🌺احکام
‼️شراکت چند نفر در گوسفند قربانی
🔷س 1609: در عید قربان با یک قربانی حداکثر چند نفر می تواند شریک بشوند؟
✅ج: در قربانی مستحبی محدود به تعداد خاصی نیست.
📕منبع: leader.ir
🆔:@zeinabyavaran313
🌟آرزوهای_غلط_در_میدان_جهاد👌👌👌
💠 اگر از فردی که دارد در میدان مبارزه با دشمنان خدا و در رکاب امام زمانش نبرد و #جهاد میکند سوال شود در دنیا چه آرزویی داری و او در جواب بگوید: "آرزو دارم #مدرک تحصیلی دکترا بگیرم یا بگوید آرزو دارم حافظ قرآن شوم و یا فلان شغل را داشتم و یا بگوید کاش درآمد خوب و #ثروت زیادی داشتم!" حتماً به او خواهیم گفت چه ارزشی بالاتر از جهاد در راه خدا چه گوهری نابتر از همین کاری که داری انجام میدهی؟ و اگر بخواهد از موقعیّت خود گلایه کند که چرا به جایی نرسیدهام مورد #سرزنش عقلا قرار میگیرد.
💠 گاه در زندگی مشترک جنس گلایهی زن یا مرد این است که چرا مشغلهی من در زندگی بابت همسرداری، فرزندداری و خانهداری مانع رشد و پیشرفت من شده و نتوانستم از لحاظ تحصیلی، معنوی، شغل و درآمدزایی به جایی برسم.
💠 ریشهی اینگونه توقّعات، ملاک #غلط ما در معنای پیشرفت است و فکر میکنیم #پیشرفت یعنی شغل، درآمد، ثروت، مدرک تحصیلی و جایگاه اجتماعی ویژه در حالیکه ملاک پیشرفت و ارزش در دین (که در روز قیامت نیز همان ملاک مورد بازخواست قرار میگیرد) چیزی جز انجام #تکلیفِ متناسب با شرایط فرد نیست.
💠 وقتی روایت داریم که "جهاد زن، خوب #شوهرداری کردن است" یعنی بالاترین ارزش و پیشرفتی که در نزد خدا برای یک زن خانهدار وجود دارد خوب همسرداری کردن است و ارزش و وظیفهای بالاتر از آن برای او وجود ندارد و مانند یک #مجاهدی است که دارد در وسط معرکه، مبارزه و نبرد میکند و در حال حاضر چیزی باارزشتر و بااولویتتر از این وجود ندارد تا در حسرت آن باشد.
🆔:@zeinabyavaran313
12.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟⁉️آیت الله پناهیان:تنها راه خدا برای رسیدن به زندگی وبندگی آسوده...........؟؟؟؟👌👌👌
🆔:@zeinabyavaran313
⁉️آیا شما هم به ولی خدا یاری ونصرت رسوندید؟؟؟
⁉️کجای زندگی تون بوی نصرت و یاری رو میده ؟؟؟
⁉️سبک زندگی فردی یا اجتماعیتون رنگ و بوی یاری رو میده؟؟؟
⁉️چقدر گوش به فرمان ولی امرتون هستید؟؟؟؟
⁉️چقدر اسراف نکردن و توجه نکردن به تشریفات وتجملات تو الویت زندگی تون هست؟؟؟
⁉️چقدر فرزند آوری تواین بحران پیری جامعه شیعی براتون الویت داره؟؟؟
⁉️چه میزان به تولید ملی و خرید کالای ایرانی توجه میکنید و ....؟؟؟؟
⁉️چه اندازه دغدغه تون مشکلات کشورهای اسلامی و مردم مظلوم در بند ظلم ظالمان است؟؟؟
⁉️کجای زندگیتون رنگ وبوی نصرت ویاری ولی خداررو میده؟؟؟
⁉️آِیا فکر کردید؟؟؟چقدر حاضرید ازخودتون وعلایق ودلبستگی هاتون ( از مال و جان و فرزندانتون )بگذرید ؟؟؟
⁉️تا چه میزان حاضرید به خاطر ولی خدا خودتون رو به سختی بندازید؟؟؟
لطفا تفکر کنید⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️
🆔:@zeinabyavaran313
عاشقانه هاے پاکــ💗ـ⇧
💌 داستان عاشقانه و دنباله دار
💟 #مثل_هیچکس🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞
#قسمت_شانزدهم
