🔻 #پرویز_امینی جامعه شناس نوشت:
🔴سخنان #روحانی یک فرصت بزرگ است‼️
🔹 آقای #رئیسی! اگر عزمی جزم برای احیای دستگاه عدلیه به عنوان «نهاد اجماعی»، «مستقل»، «نماد عدالت» و «مظلومیتستیز» دارید، بدانید سخنان توأم با عصبانیت روحانی نه تنها تهدیدی نیست بلکه برای این کار یک فرصت بزرگ است!
🔸 نه شخص روحانی و نه ادعای فسادستیزیاش محلی از اعراب ندارد. چرا که اینک روحانی از نظر اجتماعی در وضعیت بیسابقه از نظر رضایت و مقبولیت اجتماعی بین رؤسای جمهور چهار دهه جمهوری اسلامی، و آن هم در دو سال باقیمانده از دوره دوم خود است. در سنجشهای اجتماعی عدد رضایت مردم از روحانی و دولتش در حال میل پیدا کردن به صفر است. بنابراین سخن او به لحاظ وضعیت اجتماعیش به خودی خود موضوعیت ندارد. علاوه بر این، محتوای سخن روحانی در مسئله فساد اقتصادی در حالیکه نزدیکترین فرد به او (برادر) خود درگیر آن بوده است، به طور مضاعف مسموع نیست.
🔹 بنابراین نه روحانی و نه ادعای او نباید به باب مجادله سیاسی و اجتماعی دستگاه قضایی با دولت و روحانی تبدیل شود. بلکه طرح موارد و مصادیق بیان شده از سوی روحانی، فینفسه موضوعیت دارد. دستگاه قضایی به جای پاسخگویی به روحانی، این موارد را با جدیت و دقت، بدون آن که مشمول زمان و کهنگی بشود، پیگیری کند و به مردم درباره آن گزارش دهد.
🔸 این آن فرصت بزرگ برای احیای دستگاه عدلیه است. البته این مواجهه یک دستاورد جانبی نیز دارد و آن این است که دندان طمع سیاسیون برای مجادله و دعوا با دستگاه قضایی در شرایط بد اجتماعیشان را بِکّند. طمعی که عمده رؤسای جمهور از خاتمی تا احمدینژاد و تا روحانی به آن امید داشتهاند و معالاسف توانستهاند ماهی خود را از آن صید کنند.
🆔:@zeinabyavaran313
🔴 #خواست_آمریکا
🔸 جناب روحانی در یزد گفتند: نگذاریم خواست آمریکا از حنجره عده ای معدود بلند شود.
🔻به نظر شما خواسته آمریکا چیست؟
1⃣ خواست آمریکا گرفتن یک عکس یادگاری انتخاباتی با دولتمردان ایران در قالب مذاکره با موضوع موشکی و نوامیس ملی است؛ حالا چه کسانی در ایران عطش مذاکره با ترامپ دارند؟
2⃣ وزیر خزانه داری آمریکا گفته بود ایرانی ها باید توصیه های FATFرا اجرایی کنند. سوال: چه کسانی دنبال اجرای این خواسته امریکا هستند؟
3⃣ اوباما در سال ۸۸ خواهان حمایت از سران فتنه شد. سوال: چه کسانی اکنون با حمایت از سران فتنه در حال اجرای این خواسته امریکا هستند؟
4⃣ خواست آمریکایی ها دوقطبی و تفرقه در ایران است. چه کسانی این خواسته آمریکا را در انتخابات گذشته و اکنون دنبال میکنند؟
5⃣ خواست آمریکا تضعیف نهادها و ارزش های انقلابی در ایران است. چه کسانی علیه سپاه و شورای نگهبان متلک پرانی کرده و جوانان وطن را با برچسب تندرو و افراطی بدنام میکنند؟!!
