فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #آیتالله_مجتهدی(ره):
💠 چقدر خوبه توی #قبر خدا بگه بندهی من غصه نخور منم انیس تو...
🆔:@ zeinabyavaran313
#به_بهانه_میلاد
🔴 راز #زینب شدن ....
🔹ارزش و عظمت زینب کبری(س)، به خاطر موضع و حرکت عظیم انسانی و اسلامی او بر اساس تکلیف الهی است.
کار او، تصمیم او، نوع حرکت او، به او این طور عظمت بخشید. هر کس چنین کاری کند، ولو دختر امیرالمومنین(ع) هم نباشد، عظمت پیدا میکند.
🔹بخش عمده این عظمت از اینجاست که اولا موقعیت را شناخت، و ثانیا طبق هر موقعیت، یک انتخاب کرد. این انتخابها زینب را ساخت.
🔹قبل از حرکت به کربلا، بزرگانی مثل ابنعباس و ابنجعفر و چهرههای نامدار صدر اسلام، که ادعای فقاهت و شهامت و ریاست و آقازادگی و امثال اینها را داشتند، گیج شدند و نفهمیدند چکار باید بکنند. ولی زینب کبری گیج نشد و فهمید که باید این راه را برود و امام خود را تنها نگذارد، و رفت.
🔹در آن ساعتهای بحرانی که قویترین انسانها نمیتوانند بفهمند که چه باید بکنند، او فهمید و امام خود را پشتیبانی کرد.
🔹بعد از شهادت حسینبنعلی هم که دنیا ظلمانی شد و دلها و جانها و آفاق عالم تاریم گردید، این زنگ بزرگ یک نوری شد و درخشید... انسان احساس میکند زینب یک #حسین_دوم است در پوشش یک زن.
🔹زینب به جایی رسید که فقط بالاترین انسانهای تاریخ بشریت یعنی پیامبران می توانند به آنجا برسند.
📚 انسان ۲۵۰ ساله l مقام معظم رهبری
🆔:@zeinabyavaran313
داستان عاشقانه جان شیعه اهل سنت(فصل سوم)
قسمت 91✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
حالاتپش قلبم کند تر شده که خیالم از بابت خودم و دخترم راحت شده بود و در عوض باهر اهانتی که به پدرم میکردند، خنجری در سینه ام فرو میرفت که دیگر توانم رااز دست دادم و خودم را روی کاناپه رها کردم و شنیدم یکیشان میپرسید: »من که سر از کار این دختر و داماد عبدالرحمن در نیاوردم! اینا بالاخره چی کارن؟«و دیگری پاسخش را داد: »نوریه میگه دامادش خیلی مارموزه! نَم پس نمیده!ولی دختره بی بخاره! فقط فکر خونه زندگی خودشه! نوریه میگه کلاً بچه های عبدالرحمن همه شون بی بخارن! حالا این کتابهایی رو که اُوردی بده نوریه که بینشون پخش کنه، شاید یه اثری کرد! ولی من بعید میدونم از اینا آبی گرم شه!«که یکی دیگر با صدای بلند خندید و در جوابش گفت: »آب از این گرمتر میخوای عبدالرحمن تو مُشت خودمونه! هر چی درمیاره، صاف میریزه تو جیب ما! دیگه چی میخوای؟« و باز خنده های مستانه شان در خانه بلندشد. سرم از حقایق وحشتنا کی که غافل از حضور من به زبان میآوردند، منگ شده و دلم از بلایی که به سرخانواده ام آورده بودند، به درد آمده بود که تازه می ِ فهمیدم نوریه جاسوس این خانه شده و هنوز نمی دانستم به جز اموال پدرم برای چه چیز دیگری در این خانه نقشه می کشند که یکی میان خنده گفت: »ولی حیف شد! نوریه میگه این دختر عبدالرحمن یه ساله با این پسره عروسی کرده! زودتر اومده بودیم، من خودم عقدش میکردم!« و دیگری با ناسزایی پاسخش را داد و باز نعره خنده هایشان گوشم را کرکرد و دیگر نمیفهمیدم چه میگویند که نگاه بی حیا و کثیف برادر جوان نوریه پیش چشمانم زنده شده و تمام وجودم را آتش میزد. تازه میفهمیدم مجید آن شب در انتهای چاه چشمان آلوده او چه نجاستی دیده بود که از داغ غیرت آتش گرفته و به هیچ آبی آرام نمیشد و چقدر دلم هوای حضورش را کرده بود که در این
لحظه کنارم باشد و بین این همه حرامی، محرم دل تنهایم شود. دستم را روی بدنم گذاشته و همچنانکه حرکت نرم دخترم را زیر انگشتانم احساس میکردم، آیت الکرسی میخواندم تا هم دل خودم، هم قلب کوچک او به نام و یاد خدا آرام بگیرد که همه جای خانه از حضورشیطانی برادران نوریه بوی تعفن گرفته و حتی توان نفس کشیدن را هم از سینه تنگم میگرفت. حالا تمام خاطرات ماههای گذشته مقابل چشمانم رژه میرفتند؛ از روزی که پدر معاملاتش را با همه شرکای خوش نام وقدیمی اش به هم زد و به طمع سودی کلان با تاجری غریبه وارد تجارت شد و به سرمایه گذاری در