eitaa logo
شمیم خانواده
1.5هزار دنبال‌کننده
24.6هزار عکس
7.9هزار ویدیو
519 فایل
مرکز فرهنگی خانواده زنجان (یاوران حضرت زینب سلام الله علیها) ارتباط با مدیریت کانال و ارسال انتقادات و پیشنهادات و برای ارسال آثارخود و شرکت در مسابقات آی دی @Fadak_8
مشاهده در ایتا
دانلود
💠امام موسی کاظم(علیه السلام): 🔴مَثَلُ الدُّنیا مَثَلُ ماءِ البَحرِ؛کُلَّما شَرِبَ مِنهُ العَطشانُ اَزدادَ عَطَشاً حَتّی یَقتُلَه. 🔷دنیا مانند آب دریاست،هر تشنه ای از آن بنوشد،تشنگی اش بیشتر میشود،تا جایی که او را خواهد کشت‼️ 📚تُحَفُ العُقول/ص۴۱۷ 🆔:@zeinabyavaran313
💠 امام موسی بن جعفر الکاظم(علیه السلام) 🌺اللّـهُمَّ صَلِّ عَلَى الاَْمينِ الْمُؤْتَمَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَر اَلْبَرِّ الْوَفِىِّ، اَلطّاهِر الزَّكِىِّ، اَلنُّورِ الْمُبينِ، اَلْمُجْتَهِدِ الْمُحْتَسِبِ، اَلصّابِرِ عَلَى الاَْذى فيكَ🔅 اَللّـهُمَّ وَ كَما بَلَّغَ عَنْ ابآئِهِ مَا اسْتُودِعَ مِنْ اَمْرِكَ وَنَهْيِكَ وَ حَمَلَ عَلَى الْمَحَجَّةِ، وَكابَدَ اَهْلَ الْعِزَّةِ وَالشِّدَّةِ فيما كانَ يَلْقى مِنْ جُهّالِ قَوْمِهِ🔅 رَبِّ فَصَلِّ عَلَيْهِ اَفْضَلَ وَ اَكْمَلَ ما صَلَّيْتَ عَلى اَحَدٍ مِمَّنْ اَطـاعَكَ و َنَصَحَ لِعِبادِكَ،اِنَّكَ غَفُورٌ رَحيمٌ🔅 🌷اللّهمّـ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم🌷 🆔:@zeinabyavaran313
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃آمد از شهر پیمبر؛بوے گل یڪبار دیگر 🍂غنچه اے زیبا شڪفتـــ؛امروز در گلزار حیدر 🍃شد زمین روشن ز نور حضرتـــ 🍂آمده دنیا امام هفتمین موسـے بن جعفر🌺 🔅ولادتــــ با سعادتــــ حضرتــــ امام موسیِ کاظم "علیه السلام" بر شیعیان و ‌محبّین ایشان تبریڪ و تهنیتـــ باد🔅 🆔:@zeinabyavaran313
عاشقانه هاے پاکــ💗ـ⇧ 💌 داستان عاشقانه و دنباله دار 💟 🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞 مهندس قرایی یکی از دوستان قدیمی پدرم بود. یک دفتر بزرگ فنی مهندسی داشت و بیشتر پروژه های مهم عمرانی شهر را انجام می داد. البته تنها نبود، شریک هم داشت. برای کسب تجربه و درآمدی مختصر به وساطت پدرم در دفترش مشغول شدم. آن روزها بلاتکلیفی بدجور آزارم می داد. سعی کردم در این مدت خودم را به چیزی سرگرم کنم تا انتظار کشیدن کمتر اذیتم کند. درنتیجه حسابی خودم را مشغول کار کردم. تمام انرژیم را متمرکز می کردم و در مدت کمی پروژه ها را تحویل می دادم. مهندس قرایی تحت تاثر سرعت عمل و دقت کارهایم قرار گرفته بود و از خلاقیتی که در پروژه ها به خرج میدادم خوشش می آمد. هربار که حضوری یا تلفنی با پدرم حرف می زد از من تعریف و تمجید می کرد. حضور من بعنوان یک دانشجوی تازه کاری که هنوز درسش هم تمام نشده در شرکت معتبر آنها فقط به واسطه ی آشنایی پدرم با مهندس قرایی بود. به همین دلیل پدرم برای تشکر و قدردانی یکشب او و خانواده اش را به منزلمان دعوت کرد. پسر مهندس قرایی (نیما) خارج از ایران درس میخواند و برای تعطیلات آمده بود. بعد از شام همسر مهندس همراه مادرم در آشپزخانه مشغول شدند و ما هم سرگرم