🖌 #محمدی ( کارشناس زمانه)
🆔:@zeinabyavaran313
داستان عاشقانه جان شیغه اهل سنت (فصل دوم)
قسمت 42🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
خنده ی ساختگی نشانش دادم و گفتم: «نه مامان! چیزی نشده! بیا تو!» پیدا بود حرفم را باور نکرده، ولی به روی خودش نیاورد و در پاسخ تعارفم گفت: «نه مادر جون! اومدم بگم شام قلیه ماهی درست کردم. اگه هنوز شام نذاشتی با مجید بیاید پایین دور هم باشیم .دلم نیامد دعوت پرمهرش را نپذیرم و گفتم: چشم ! شام که هنوز درست نکردم مجید داره نماز میخونه ، نمازش تموم شد میام.» و مادر با گفتن «پس منتظرم!» از راه پله پایین رفت. نماز مجید که تمام شد، پرسید: «کی بود ؟و من با بی حوصلگی پاسخ دادم: «مامان بود. گفت برا شام بریم پایین.» از لحن سرد و سنگینم فهمید هنوز ناراحتم که نگاهم کرد و با صدایی آهسته پرسید: «الهه جان! ازدست من ناراحتی؟» نه میخواستم ماجرا بیش از این ادامه پیدا کند و نه می توانستم چشمان مهربانش را غمگین ببینم که لبخندی دلنشین تقدیمش کردم و گفتم: «نه مجید جان! ناراحت نیستم.» و او با گفتن «پس بریم!» تعارفم کرد تا زودتر از در خارج شوم و احساس بین قلبمان به قدری جاری و زلال بود که به همین چند کلمه، همه چیز را فراموش کرده و تمام طول راه پله را تا طبقه پایین، عاشقانه گفتیم و خندیدیم که از صدای شیطنت مان عبدالله در را گشود و با دیدن ما سر شوخی را باز کرد : به به ! عروس داماد تشریف اووردن !وردن!» و با استقبال گرمش وارد خانه شدیم. مادر در آشپزخانه مشغول پختن غذا بود و از همانجا به مجید خوش آمد گفت. اما پدر چندان سر حال نبود و با سایه اخمی که بر صورتش ِافتاده بود به پشتی تکیه زده و تلویزیون تماشا میکرد.مجید کرایه ماهیانه را هم با خودش آورده بود و دو دستی تقدیم پدر کرد. پدر همانطور که نشسته بود دسته تراولها را روی میز کنارش گذاشت وبا همان چهره گرفته باز مشغول تماشای تلویزیون شد . مجید و عبدالله طبق معمول با هم گرم گرفته و من برای کمک به مادر به آشپزخانه رفتم.قلیه ماهی آماده شده بود و ظرف ها را از کابینت بیرون می آوردم که از همانجا نگاهی به پدر انداختم و پرسیدم : مامان چی شده؟ باباخیلی ناراحته . آه بلنی کشید و گفت : چی میخواسته بشه مادرجون؟ باز من یه کلمه حرف زدم.» دست از کار کشیدم و مادر در مقابل نگاه نگرانم ادامه داد:«بهش گفتم چیزی شده که از الان داری محصول خرما رو پیش فروش میکنی ؟ جوش آورد و کلی داد و بیداد کرد که به تو چه مربوطه! میکه تو انبار باید به پسرات جواب پس بدم، این جا به خودت! سپس نگاهی به اتاق انداخت تا مطمئن شود پدر متوجه صحبت هایش نمیشود و با صدایی آهسته گله کرد:« گفتم ابراهیم ناراحته ! خب اونم حق داره! داد کشید که اگه ابراهیم خیلی ناراحته ، بره دنبال یه کار دیگه!»» که مجید در چهارچوب آشپزخانه ایستاد و تعریف مادر را نیمه تمام گذاشت: «مامان چی کار کردید! غذاتون چه عطر و بویی داره! دستتون درد نکنه!» مادر خندید و با گفتن «کاری نکردم مادرجون!» اشاره کرد تا سفره را پهن کنم. نگرانی مادر را به خوبی درک میکردم ومی فهمیدم چه حالی دارد؛ سرمایه ای که حاصل یک عمر زحمت بود، آبرویی که پدر در این مدت از این تجارت به دست آورده و وابستگی زندگی ابراهیم و محمد به حقوق دریافتی از پدر، دست به دست هم داده و دل مهربان مادر را می لرزاند،، ولی در مقابل استبداد پدر کاری از دستش بر نمی امد که فقط غصه می خورد .فرصت صرف غذا به صحبت های معمول می گذشت که پدر رو به مجید کرد و پرسید: «اوضاع کار چطوره مجید؟» لبخندمجید رنگی از رضایت گرفت و پاسخ داد: «خدا رو شکر! خوبه!» که پدر لقمه اش را قورت داد و با لحنی تحقیرآمیز آغاز کرد:«اگه وضع حقوقت خیلی خوب نیس، بیا پیش خودم ! هم کارش راحت تره ، هم پول بیشتری گیرت میاد!» مجید که انتظار چنین حرفی را نداشت، با تعجب به پدر نگاه کرد و در عوض، عبدالله جواب پدر را داد: «بابا! این چه حرفیه شما می زنی؟ آقا مجید داره تو پالایشگاه کارمی کنه! کجا از شرکت نفت بهتر؟ تازه حقوقشون هم به نسبت خوبه!» که پدر چین به پیشانی انداخت و گفت: «جای خوبیه، ولی کار پر درد سریه ! هر روز صبح باید تا اسکله شهید رجایی بره و شب برگرده! تازه کارش هم پر خطره! همین یکی دو سال پیش بود که تو پالایشگاه آتیش سوزی شد...» از سخنان پدر به شدت ناراحت شده بودم و چشمم به مجید بود و می دیدم در سکوتی سنگین، خیره به پدر شده که مادر طاقتش را از دست داد و با ناراحتی به میان حرف پدر آمد:«عبدالرحمن! خب لابد آقا مجید کار خودش رو دوست داره!» و بلاخره مجید زبان گشود: «خیلی ممنون که به فکر من هستید! ولی خب من از کارم راضی ام !چون رشته تحصیلی ام هم مهندسی نفت بوده، خیلی به کارم علاقه دارم!» پدر لبی پیچ داد و با لحنی که حالا بیشتر رنگ غرور گرفته بود تا خیرخواهی، جواب داد:
«هر جور میل خودته! آخه من دارم با یه تاجر خوب قرارداد میبندم و دیگه ازامسال سود نخلستون هام چند برابر میشه! گفتم زیر پر و بال تو هم بگیرم که دیگه برای چندرغاز پول انقدر عذاب نکشی!» » مجید سرش را پایین انداخت تا دلخوری اش را کسی نبیند، سپس لبخندی زد و با متانت همیشگی اش پاسخ داد: «دست شما درد نکنه! ولی من دیگه تو این کار جا افتادم.» و پاسخش آنقدر قاطع بود که پدر اخم کرد و با حالتی پر غیظ و غضب، لقمه بعدی را در دهانش گذاشت.حالا می فهمیدم مشتری جدیدی که نارضایتی ابراهیم و محمد را برانگیخته، همین تاجری است که پدر را به سودی چند برابر امیدوار کرده و به او اجازه می دهد تا همچون ارباب و رعیت با مجید صحبت کند. برای لحظاتی غذا در سکوت خورده شد که خبری بهت آور، نگاه همه را به صفحه تلویزیون جلب کرد؛ نبش قبر یک شخصیت بزرگ اسلامی در سوریه به دست تروریست های تکفیری! حجر بن عدی که به گفته گوینده خبر، از اصحاب پیامبر و از نام آوران اسلام بوده است. گرچه نامش را تا آن لحظه نشنیده بودم اما در هر حال نبش قبر، گناه قبیح و وحشتناکی بود و تنها از دست کسانی بر می آمد که به خدا و پیامبرش هیچ اعتقادی ندارند. پدر زودتر از همه نگاهش را برگرداند و بی توجه به غذاخوردنش ادامه داد، اما چشمان گرد شده عبدالله همچنان به تلویزیون خیره مانده بود و مادر مثل اینکه درست متوجه نشده باشد، پرسید: «چی شده؟» شاید هم متوجه شده بود و باورش نمی شد که قبر یک مسلمان آن هم کسی که یار پیامبربوده، شکافته شده و به مدفنش اهانت شده باشد که عبدالله توضیح داد: «این تروریست هایی که تو سوریه هستن، به حرم حجر بن عدی حمله کردن و نبش قبرش کردن!» مادر لب گزید و با گفتن «استغفرالله!» از زشتی این عمل به وحشت افتاد. مجید هم نفس بلندی کشید و با سکوتی غمگین اوج تأسفش را نشان داد که با تمام شدن متن خبر، عبدالله صدای تلویزیون را کم کرد و گفت: «من نمی دونماینا دیگه کی هستن؟!!! میگن ما مسلمونیم، ولی از هر کافر و مشرکی بدترن! تازه تهدید کردن که اگه دستشون به حرم حضرت زینب سلام الله علیها برسه، تخریبش می کنن!» با شنیدن این جمله نگاهم به چشمان مجید افتاد و دیدم که نگاهش آشکارا لرزید. مثل این که جان عزیزی از عزیزانش را در خطر ببیند، برای چند ثانیه تنها به عبدالله نگاه کرد و بعد با لحنی غیرتمندانه به خبری که شنیده بود، پاسخ داد: «هیچ غلطی نمی تونن بکنن!» و حالا این جواب مردانه او بود که توجه همراه با تعجب ما را به خودش جلب کرد. ما هم از اهانت به خاندان پیامبرناراحت و نگران بودیم، اما خون غیرت به گونه ای دیگر در رگهای مجید جوشید، نگاهش برای حمایت از حرم تپید و نفس هایش به عشق حضرت زینب س به شماره افتاد.گویی در همین لحظه حضرت زینب س را در محاصره دشمن می دید که اینگونه برای رهایی اش قراری میکرد و این همان احساس غریبی بود که با همه ی نزدیکی قلبها و یکی بودن روح مان ، باز هم من از در کش عاجز می ماندم!