دوحه دل بست و هنوز سه ماه از مرگ مادر نگذشته، بادختر جوانی از همان طایفه ازدواج کرد و حالا هنوز سه ماه از این ازدواج نگذشته،این جماعت خود را مالک جان و مال و حتی ناموس پدرم میدانستند و هنوزنمیدانستم باز چه خواب شومی برای پدرم دیده اند که بالاخره پس از ساعتی پدرو نوریه بازگشتند. پدر نه تنها از حضور برادران نوریه در خانه تعجب نکرد، بلکه باروی باز خوش آمد گفت تا در اوج ناباوری، باور کنم که پدر خودش کلید خانه را به آنها داده است و من دیگر در این خانه چه امنیتی داشتم که کلید خانه و تمام زندگی ام به دست این اراذل افتاده بود!ساعتی نشستند و صدایشان میآمد که چطور با پدر گرم گرفته و با چه زبانی چاپلوسی اش را میکردند تابالاخره رفتند و شرّ شان را از خانه کم کردند. نمیدانستم باید چه کنم که بیش از این خانه و سرمایه خانوادگی مان به تاراج نوریه و برادرانش نرود و فکرم به جایی نمیرسید که میدانستم با آتش عشقی که نوریه به جان پدرم انداخته، هیچ حرفی در گوشش اثر نمیکند. از دست ابراهیم و محمد و عبدالله هم کاری بر نمیآمد که تمام نخلستانها به نام پدر بود و کسی اختیار جابجا کردن حتی یک رطب را هم نداشت، ولی باز هم نمیتوانستم بنشینم و تماشا گرِ بر بادرفتن همه زندگی پدرم باشم که از شدت خشم و غصه ای که پیمانه پیمانه سرمیکشیدم، تا صبح از سوز زخمهای سینه ام ناله زدم و جام صبرم سرریز شده بودکه هر بار که مجید تماس میگرفت، فقط گریه میکردم. هرچند نمیتوانستم برایش بگویم چه شده و چه بر سر قلبم آمده، ولی به بهانه دردهای بدنم هم که شده، گریه میکردم و میدانستم با این بیتابی ها چه آتشی به دلش میزنم، ولی من هم سنگ صبوری جز همسر مهربانم نداشتم که همه خونابه های دلم را به نام سردرد و کمردرد به کامش میریختم تا سرانجام شب طولانی ِ تنهایی ام سحر شد ومجید با چشمانی سرخ و خسته از کار و بیخوابی دیشب به خانه بازگشت. دیگرخنکای صبحگاهی زمستان بندر برایم دلچسب نبود که از فشار غصه های دیشب لرز کرده و روی کاناپه زیر پتوی ضخیمی دراز کشیده بودم و مجید، دلواپس حال خرابم، پایین پایم روی زمین نشسته بود و مدام سؤال میکرد: »چی شده الهه جان؟ من که دیروز میرفتم حالت خوب بود.« در جوابش چه میتوانستم بگویم که نمیخواستم خون غیرت را در رگهایش به جوش آورده و با نیشتر بی حیایی های برادران نوریه، عذابش دهم.
حتی نمیتوانستم برایش بگویم دیشب آنها در این خانه بودند و از حرفهایشان فهمیدم که برای تمام اموال پدرم کیسه دوخته اند،چه رسد به خیال کثیفی که در خاطر ناپا کشان دور میزد و باز تنها به بهانه حال ناخوشم ناله میزدم که آنچه نباید میشد، شد و نوریه همان اول صبح به در خانه آمد. مجید در را باز کرد و نوریه با نقاب پر مهر و محبتی که به صورت سبزه تندش زده بود، قدم به خانه گذاشت و روی مبل مقابلم نشست. در دستش چند عددکتاب بود و مدام با نگاهش من و مجید را نشانه میرفت تا اطلاعات جدیدی دستگیرش شود. مجید مثل اینکه دیگر نتواند حضور پلیدش را تحمل کند، به اتاق خواب رفت و من هم به بهانه سرگیجه چشمانم را بسته بودم تا نگاهم به چهره نحسش نیفتد. با کتابهایی که در دستش گرفته بود، میدانستم به چه نیتی به دیدنم آمده و پاسخ احوال پرسی هایش را به سردی میدادم که با تعجب سؤال کرد:»تو دیشب خونه بودی؟!!!« از شنیدن نام دیشب چشمانم را گشودم و او در برابرنگاه متحیرم، با دلخوری ادامه داد: »من فکر کردم دیشب با شوهرت رفتی بیرون،ولی صبح که دیدم شوهرت تنها اومد خونه، فهمیدم دیشب خونه بودی. پس چرادر رو واسه داداش های من باز نکردی؟ یه ساعت پایین تنها نشسته بودن تا من وعبدالرحمن برگردیم، خب میومدی پایین ازشون پذیرایی میکردی! داداشم میگفت اومده بالا در زده، ولی در رو باز نکردی!« از بازگویی ماجرای دیشب وحشت کردم که میدانستم صدای نوریه تا اتاق خواب میرود و از واکنش مجیدسخت میترسیدم که پتو را کنار زدم، مضطرب روی کاناپه نیمخیز شدم و خواستم پاسخی سرِ هم کنم که ابرو در هم کشید و گفت: »من که خیلی ناراحت شدم!عبدالرحمن هم بفهمه، خیلی بهش بر میخوره!