آن تابستان به یاد ماندنی گذشت. ترم سوم آغاز شد. انگار این عشق پخته ترم کرده بود. صبورتر شده بودم. در برابر پدر و مادرم با احتیاط بیشتری رفتار می کردم. دختر دلنشین قصه ام را فراموش نکرده بودم. حتی گاهی صدا و چهره اش را مرور می کردم. اما دیگر ساعتها در بهشت زهرا به انتظار نمی نشستم و مثل سابق هفته ای یکبار همراه محمد به آنجا می رفتم. بیشتر تمرکزم روی درس هایم بود. مادرم متوجه شده بود چند وقتی است با کسی به نام محمد دوست شده ام. اصرار داشت دعوتش کنم تا از نزدیک با او آشنا شود. اما میدانستم اگر محمد را ببیند مرا از دوستی با او منع می کند. با اصرار شدید مادرم قرار شد شب تولدم (که اواخر مهر بود) برای جشنی چهار نفره محمد را دعوت کنم. برخلاف تصورم محمد به محض اینکه پیشنهاد مادرم را شنید، قبول کرد. آن روز تا عصر کلاس داشتیم. پس از کلاس باهم به کتابفروشی رفتیم و بعد هم به سمت خانه حرکت کردیم. وقتی رسیدیم ماشین پدرم در پارکینگ نبود. هرچقدر زنگ زدم کسی در را باز نکرد. فکر کردم حتما کار مهمی پیش آمده و رفتهاند. در را باز کردم. همه جا تاریک بود. به محض اینکه سمت کلید برق رفتم چراغ ها روشن شد. که ایکاش هرگز نمی شد...
"تولد تولد تولدت مبارک / مبارک مبارک تولدت مبارک..."
تمام اهل فامیل به دعوت مادرم جمع شده بودند. در فامیل ما هم کسی به حجاب اعتقادی نداشت! انگار دنیا روی سرم آوار شده بود... از شرمندگی پیش محمد آب شدم. طفلک سرش را زمین انداخته بود و نمیدانست چه کند. با گرفتاری و زحمت به بهانه ی لباس عوض کردن از وسط مهمان ها رد شدیم و به اتاق رفتیم. لال شده بودم. با خجالت به محمد گفتم :
_ بخدا من نمیدونستم مادرم اینارو دعوت کرده. واقعا معذرت میخوام. خیلی شرمنده شدم. منو ببخش. اگه میدونستم اینجوریه هیچوقت نمیگفتم امشب بیای. قرار بود فقط من و تو و مادر و پدرم باشیم. نمیدونم چی شد...
محمد با ناراحتی لبخندی زورکی زد و گفت :
+ ایرادی نداره. گاهی پیش میاد. اگه اجازه بدی من برم.
_ شرمندم... اصلا نمیدونم چی بگم.
مادرم را صدا زدم و گفتم محمد قصد خداحافظی دارد چون جمع خانوادگی است و او معذب می شود. مادر هم که دلیل رفتن محمد را فهمیده بود با لحن تمسخرآمیزی از او عذرخواهی کرد و گفت برای غافلگیر شدن من از قبل چیزی درباره ی تعداد مهمان ها نگفته بود. آن شب کاملاً فهمیدم که مادرم بو برده بود آشنایی با محمد باعث تغییر سبک زندگی ام شده و با این کار میخواست آب پاکی را روی دست محمد بریزد. از عصبانیت نمیتوانستم حتی یک لبخند خشک و خالی بزنم. هدیه ی تولد پدر و مادرم سوییچ یک رنوی سبز بود. در دهه ی هفتاد رنو تقریباً ماشین روی بورسی بود. با اینکه از دیدن این هدیه غافلگیر شدم اما ذره ای از ناراحتی ام کم نشد...
🖊 نویسنده: فائزه ریاضی
❌کپی بدون #ذکر_منبع و نام #نویسنده پیگردالهی دارد❌
🆔:@zeinabyavaran313🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 راز بعد از ظهر روز عرفه
🔴 #استاد_پناهیان
🆔:@zeinabyavaran313
🔴 #دوربین_مادون_قرمزِ_عرفه
💠 کار #دوربین مادون قرمز این است که با آن میتوان آن دسته از طیفهای نور که با چشم غیر مسلّح دیده نمیشود مشاهده کرد. نیروهای نظامی برای دیدن نیرو و امکانات دشمن در #تاریکی شب از دوربین مادون قرمز و دید در شب استفاده میکنند.
