موج دلتنگی
✍️نجمه صالحی
حتما شده دلتنگ باشید و هیچ چیزی دلتان را آرام نکند!
حتما شده دلتنگ باشید و دیدار هیچکس ته دلتان را شاد نکند!
حتما شده دلتنگ باشید و مثل خانم هاویشام در کتاب آرزوهای بزرگ اثر چارلز دیکنز نخواهید هیچکس را ببینید!
حتما شده دلتنگ باشید و ندانید اصلا برای چه...
شاید هم بدانید دلتنگ چه هستید ولی چارهای بر صبر نباشد!
و به قول معروف «این نیز بگذرد!»
♡أَلَا بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ♡
#به_وقت_دلتنگی
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
سختترین قسمت خونهتکونی وقتیه که قاب عکس اونایی رو که نیستند پاک کنیم!
♡یاد کنیم عزیزان سفرکردهمون رو♡
#پنج_شنبه_آخرسال
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
خدای من
آن کس که به تو شناخته شد ناشناخته نیست
و آن کس به تو پناهنده شد خوار نیست
و آن کس که تو به او روی آوری، بَرده نیست...
〰〰〰〰
🕊باب الدخول، صبح، زیارت، حرم، ضریح
این خواب، خواب هر شب مان گشته یا حسین🕊
#فرازی_از_مناجات_شعبانیه
#یاحسین
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
#کربلا
#ماه_شعبان
ــــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
✔️ثانیههای مبارک
✍️نجمه صالحی
داستان خلقت، داستان عجیبی است، خداوند در شش روز یا شش دوره یا شش هنگام، جهان خلقت(آسمانها و زمين و... ) را آفرید، در دو روز اول زمين و دنيای مادی آفريده شد و مواد مورد نياز حیات در دو روز بعدی و در نهايت در دو روز آخر آفرينش، آسمانها و حيات معنوی خلق شد؛ و خلاصه که در روز آخر ابر و باد و مه و خورشید و فلک گرد هم آمدند؛ گویی در روز جمعه، تمام آفرینش تکمیل شده است و جمعه شد روز اجتماع و چه روز مبارکی!
جمعه با این هدایای الهی مبارک شد بر ما و چه مبارکتر خواهد شد با رسیدن آخرین بهارش! رسیدن آخرین بهار در انتهای زمستان!
در میانه راه مینشینم و چشم بر جادهی انتظار میدوزم، انتظار و طلب تکرار قرآن، انتظار و طلب آن یار پنهان، انتظار و دیدار دریایی از نور! انتظار و آمادهباش!
مولا جان، ثانیهها بیرحمند! به وقت تنهایی جان میگیرند تا بگذرند! به وقت انتظار میکشند آدم را! چه تعداد منتظرانی که رفتند و تو نیامدی!
بیا و پایان ببخش سرزنش ملامتگران را در دنیای صدرنگ، با تو دنیا یک رنگ میشود. چه لحظه شیرینی خواهد بود لحظه دیدار حضرت منتظَر!
تو خواندهای ما را از آیینهی عشق
می آیی تو یک روز از آدینهی عشق
ای کاش من آن روز باشم در سپاهت
روشن شود چشم همه از روی ماهت...
🌟اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌟
#جمعه
#انتظار_فرج
#امام_زمان
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
🩺پزشک خوش اعتقاد
✍نجمه صالحی
خیلی دیر آمده بود، با لبخند روبهرویم نشست، با نگاه مهربانش خستگیام کم شد. اجازه خواست فرمش را تکمیل کند، جلوی گزینه شغل نوشت دکتری پزشکیحرفهای. داستان دعوت و انتخابش را برایم گفت.
برای تکمیل اطلاعات فرم به مسئول خادمین گفته بود از طبابت خستهاست، میخواهد بین زائرین باشد و در حال و هوای آنها نفس بکشد، حدود بیست سال با بیمار و بیمارستان مانوس بود، آمده بود تا بیماری دلش را درمان کند و چشمانش را بیمه؛ اما با دیدن خوابی، تصمیمش عوض شده بود.
خواب دیده بود نوزادی به دنیا آورده ولی به اطرافیان میگفته از مادری کردن خسته شده! خواب برایش نشانه شد و تعبیرش کرد مولا او را در همان حرفهاش انتخاب کرده و باید از علمش دیگران بهره ببرند! یاد حدیث امیرالمؤمنین علیهالسلام افتادم که فرمود"خَيرُ العِلمِ مانَفَعَ"* و علم او قطعا مفید و سودبخش بود!
بهخاطر آموختن طب سنتی اسلامی و استفاده از متون اصلی، زبان عربی را مسلط شده بود. کتاب قانون ابوعلی سینا را به خوبی یاد گرفته بود. قرآن را به خوبی قرائت کرد. پزشکی خوشاعتقاد و بسیار متواضع* بود.
گاهی پازل زندگی را ما انتخاب نمیکنیم و خودشان برایمان رقم میزنند! قطعا وجود کیمیایی چون او در #مسجدجمکران ارزشمند است. بعد از پایان یافتن سوالات مصاحبه، در انتهای فرمش نوشتم محل خدمت پیشنهادی: همکاری در بهداری و آموزش طب سنتی!