« در جواب اینهمه وقاحت نوریه مانده بودم چه بگویم و مدام نگاهم به سمت اتاق خواب بود که مجید از شنیدن این حرفها چه فکری میکند که نوریه کتابهایش را روی میز شیشه ای مقابلش گذاشت و با صدایی آهسته شروع کرد: »این کتابها رو برات اُوردم که بخونی.یکی اش درمورد عقاید وهابیته، سه تای دیگه هم راجع به خرافاتی که شیعه ها به هم میبافن! درمورد اینکه بیخودی گریه زاری و عزاداری میکنن و به زیارت اهل قبور میرن و از اینجور کارها! که البته میدونی همه اینا از مصادیق شرک به خداست! خیلی خوبه! حتماً بخون!« و من که خبر آوردن این کتابها را دیشب ز میان قهقهه مستانه برادرانش شنیده بودم، به حرفهایی که میزد توجهی نمیکردم و در عوض از اضطراب برخورد مجید، فقط خدا را میخواندم تا این ماجرا هم ختم به خیر شود و او همچنان به خیال خودش ارشادم میکرد: »ببین ماوظیفه داریم اسلام اصیل رو به همه دنیا معرفی کنیم! باید همه مردم دنیا بدونن دین اسلام چه دین خوب و کاملیه! ولی تا وقتی ننگ و نکبت شیعه به اسم اسلام خودش رو به امت اسلامی میچسبونه، هیچ کس دوست نداره مسلمون بشه! بایدهمه دنیا بفهمن که این رافضیها اصلاً مسلمون نیستن تا انقدر مایه آبروریزی اسلام نشن!« و بعد لبخندی تحویلم داد تا باور کنم تا چه اندازه دلش برای اسلام میتپد و با لحنی به ظاهر مهربان ادامه داد: »تو این کتابها رو بخون تا اطلاعات دینی ات افزایش پیدا کنه! ما همه مون به عنوان یه مسلمون وظیفه داریم به هروسیله ای که میتونیم برای نابودی این رافضیها تلاش کنیم تا اسلام از شرّ شیعه نجات پیدا کنه! حالا هر کس به یه روشی این کار رو میکنه؛ یکی مثل من و تو فقط میتونه کتاب بخونه و بقیه رو راهنمایی کنه، یکی که امکانات مالی داره، اموالش رو در اختیار مجاهدین قرار میده. یکی هم که توانایی جنگیدن داره، میره سوریه وعراق و افغانستان تا در راه خدا جهاد کنه و این رافضیها رو به جهنم بفرسته!« وحالا نه فقط از ماجرای دیشب که از اراجیفی که از دهان نوریه بیرون میزد و به نام جهاد در راه خدا، ریختن خون مسلمانان شیعه را مباح اعلام میکرد و میدانستم همه را مجید میشنود، دلم به تب و تاب افتاده بود. هر چند از ترس توبیخ پدر نمیتوانستم جوابی به سخنان شیطانی اش بدهم و فقط دعا میکردم زودتر شرش را از خانه ام کم کند که با انگشتان لاغر و استخوانی اش، کتابها را روی میزشیشه ای به سمتم هُل داد و با حالتی دلسوزانه تأ کید کرد: »فقط این کتابها با هزینه بیت المال تهیه شده و تعدادش خیلی زیاد نیس! وقتی خودت خوندی، به شوهرت و برادرهات هم بده بخونن تا توی ثوابش شریک شی.
ادامه دارد...
نویسنده:فاطمه ولی نژاد✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ حتی به ۳۰ ثانیه هم نمیرسد، اما به اندازهٔ یک کتاب آموزندهست!
هرگز بر آنچه میبینید زود قضاوت نکنید!
🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ ویدئو ]
🎥 حاج حسین شریعتمداری: پذیرش #FATF یعنی خودکشی از ترس مرگ!
♦️آقای ظریف گفت: نه من و نه رئیس جمهور تضمین نمیدهیم که مشکلات ما با پذیرفتن FATF حل شود؛ ولی یک بهانه را از دشمن میگیریم!
♦️شاه هم میگفت بحرین رو از دست بدیم، درعوض بهانه را ازغرب میگیریم!
#برنامه_انتخاباتی_FATF
#استعمارنامه_FATF
🆔:@zeinabyavaran313
[ عکس ]
🚨رهبر انقلاب در تحلیل حوادث آبانماه:
👈 مردم مطالباتی دارند؛ در اغلب موارد هم حق با مردم است اما مطالبات یک مسئله است و فتنهسازی دشمن کار دیگر!
▪️رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار پرستاران: [دربارهی حوادث آبانماه] نکتهی بسیار مهمی وجود دارد که ملت ایران با بصیرتی که دارند، کاملاً توجه کردند که مردم مطالباتی دارند که در اغلب موارد هم حق با مردم است اما مطالبات مردم یک مسئله است، فتنهسازی از مطالبات یک مسئلهی
دیگر است؛ دومی کار دشمن است.
▪️دوست وقتی میبیند ماشین در سربالایی کُند حرکت میکند، کمک میکند؛ دشمن وقتی دید ماشین حرکت نمیکند، باد لاستیک را هم خالی میکند. دشمنان ما دائم از اول انقلاب در حال این کارها بودند.