بحث کار و درس شدیم. مهندس قرایی به نیما گفت : _ این آقا رضا واقعا کارش حرف نداره. بچه هایی که برای کارآموزی و پروژه های عملی میان شرکت ما خیلی طول میدن تا یه کار رو به ثمر برسونن. کاری که اونا در عرض یک هفته انجام میدن این آقا رضای ما سه چهار روزه تحویل میده. واقعا کیف میکنم از دقت و سرعتی که داره. پدرم نگاه غرور آمیزی به من کرد و گفت : _ این پسر ما خیلی استعداد داره ولی حیف که قدر خودشو نمیدونه. نیما چند سالی از من بزرگتر بود. یک پسر عینکی و مودب که در حوزه ی تخصصش اطلاعات و مطالعات جامعی داشت. بعد از گرفتن دیپلم در آزمون ورودی یکی از دانشگاهای خوب انگلستان شرکت کرده بود و چند سالی می شد که برای ادامه تحصیل آنجا زندگی می کرد. نیما رو به من کرد و گفت : _ من میدونم پدر مشکل پسندم از کسی تعریف بیهوده نمی کنه. اگه واقعا به رشته ت علاقه مندی و آینده ی کاریت برات مهمه شاید بتونم کمکت کنم برای ادامه تحصیل بیای اونجا. پدرم که هیجان زده شده بود فوراً گفت : + واقعا این امکان وجود داره؟ اگه بشه فرصت خیلی خوبیه. _ بله امکانش وجود داره، فقط دوتا مساله ی مهم هست. یکی اینکه حتما باید مدرک تافل داشته باشه و دیگری اینکه باید توی آزمون ورودی دانشگاه شرکت کنه و درصورتی که قبول بشه میتونه اونجا ادامه تحصیل بده. + اونوقت درسی که اینجا داشت میخوند چی میشه؟ باید از اول شروع کنه؟ _ البته بستگی به دانشگاه مقصد داره اما چون دانشگاه تهران جزو دانشگاه های معتبر ایران بشمار میاد ممکنه اونجا واحدها رو تطبیق بدن. بهرحال اگه تمایل دارین من میتونم وقتی برگشتم انگلیس با یکی از اساتیدم درباره ی پذیرشش صحبت کنم. پدرم بدون اینکه نظر مرا بپرسد گفت : + بله حتما. چی بهتر از این! نباید این فرصت طلایی رو از دست داد. به تمام این مکالمات به چشم یک شوخی نگاه می کردم و حرفی برای گفتن نداشتم. حتی اگر همه چیز هم جور می شد چطور میتوانستم در امتحان ورودی قبول شوم؟ بعد از رفتن مهمان ها پدرم موضوع را با مادرم در میان گذاشت و حسابی خوشحالی کردند. پدرم پیشنهاد داد طی دو ماه باقی مانده از تابستان در کلاس های فشرده تافل که آزمونش در شهریورماه برگزار می شد، شرکت کنم. برای من فرقی نداشت خودم را مشغول چه چیزی می کنم. پروژه های عمران، درس و کتاب، یا زبان انگلیسی! پیشنهادش را پذیرفتم. هر روز هفته از صبح تا عصر کلاس می رفتم و بعد از کلاس هم با تمرینات حسابی خسته می شدم. به دلیل مشغله های کلاس کمتر فرصت می کردم همراه محمد به بهشت زهرا بروم. اما ناراحت نبودم چون برای من که سعی می کردم تا زمان خبر دادن فاطمه خودم را از فکر او خارج کنم، دیدار محمد یادآور فاطمه و بلاتکلیفی هایم بود. بعد از گذراندن یک دوره ی فشرده در آزمون تافل قبول شدم و بعد از مدت ها توانستم دل پدر و مادرم را شاد کنم. تمایلی به ادامه ی این ماجرا نداشتم. اما پدرم بدون اینکه مرا در جریان قرار بدهد با نیما حرف زده بود و از او خواسته بود بورسیه شدنم را پیگیری کند... 🖊 نویسنده: فائزه ریاضی ❌کپی بدون‌ و نام‌ پیگردالهی دارد❌ 🆔:@zeinabyavaran313💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟 ويژه ولادت امام كاظم (ع) 📹 نماهنگ | روايت رهبرانقلاب از زندگی امام كاظم عليه السلام 🆔:@zeinabyavaran313
