❇️ تفســــــیر❇️
بهانه جوئى ها
یکى دیگر از عوامل کفر و انکار، بهانه جوئى است، گر چه بهانه جوئى معلول عوامل دیگر از جمله تکبر و خود خواهى مى باشد.
ولى تدریجاً به عنوان یک روحیه منفى در مى آید و خود یک عامل براى عدم تسلیم در برابر حق مى گردد.
از جمله بهانه جوئى هائى که مشرکان در برابر پیامبر(صلى الله علیه وآله) داشتند و در چندین آیه از قرآن به آن اشاره شده و در آیه مورد بحث نیز آمده است این است که: آنها مى گفتند: چرا پیامبر(ص) به تنهائى به این مأموریت بزرگ دست زده است؟
چرا موجودى از غیر جنس بشر، و از جنس فرشتگان او را در این مأموریت همراهى نمى کند؟ (وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ).
مگر مى تواند انسانى که از جنس ما است به تنهائى بار رسالت را بر دوش کشد؟
در حالى که با وجود دلائل روشن و آیات بینات بر نبوت او، جائى براى این بهانه جوئى ها نیست.
به علاوه، فرشته نه قدرتى بالاتر از انسان دارد و نه آمادگى و استعدادى براى رسالت بیش از او، بلکه به مراتب انسان از او آماده تر است.
🌼🌼🌼
قرآن با دو جمله که هر کدام استدلالى را در بر دارد به آنها پاسخ مى گوید:
نخست این که اگر فرشته اى نازل شود، و سپس آنها ایمان نیاورند، به حیات همه آنان خاتمه داده خواهد شد (وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً لَقُضِیَ الأَمْرُ ثُمَّ
لا یُنْظَرُونَ).
اما چرا با آمدن فرشته و همراهى او با پیامبر(صلى الله علیه وآله)، منکران گرفتار مرگ و هلاکت مى شوند؟
دلیل آن همان چیزى است که در چند آیه قبل به آن اشاره شد، که: اگر نبوت جنبه شهود و حسّى پیدا کند، یعنى با آمدن فرشته، غیب تبدیل به شهود گردد، و همه چیز را با چشم ببینند، آخرین مرحله اتمام حجت انجام شده است; چرا که دلیلى بالاتر از این تصور نمى شود.
با این حال، اگر کسى مخالفت کند کیفر و مجازات او قطعى خواهد بود، ولى خداوند به خاطر لطف و مرحمت بر بندگان و براى این که: فرصتى براى تجدید نظر داشته باشند، این کار را نمى کند.
مگر در موارد خاصى که مى داند طرف، آمادگى کامل و استعداد پذیرش دارد.
یا در مواردى که طرف مستحق نابودى است، یعنى اعمالى انجام داده است که استحقاق مجازات الهى را دارد.
در این موقع، به تقاضاى او ترتیب اثر داده مى شود و به هنگامى که قبول نکرد، فرمان نابودى او صادر مى گردد.
«تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۸ سوره انعام »
🆔:@zeinabyavaran313
شیرینی را دیرتر بخور.mp3
2.31M
🎙 شیرینی را دیرتر بخور!
💠 کلیدیترین عامل در تربیت فرزند
🔴 #استاد_پناهیان
🆔:@zeinabyavaran313
دو راهكار براى برخورد با #همسر بداخلاق و عصبی:
بیشتر مردان دل شان میخواهد که همسرشان باورشان کند. آنها دوست ندارند که همسرشان در توانایی ها و استعدادها یشان شک داشته باشد.
با رفتار و گفته هایتان به آن ها بفهمانید که توانایی ومهارت و استعداد و پشتکارشان را باور دارید البته دروغ نگویید، بلكه سعى كنيد خصوصيت مثبت وی را پررنگ تر كنيد.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🆔:@zeinabyavaran313
⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹
🍃بین نمـاز و وقتـــ دعـا گریه میڪنے
🍂میسوزے و بدون صدا گریه میڪنے
🍃زهـر جفـا اگر جگرتـــ پاره پاره ڪرد
🍂امـا به یـاد ڪربـبـلا گریه میڪنے
⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹
🍃ناله هاے آتشین دارد مدینه
🍂داغ زین العابدین دارد مدینه
🍃مانده بر لبـــ نغمه هاے دلنشینش
🍂پاره پاره گشته قلبـــ نازنینش
🌷۲۵ #محرم_بروایتی_شهادت امام سجّاد(علیه السلام) تسلیت باد⚫️
🆔:@zeinabyavaran313
🔅زیارت حضرت امام زین العابدین علیه السلام🔅
“بسم الله الرحمن الرحیم”
🌷اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا زَيْنَ الْعابِدِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا زَيْنَ الْمُتَهَجّـِدِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اِمامَ الْمُتَّقِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِيَّ الْمُسْلِمِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا قُرَّةَ عَيْنِ النّاظِرِينَ الْعارِفِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَصِيَّ الْوَصِيّـِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خازِنَ وَصايَا الْمُرْسَلِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ضَوْءَ الْمُسْتَوْحِشِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ الْمُجْتَهِدِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سِراجَ الْمُرْتاضِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ذَخِيرَةَ الْمُتَعَبّـِدِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مِصْباحَ الْعالَمِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفِينَةَ الْعِلْمِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَكِينَةَ الْحِلْمِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مِيزانَ الْقِصاصِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفِينَةَ الْخَلاصِ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَحْرَ النَّدى
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَدْرَالدُّجى
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الاَوّاهُ الْحَلِيمُ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الصّابِرُ الْحَكِيمُ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَئِيسَ الْبَكّائِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مِصْباحَ الْمُؤْمِنِينَ.