💠 یکی از برکات عجیب دعای #عرفه این است که همچون دوربین مادون قرمز نعمتهای نامحسوسی که ما را احاطه کرده است به ما نشان میدهد. عجیب این است که این #دوربین معنوی، چشم ما را به سختیها و بلاهایی که با عنایت خداوند مهربان از ما دور شده است باز میکند. در دعای عرفه میخوانیم:
💠 ثمَّ ما صَرَفْتَ وَدَرَأْتَ عَنّی اَللّهُمَّ مِنَ الضُرِّ وَالضَّرّآءِ أَکْثَرُ مِمّا ظَهَرَ لی مِنَ الْعافِیَةِ وَالسَّرّآءِ؛ (خدایا سختیها و گرفتاریهایی که از من دور کرده و بازداشتی بیشتر است از آنچه برایم آشکار شد از تندرستی و خوشی!)
💠 اکسیری که در دعای #عرفه است برای تقویت مثبتنگری همسران در زندگی و مبارزه با #ناامیدی و سوءظن به خدا کارساز است. معجزهی دعای عرفه این است که به همسران ناشکر، فرمول #شاکر بودن را میآموزد و به آنها یاد میدهد که داشتههایشان را ببینند و قدردان باشند.
💠 عرفه از آن جهت #عرفه نامیده شد که بنده به خطاهای خود در زندگی اعتراف میکند. عرفه را با معرفت بخوانید تا با چشم تیزبین #توحیدی به تمام زوایای زندگیتان نگرشی مثبت و امیدبخش پیدا کنید.
🆔:@zeinabyavaran313
خداوند در هر شب از ماه مبارک رمضان هزاران هزار نفر را می بخشد و در شب عید فطر اندازه کل ماه مبارک رمضان می بخشاید
در روایت است اگر کسی درماه رمضان بخشیده نشوند دیگر بخشیده نخواهد شد مگر در #روز_عرفه
امروز روز عرفه است....
دعای عرفه امام حسین(علیه السلام)
حج نا تمام..... کربلا....
هرجا حسین هست بخشایش خاص خداهست.....
امروز را راحت از دست ندهیم
التماس دعا💐
🆔:@zeinabyavaran313
عاشقانه هاے پاکــ💗ـ⇧
💌 داستان عاشقانه و دنباله دار
💟 #مثل_هیچکس 💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸
#قسمت_هفدهم
از وقتی با ماشینم به دانشگاه میرفتم رفتار بعضی از همکلاسی هایم تغییر کرده بود. مهربان تر شده بودند و بیشتر از قبل تحویلم می گرفتند. محبت های ساختگی شان را دوست نداشتم. چیزی نگذشت که آرمین هم ماشین خرید!! ترجیح دادم دیگر با ماشینم به دانشگاه نروم. احساس می کردم با این کار بقیه تصور می کنند تافته ی جدا بافته ام. با آنکه رفت و آمد با تاکسی و اتوبوس دشوار بود اما روی تصمیمم ایستادم. محمد از این کارم خوشش آمد. به همین خاطر آویز آیت الکرسی زیبایی را برای ماشینم خرید و به من هدیه کرد.
از محمد و رفت و آمدهایم پیش پدر و مادرم حرف نمی زدم. سعی می کردم حساس تر نشوند. نمازهایم برقرار بود. آرامشم بیشتر شده بود. احساس می کردم حرف های گذشته ی محمد را درک میکنم. نمیتوانستم با هیچ منطقی توضیح بدهم که چرا در چند دقیقه دلبسته ی دختری شدم که نمیدانم کیست. نمیتوانستم با هیچ دلیلی بگویم که چرا با نماز خواندن آرام تر می شوم. آنچه را که با تمام وجودم احساس می کردم با هیچ منطقی قابل بیان نبود.
