eitaa logo
شمیم خانواده
1.5هزار دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
7.8هزار ویدیو
518 فایل
مرکز فرهنگی خانواده زنجان (یاوران حضرت زینب سلام الله علیها) ارتباط با مدیریت کانال و ارسال انتقادات و پیشنهادات و برای ارسال آثارخود و شرکت در مسابقات آی دی @Fadak_8
مشاهده در ایتا
دانلود
حالا ما بودیم و بار مصیبت هولنا کی که بردوشمان سنگینی میکرد و اوج سنگینی اش را زمانی حس کردیم که شب، درمحکمه پدر و ابراهیم قرار گرفتیم.پدر پای پیراهن عربی اش را بالا زده و تکیه به پشتی، نگاه شماتت بارش را بر سرِ مجید میکوبید که ابراهیم رو به من و مجیدعتاب کرد: »اینهمه تهران تهران کردید همین بود؟!!!! که برید و بیاید بگید هیچ کاری نمیشه کرد؟!!!« من اشکم را با سرانگشتانم پا ک کردم و خواستم حرفی بزنم که مجید پیشدستی کرد: »من گفتم شاید با امکانات بیمارستان تهران بشه سریعتر مامانو درمان کرد...« که ابراهیم به میان حرفش آمد و عقده دلش را باعصبانیت خالی کرد: »انقدر امکانات تهران رو به رخ ما نکش آقا مجید امکانات تهران اینه که بگه طرف مُردنیه و هیچ کاری نمیشه براش کرد؟!!!« عبدالله به اتاقی که مادر خوابیده بود، نگاهی کرد و به ابراهیم هشدار داد:یواش تر! مامان میشنوه!«و بعد با صدایی نجواگونه ادامه داد: »دکتر بیمارستان بندر هم گفته بود خیلی دیرشده!« پدر با اشاره دست به ابراهیم فهماند که سا کت باشد و خودش مجید رامخاطب قرار داد: »خُب شاید نظر یه دکتر این باشه. شاید یه دکتر دیگه نظرش چیزدیگه ای باشه.« مجید مکثی کرد و با صدایی گرفته پاسخ داد: »نمیدونم، شایدهمینطور باشه که شما میگید ولی اونجا تو بیمارستان چند تا دکتر دیگه هم بودن که همه شون همین نظرو داشتن.« که ابراهیم خودش را روی مبل جلو کشید و به سمت مجید خروشید: »پس بیجا کردی که اینهمه به مادر ما عذاب دادی و این چند روز آواره شهر غریب کردیش!« و لحنش به قدری خشمگین بود که مجیدماند در جوابش چه بگوید و تنها با چشمانی حیرتزده نگاهش میکرد که پدر باصدایی بلند رو به ابراهیم عتاب کرد: »ابراهیم چته؟!!! سا کت شو ببینم چی میگن!« صورت سبزه ابراهیم از عصبانیت کبود شد و بیآنکه ملاحظه مادر راکند، فریاد کشید: »سا کت شم که شما هر کاری میخواید بکنید؟!!! سا کت شم که مادرم هم مثل سرمایه نخلستونا به باد بدید؟!!!« و همین کلمه نخلستان کافی بود تا هر دو بیماری مادر را فراموش کنند و هر چه در این مدت از معامله جدید نخلستانهای خرما در دل عقده کرده بودند، بر سر هم فریاد بکشند. حتی تذکرهای پی در پی عبداله و گریه های من و حضور فرد غریبه ای مثل مجید هم ذره ای از آتش خشمشان کم نمیکرد و دست آخر ابراهیم در را بر هم کوبید و رفت و حالانوبت پدر بود که عقده حال وخیم مادر و زبان درازی های ابراهیم را سر من ومجید خالی کند. از جایش بلند شد و همچنانکه به سمت دستشویی میرفت،با عصبانیت صدا بلند کرد: »شما هم هر چی باید میگفتید، گفتید. منم خسته ام،میخوام بخوابم.« و با این سخن تلخ و تندش، رسماً ما را از خانه بیرون کرد و من ومجید با تنی که دیگر توانی برایش نمانده بود، به طبقه بالا رفتیم. برای اولین بار ازچشمان خسته مجید میخواندم دیگر طاقتش تمام شده که بیآنکه کلامی با من حرف بزند، دربالکن را باز کرد و بیرون رفت. در پاشنه درِ بالکن ایستادم و دیدم صورتش را به دل آسمان شب و سایه تاریک دریا سپرده است. حضورم را حس کردو شاید نمی خواست ناراحتی اش را ببینم که همانطور که پشتش به من بود، زمزمه کرد: »الهه جان! تو برو بخواب. من فعلًا خوابم نمیاد.« سرم را به چهارچوب تکیه دادم و با لحنی معصومانه پاسخ دادم: »منم خوابم نمیاد.« و چون اصرارم را برای ماندن دید، به سمتم چرخید، تکیه اش را به نرده آهنی بالکن داد و سرانجام سفره دلش را باز کرد: »الهه جان! من میخواستم یه کاری بکنم که تو کمتر غصه بخوری... گفتم شاید یه راه بهتری برای درمان مامان پیدا شه، ولی بدتر شد...