▪️در #آبان مردم مطالباتی داشتند؛ دشمن که افرادی را آماده کرده بود، از فرصت استفاده کرد و شروع به تخریب کرد. #بصیرت مردم اینجا بود که تا کار دشمن را دیدند، کنار کشیدند و فتنهگر تنها ماند. فتنهگر سعی میکند در میان مردم، خود را پنهان کند. بصیرت و هوشیاری مردم، کار را خنثی کرد.
▪️به نظر من آن کسانی که از مطالبات مردم سوءاستفاده میکنند غالباً کسانی هستند که با سرویسهای اطلاعاتی دشمن ارتباط دارند. آن کسانی که صورتشان را میبندند و به انبار بنزین و گندم حمله میکنند که آتش بزنند و در شهر، زیربناها را –چه متعلق به مردم، چه متعلق به دولت– تخریب میکنند، حالا بعضی شاید هیجانی این کارها را بکنند ولی گردانندگان با سرویسهای اطلاعاتی بیگانه مرتبطند. ۹۸/۱۰/۱۱
#دیدار_پرستاران
🆔:@zeinabyavaran313
🚨 رهبر انقلاب حمله آمریکا به حشدالشعبی عراق را بشدت محکوم کردند
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار پرستاران:
🔹 ملاحظه کنید [آمریکاییها] در عراق و سوریه چه میکنند. انتقام #داعش را از حشدالشعبی دارند میگیرند.
🔹 #حشدالشعبی چون داعش را –که اینها ساخته و پرداخته کرده بودند– زمینگیر و ازاله کرد، حالا دارند انتقام میگیرند.
👈 بنده و دولت و ملت ایران بشدت این جنایت آمریکا را محکوم میکنیم.
🏷 #دیدار_پرستاران
🆔:@zeinabyavaran313
🚨 پاسخ محکم رهبر انقلاب به تهمت و تهدید ترامپ در توئیتر
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار پرستاران:
🔹 حالا نکتهی قابل توجه این است که وقتی از این حوادث برای آمریکاییها پیش میآید –ملاحظه میکنید در بغداد و سراسر عراق هیجان ضدآمریکایی چقدر است– باز آن جناب توییت کرده که ما این را از چشم ایران میبینیم و پاسخ ایران را خواهیم داد.
👈 اوّلاً غلط میکنید؛ ثانیاً منطقی باشید، که نیستید. مردم کشورهای این منطقه از آمریکا متنفرند. شما آمریکاییها در عراق و افغانستان جنایت کردید و آدم کشتید.
🔹 مردم عراق و سوریه و افعانستان از آمریکاییها متنفرند و این تنفر یک جایی بیرون میزند.
🔹 لازمهی حرکت سیاسی و امنیتی که آمریکا در منطقه میکند، همین نفرت است.
👈 جمهوری اسلامی اگر تصمیم بگیرد با کشوری معارضه و مبارزه کند، صریح این کار را میکند.
🔺 ما به منافع و مصالح کشور و ملتمان پایبندیم؛ به عزت و پیشرفت و عظمت ملت ایران بشدت پایبندیم و هر کس اینها را تهدید کند، بدون هیچ ملاحظهای با او روبهرو میشویم و ضربهی خود را وارد میکنیم. ۹۸/۱۰/۱۱
🏷 #دیدار_پرستاران
🆔:@zeinabyavaran313
هر صبح یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«وَهَٰذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُّصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَىٰ وَمَنْ حَوْلَهَا ۚ وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ ۖ وَهُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ»
و این کتابى است مبارک
و هماهنگ با آنچه پیش از آن آمده که ما آن را نازل کردیم. (تا مردم را بشارت دهى)
و تا امّ القرى و کسانى را که گرد آن هستند، [= ساکنان سرزمین وحى و همه جهانیان ] را بترسانى. (یقین بدان) کسانى که به آخرت ایمان دارند، به آن ایمان مى آورند. در حالى که نسبت به نمازهاى خویش، مراقبت مى کنند.
(انعام/۹۲)
🆔:@zeinabyavaran313
❇ تفســــــیر❇
قرآن کتابى است مبارک
در تعقیب بحثى که درباره کتاب آسمانى یهود در آیه گذشته عنوان شد، در اینجا به قرآن که یک کتاب دیگر آسمانى است اشاره مى شود، و در حقیقت ذکر تورات مقدمه اى است براى ذکر قرآن تا تعجب و وحشتى از نزول یک کتاب آسمانى، بر یک بشر، نکنند.
نخست مى فرماید: این کتابى است که ما آن را نازل کردیم (وَ هذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ).
کتابى است بسیار پربرکت; زیرا سرچشمه انواع خیرات، نیکى ها و پیروزى ها است (مُبارَکٌ).
به علاوه همه کتبى را که پیش از آن نازل شده اند تصدیق مى کند (مُصَدِّقُ الَّذی بَیْنَ یَدَیْهِ).
منظور از این که قرآن کتب مقدسه پیشین را تصدیق مى کند آن است که تمام نشانه هائى که در آنها آمده است، بر آن تطبیق مى نماید.
و به این ترتیب، دو نشانه بر حقانیت قرآن در دو جمله گذشته بیان گردیده:
یکى وجود نشانه هائى که در کتب پیشین از آن خبر داده شده.
و دیگر محتواى خود قرآن که هر گونه خیر و برکت و وسیله سعادت در آن آمده است.
بنابراین، هم از نظر محتوا و هم از نظر اسناد و مدارک تاریخى نشانه هاى حقانیت در آن آشکار است.