چه مذهبی های کلاس (که محمد هم شاملشان می شد) بیرون از دانشگاه باهم قرار می گذاشتند و برنامه های مختلفی داشتند. هر هفته تعداد صفحات مشخصی از یک کتاب را مطالعه می کردند، دور هم جمع می شدند و درباره اش بحث می کردند. گاهی هم درباره ی مشکلات اجتماعی حرف می زدند و مسائل جامعه را نقد می کردند. حرف هایشان برایم جدید بود. با اشتیاق دنبال می کردم و سعی داشتم در جلساتشان شرکت کنم.
برای جشن قبولی کنکور ساسان ، پسر عمه ملیحه دعوت شده بودیم. ازدواج عمه ملیحه به واسطه ی دوستی شوهرش با دایی مسعود بود. به همین دلیل دایی مسعود و خاله مهناز هم دعوت بودند. آخر هفته بود. بعد از پایان دورهمی با بچه های دانشگاه به سمت خانه ی عمه حرکت کردم. بخاطر ترافیک دیرتر از بقیه رسیدم. میز شام را چیده بودند. میدانستم طبق معمول در جمع فامیل چه خبر است. اما فکر نمیکردم از مشروب هم خبری باشد! وقتی چشمم به بطری نوشیدنی روی میز افتاد فهمیدم شب سختی خواهم داشت. خندیدن و طعنه زدن های شاهین و دایی مسعود و عمو هادی شروع شد. وقتی عمو مهرداد دلیل شوخی هایشان را پرسید با تمسخر خاطره ی سفر را تعریف کردند. عمو مهرداد شخصیت مستبد و دیکتاتوری داشت. همیشه اعتقاداتش را به دیگران تحمیل می کرد و زور می گفت. با آنکه پدر و مادرم به انتخاب خودشان اسمم را رضا گذاشته بودند اما بعد از این همه سال هنوز گاهی آنها را بخاطر این انتخاب سرزنش می کرد وخرافه پرست می خواند. وقتی از ماجرای سفر با خبر شد با اعتماد به نفس و خونسردی رو به جمع گفت :
_من درستش می کنم.
دایی مسعود با خنده گفت :
_ ما که هرچی زور زدیم نتونستیم درستش کنیم. ببینیم شما چه می کنی.
از لودگی جمع کلافه شده بودم. سکوت کردن و نجابت به خرج دادن بیفایده بود...
🖊 نویسنده: فائزه ریاضی
🖍 ویرایش: @Bipelak2
❌کپی بدون #ذکر_منبع و نام #نویسنده پیگردالهی دارد❌
🆔:@zeinabyavaran313💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸
عید قربان آمد و بازا که قربانت شوم
همچو اسماعیل به فرمان خدا رامت شوم
عید قربان است و هر کی میدهد قربانی اش
آرزو دارم که قربانی قربانت شوم
#عید_قربان_مبارک
🆔 @zeinabyavaran313
‼️رسیدن به رکعت دوم نماز جمعه یا عید
🔷س 1620: اگر کسی به رکعت دوم نماز عید فطر یا قربان و رکعت دوم نماز جمعه برسد چه وظیفهای دارد؟
✅ج: در نماز جمعه رکعت دوم را خودش می خواند و در نماز عید فطر و قربان، با توجه به این که امام در رکعت دوم چهار قنوت می خواند، مأموم باید قنوت پنجم را خودش به طور مختصر - مثلا با گفتن یک الحمد لله -انجام دهد و به رکوع امام برسد و رکعت دوم را خودش به صورت فرادا بخواند.
📕منبع: leader.ir
🆔 @zeinabyavaran313
امتحان الهی
🔻 حضرت آیتالله خامنهای:«اگر به حکمت مندرج در #عید_قربان توجه شود، خیلی از راهها برای ما باز میشود. در عید قربان یک قدردانی بزرگ الهی نهفته است از پیامبر برگزیدهی حضرت حق، حضرت ابراهیم (علیهالسّلام) که آن روز ایثار کرد. بالاتر از ایثار جان، در مواردی ایثار عزیزان است ...
