریم به هروسیله ای که میتونیم برای نابودی این رافضیها تلاش کنیم تا اسلام از شرّ شیعه نجات پیدا کنه! حالا هر کس به یه روشی این کار رو میکنه؛ یکی مثل من و تو فقط میتونه کتاب بخونه و بقیه رو راهنمایی کنه، یکی که امکانات مالی داره، اموالش رو در اختیار مجاهدین قرار میده. یکی هم که توانایی جنگیدن داره، میره سوریه وعراق و افغانستان تا در راه خدا جهاد کنه و این رافضیها رو به جهنم بفرسته!« وحالا نه فقط از ماجرای دیشب که از اراجیفی که از دهان نوریه بیرون میزد و به نام جهاد در راه خدا، ریختن خون مسلمانان شیعه را مباح اعلام میکرد و میدانستم همه را مجید میشنود، دلم به تب و تاب افتاده بود. هر چند از ترس توبیخ پدر نمیتوانستم جوابی به سخنان شیطانی اش بدهم و فقط دعا میکردم زودتر شرش را از خانه ام کم کند که با انگشتان لاغر و استخوانی اش، کتابها را روی میزشیشه ای به سمتم هُل داد و با حالتی دلسوزانه تأ کید کرد: »فقط این کتابها با هزینه بیت المال تهیه شده و تعدادش خیلی زیاد نیس! وقتی خودت خوندی، به شوهرت و برادرهات هم بده بخونن تا توی ثوابش شریک شی.
ادامه دارد...
نویسنده:فاطمه ولی نژاد✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ حتی به ۳۰ ثانیه هم نمیرسد، اما به اندازهٔ یک کتاب آموزندهست!
هرگز بر آنچه میبینید زود قضاوت نکنید!
🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ ویدئو ]
🎥 حاج حسین شریعتمداری: پذیرش #FATF یعنی خودکشی از ترس مرگ!
♦️آقای ظریف گفت: نه من و نه رئیس جمهور تضمین نمیدهیم که مشکلات ما با پذیرفتن FATF حل شود؛ ولی یک بهانه را از دشمن میگیریم!
♦️شاه هم میگفت بحرین رو از دست بدیم، درعوض بهانه را ازغرب میگیریم!
#برنامه_انتخاباتی_FATF
#استعمارنامه_FATF
🆔:@zeinabyavaran313
[ عکس ]
🚨رهبر انقلاب در تحلیل حوادث آبانماه:
👈 مردم مطالباتی دارند؛ در اغلب موارد هم حق با مردم است اما مطالبات یک مسئله است و فتنهسازی دشمن کار دیگر!
▪️رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار پرستاران: [دربارهی حوادث آبانماه] نکتهی بسیار مهمی وجود دارد که ملت ایران با بصیرتی که دارند، کاملاً توجه کردند که مردم مطالباتی دارند که در اغلب موارد هم حق با مردم است اما مطالبات مردم یک مسئله است، فتنهسازی از مطالبات یک مسئلهی
دیگر است؛ دومی کار دشمن است.
▪️دوست وقتی میبیند ماشین در سربالایی کُند حرکت میکند، کمک میکند؛ دشمن وقتی دید ماشین حرکت نمیکند، باد لاستیک را هم خالی میکند. دشمنان ما دائم از اول انقلاب در حال این کارها بودند.
▪️در #آبان مردم مطالباتی داشتند؛ دشمن که افرادی را آماده کرده بود، از فرصت استفاده کرد و شروع به تخریب کرد. #بصیرت مردم اینجا بود که تا کار دشمن را دیدند، کنار کشیدند و فتنهگر تنها ماند. فتنهگر سعی میکند در میان مردم، خود را پنهان کند. بصیرت و هوشیاری مردم، کار را خنثی کرد.
▪️به نظر من آن کسانی که از مطالبات مردم سوءاستفاده میکنند غالباً کسانی هستند که با سرویسهای اطلاعاتی دشمن ارتباط دارند. آن کسانی که صورتشان را میبندند و به انبار بنزین و گندم حمله میکنند که آتش بزنند و در شهر، زیربناها را –چه متعلق به مردم، چه متعلق به دولت– تخریب میکنند، حالا بعضی شاید هیجانی این کارها را بکنند ولی گردانندگان با سرویسهای اطلاعاتی بیگانه مرتبطند. ۹۸/۱۰/۱۱
#دیدار_پرستاران
🆔:@zeinabyavaran313
🚨 رهبر انقلاب حمله آمریکا به حشدالشعبی عراق را بشدت محکوم کردند
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار پرستاران:
🔹 ملاحظه کنید [آمریکاییها] در عراق و سوریه چه میکنند. انتقام #داعش را از حشدالشعبی دارند میگیرند.
🔹 #حشدالشعبی چون داعش را –که اینها ساخته و پرداخته کرده بودند– زمینگیر و ازاله کرد، حالا دارند انتقام میگیرند.
👈 بنده و دولت و ملت ایران بشدت این جنایت آمریکا را محکوم میکنیم.
🏷 #دیدار_پرستاران
🆔:@zeinabyavaran313
🚨 پاسخ محکم رهبر انقلاب به تهمت و تهدید ترامپ در توئیتر
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار پرستاران:
🔹 حالا نکتهی قابل توجه این است که وقتی از این حوادث برای آمریکاییها پیش میآید –ملاحظه میکنید در بغداد و سراسر عراق هیجان ضدآمریکایی چقدر است– باز آن جناب توییت کرده که ما این را از چشم ایران میبینیم و پاسخ ایران را خواهیم داد.