سپس، هدف نزول قرآن را چنین توضیح مى دهد: آن را فرستادیم تا
امّ القرى (مکّه) و تمام آنها که در گرد آن هستند را، انذار کنى و به مسئولیت ها و وظائفشان آگاه سازى ! (وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها).
و از آنجا که انذار یعنى توجه دادن به مسئولیت ها و ترساندن از ترک وظائف، مهم ترین برنامه قرآن، مخصوصاً در برابر اشخاص سرکش و طغیانگر است تنها به این قسمت اشاره شده است.
و در پایان آیه به دو وظیفه مهم اشاره مى کند، یکى ایمان به آخرت و به قرآن و دیگرى مواظبت بر نماز، مى فرماید:
کسانى که به روز رستاخیز، حساب و پاداش اعمال ایمان دارند به این کتاب ایمان خواهند آورد و مراقب نمازهاى خود خواهند بود (وَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ).
«تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۹۲ سوره انعام »
🆔:@zeinabyavaran313
‼️لمس غیرمماثل توسط پرستار
🔷س 2285: اگر برای پرستار غیر مُماثل (غیر همجنس با بیمار) هنگام گرفتن نبض (فشارخون) و چیزهای دیگری که احتیاج به لمس بدن بیمار دارند، دست کردن دستکش امکان داشته باشد، آیا انجام آن اعمال بدون دستکشهایی که پزشک هنگام درمان بیمار از آنها استفاده می کند، جایز است؟
✅ج: با امکان لمس از روی لباس یا با دست کردن دستکش هنگام معالجه، ضرورتی به لمس بدن مریض غیر مُماثل (غیر هم جنس) وجود ندارد و بنا بر این جایز نیست.
📕منبع: leader.ir
🆔:@zeinabyavaran313
✅ پيامبر اکرم صلّیاللهعليه آله فرمودند:
📍 مَن قامَ عَلى مَريضٍ يَوماً ولَيلَةً بَعَثَهُ اللَّهُ مَعَ إبراهيمَ الْخَليلَ؛
📌 هر كس يك شبانه روز از بيمارى پرستارى كند، خداوند او را با ابراهيم خليل محشور مىكند.
📚 ثواب الأعمال، ص۳۴۸
🆔:@zeinabyavaran313
با پنهان کاری آقایون چه کنیم؟
🔹 انقدر سخت گیری نکنین که ازتون پنهون کاری کنن!
یه خانوم با سیاست، یه جوری برخورد میکنه که همسرش خیال پنهون کاری یا دروغ رو از سرش بیرون کنه!
چون میدونه با گفتن اتفاقات و تصمیماتش نه سرزنش میشنوه و نه غُر و نه مقایسه میشه!!
🔹 رمزش هم اینه که زیادی سخت گیری نکنین، با سخت گیری زیاد مردها حس زیر دست شدن و مورد کنترل بودن میکنن که ازش متنفر هستن..
🍃🌸
🆔:zeinabyavaran313
در برخورد با کودک به جاي زبان نيشدار وكلمات مبهم، از بيان فاخر و كلمات زيبا استفاده کنید.
اجازه ندهيد كه دوستان و بستگان با فرزندانتان هر طور كه می خواهند صحبت كنند.
🆔:@zeinabyavaran313
💠 سخنان امام خمینی (ره) در مورد ارزش و جایگاه «زن» !👇
💖 اگر شما زنها خوب شدید، هم مردها خوب خواهند شد، هم بچهها... سعادت و شقاوت کشورها بسته به وجود زن است. کلید حل مشکل و کلید تداوم انقلاب دست شما زنهاست.
💝 #نقش_زن در جامعه بالاتر از #نقش_مرد است. خدمت مادر به جامعه از خدمت همه کس بالاتر است. خدمت مادر به جامعه از خدمت معلّم بالاتر است.
(صحیفه امام، ج۱۴، ص۱۹۶)
💝 #اصلاح_و_فساد یک جامعه، از اصلاح و فساد زنان در آن جامعه سرچشمه میگیرد.