امتحانهائی که ما میشویم، در واقع نقطهی اصلیاش همین است؛ پای یک ایثار و یک گذشت به میان میآید ... امتحان الهی برای این نیست که خدا ما را بشناسد، ببیند ما در چه وزنی، در چه حدی هستیم؛ خود امتحان در حقیقت یک گام است به سوی مقصد... امتحان یعنی عبور از وادی محنت. یک محنتی را، یک شدتی را جلوی پای یک انسانی یا یک ملتی میگذارند؛ عبور از این محنت، امتحان است. اگر توانست عبور کند، به آن منزل مقصود میرسد.» ۱۳۸۹/۰۸/۲۶
🆔:@zeinabyavaran313
🔴 #نگاه_امیدبخش_به_قربانی_نفس
💠 اگر کسی جلوی کودکش ظرف شیرینی و میوههای #لذیذ بگذارد و بگوید در نبود من حق نداری به آن دست بزنی و اگر دست بزنی تنبیهت میکنم شاید این کارش را #شکنجهی روحی کودک تلقّی کنیم.
💠 امّا ببینید خداوند چگونه با بندگانش چنین کاری را انجام میدهد؛ در آیه ۹۴ سورهی مائده به حاجیان #مُحرِم میفرماید: ای اهل ایمان، قطعاً خدا شما را با #صیدی (که شکار آن برای شما حرام است) امتحان میکند (و آن صید آنقدر جلو میآید) که #دستان و تیرهای شما به آن میرسد! (این امتحان برای این است) تا خدا مشخص کند چه کسی با ایمان به #غیب، از او میترسد. پس هر کس از این به بعد (از حدود الهی) تجاوز کند برای او #عذابی سخت و دردناک خواهد بود.
💠 قانون خدا این است که هر زمانی تصمیم بر #قربانی کردن هوای نفس گرفتید و خواستید مثلاً اخلاق همسرداری خود را تغییر دهید شرایط #سختتر از قبل را برای شما ایجاد میکند چرا که هدف خدا #رشد ماست. درست مثل مربّی دومیدانی که بعد از پریدن شاگردش از مانع یکمتری در مرحلهی بعد، ارتفاع مانع را بالاتر میبرد.
💠 نکتهی دقیق این است که سختتر شدن مرحلهی جدید به معنای #پیروزی شما در مرحلهی قبل است و این باید انگیزهای برای تلاش تازهی شما در امتحان جدید باشد.
💠 معنای سختتر شدن امتحان این است که #ظرفیّت شما با پیروزی در مرحلهی قبل، وسعت یافته است و حتماً توان پیشرفت و #قربانی هوای نفس در مرحلهی جدید را دارید.
🆔:@zeinabyavaran313
13.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟آیت الله پناهیان: من که خدارو قبول دارم چرا به حرفش گوش نمیدم؟؟؟
🆔:@zeinabyavaran313
عاشقانه هاے پاکــ💗ـ⇧
💌 داستان عاشقانه و دنباله دار
💟 #مثل_هیچکس 💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸
#قسمت_هجدهم
از لودگی جمع کلافه شده بودم. سکوت کردن و نجابت به خرج دادن بیفایده بود. از سر جایم بلند شدم. با جدیت و صدای بلند گفتم :
_ فکر می کنم هر آدمی خودش باید برای کارهاش تصمیم بگیره. من نه از مشروب میترسم و نه از شما. دلم نمیخواد بخورم. این انتخاب منه و دلیلش هم به خودم مربوط میشه!!!
نگرانی را در چشم های مادرم می دیدم، با نگاهش التماس می کرد ادامه ندهم. عمو مهرداد که هرگز چنین لحنی را از من نشنیده بود با خشم و تعجب به من خیره شد. خطاب به پدرم گفت :
+ تربیت یاد بچت ندادی ؟
گفتم :
_ اگه تربیت یادم نداده بودن این همه سال در برابر طعنه هایی که هر دفعه به اسمم میزنین سکوت نمی کردم.
+ اگه دوبار توی گوشِت زده بودن اینجوری تو روی بزرگترت نمی موندی و گستاخی نمی کردی.
پدرم هول کرده بود و سعی کرد فضا را عوض کند، گفت :
_ بابا این رضا قد کشیده ولی هنوز دهنش بوی شیر میده. این چیزا بهش نمیسازه. بذارین راحت باشه هرچی میل داره بخوره. داداش مهرداد شما حرفاشو نشنیده بگیر. بزرگی کن و ببخش.
اما عمو مهرداد تا حرفش را به کرسی نمی نشاند کوتاه نمی آمد. یک لیوان مشروب دستش گرفت و به سمت من حرکت کرد. سعی کرد به زور مجبور به نوشیدنم کند. همه ساکت و نگران بودند. من به زمین خیره شده بودم و نگاهش نمی کردم. گفت :
_اینو بگیر. همین الان بخور!