👈 اوّلاً غلط میکنید؛ ثانیاً منطقی باشید، که نیستید. مردم کشورهای این منطقه از آمریکا متنفرند. شما آمریکاییها در عراق و افغانستان جنایت کردید و آدم کشتید.
🔹 مردم عراق و سوریه و افعانستان از آمریکاییها متنفرند و این تنفر یک جایی بیرون میزند.
🔹 لازمهی حرکت سیاسی و امنیتی که آمریکا در منطقه میکند، همین نفرت است.
👈 جمهوری اسلامی اگر تصمیم بگیرد با کشوری معارضه و مبارزه کند، صریح این کار را میکند.
🔺 ما به منافع و مصالح کشور و ملتمان پایبندیم؛ به عزت و پیشرفت و عظمت ملت ایران بشدت پایبندیم و هر کس اینها را تهدید کند، بدون هیچ ملاحظهای با او روبهرو میشویم و ضربهی خود را وارد میکنیم. ۹۸/۱۰/۱۱
🏷 #دیدار_پرستاران
🆔:@zeinabyavaran313
هر صبح یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«وَهَٰذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُّصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَىٰ وَمَنْ حَوْلَهَا ۚ وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ ۖ وَهُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ»
و این کتابى است مبارک
و هماهنگ با آنچه پیش از آن آمده که ما آن را نازل کردیم. (تا مردم را بشارت دهى)
و تا امّ القرى و کسانى را که گرد آن هستند، [= ساکنان سرزمین وحى و همه جهانیان ] را بترسانى. (یقین بدان) کسانى که به آخرت ایمان دارند، به آن ایمان مى آورند. در حالى که نسبت به نمازهاى خویش، مراقبت مى کنند.
(انعام/۹۲)
🆔:@zeinabyavaran313
❇ تفســــــیر❇
قرآن کتابى است مبارک
در تعقیب بحثى که درباره کتاب آسمانى یهود در آیه گذشته عنوان شد، در اینجا به قرآن که یک کتاب دیگر آسمانى است اشاره مى شود، و در حقیقت ذکر تورات مقدمه اى است براى ذکر قرآن تا تعجب و وحشتى از نزول یک کتاب آسمانى، بر یک بشر، نکنند.
نخست مى فرماید: این کتابى است که ما آن را نازل کردیم (وَ هذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ).
کتابى است بسیار پربرکت; زیرا سرچشمه انواع خیرات، نیکى ها و پیروزى ها است (مُبارَکٌ).
به علاوه همه کتبى را که پیش از آن نازل شده اند تصدیق مى کند (مُصَدِّقُ الَّذی بَیْنَ یَدَیْهِ).
منظور از این که قرآن کتب مقدسه پیشین را تصدیق مى کند آن است که تمام نشانه هائى که در آنها آمده است، بر آن تطبیق مى نماید.
و به این ترتیب، دو نشانه بر حقانیت قرآن در دو جمله گذشته بیان گردیده:
یکى وجود نشانه هائى که در کتب پیشین از آن خبر داده شده.
و دیگر محتواى خود قرآن که هر گونه خیر و برکت و وسیله سعادت در آن آمده است.
بنابراین، هم از نظر محتوا و هم از نظر اسناد و مدارک تاریخى نشانه هاى حقانیت در آن آشکار است.
سپس، هدف نزول قرآن را چنین توضیح مى دهد: آن را فرستادیم تا
امّ القرى (مکّه) و تمام آنها که در گرد آن هستند را، انذار کنى و به مسئولیت ها و وظائفشان آگاه سازى ! (وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها).
و از آنجا که انذار یعنى توجه دادن به مسئولیت ها و ترساندن از ترک وظائف، مهم ترین برنامه قرآن، مخصوصاً در برابر اشخاص سرکش و طغیانگر است تنها به این قسمت اشاره شده است.
و در پایان آیه به دو وظیفه مهم اشاره مى کند، یکى ایمان به آخرت و به قرآن و دیگرى مواظبت بر نماز، مى فرماید:
کسانى که به روز رستاخیز، حساب و پاداش اعمال ایمان دارند به این کتاب ایمان خواهند آورد و مراقب نمازهاى خود خواهند بود (وَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ).
«تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۹۲ سوره انعام »
🆔:@zeinabyavaran313
‼️لمس غیرمماثل توسط پرستار
🔷س 2285: اگر برای پرستار غیر مُماثل (غیر همجنس با بیمار) هنگام گرفتن نبض (فشارخون) و چیزهای دیگری که احتیاج به لمس بدن بیمار دارند، دست کردن دستکش امکان داشته باشد، آیا انجام آن اعمال بدون دستکشهایی که پزشک هنگام درمان بیمار از آنها استفاده می کند، جایز است؟
✅ج: با امکان لمس از روی لباس یا با دست کردن دستکش هنگام معالجه، ضرورتی به لمس بدن مریض غیر مُماثل (غیر هم جنس) وجود ندارد و بنا بر این جایز نیست.
📕منبع: leader.ir
🆔:@zeinabyavaran313