eitaa logo
شمیم خانواده
1.6هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
8.5هزار ویدیو
548 فایل
مرکز فرهنگی خانواده زنجان (یاوران حضرت زینب سلام الله علیها) ارتباط با مدیریت کانال و ارسال انتقادات و پیشنهادات و برای ارسال آثارخود و شرکت در مسابقات آی دی @Fadak_8
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@Maddahionlin1_60505752.mp3
زمان: حجم: 1.5M
🎙چرا غیبت امام زمان عج برای ما عادی شده؟ 🔴 حجت الاسلام 🆔:@zeinabyavaran313
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ♦️طلوع خورشیدِ حق و عدل در پایان این شب ظلمانی قطعی است. 📝 چهار نكته درباره امام (عج) در بيانات 🆔:@zeinabyavaran313
7.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بنویس خیلی زشته! ✔️ بهترین ✔️ موفق‌ترین ✔️ و قشنگ‌ترین حالتِ ورود به ماه رمضان چیست؟ سخنان زیبای استاد شجاعی ➕نوای دلنشین حاج میثم مطیعی 🆔:@zeinabyavaran313
هدایت شده از شمیم آشنا
#مسابقه (هفته سوم) 📢 آغاز سومین مرحله مسابقه شمیم آشنا 📌 توجه توجه 👇👇👇 پیش از شرکت در مسابقات موارد زیر حتما با دقت مطالعه نمایید : 🎁 جایزه: ۲۰ کارت هدیه ۵۰۰ هزار تومانی برای ۲۰ نفر 🎁 🌍 ۱. شرکت در مسابقه برای عموم آزاد است. ✍ ۲. در صفحه مسابقه تمام اطلاعات درخواستی با دقت تکمیل شود، در صورت برنده شدن و عدم تطابق اطلاعات دریافتی با کارت ملی شما، جایزه به شما تعلق نخواهد گرفت ⛔ ۳. هنگام تکمیل فرم ثبت نام مسابقه تا پایان مراحل و پاسخ به سوالات هرگز کلید ثبت اطلاعات یا کلید اینتر در صفحه کلید (در صورت پاسخگویی از نسخه وب شبکه های اجتماعی) را نزنید ❎ ۴. پس از ثبت اطلاعات امکان تغییر یا شرکت مجدد در آزمون وجود ندارد ⏰ ۵. لینک مسابقه هر جمعه از ساعت ۱۰ صبح الی ۱۰ شب در کانال فعال می باشد. 🎁 ۶. پس از قرعه کشی در روز شنبه و یکشنبه با برندگان تماس گرفته میشود و لیست برندگان در همین کانال در روز دوشنبه درج خواهد شد. 🤓 ۷. قرعه کشی میان افرادی صورت میگیرد که نمره آنان ۱۹ یا ۲۰ شده باشد 💡۸. سوالات هر مسابقه از محتوایی در کانال انتخاب میشود که از روز شنبه گذشته تا پنجشنبه همان هفته با ( #مسابقه ) معین شده اند، لازم به ذکر است برخی از سوالات از محتوای کلیپ ها یا سخنرانی ها میباشد و برخی از محتوای سایت شمیم که لینک این مطالب نیز با #مسابقه در کانال مشخص است. 🏅۹. تمام شرکت کنندگان مسابقات قبل مجددا می توانند در این مسابقه شرکت نمایند. 👈👈 جهت شرکت در مسابقه هفته سوم روی لینک زیر کلیک کنید : 👉 http://ashena.shamiim.ir/weekend.aspx
1.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴سید حسن نصرالله: روزه گرفتن اولا عنایت الهی است و براساس برخی روایت ها زمانی که خداوند به ما امر کرد که در ماه مبارک رمضان روزه بگیریم با این دعوت و عمل واجب به ما عنایت کرد و با این انتخاب و عبادت خاص به ما افتخار داد و این عبادت نزد خداوند جایگاه عظیمی دارد. 🔹در برخی از روایات آمده است خداوند می گوید روزه برای من است و من پاداش آن را می دهم و بین اعمال روزه را انتخاب می کنم و این عمل واجب و عبادت خاص افتخار و کرامت بیشتری دارد. 🆔:@zeinabyavaran313
 " اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِي مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ، فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْه‏ "💫 و باز دلشوره‌ی ساعات آخر، و اذن ورود .... اگر هنوز مرا پاک نکرده ای؛ فقط چندساعت تا ضیافت باقی است! مرا پاکیزه بپذیر؛ دلبر جان ✨ 🆔:@zeinabyavaran313
2.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 سفارش ویژه برای شب اول ماه رمضان(امشب) 👈🏻 برای درک شب قدر این فرصت را از دست ندهیم ... رمضان 🆔:@zeinabyavaran313
8.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 🌙می‌خواهم این ؛ مهمان ویژه‌ی خدا باشــم.... 💥 چه کنم؟ 🆔:@zeinabyavaran313
برخی از شب اول ماه رمضان تاکید بر دعای جوشن‌کبیر، در شب اول رمضان، بیش از شبهای قدر است🌟. 🆔:@zeinabyavaran313