*غررالحکم و دررالکلم،ص 354
*امیرالمؤمنین علیه السلام: ِاذا تَفَقَّهَ الرَّفيعُ تَواضَعَ/انسان بلند مرتبه چون به فهم و دانايى رسد، متواضع مىشود./همان، ص285
#بهوقتخدمت
#جمکران
@javal60
هفت سین در کلام امیرالمؤمنین علیهالسلام
🍃سخن گفتن، حکمت ۳۹۳
🍃سوال کردن، حکمت ۳۲۰
🍃سکوت کردن، حکمت ۳۸۱
🍃سخاوت، حکمت ۱۳۸
🍃ستایش،حکمت ۱۰۰
🍃سبکباری،خطبه ۲۱
🍃سلامت قلب، ۳۸۸
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
🍃آرزوی سادات خانم🍃
✍️نجمه صالحی
🍃 آخر سال یک هفته به عید که میشد، مادر کاسههایش پر از آجیل بود و اسکناسهای نو در کیف کوچک چرمی مشکیاش، گوشه کمد چشم انتظار سال نو. همیشه منزلش به لطف و همت دختران، تمیز و مرتب میشد و اسباب اضافه و کهنه به بیرون خانه هدایت. با وجود اینکه از تمیزی خانه لذت میبرد ولی غر میزد که وسیلههایش را لازم داشته و آنها نمیگذارند راحت باشد.
یک هفته به عید، آب حوض تعویض و خاک گلدانهای کنار باغچه زیر و رو شده بود و باغچهها و گل محمدی وسط حیاط جان تازه گرفته بود. خمرههای سرکه و ترشی کنار حوض هم با ترفندهای عجیب و غریب دختران، تخلیه و بین همسایهها تقسیم شده بود. برای نظافت حیاط و مرتب کردن اطراف حوض و تخلیه خمرهها مجبور به ترفند بودند چون اگر مادر میفهمید با ناراحتی میگفت که اینها را برای مهمان کنار گذاشته است. کوزه آغشته از خاکشیر تازه سبز شده را روی طاقچه میگذاشت و گلدانهای شمعدانی را روی تراس خانه.
همیشه ظرف آجیل و تخمهای در گنجه داشت که برای روز مبادا گذاشته بود و گاهی پروانههای کوچک داخل خانه، دختران را به گنجه هدایت میکرد و تنقلاتی که خراب شده بود و مجبور میشدند خوراکیهای تازه را جایگزین آن کنند. میگفتند: مادر جان خودت بخور و لذت ببر! قبول نمیکرد. دوباره با اعتراض میگفتند: اگر مهمان هم آمد که روزی خودش را دارد، باز هم بی فایده بود. پاسخ همیشگی او این بود :"مهمان حبیب خداست و باید بهترین چیزها را جلویش گذاشت" و با این جملات، دختران مجبور به سکوت میشدند.
دختران، جوانان بیست، سی ساله نبودند! آنها خودشان مادر و مادربزرگ شده بودند ولی طبق یک قانون نانوشته هرساله، یک هفته به عید به قول خودشان بسیج میشدند تا نظافت و پاکسازیهای لازم را انجام دهند و خانه مادر که بزرگ فامیل هم بود، مرتب شود و آماده پذیرایی از مهمان.
این داستان هر سال تکرار میشد و مادر به همین روزها دلخوش بود. شب چهارشنبه آخر سال بهخاطر شاد کردن دل نوهها اجازه میداد سر و صدای ترقهشان در بیاید و هر آتشی که دلشان میخواهد بسوزانند.
پنجشنبه آخر سال نیز همه باهم به گلزار شهدا میرفتند و به نوه و داماد ارشدش که جزو شهدا بودند، ادای احترام میکردند. اغلب آجیل و برگه و لواشکهای دستپخت مادربزرگ بین مردم پخش میشد و فاتحه و صلواتی برای شادی روح شهدا قرائت میکردند.
روزهای نزدیک تحویل سال، دل توی دلش نبود و همه چیز را وارسی میکرد که کاری از قلم نیفتاده باشد. چند بار به دخترش، تذکر میداد که میوههای خوبی تهیه کند. شغل همسر مرحومش باعث شده بود روی میوه دقیقتر باشد و توقعش از خرید میوه، بهترینها بود.
همه چیز مرتب بود و او به لطف ایام نوروز از تنهایی در میآمد. روز اول عید همه نوهها کنارش میآمدند و اتاق از اقوام پر و خالی میشد. لبخند رضایتش در صورت گل انداختهی میان چارقد سفید، دیدنی بود.
اسکناسهای نویی که از کیف در میآورد و به مهمانها هدیه میداد و دیدن برق شادی در چشمان بچهها هنگام شمارش پولهایشان، قند در دلش آب میکرد. با صدای بلند میگفت:" کاش همیشه عید باشد و ما دور هم." آرزوی سادات خانم بود ولی فقط در ایام عید عملی میشد و او به این روزها دلخوش بود.
سالهاست سادات خانم، مهمان اجدادش شده است ولی هر سال دل نوهها به سمت آن روزها پر میکشد و دفتر خاطرات زندگی را ورق میزنند و یادی از رفتگان میکنند. همیشه حسرت آن دورهمیهای هر ساله و دیدار اقوام دور و نزدیک و افسوس از دست رفتن موهبتهای گذشته، گوشه دل آنهاست اما امید دارند که روز قیامت، روز حسرت سادات خانم با این همه سخاوت و مهربانی نخواهد بود. بعون الله
#به_یاد_مادربزرگم
#سال_نو
#عید_نوروز
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام رضا علیه السلام :اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِيمَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِي مِنْه خدایا اگر ما را در روز هایی که از ماه شعبان گذشت نبخشیدی پس ما را در باقیمانده آن بیامرز{این دعا سفارش شده است در روزهای پایانی ماه شعبان زیاد خوانده شود} وسایل الشیعه ج ۱۰ ، ص ۳۰۱ ، ح ۱۳۴۷۱
آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی: بخوای یا نخوای اینو بهتون بگم ما رو دارن میبرن به مهمانی...
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60