(صحیفه امام ج۱۶ ص۱۹۲)
#کلام_ولایت
🆔:@zeinabyavaran313
1_160294491.mp3
10.27M
#آرامش
بزرگترین دشمنِ آرامشِ ما ؛
تمایلات و آرزوهای زیاد و طولانیِ دنیایی است،
بطوریکه انسان را در چاه مسابقات و چشم و هم چشمی های دنیا گرفتار کرده و ... به ناآرامیهای مداوم؛ مبتلااااا
🆔:@zeinabyavaran313
داستان عاشقانه جان شیعه اهل سنت (فصل سوم)
قسمت92✨🌸✨🌸✨ 🌸✨🌸✨🌸✨
و من به قدری سرگیجه و حالت تهوع گرفته بودم که دیگر نمیفهمیدم چه میگوید و شاید از رنگ پریده ام فهمید حوصله خطابه هایش را ندارم که بالاخره بساط تبلیغ وهابی گریاش را جمع کرد و رفت و من بار دیگر روی کاناپه افتادم. حالا منتظر خروج مجید از اتاق و جوشش خون غیرت در جانش بودم که نه تنها نوریه تا توانسته به مذهب تشیع توهین کرده بود، بلکه تکلیف ماجرای دیشب هم باید برایش روشن میشد و همین که صدای بسته شدن در بلند شد، مجید از اتاق بیرون آمد.صورتش از غیظ غیرت سرخ شده و به وضوح احساس میکردم تمام بدنش ازناراحتی میلرزد، ولی همین که نگاهش به رنگ سفیدم افتاد، سراسیمه به سمت آشپزخانه رفت و بلافاصله با قوطی شیر و ظرف خرما بازگشت. فرصت نکرده بودشیر را در لیوان بریزد و میخواست هر چه زودتر حالم را جا بیاورد که خودش خرماهارا دانه دانه در دهانم میگذاشت و وادارم میکرد تا شیر را با همان قوطی بزرگ بنوشم و باز دلش قرار نگرفت که دوباره به آشپزخانه رفت و پس از چند لحظه با سفره نان و شیشه عسل کنارم نشست. به روی خودش نمیآورد از زبان زهرآلود نوریه چه شنیده و هر چند هنوز چشمانش از خشمی غیرتمندانه میسوخت، ولی به رویم لبخند میزد و با مهربانی برایم لقمه میگرفت. کمی که حالم بهتر شد، سرش راپایین انداخت تا مبادا خشم جوشیده در چشمانش، دلم را بلرزاند و با صدایی گرفته پرسید: »دیشب اینجا چه خبر بوده الهه؟« و دیگر دلیلی نداشت بر زخم قلبم سرپوش بگذارم که همه چیز را از زبان نوریه شنیده بود و چه فرصتی بهتر ازاین که لااقل کمی از دردهای مانده بر دلم شکایت کنم که مظلومانه نگاهش کردم و گفتم: »دیشب ساعت هفت بود که برادرهای نوریه اومدن. خودشون کلید داشتن و اومدن تو خونه، یعنی فکر کنم بابا بهشون کلید داده بود. من ترسیدم یه وقت بیان بالا، برای همین فوری در رو از تو قفل کردم. یکی شون اومد بالا و در زد،ولی من سا کت یه گوشه نشسته بودم تا اصلاً نفهمن من خونه ام. بعد هم رفتن پایین تا بابا و نوریه برگشتن.« صورتش هر لحظه برافروخته تر میشد و با هر کلامی که میگفتم، نگاهش از عصبانیت بیشتر آتش میگرفت و مثل اینکه دیگر نتواند حجم خشم انباشته در سینه اش را تحمل کند، فریادش در گلو شکست: »الهه!من وقتی شب تو رو تو این خونه تنها میذارم و میرم، خیالم راحته که بابات تو همین خونه اس، خیالم راحته که حواسش به دخترش هست! اونوقت بابات اینجوری از ناموسش مراقبت میکنه؟!!! کلید خونه اش رو میده دست یه عده غریبه تا هروقت خواستن بیان تو این خونه و تن زن من رو بلرزونن؟!!!« با نگاه معصومانه ام به چشمان مردانه اش پناه بردم و التماسش کردم: »مجید! تو رو خدا یواشتر! بابامیشنوه!« و نتواستم مانع بیقراری قلب غمزده ام شوم که شیشه بغضم شکست و میان گریه ناله زدم: »مجید! بابام همه زندگی اش رو از دست داده. بابام همه
زندگی اش رو به نوریه و خونواده اش باخته. مجید! دیگه بابام هیچ اختیاری ازخودش نداره...« و هر چند نمیتوانستم آنچه از زبان ناپا ک برادران نوریه درباره خودم شنیده بودم، برای محرم اسرار دلم بازگو کنم، ولی تا جایی که شرم و حیااجازه میداد، غم ِ های قلبم را پیش چشمانش زار زدم که دست آخر، از جام زهری که به کامش میریختم، جانش به لب رسید که به چشمان اشکبارم خیره شد و باکلماتی شمرده جواب تمام گلایه هایم را داد: »الهه! ما از این خونه میریم!« از حکم قاطعانه اش، بند دلم پاره شد و با نفسی که به شماره افتاده بود، نجوا کردم: »مجید!این خونه بوی مامانم رو میده...« و نگذاشت جمله ام به آخر برسد و با خشمی که بیشتر بوی دلواپسی میداد، بر سرم فریاد کشید: »الهه! این خونه داره تو رو میکُشه!بابا و نوریه دارن تو رو میکُشن! روزی نیس که از دست نوریه زار نزنی! روزی نیس که چهار ستون بدنت از دست نوریه نلرزه! میفهمی داری چه بلایی سرِ خودت واین بچه میاری؟!!!« و بعد مثل اینکه نگاه نحس برادر نوریه پیش چشمانش تکرار