بدون اینکه سرم را بالا بیاورم گفتم :
_ نمی گیریم.
دستش را زیر چانه ام آورد و به زور سرم را بالا گرفت. در چشمهایم خیره شد. بوی سیگارش داشت خفه ام می کرد. لیوان را جلوی صورتم گرفت و گفت :
_ بگیر! ... بخور!!
چند ثانیه در چشم هایش خیره شدم. همه نگران و مستاصل شده بودند. صدای نفس های جمع را می شنیدم. با جدیت و عصبانیت دستش را به شدت کنار زدم. بدون مکث ناگهان چنان کشیده ای به صورتم زد که گوشم سوت کشید. درحالی که دستم روی صورتم بود در چشمانش خیره شدم و گفتم :
_ به شما هیچ ربطی نداره من چیکار میکنم. جای خودت رو با خدا اشتباه گرفتی. برات متاسفم که دنیات انقدر کوچیکه.
در خانه را محکم کوبیدم و جمع را ترک کردم. آن شب دلم میخواست به هرجایی بروم بجز خانه. تحمل روبرو شدن با پدر و مادرم را نداشتم. حالم بد بود. باران شدیدی می بارید. به سمت خانه ی محمد حرکت کردم. ماشین را سر کوچه شان پارک کردم. چراغ شهرداری سر کوچه اتصالی داشت و مدام خاموش و روشن می شد. کاپشن چرمی قهوه ای ام را روی سرم گرفتم. ضربه هان باران تند و شلاقی بود. تا به در خانه برسم خیس خیس شده بودم. چند بار زنگ خانه را زدم اما کسی باز نکرد. نا امید شدم. برگشتم تا به سمت ماشین بروم. چند قدم دور نشده بودم که در باز شد. کوچه تاریک بود. چهره ی جلوی در را درست نمی دیدم. نزدیک تر رفتم...
🖊 نویسنده: فائزه ریاضی
❌کپی بدون #ذکر_منبع و نام #نویسنده پیگردالهی دارد❌
🆔:@zeinabyavaran313🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞
🌟 بالاتر از ایثار جان
🔺 حضرت آیتالله خامنهای: اگر به حکمت مندرج در #عید_قربان توجه شود، خیلی از راهها برای ما باز میشود. بالاتر از ایثار جان، در مواردی ایثار عزیزان است. #حضرت_ابراهیم علیهالسلام در راه پروردگار، به دست خود عزیزی را قربان میکرد؛ آن هم فرزند جوانی که خدای متعال بعد از عمری انتظار به او داده بود. ۱۳۸۹/۰۸/۲۶
🆔:@zeinabyavaran313
🌺احکام
‼️استفاده از قرص برای تأخیر عادت
🔷س 1617: آيا براي زن مسلمان جايز است از قرص و مانند آن براي تأخير انداختن عادت ماهيانه استفاده كند تا بتواند طواف و نماز آن را در وقتش ادا كند؟
✅ج: تا زماني که اين کار برايش ضرر قابل توجه نداشته باشد، جايز است.
📕منبع: khamenei.ir
🆔:@zeinabyavaran313
🔴 #نوشتن_وصیتنامه
💠 گاهی مناسب است همسران در خلوت خود #وصیتنامه بنویسند و مواقعی که از زندگی و سختیهای آن دلگیر هستند آن را بخوانند.
💠 معمولاً روح #حاکم بر وصیتنامه، روحِ گذشتن از تعلقات دنیا، نادیده گرفتن گلایههای خود و روح #صداقت و دلشکستگی است.
💠 گاه خواندن وصیت نامهی خود در تنهایی، بیوفایی دنیا و روحیه #کلاننگری را به شما تزریق میکند. و نیز عامل مهمی در از بین رفتن برخی #دلخوریها، ناراحتیها و نرم شدن دلها میشود.
💠 و حتی در ترک برخی از #صفات زشت و گناهان موثر خواهد بود.
🆔:@zeinabyavaran313
❔ ازدواج به سبک اسلامی که خدا در دین اسلام سفارش کرده به چه شکلی است؟؟!!