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 💠 دعای فرج حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه) 🔆إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ 🔅اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🔅 🔆أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ 🔆فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ 🔅يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ🔅 🔆اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ 🔆يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ🌷 💐💐💐 🆔:@zeinabyavaran313
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊 🕌زیارت حضرت صاحب العصر و الزمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) در روز 🔆السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ، السَّلامُ عَلَيْكَ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ 🔆السَّلامُ عَلَيْكَ، عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ 🔆السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ، أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ، أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ، وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ وَ أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنَ الْمُنْتالطَّاهِرِينَ🌺 َ التَّابِعِينَ وَ النَّاصِرِينَ لَكَ عَلَى أَعْدَائِكَ، وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِي جُمْلَةِ أَوْلِيَائِكَ 🔆يَا مَوْلايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ، صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ، هَذَا يَوْمُ وَ هُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ، وَ الْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَى يَدَيْكَ، وَ قَتْلُ الْكَافِرِينَ بِسَيْفِكَ، وَ أَنَا يَا مَوْلايَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَ جَارُكَ، وَ أَنْتَ يَا مَوْلايَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلادِ الْكِرَامِ، وَ مَأْمُورٌ بِالضِّيَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ، فَأَضِفْنِي وَ أَجِرْنِي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ🌺 🆔:@zeinabyavaran313
امام رضا علیه السلام فرمودند: تواضع درجاتی دارد: یکی از آنها این است که انسان اندازه خود را بشناسد و با طیب خاطر خود را در آن جایگاه قرار دهد، دوست داشته باشد با مردم همان گونه رفتار کند که انتظار دارد با او رفتار کنند، اگر بدی دید آن را با خوبی جواب دهد، خشم خود را فروخورد، و از مردم درگذرد، و خداوند نیکوکاران را دوست دارد. «اصول کافی، جلد ۲، صفحه ۱۲۴» 🆔 @zeinabyavaran313