🌷اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلايَ يا أَبا مُحَمَّد،
أَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللهِ وَابْنُ حُجَّتِهِ وَأَبُو حُجَجِهِ، وَابْنُ أَمِينِهِ وَابْنُ اُمَنائِهِ، وَأَنَّكَ ناصَحْتَ فِي عِبادَةِ رَبِّكَ، وَسارَعْتَ فِي مَرْضاتِهِ، وَخَيَّبْتَ أَعْداءَهُ، وَسَرَرْتَ أَوْلِياءَهُ.
🌷أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ عَبَدْتَ اللهَ حَقَّ عِبادَتِهِ، وَاتَّقَيْتَهُ حَقَّ تُقاتِهِ، وَأَطَعْتَهُ حَقَّ طاعَتِهِ، حَتّى اَتيكَ الْيَقِينُ.
🌷فَعَلَيْكَ يا مَوْلايَ يَاابْنَ رَسُولِ اللهِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ، وَالسَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ.
🔅اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم🔅
🆔:@zeinabyavaran313
داستان عاشقانه جان شیعه اهل سنت(فصل اول)
قسمت۷🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸
صبح شنبه اول مهر ماه سال 91 فرصت مغتنمی بود تا عقده یک هفته دوری از حیاط زیبای خانه مان را خالی کنم. عبدالله به مدرسه رفته بود، پدر برای تحویل محصولاتش راهی بازار شده و مادر هم به خانه خاله فهیمه رفته بودتاازشوهربیمارش حالی بپرسد. آقای عادلی هم که هر روز از وقتی هوا گرگ و میش بود، به پالایشگاه میرفت و تا شب باز نمیگشت. همان روزی که انتظارش را میکشیدم تا بار دیگر خلوت دلم را با حضوری لبریز احساس در پای نخلها پر کنم.باهرتکانی که شاخه های نخلها در دل باد میخوردند، خیال میکردم به من لبخند میزنند که خرامان قدم به حیاط گذاشته و چرخی دور حوض لوزی شکلمان زدم. هیچ صدایی به گوش نمیرسید جز کشیده شدن کف دمپایی من به سنگ فرش حیاط و خزیدن باد در خم شاخه های نخل! لب حوض نشسته و دستی به آب زدم. آسمان آنقدر آبی بود که به نظرم شبیه آبی دریا میآمد. نگاهی به پنجره اتاق طبقه بالا انداختم و از اینکه دیگر مزاحمی در خانه نبود، لبخند زدم. وقتش رسیده بود آبی هم به تن حیاط بزنم که از لب حوض برخاسته و جارودستی بافته شده از نخل را از گوشه حیاط برداشتم. شلنگ پیچیده به دور شیر را با حوصله باز کردم و شیر آب را گشودم. حالا بوی آب و خا ک و صدای پای جارو هم به جمعمان اضافه شده و فضا را پر نشاط تر می کرد. انگار آمدن مستأجر آنقدرها هم که فکر میکردم، وحشتنا ک نبود. هنوز هم لحظاتی پیدا میشد که بتوانم در دل نخلستان کوچکم، خوش باشم و محدودیت پیش آمده، قدر لحظات خرامیدن در حیاط را بیشتر به رخم میکشید که صدای چرخیدن کلید در قفل درحیاط،سرم را به عقب چرخاند. قفل به سرعت چرخید، اما نه به سرعتی که من خودم را پشت در رساندم. در با نیرویی باز شد که محکم با دستم مانع شدم و دستپاچه پرسیدم: »کیه؟!!!« لحظاتی سکوت و سپس صدایی آرام و البته آمیخته به تعجب: »عادلی هستم.« چه کار میتوانستم بکنم؟ سر بدون حجاب و آستینهای بالا زده و نه کسی که صدایش کنم تا برایم چادری بیاورد. با کف دستم در را بستم و با صدایی که از ورود نا گهانی یک نامحرم به لرزه افتاده بود، گفتم: »ببخشید... چند لحظه صبر کنید!« شلنگ و جارو را رها کرده و با عجله به سمت اتاق دویدم، به گونه ای که به گمانم صدای قدم هایم تا کوچه رفت. پرده ها را کشیده و از گوشه پنجره سرک کشیدم تا ببینم چه میکند، اما خبری نشد. یعنی منتظر مانده بود تا کسی که مانع ورودش شده، اجازه ورود دهد؟ باز هم صبر کردم، اما داخل نمیشد که چادر سورمه ای رنگم را به سر انداخته و دوباره به حیاط بازگشتم. در را آهسته گشودم که دیدم مردد پشت در ایستاده است. کلید در دستش مانده و نگاهش خیره به دری بود که به رویش بسته بودم. برای نخستین بار بود که نگاهم بر چشمانش میافتاد، چشمانی کشیده وپُراحساس که به سرعت نگاهش را از من برداشت. صورتی گندمگون داشت که زیر بارش آفتاب تیز جنوب کمی سوخته و حالا بیش از تابش آفتاب، از شرم و حیا گل انداخته بود. بدون اینکه چیزی بگویم، از پشت در کنار رفته و او با گفتن »ببخشید!« وارد شد. از کنارم گذشت و حیاط نیمه خیس را با گامهایی بلند طی کرد. تازه متوجه شدم شیر آب هنوز باز است و سر شلنگ درست در مسیرش افتاده بود، همان جایی که من رهایش کرده و به سمت اتاق دویده بودم. بهِ ساختمان رسید، ضربه ای به در شیشه ای زد و گفت: »یا الله...« کمی صبر کرد، در را گشود و داخل شد.به نظرم از سکوت خانه فهمیده بود کسی داخل نیست که کارش را به سرعت انجام داد و بازگشت و شاید به خاطر همین خانه خالی بود که من هم از پشت در تکان نخوردم تا بازگردد. نگاهم را به زمین دوختم و منتظر شدم تا خارج شود. به کنارم که رسید، باز زیر لب زمزمه کرد: »ببخشید!« و بدون آنکه منتظر پاسخ من بماند، از در بیرون رفت و من همچنانکه در را میبستم، جواب دادم: »خواهش میکنم.« در با صدای کوتاهی بسته شد و باز من در خلوت خانه ِ فرو رفتم، اما حال لحظاتی پیش را نداشتم. صدای باد و بوی آب و خا ک و طنازی نخلها، پیش چشمانم رنگ باخته و تنها یک اضطراب عمیق بر جانم مانده بود. اضطراب از نگاه نامحرم که اگر خدا کمکم نکرده بود و لحظه ای دیرتر پشت در رسیده بودم، او داخل میشد. حتی از تصور این صحنه که مردی نامحرم سرم را بی حجاب ببیند، تنم لرزید و باز خدا را شکر کردم که از حیا و حجابم محافظت کرده است. با بی حوصلگی شستن حیاط را تمام کردم و به اتاق بازگشتم. حالا میفهمیدم تصوراتی که دقایقی پیش از ذهنم گذشت، اشتباه بود. آمدن مستأجر همانقدر که فکر میکردم وحشتنا ک بود. دیگر هیچ لحظه ای پیدا نمیشد که بتوانم در دل نخلستان کوچکم، خوش باشم. دیگر باید حتی اندیشه خرامیدن در حیاط را هم از ذهنم بیرون میکردم.👇
🆔:@zeinabyavaran313
هر چند پذیرفتن این همه محدودیت برایم سخت بود که بخاطر حرص و طمع پدر باید چنین وضعیت ویژهای به خانواده مان
تحمیل شود، اما شاید همانطور که عبدالله میگفت در این قصه حکمتی نهفته بود که ما از آن بی خبر بودیم و خدا بهتر از هر کسی به آن آ گاه بود. .......
ادامه دارد.....
نویسنده:فاطمه ولی نژاد🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸
🆔:@zeinabyavaran313
5.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کار خوب پلیس
کار خوبی که مدافعان وطن برای فرزندان شهید انجام دادند👏
فرزندان شهدای لشکر تیپ فاطمیون امسال با همراهی پلیس به مدرسه رفتن
🆔:@zeinabyavaran313
🌷🌱
اگـردلتـان گرفٺ یاد #عـاشورا
کنید ومطمئن باشید #غـم شمـا
از غـم #امُالمصائب خانم زینـب
کبری سلام الله علیها خیلی کمتر
اسٺ🍂💔
#شهیدمحمدرضا_دهقانامیری♥️
🆔:@zeinabyavaran313
با سلام و احترام
قابل توجه خانواده های محترم
با توجه به اتمام زمان مسابقه مقدماتی مفاهیم"سیمای خانواده"لطفا هر چه سریع تر نسبت به تحویل پاسخنامه به مرکز فرهنگی خانواده ،اقدام نمایید.
همچنین آزمون نیمه نهایی از ۶ فصل اول کتاب به صورت حضوری در تاریخ۲۱ مهر،روز یک شنبه،ساعت ۱۶ عصر در مکان مرکزآموزش امام صادق علیه السلام برگزار میگردد.
۶ نفر ازنفرات برترمسابقه مرحله نیمه نهایی به مسابقه کشوری در شهر مقدس مشهد اعزام خواهند شد.همچنین به بسیاری از برگزیدگان جوایز نفیس داده میشود.
🆔:@zeinabyavaran313