اول از همه باید این را بدانیم که هر سنتی که الان در جامعه ما نسبت به ازدواج وجود داره به این معنی نیست که حتما اسلام سفارش کرده و سنت خوبی است بلکه حتی بعضیاش رو اسلام شدیدا نهی و ممنوع کرده
✅ بهترین سنت ها و اصول برای ازدواج آنهایی هستند که خدا در دین اسلام امر و توصیه کرده است. چند نمونه آن عبارتند از:
🔖 میزان مهریه:
خداوند در دین اسلام بهترین میزان مهریه را مهر السنه(مهریه حضرت فاطمه) معین کرده است که ۵۰۰درهم نقره(حدودا معادل ۱۲۵۰ گرم نقره) میباشد و پیامبر(ص) مهریه همسران و دختران خودشان را این مقدار قرار تعیین میکردند و به مؤمنین هم توصیه کردن که این مقدار قرار بدید و مستحب است بیشتر از این مقدار قرار داده نشود.
🔖جهیزیه:
تهیه جهیزیه حتما به معنی تهیه همه وسایل نیست، بلکه تهیه وسایل اصلی و ضروری است. بقیه وسایلی که کمتر مورد نیاز است را میتوان در طول زندگی تهیه کرد. همچنین در دین اسلام نسبت به تهیه ی جهیزیه های سنگین و اَشرافی و مواردی که تجملات به حساب می آید ، نهی شده است. بازدید از جهیزیه که سنت غلطی است و مصداق خودنمایی و نمایش اموال و دارایی است در دین اسلام نهی شده است و اگر دختری با دیدن جهیزیه یک عروس اندوه به دلش بنشیند، این اندوه میتواند تاثیرات منفی و مخربی در زندگی آن دو نفری که تازه ازدواج کردند، بگذارد.
🔖مراسم عروسی:
در دین اسلام در حد یک مهمانی و غدای مختصر توصیه شده(واجب نشده) و بیشتر هدف اینست که نزدیکان و فامیل و دوستان متوجه ازدواج دختر و پسر بشوند و صله رحمی انجام بشود ولی این وابسته به استطاعت مالی آنها است که اگر استطاعت شون کم است میتونن فقط به دعوت فامیلای نزدیک و اونایی که باهاشون ارتباط بیشتری دارن بسنده کنن و تو خونشون یک مهمونی و شام مختصر بدن اگر هم استطاعت مالی شون بسیار بسیار کم است میتونن مراسمی برگزار نکنن چون در دین اسلام واجب نیست و نباید اجازه داد اینجور مسائل مانع از ازدواج جوانها شود.
🔖تقسیم کارها:
توصیه شده که بهتر است خانم کارهای داخل منزل را انجام بدهد و آقا کارهای بیرون منزل، دقیقا همان طور که حضرت علی و حضرت فاطمه تقسم بندی کردند.
⭕️ سنت های غلط که هزینه های اضافی را به طرفین تحمیل میکند را باید کنار گذاشت تا ازدواج ها آسان تر و کم هزینه تر شود.
✅ اگر خودمان را مومن و مسلمان حقیقی میدانیم باید سبک زندگی و اصول زندگی ما منطبق با کلام خداوند و اسلام باشد. خداوند که ما را خلق کرده ، بهتر از هر کسی به وضعیت ما علم دارد. وقتی خداوند حکمی را در قالب دستور یا سفارش بیان میکند، قطعا به این معناست که عمل به آن، به مصلحت ما است و علاوه بر دنیا خدا از روی لطف و فضلش کلی هم در جهان آخرت به این جهت که به حرف او عمل کردیم پاداش خواهد داد. ان شاء الله سعی کنیم در کلیه امور زندگی مطابق با خشنودی و خواست خدا عمل کنیم و برای خدا زندگی کنیم و برای خدا کار کنیم تا هم در دنیا به سعادت حقیقی برسیم و هم در آخرت.
🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟آیت الله پناهیان: وظیفه مهم مادران برای تربیت فرزند چیست؟؟؟
🆔:@zeinabyavaran313
💌 داستان عاشقانه و دنباله دار
💟 #مثل_هیچکس 🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞
#قسمت_نوزدهم
کوچه تاریک بود. چهره ی جلوی در را درست نمی دیدم. نزدیک تر رفتم. آنچه را می دیدم باور نمی کردم. جلوی در میخکوب شده بودم. غریبه ی آشنای من در خانه ی محمد را باز کرده بود! هر دو از دیدن هم شوکه شدیم. فقط به هم نگاه می کردیم و هیچ حرفی بینمان رد و بدل نمی شد. زبانم بند آمده بود. باران به صورتم می خورد. موهایم آشفته شده بود و جلوی چشمم را گرفته بود. با تعجب پرسید :
_شما اینجا چه کار می کنید؟
آب دهانم را قورت دادم و گفتم :
_ من.... دوستِ محمدم.
همانطور که متعجبانه نگاهم می کرد گفت :
_ محمد خونه نیست.
پلکی زد و نگاهش را به زمین انداخت. صدایش را صاف کرد و ادامه داد:
_ از شهرستان زنگ زدن. پدربزرگم حالش بد شده. محمد رفته شهرستان.
ناگهان صدای مادرش را از ایوان شنیدم :
_ مادر جان کیه این وقت شبی؟ چرا نمیای تو؟ خیس شدی.
نگاهی به مادرش کرد و گفت :
_دوستِ محمده مادر. الان میام.
نمیتوانستم از او چشم بردارم. اما برای اینکه زیر باران معطل نشود گفتم :
_ از اینکه پیداتون کردم خیلی خوشحالم....
بعد از کمی من و من کردن بالاخره خداحافظی کردم و از کوچه خارج شدم.
دیدن او همه ی اتفاقات آن شب را از خاطرم برده بود. تازه فهمیدم چرا دلنشینی نگاهش، لحن جملاتش، همهاش برایم آشنا بود. او خواهر محمد بود.
جایی برای رفتن نداشتم. همانجا سر کوچه داخل ماشینم نشستم. نمیدانستم چطور باید از خدا تشکر کنم. نذرهایم، دعاهایم، همه جلوی چشمم می آمد. به بزرگی خدا فکر می کردم. تا اذان صبح بیدار بودم. باران بند آمده بود. پیاده شدم و چند خیابان آن طرف تر امامزاده ای پیدا کردم و نمازم را خواندم. دوباره به داخل ماشین برگشتم تا کم کم خوابم برد. چند ساعت بعد با صدای تق تق انگشتی که به شیشه ی ماشینم می زد بیدار شدم. سرم را از روی فرمان بالا آوردم و چشم هایم را مالیدم. شیشه را پایین کشیدم. یک خانم میانسال چادری که رویش را گرفته بود کنار پنجره ی ماشین ایستاده بود. کمی عقب تر خواهر محمد را دیدم. حدس زدم که او باید مادرش باشد. گفتم :
_ سلام. بفرمایید؟
+ سلام پسرم. صبحت بخیر. شما دوست محمد منی؟
_ بله.
+ دخترم میگه دیشبم اومده بودی دم در. اومدم بگم اگه کار واجبی داری که هنوز اینجا موندی محمد فعلا بر نمیگرده. پدربزرگش، یعنی پدرشوهر من امروز صبح فوت کرد. من و فاطمه هم داریم میریم شهرستان.
از فهمیدن اسمش قند توی دلم آب شد. "فاطمه..." اسمش هم مثل خودش دلنشین بود. سعی کردم چیزی بروز ندهم. گفتم :
_ تسلیت میگم. امیدوارم غم آخرتون باشه.
+ ممنون پسرم. سلامت باشی.
_ راستی... اگه میخواین میتونم تا جایی برسونمتون.
+ نه مادر دستت درد نکنه. مزاحم نمیشیم.
_ باور کنید بدون تعارف میگم. مشکلی نیست. هرجا برید میرسونمتون. منم مثل محمد.
بعد از کمی تعارف با اکراه قبول کرد. فاطمه را صدا زد و سوار شدند. از چهره ی فاطمه مشخص بود چقدر معذب است. بجز سلامی که موقع سوار شدن و خداحافظی که موقع پیاده شدن گفت، کلمه ای حرف نزد. آنها را به ترمینال رساندم. بعد از اینکه اتوبوس شان حرکت کرد سوار ماشین شدم و به سمت بهشت زهرا رفتم...
🖊 نویسنده: فائزه ریاضی
❌کپی بدون #ذکر_منبع و نام #نویسنده پیگردالهی دارد❌
🆔:@zeinabyavaran313💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