« درجواب غصه های مردانه اش، لبخند بیرمقی تقدیمش کردم، بلکه دلش قدری سبک شود که نگاه غمزده و لبریز از محبتش روی چشمانم جا خوش کرد و باصدایی آهسته ادامه داد: »الهه جان! دل منم یه صبری داره. یه وقتایی مثل امشب دیگه صبرم تموم میشه. الهه من هم غصه مامانو میخورم، هم غصه تو رو...« وادامه حرف دلش را من زدم: »حتماً غصه رفتار بابا و ابراهیم هم میخوری!« سری تکان داد و با لبخند تلخی زمزمه کرد: »ناراحتی رفتار اونا پیش غصه ای که برای توو مامان میخورم، هیچه!« سپس دوباره به سمت دریا چرخید و زیر لب نجوا کرد:»اگه غصه مامان داره تو رو میکُشه، غصه تو هم داره منو میکُشه!« در برابر باران
لطیف احساسش، باغ خزان زده قلبم قدری جان گرفت و لبخندی پُر طراوت برصورت پژمرده ام نشست که قدم به بالکن نهادم و کنارش ایستادم. ردّ نگاهش را تااعماق سیاهی دریا دنبال کردم و به همان نقطه ای چشم دوختم که او خیره مانده بود، بلکه باقی حرفهای دلش را از آهنگ سکوتش بشنوم و تمام طول شبمان به همین خلوت غمگین و غریبانه و در عین حال زیبا و عاشقانه گذشت تا ساعتی مانده به اذان صبح که سحری پدر و عبدالله را گرم کردم و به طبقه پایین رفتم که دیدم عبدالله بیدار است و قرآن میخواند. به چشمان قرمز و پف کرده اش نگاه کردم و پرسیدم: »تو هم نخوابیدی؟« قرائت آیه اش را به آخر رساند و پاسخ داد:»خوابم نبرد.« سپس پوزخندی زد و گفت: »عوضش بابا خیلی خوب خوابیده!« از این همه بیخیالی پدر، دلم به درد آمد و قابلمه داغ غذا را با دستگیره به دستش دادم که آهی کشید و گفت: »امسال اولین ماه رمضانیه که مامان روزه نمیگیره وسحر هم بیدار نمیشه.« و شنیدن این حرف از زبان عبداله کافی بود تا محبت خواهرانه ام برانگیخته شده و ترحم به حال عبدالله هم به غم بیماری مادر اضافه شود و جگرم را بیشتر آتش بزند. به طبقه بالا که برگشتم، مجید مشغول خواندن نماز بود. میز سحری را چیدم که نمازش تمام شد و به آشپزخانه آمد. سبد نان راروی میز گذاشتم و پرسیدم: »چه نمازی میخوندی؟« و او همچنانکه سرش پایین بود، جواب داد: »هر وقت قبل از اذان فرصتی باشه، نماز قضا میخونم.«سپس لبخندی زد و ادامه داد: »خدا رحمت کنه عزیز رو! همیشه بهم میگفت هرزمان وقت داشتی برای خودت نماز قضا بخون. بهش میگفتم عزیز من همه نمازام رو میخونم و نماز قضا ندارم. میگفت یه وقت نمازاتو اشتباه خوندی و خودت متوجه نشدی. میگفت اگه خودتم نماز قضا نداشتی به نیت پدر و مادرت بخون.« که با شنیدن نام پدر و مادرش، به یاد مصیبت مادر خودم افتادم و بابغضی که در گلویم نشسته بود، پرسیدم: »مجید! از دست دادن پدر و مادر خیلی سخته، مگه نه؟« حالابا همین خطری که بالای سر مادرم میچرخید، حال او رابهتر حس میکردم و او مثل اینکه منظورم را فهمیده باشد، بیآنکه چیزی بگوید،سرش را به نشانه تأیید پایین انداخت و همین سؤال دردنا ک من کافی بود تا هر دوبه هوای زخم عمیقی که بر دلمان نشسته بود، گرچه یکی کهنه تر و دیگری نو تر، درخود فرو رفته و سحری را در سکوتی غمگین بخوریم تا وقتی که آوای روحبخش اذان صبح بلند شد و از آغاز روزهای دیگر از ماه مبارک رمضان خبر داد. ادامه دارد ...... نویسنده : فاطمه ولی نژاد✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ 🆔:@zeinabyavaran313
🌹امیرالمؤمنین عليه السلام: عمر خود را در سرگرمى ها(غفلت) هدر مده، كه بى هيچ اميدى (به ثواب الهی)از دنيا بروى. 📙ميزان الحكمه ج۱۰ ص۳۰۷ 🆔:@zeinabyavaran313
6.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استاد 📝 جوونایی که میتونن گناه کنن و گناه نمیکنن؛ دین داری خیلی سخت شده الان داری دین داری میکنی دمت گرم🌹 🆔:@zeinabyavaran313
🌼 می‌دانستید که این کارها هم عمل صالح محسوب می‌شوند؟ 🆔:@zeinabyavaran313