‼️نحوۀ انجام تيمم 🔷تیمم عبارت است از: 1⃣نيّت کردن 2⃣زدن کف هر دو دست با هم بر چيزى که تيمّم با آن صحیح است ‌ 3⃣کشیدن کف هر دو دست را به تمام پيشانی و دو طرف آن، از جائی که موی سر می‌رويد تا ابروها و بالای بينی 4⃣کشیدن کف دست چپ بر تمام پشت دست راست و کف دست راست بر تمام پشت دست چپ 5⃣بنابر احتياط واجب یک بار ديگر دستها را بر چیزی که تیمم با آن صحیح است بزند و کف دست چپ را بر پشت دست راست و کف دست راست را بر پشت دست چپ بکشد. 📕منبع: khamenei.ir 🆔 @zeinabyavaran313
🔴 ! 💠 خیلی از مسائلی که مردم در زندگی به آن مبتلا هستند ناشی از این است که اوهامند و از ياد مرگ و آخرت غافل شده‌اند! هنوز به غرض عالی خلقتشان و ميدان پرواز انسان پی نبرده‌اند. 💠مثلا بعضی از مردم همیشه یک کنار دست خود دارند تا ببینند که مناسبت‌های مختلفِ مربوط به دوست و فامیل، مثل تاریخ تولّد، سالگرد ازدواج و دهها مناسبت بی‌مبنای دیگر در چه تاریخی است تا جشن و... برپا کنند عزيزان بس كنيد! عجیب‌تر آن است که حتّی اگر آدم ازاین امور تخطّی كند، بسیار بد می‌دانند و او را مواخذه می‌کنند و گاهی به و کدورت طولانی می‌انجامد! بسیاری از این کارها موجب تشویش در کانون خانواده.ها می‌شود. 💠 گاهی این تقیّدات، جوانان را از فراری می‌دهد! مثلاً دختر با پسر دعوا می‌کند که چرا تولّد مادربزرگ مرا تبریک نگفتی! عجب! واقعاً اسیر توهّمات هستیم! 🔴 🆔 @zeinabyavaran313
📌 عـادی شـدن زن و شـوهر بـرای هـمدیگر! یکی از غیر محترمانه‌ترین رفتارهائی که می‌توانیم با همسر خود داشته باشیم، عادی و پیش پا افتاده تلقی کردن اوست...! فکر نمی‌کنیم که زندگی بدون همسر چقدر برای ما نگران کننده و دشوار است. گاهی بجای همسر حرف می‌زنیم. گاهی درباره‌ی او در حضور دیگران غیر محترمانه صحبت می‌کنیم. برای همسر تصمیم می‌گیریم که چه بکند. به همسر خود گوش فرا دهید. در احساسات و هیجانات او شریک شوید. از همسر تقدیر به عمل آورید. برای همسرتان ارزش و اعتبار قائل شوید. از هر فرصتی برای بیان تشکر خود بهره بگیرید. به همسر خود ابراز علاقه کنید. از با هم بودن به عنوان دوست یا شریک زندگی احساس خوشوقتی کنید. باتجربه کردن روش‌های بالا از قدرت آنها مبهوت خواهید شد. فراموش کنید که چه می‌گیرید، صرفا بر این تمرکز کنید که چه می‌دهید. اگر شریک زندگی خود را بی‌بها تلقی نکنید، او نیز متقابلا همین کار را خواهد کرد. سپاسگزاری حس خوبی به همسر خواهد داد. روش‌ها را امتحان کنید و مطمئن باشید که به این‌ کار علاقمند خواهید شد و اثرات معجزه‌آمیز آنها را خواهید دید. 🆔:@zeinabyavaran313
عاشقانه هاے پاکــ💗ـ⇧ 💌 داستان عاشقانه و دنباله دار 💟 🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞 شش ماه از روز خواستگاری میگذشت. کاسه ی صبرم لبریز شده بود. اولین روز ترم جدید به محض تمام شدن کلاس از محمد خواستم درباره ی فاطمه صحبت کنیم. از دانشگاه خارج شدیم. گفتم : _ میدونم خواهرت همه حرفایی که روز خواستگاری بینمون رد و بدل شده رو بهت گفته. پس حتما میدونی دلیل سکوتم توی این مدت چی بود. اگه حرفی نزدم یا سراغشو نگرفتم بخاطر این بود که خودش ازم خواست صبر کنم. ولی شش ماه گذشته! من یه جواب مشخص میخوام. + من احساساتت رو درک می کنم. ولی اگه فاطمه ازت