شده باشد، دوباره نگاهش از خشم شعله کشید: »اونم خونه ای که حالا دیگه کلیدش افتاده دست یه مُشت آدم سگ چشم!!!« و دلش نیامد بیش از این به جُرم دلبستگی به خانه و خاطرات مادرم، مجازاتم کند که با نگاه عاشقش ازچشمان اشکبارم عذرخواهی کرد و با لحن گرم و مهربانش اوج نگرانی اش را نشانم داد: »الهه جان! عزیزم! تو الان باید آرامش داشته باشی! من حاضرم هر کاری بکنم که تو راحت باشی، ولی تو این خونه داری ذره ذره آب میشی! الهه! ما تو این خونه
زندانی شدیم! نه حق داریم حرف بزنیم، نه حق داریم فکر کنیم، نه حق داریم به اون چیزهایی که عقیده داریم عمل کنیم! فقط بخاطر اینکه تو این خونه یه دختری زندگی میکنه که شیعه رو کافر میدونه! خُب من شیعه هستم و حقم اینه که مجازات بشم، ولی تو چرا باید بخاطر منِ شیعه اینهمه عذاب بکشی؟ تو که دکتر بهت اونقدر سفارش کرد که نباید استرس داشته باشی، چرا باید همش اضطراب داشته باشی که الان نوریه میفهمه شوهرت شیعه اس و خون به پامیکنه! بخدا بخاطر خودم نمیگم، من تا حالا تحمل کردم، از اینجا به بعدش هم بخاطر گل روی تو تحمل میکنم، ولی من نگران خودتم الهه! بخدا نگران این بچه ای هستم که هر روز و هر شب فقط داره گریه تو رو میبینه! به روح پدر و مادرم،فقط بخاطر خودت میگم!« با سرانگشتانم پرده اشک را از روی چشمانم کنار زدم تا تصویر سیمای همسر مهربانم پیش چشمانم واضح شود و بعد با صدایی که به سختی از لایه سنگین بغض می گذشت، گفتم: »مجید! نوریه اومده که همه این خونه زندگی رو از چنگ بابام دربیاره! اون اومده تو این خونه تا همه هویت ماروازمون بگیره! اگه منم از این خونه برم، اون صاحب همه این زندگی میشه! همه خاطرات مامانم رو از بین میبره!« که نگاهم کرد و پاسخ این همه تلاش بی نتیجه ام را با دلسوزی داد: »الهه جان! مگه حاال غیر از اینه؟ این خونه که به اسم باباست،ما هم اینجا مستأجریم، دیگه بود و نبود ما تو این خونه چه فرقی میکنه؟ همین حالا هم هر وقت بابا بخواد، ما رو از این خونه بیرون میکنه، همونجوری که عبدالله رو بیرون کرد.« از طعم تلخ حقیقتی که از زبانش میشنیدم، دلم به درد آمد.حقیقتی که میدانستم و نمیخواستم باور کنم که ملتمسانه نگاهش کردم وگفتم: »مجید! مگه نمیگی حاضری برای راحتی من، هر کاری بکنی؟ پس اجازه بده تا زمانی که میتونم تو این خونه بمونم! اجازه بده تا وقتی میتونم، تو خونه مامانم بمونم!« از چشمانش میخواندم که چقدر پذیرفتن این خواسته برایش سخت است و باز در مقابل چشمانم قد خم کرد و با مهربانی پاسخ داد: »هر جور تو میخوای الهه جان!« و من هم میخواستم ثابت کنم تا چه اندازه پای عشقش ایستاده ام و چقدر از نوریه و مسلک تکفیری اش بیزارم که نگاهش کردم و زیر لب گفتم: »مجید! این کتابها رو بریز دور. نمیدونم اگه اسم خدا و پیامبر ص توش اومده، بریز تو آب جاری که گناه نداشته باشه. فقط این کتابها رو از این خونه ببر بیرون.« برای چند لحظه به ردیف کتابها خیره شد، سپس نگاهم کرد و باصدایی گرفته پرسید: »نمیخوای بخونیشون؟« و در برابر چشمان متعجبم با دل شکستگیِ عجیبی ادامه داد: »مگه نمیگی عزاداری ما شیعه ها برای اهل بیت ع فایده نداره، خُب اگه میخوای این کتابها رو هم بخون...« که به میان حرفش آمدم و با دلخوری عتاب کردم: »مجید! یعنی تو عقیده اهل سنت رو با این وهابیها یکی میدونی؟!!! یعنی خیال میکنی منم مثل نوریه فکر میکنم؟!!!« وشاید این سؤال را پرسیده بود تا همین جواب را از من بشنود که اینچنین به دهانم چشم دوخته بود تا ببیند همسر اهل سنتش چقدر با یک وهابی افراطی فاصله داردکه با اعتقادی که از اعماق قلبم ریشه میگرفت، قاطعانه اعلام کردم: »من اگه با تو سر اینِ عزاداری و سینه زنی محرم و صفر بحث میکنم، برای اینه که اعتقاد دارم این عزاداریها سودی نداره. من میگم به جای اینهمه گریه و زاری، از راه و روش اون امام پیروی کنید! من حتی روز عاشورا که میرسه از اینکه امام حسین ع وبچه هاش اونجوری کشته شدن، دلم میسوزه، ولی نوریه روز عاشورا رو روز جشن وشادی میدونه! نوریه میگه شیعه ها کافرن، چون برای امام حسین ع عزاداری میکنن! میگه شیعه ها مشرک هستن، چون میرن زیارت امام حسین ع !