⚡️ غلبه ایمان بر همه قدرت‌ها 🌹 امام خمینی: آنها در طبس آمدند و گمان كردند كه می‌توانند نيرو پياده كنند و می‌توانند بيايند و به بهانه خارج كردن گروگان‌ها ايران را قبضه كنند و خداى تبارك و تعالى شن‌ها و بادها را فرستاد و آنها را شكست داد. اينها نمی‌توانند بفهمند و نخواهند توانست فهميد كه سربازهاى ايران از نظامى و پاسدار و ساير قواى مسلح با ايمان است كه دارند پيش می‌روند. تمام قدرت‌ها يك طرف ايستادند و يك قدرت ايمان هم در مقابل آنها يك طرف و قدرت ايمان بر آنها غلبه كرد و غلبه می‌كند. 📗صحیفه امام‌ج۱۶ص۱۰۵ - جماران۲۴اسفند۱۳۶۰ 🆔:@zeinabyavaran313
✍️ 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده‌اش به زنده ماندن یوسف گل انداخته و من می‌ترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس کن بچه‌ام از دستم نره!» 💠 به چشمان زیبایش نگاه می‌کردم، دلم می‌خواست مانعش شوم، اما زبانم نمی‌چرخید و او بی‌خبر از خطری که می‌کرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.» و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!» 💠 رزمنده‌ای با عجله بیماران را به داخل هلی‌کوپتر می‌فرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او می‌خواست آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکم‌تر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلی‌کوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!» قلب نگاهم از رفتن‌شان می‌تپید و می‌دانستم ماندن‌شان هم یوسف را می‌کُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت. 💠 هلی‌کوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزان‌مان را بر فراز جهنم به این هلی‌کوپتر سپرده و می‌ترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره‌های تن‌مان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا کنید! عملیات آزادی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد (علیه‌السلام) آزادی آمرلی نزدیکه!» شاید هم می‌خواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمان‌مان کمتر دنبال هلی‌کوپتر بدود. 💠 من فقط زیر لب (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم که گلوله‌ای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظه‌ای که هلی‌کوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری‌های برادرم را به سپردم. دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم‌هایم را به سمت خانه می‌کشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی می‌رفتم و باز سرم را می‌چرخاندم مبادا و سقوطی رخ داده باشد. 💠 در خلوت مسیر خانه، حرف‌های فرمانده در سرم می‌چرخید و به زخم دلم نمک می‌پاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست در حالی‌که از حیدرم بی‌خبر بودم، عین حسرت بود. به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد. 💠 نمی‌دانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش عدنان یا است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بی‌اختیار به سمت کمد رفتم. در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم. 💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس که روزی بهاری‌ترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بی‌اختیار به سمت باطری رفت. در تمام لحظاتی که موبایل را روشن می‌کردم، دستانم از تصور صدای حیدر می‌لرزید و چشمانم بی‌اراده می‌بارید. 💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست شده بود تا معجزه‌ای شود و اینهمه خوش‌خیالی تا مغز استخوانم را می‌سوزاند. کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن (علیه‌السلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند! 💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با شنیدن صدای حیدر نفس‌هایم می‌تپید. فقط بوق آزاد می‌خورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان پر کشید و تماس بی‌هیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد. 💠 پی در پی شماره می‌گرفتم، با هر بوق آزاد، می‌مُردم و زنده می‌شدم و باورم نمی‌شد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و رها شده باشد. دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه زار می‌زدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی می‌لرزید... ✍️نویسنده: 🆔:@zeinabyavaran313