1_70196056.mp3
1.59M
🔊فایل صوتی 🔰 تذکرات و تلنگرها ‼️🔰 🆔:@zeinabyavaran313
🌺دعای روز چهارشنبه 🆔:@zeinabyavaran313
🌺ذکر روز (صدمرتبه) 🆔:@zeinabyavaran313
هر صبح یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «قُلْ إِنِّي عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّي وَكَذَّبْتُم بِهِ ۚ مَا عِندِي مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ ۚ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ ۖ يَقُصُّ الْحَقَّ ۖ وَهُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ» بگو: «من دلیل روشنى از پروردگارم دارم. ولى شما آن را تکذیب کرده اید. آنچه شما (از عذاب الهى) درباره آن شتاب مى کنید در اختیار من نیست. حکم و فرمان، تنهاازآن خداست! حق را از باطل جدا مى کند و او بهترین جدا کننده (حق از باطل) است.» (انعام/۵۷) 🆔:@zeinabyavaran313
❇ تفســــــیر❇ در آیه بعد، پاسخ دیگرى به آنها مى دهد و آن این که: بگو: من بیّنه و دلیل روشنى از طرف پروردگارم دارم اگر چه شما آن را نپذیرفته و تکذیب کرده اید (قُلْ إِنـِّی عَلى بَیِّنَة مِنْ رَبِّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ). 🌼🌼🌼 بَیِّنَة در اصل، به چیزى مى گویند که میان دو شىء فاصله و جدائى مى افکند به گونه اى که دیگر هیچ گونه اتصال و آمیزش با هم نداشته باشند، سپس به دلیل روشن و آشکار نیز گفته شده، از این نظر که حق و باطل را کاملاً از هم جدا مى کند. در اصطلاح فقهى اگر چه بیّنة به شهادت دو نفر عادل گفته مى شود ولى معنى لغوى آن کاملاً وسیع است و شهادت دو عادل یکى از مصداق هاى آن مى باشد. و اگر به معجزات بیّنة گفته مى شود، باز از همین نظر است که حق را از باطل جدا مى کند و اگر به آیات و احکام الهى بیّنة گفته مى شود باز به عنوان مصداق این معنى وسیع است. خلاصه، در این آیه نیز پیامبر(صلى الله علیه وآله) مأمور است روى این نکته تکیه کند که مدرک من در مسأله خداپرستى و مبارزه با بت، کاملاً روشن و آشکار مى باشد و انکار و تکذیب شما چیزى از اهمیت آن نمى کاهد. پس از آن به یکى دیگر از بهانه جوئى هاى آنها اشاره مى کند و آن این که آنها مى گفتند: اگر تو بر حق هستى، کیفرهائى که ما را به آن تهدید مى کنى زودتر بیاور! پیامبر(صلى الله علیه وآله) در پاسخ آنها مى گوید: آنچه را که شما درباره آن عجله مى کنید به دست من نیست (ما عِنْدی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ). تمام کارها و فرمان ها همه به دست خدا است (إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ). آنگاه به عنوان تأکید مى گوید: او است که حق را از باطل جدا مى کند و او بهترین جداکنندگان حق از باطل است (یَـقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلینَ). بدیهى است کسى مى تواند به خوبى حق را از باطل جدا کند که علمش از همه بیشتر باشد، و شناخت حق و باطل براى او کاملاً روشن. به علاوه، قدرت کافى براى اعمال علم و دانش خود نیز داشته باشد و این دو صفت (علم و قدرت) به طور نامحدود و بى پایان تنها براى ذات پاک خدا است، بنابراین او بهترین جداکنندگان حق از باطل است. «تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۵۷ سوره انعام » 🆔:@zeinabyavaran313
احکام ‼️حجاب با غیر چادر 🔷س 2018: اینجانب دانشجو هستم و با اصرار زیاد والدین چادر می پوشم، آیا می توان مناسبی کرد؟ ✅ج: در هر صورت چادر است و انسان خردمند در هر چیزی، بهترین را انتخاب میکند. 🆔 @zeinabyavaran313
💠امام صادق(علیه السلام): 🔴لا تَدَعْ "بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ" و إن كانَ بَعدَهُ شِعرٌ🔅 🔷 "بسم الله الرحمن الرحیم" را ترک ‌مکن،حتی اگر بعد از آن،شعر باشد🌸 📚كافى/ج۲ ص۶۷۲ 🆔:@zeinabyavaran313