اینا اصلا شیعه رو مسلمون نمیدونن، ولی من به عنوان یه دختر سنی، با یه مرد شیعه ازدواج کردم و بیشتر از همه دنیا این مرد شیعه رو دوست دارم! نه من، نه خونواده ام، نه هیچ اهل سنتی، شیعه رو کافر نمیدونه! من با تو بحث میکنم تا اختلافات مذهبیمون حل شه، ولی نوریه اعتقاد داره باید همه شماها رو بکشن تا شیعه روریشه کَن کنن!« و اوهمانطور که سرش پایین بود، زیر لب چیزی گفت که نفهمیدم. سپس آهسته سرش را بالا آورد و با لبخندی لبریز ایمان زمزمه کرد: »پس فاتحه مون خونده اس!« و شاید میخواست صورت غمزده ام را به خنده ای باز کند که خندید و با شوخ طبعی ادامه داد: »اگه نوریه بفهمه این بالا چه خبره، من رو یه راست تحویل برادرای مجاهدش میده تا برم اون دنیا!« و این بار نه از روی شیطنت که از عصبانیتی که در چشمانش می غلطید، خنده تلخی کرد و باز میخواست دل مرا آرام کند که با نگاه مهربانش به وجودم آرامشی دلنشین بخشید و با متانتی مؤمنانه پاسخ داد: »الهه جان خیالت راحت باشه! تا اونجایی که از دستم برمیادیه کاری میکنم که نوریه چیزی نفهمه! تو فقط آروم باش و به هیچی فکر نکن!« وبعد در آیینه چشمانش، تصویر ندیده حوریه درخشید که صورتش به لبخندی شیرین گشوده شد و با احساسی عمیق، اوج محبت پدرانه اش را به نمایش گذاشت: »تو فقط به حوریه فکر کن!
ادامه دارد...
نویسنده:فاطمه ولی نژاد✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
🆔:@zeinabyavaran313
20.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اگر نمیدانید FATF چیست حتما این کلیپ را ببینید☝️
▪️نهادی که ناظران آن عربستان و اسراییل هستند!
▪️اصلا چیزی به نام بلک لیست در FATF وجود ندارد!
#استعمارنامه_FATF
🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توییت استاد #رائفی_پور
هربار که پدر از خانه بیرون میرفت با دست کوچکش به قلبش اشاره می کرد و می گفت : #جات_اینجاست
آخرین وداع جانسوز اما زیبای دختر #شهید_محمد_جعفر_حسینی
آری پدرت نامت را زینب گذاشت تا جز زیبایی چیزی نبینی
🆔:@zeinabyavaran313
🔴 #رهبرانقلاب: انتقام سختی در انتظار جنایتکاران است
در پی شهادت سردار پرافتخار اسلام حاج قاسم سلیمانی و شهدای همراه او بویژه مجاهد بزرگ اسلام جناب آقای ابومهدی المهندس رهبر انقلاب پیامی صادر کردند.
پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله خامنهای KHAMENEI.IR متن پیام را به شرح زیر میکند:
بسم الله الرحمن الرحیم
ملت عزیز ایران!
سردار بزرگ و پرافتخار اسلام آسمانی شد. دیشب ارواح طیبهی شهیدان، روح مطهر قاسم سلیمانی را در آغوش گرفتند. سالها مجاهدت مخلصانه و شجاعانه در میدانهای مبارزه با شیاطین و اشرار عالم، و سالها آرزوی شهادت در راه خدا، سرانجام سلیمانی عزیز را به این مقام والا رسانید و خون پاک او به دست شقیترین آحاد بشر بر زمین ریخت. این شهادت بزرگ را به پیشگاه حضرت بقیةاللهارواحناهفداه و به روح مطهر خود او تبریک و به ملت ایران تسلیت عرض میکنم. او نمونهی برجستهای از تربیتشدگان اسلام و مکتب امام خمینی بود، او همهی عمر خود را به جهاد در راه خدا گذرانید. شهادت پاداش تلاش بیوقفهی او در همهی این سالیان بود، با رفتن او به حول و قوهی الهی کار او و راه او متوقف و بسته نخواهد شد، ولی انتقام سختی در انتظار جنایتکارانی است که دست پلید خود را به خون او و دیگر شهدای حادثهی دیشب آلودند. شهید سلیمانی چهرهی بینالمللی مقاومت است و همهی دلبستگان مقاومت خونخواه اویند. همهی دوستان - و نیز همهی دشمنان - بدانند خط جهاد مقاومت با انگیزهی مضاعف ادامه خواهد یافت و پیروزی قطعی در انتظار مجاهدان این راه مبارک است، فقدان سردار فداکار و عزیز ما تلخ است ولی ادامه مبارزه و دست یافتن به پیروزی نهایی کام قاتلان و جنایتکاران را تلختر خواهد کرد.
ملت ایران یاد و نام شهید عالیمقام سردار سپهبد قاسم سلیمانی و شهدای همراه او بویژه مجاهد بزرگ اسلام جناب آقای ابومهدی المهندس را بزرگ خواهد داشت و اینجانب سه روز عزای عمومی در کشور اعلام میکنم و به همسر گرامی و فرزندان عزیز و دیگر بستگان ایشان تبریک و تسلیت میگویم.
سیدعلی خامنهای
۱۳دیماه ۱۳۹۸
🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺دعایی که مستجاب شد
🔹شهید حاج قاسم سلیمانی در منطقه اروند کنار:
🔹خدایا به آن نمازها که در کنار این نهرها خوانده شد قسمت میدهیم عاقبت ما را ختم به شهادت کن
🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بین ایرانیها بعد از ولی فقیه، کی رو از همه بیشتر دوست داری؟
💚 «ابومهدی مهندس» فرمانده الحشدالشعبی عراق، که افتخار میکرد سرباز حاج قاسم سلیمانی باشد همراه با فرماندهی پیروز خود، سردارِ دلهای مستضعفین جهان، طلوع فجر جمعه سیزدهم دیماه میهمان سیدالشهدا(ع) شد..
🆔:@zeinabyavaran313