❣#سلام_امام_زمانم❣ 🌱خیال سیر جمالت، طواف حُسن خداست... ندیده هم، مه رویت، چراغ دیده ماست... 🌱قسم به صبح ظهور و به لحظه فرجت... که طول غیبتت از شوق ما نخواهد کاست... #اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🆔 به کانال ذکر فرج بپیوندید 👇 https://eitaa.com/zekre_faraj

💠بسته معنوی روزانه ی کانال ذکر فرج👇👇 🔹تعقیب نماز صبح 🔸دعای عهد 🔹دعای برای گشایش در کارها (رزق و روزی) 🔸ذکر طلوع و غروب آفتاب 🔹 تعقیب نماز صبح (۲) 🔸دعای محفوظ ماندن 🔹زیارت امام عصر در هر صبحگاه 🔸آیات ایمنی بخش از هر شر و بلا 🔹۳۰جزء قرآن تحدیر (تند خوانی) 🔸دعاهای سجده آخر نماز 🔸زیارت آل یاسین 🔹 حدیث کساء 🔸دعای منتظران در عصر غیبت التماس دعای فرج از همه ی شما اعضای محترم کانال ذکر فرج

🟢دعا جهت افزایش رزق روزی 🎙سخنران حجت الاسلام رفیعی 🆔 به کانال ذکر فرج بپیوندید 👇 https://eitaa.com/zekre_faraj

🎥#دستور ویژه از امام صادق(علیه‌السلام) برای ابطال سحر و جادو 🎙حجت الاسلام حسینی قمی ‎‌ 🆔به کانال ذکر فرج بپیوندید 👇 https://eitaa.com/zekre_faraj

#رمان_جانم_میرود #قسمت_نهم با امدن مریم سریع از جایش بلند شد ـــ بیا بریم عزیزم داداشم میرسونتمون مهیا همراه مریم از پایگاه خارج شدن و به سمت یک پژو مشکی رفتند سوار شدند مهیا حتی سلام نکرد داداش مریم هم بدون هیچ حرفی رانندگی کرد مهیا می خواست مثبت فکر کند اما همه اش فکرهای ناجور به ذهنش می رسید و او را آزار می داد نمی دانست اگر برود چگونه باید رفتار مے ڪرد یا به پدرش چه بگویید و یا اصلا حال پدرش خوب است ــــ خانمی باتوم مهیا به خودش اومد ـــ با منے ?? ـــ آره عزیزم میگم ادرسو میدی ـــ اها، نمیدونم الان کجا بردنش ولی همیشه میرفتیم بیمارستان ..... دیگر تا رسیدن به بیمارستان حرفی زده نشد به محض رسیدن به بیمارستان پیاده شد با پیاده شدن داداش مریم مهیا ایستاد باورش نمی شود داداش مریم همان سیدی باشد که آن روز در خیابان با آن بحث کرده باشد ولی الان باید خودش را به پدرش می رساند بدون توجه به مریم و برادرش به سمت ورودی بیمارستان دوید وخودش را به پذیرش رساند ــــ سلام خانم پدرمو اوردن اینجا پرستار در حال صحبت با تلفن بود با دست به مهیا اشاره کرد که یه لحظه صبر کند مهیا که از این کار پرستار عصبی شد خیزی برداشت و گوشی را از دست پر ستار کشید ـــ من بهت میگم بابامو اوردن بیمارستان تو با تلفن صحبت میکنی * از.لاڪ.جیـغ.تـا.خــدا * * ادامه.دارد... *