خواسته صبر کنی حتما دلیلی داره. الانم جوابی به من نداده تا بخوام از جانبش حرفی بزنم. _ من به هر زحمتی بود تمام سعی خودمو کردم توی این مدت دندون رو جگر بذارم. ولی صبر من دیگه تموم شده. باید باهاش حرف بزنم. اجازه بده یه بار دیگه بیام و جوابمو بگیرم. با لبخند گفت : + آقا رضای گل، من خواهرمو میشناسم. اگه گفته صبر کنی بیخودی نگفته. تو که این همه موندی. بازم تحمل کن تا خودش جوابشو بهت بده. نگران نباش بالاخره تکلیفت معلوم میشه. دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره. با نا امیدی نگاهش کردم و چیزی نگفتم. شاید فاطمه هم برای این همه مدت سکوت کردن دلیل داشت. اما انتظار کشیدن هم کار سختی بود. چند روزی سعی کردم خودم را با حرف های محمد متقاعد کنم اما نتوانستم. روز جمعه با خودم گفتم سرزده به خانه شان می روم و جوابم را از فاطمه می گیرم. عصر لباس پوشیدم و راهی شدم. ماشین را پارک کردم. قفل ماشین خراب شده بود. چند دقیقه ای معطل شدم، بالاخره بعد از کلنجار رفتن در را قفل کردم. شاخه گلی که خریده بودم را از روی کاپوت برداشتم. هنوز وارد کوچه نشده بودم که دیدم یک پسر جوان با گل و شیرینی همراه پدر و مادرش پشت در خانه منتظرند. دلم نمیخواست باور کنم او خواستگار فاطمه است. اما از کت و شلوار و موهای آب و جارو کرده اش نمیتوانستم برداشت دیگری داشته باشم. دنیا روی سرم خراب شده بود. سر کوچه خشکم زد. از دور دیدم که محمد در را باز کرد و بعد از استقبال وارد خانه شدند. احساس می کردم در حقم نامردی شده. حس بدی بود. نمیخواستم باور کنم فاطمه بخاطر مرد دیگری سر کارم گذاشته. فاطمه که اهل این کارها نبود. بغضی گلویم را می فشرد. سراغ ماشین رفتم و به زحمت در را باز کردم. اعصابم بهم ریخته بود. خودم را به خانه رساندم. بدون اینکه لباس هایم را عوض کنم سرم را توی بالشم فرو بردم. دلم به درد آمده بود. با یادآوری آنچه که دیده بودم بغضم شکست و یک دل سیر اشک ریختم. از فردای آن روز با محمد سر سنگین شدم و رابطه ام را کم کردم. احساس می کردم از جانب کسی که این همه مدت مورد اعتمادم بود فریب خورده ام. نسبت به او دلسرد شده بودم. اواخر آبان ماه موعد آزمون ورودی دانشگاه مورد نظر بود اما تا دو سه هفته مانده به امتحان بی خبر بودم. نمیدانستم تمام این مدت پدرم پیگیر بوده تا نیما کار بورسیه ام را درست کند. انگیزه هایم را از دست داده بودم. ماندن و رفتن برایم فرقی نمی کرد. مدارکم را ارسال کردم و در آزمون ورودی شرکت کردم. حتی یک درصد هم احتمال قبول شدن نمیدادم اما در کمال ناباوری قبول شدم. مادرم نزدیک بود بعد از شنیدن خبر قبولی ام از شدت خوشحالی غش کند. حدود دو ماه مهلت داشتم تا کارها را انجام بدهم و پرونده ام را بفرستم. دانشگاه جدیدم از بهار آغاز می شد و من حداقل چند هفته زودتر باید می رفتم. در طول این مدت مادر حسابی به تکاپو افتاده بود تا قبل از رفتنم دختر قد بلند و چشم و ابرو مشکی مناسبی برایم پیدا کند... 🖊 نویسنده: فائزه ریاضی ❌کپی بدون‌ و نام‌ پیگردالهی دارد❌ 🆔:@zeinabyavaran313🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