ادامه دارد...
نویسنده : فاطمه ولی نژاد✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
🆔:@zeinabyavaran313
✅ برنامههای حسابشده زندگی
🌹در محضر امام خمینی(ره)
امام برای کار روزانهشان جدولی داشتند که خود ایشان آن را تهیه کرده بودند. در آن جدول کارهای همه ساعات شبانهروز امام درج شده بود، بجز ساعاتی از شب که ایشان برای نماز شب و راز و نیاز با خدا از خواب برمیخاستند. امام همیشه از ساعت ۲ نیمه شب تا ۴ صبح برای نماز شب و عبادت برمیخاستند. برنامه زندگیشان یک برنامه حسابشدهای بود که لحظهلحظه آن حساب داشت، حتی ایشان در مواقعی که کسالت و مریضی داشتند نیز برنامههایشان تغییر چندانی نمیکرد.
📚حجتالاسلام انصاری کرمانی، روزنامه رسالت، 1372/3/9 /کیهان
🆔:@zeinabyavaran313
هر صبح یک آیه:
🌺اعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَٰكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»
چرا هنگامى که سختى (و عذاب) ما به آنان رسید، (تضرع نکردند و) تسلیم نشدند؟! بلکه دلهاى آنها قساوت پیدا کرد. و شیطان، آنچه را انجام مى دادند، در نظرشان زینت داد.
(انعام/۴۳)
🆔:@zeinabyavaran313
❇️ تفســــــیر❇️
پس از آن به عوامل عدم بیدارى آنها اشاره کرده و آن را دو چیز مى داند، نخست این که: بر اثر زیادى گناه و لجاجت در شرک، قلب هاى آنها تیره و سخت و روح آنها انعطاف ناپذیر شده بود (وَ لکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ).
دیگر این که شیطان (با استفاده از روح هواپرستى آنها) اعمالشان را در نظرشان زینت داده بود، هر عمل زشتى را انجام مى دادند زیبا، و هر کار خلافى را صواب مى پنداشتند (وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ).
«تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۴۳ سوره انعام »
🆔:@zeinabyavaran313
‼️طلای قرضی
🔷س 1931: چند سکه سال قبل #قرض کردم, که قیمت آن فرضاً یک ميلیون و دویست هزار بود با این حساب که سکه هر سال حدود دویست هزار افزایش داشت. امروز #سکه حدود سه ملیون و هشتصد هزار است؛ آیا باید سکه را به #قيمت_روز بپردازم يا قيمتي که قرض کردم؟
✅ج: اگر سکه را قرض کرده باشید، بايد مثل سکه ـ نه قیمت آن ـ را برگردانيد، هر چند قیمت آن تغییر کرده باشد؛ اما اگر طلا را فروخته و پول آن را به شما قرض داده است، نمىتواند شرط كند معادل قیمت سکه را در روز پرداخت به او برگردانید، البته اگر شرط کند که کاهش #ارزش_پول (تورم) را جبران کنید، اشکال ندارد.
#احکام_قرض #شرط_جبران_تورم
🆔:@zeinabyavaran313
﷽
#حدیث
💠امام صادق(عليه السلام):
🔴ایّاکُم وَ النَّظرَة فَانَّها تَزرَع فی القَلبِ الشَهوَة وَ کَفى بِها لِصاحِبِها فِتنَة.
🔷از نگاه(حرام) پرهیز کنید! که چنین نگاهی،تخم شهوت را در دل میکارد و همین برای فتنۀ صاحب آن دل بس است‼️
📚تحَفُ العُقول/ص۳۰۵
🆔:@zeinabyavaran313
#شوهرداری
مرد دوست دارد برای همسرش بهترين باشد وقتى شما عيب او را مستقیم بيان ميکنيد، اولين احساسش اين است که او را بهترين نميدانيد و اين بسيارخطرناک است
🆔:@zeinabyavaran313